<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Thursday, March 31, 2005


قلع و قمع در وبلاگستان

بنا به اطلاعات موثق به دستور قاضى مرتضوى قرار است موج جديدى از بگير و ببند در وبلاگ شهر راه بيافتد. بعضى از دوستان اين موج دستگيرى‌ها را با قريب الوقوع بودن خبر حضور هاشمى مرتبط مى دانند. گفته ميشود اين بار قربانيان نه مشارکتى ها و يا کارگزارانى ها بلکه وبلاگ نويسان حرفه‌اى مانند زيتون هستند. در اين ايام که وبلاگ نويسان همه در مسافرت و آجيل خوران بسر مى برند و خارج نشين ها هم ماتم گرفته اند که نوروزى ديگر گذشت و آنها در ايران نيستند بهترين فرصت براى خشک مغزان است که مغز بادام و پسته را با هم بخورند. گفته مى شود مشارکت هودر در اين پروژه قطعى است و او بزودى به تهران خواهد رفت.

ف.م.سخن که چارچشمى مواظب اوضاع وبلاگستان است و چند جفت چشم تاکنون سوزانده اعلام کرد که اوضاع را به دقت زير نظر دارد. فانوسى ها که دچار کمبود نفت شده اند کرکره را پايين کشيدند و بازار تهران به نشانه اعتراض به حالت تعطيل در آمده است. رحيم مخکوک رفته مخ آرمين راد را کوک کند. بسيجى قديمى که خستگى را هم خسته کرده بود تصميم گرفته کمى استراحت کند. آليوس بين رم و لندن و ساردنيا و آتن و پاريس در گشت و گذار است و به جنبش يارى مى رساند. سام ضيايى با شاملو در بانکوک درگيرى لفظى پيدا کرده است. آبچينوس اعلام کرد باطرى دوربينش تمام شده. مجيد زهرى به پناهگاه رفته و مشغول لينک گذاشتن در خبرچين است. مسعود برجيان هنوز در تلاش براى برقرارى ارتباط با پلتاک است. وبلاگ نويسان راه هاى گسترش همکاريها و بالا بردن هيت را بررسى کردند. قرار شد يک مسابقه شطرنج مکاتبه اى نيز بين وبلاگ نويس ها برگزار شود. عليرضا تمدن به دنبال جور کردن هيات داوران است.

راديوهاى بيگانه وبلاگشهر در اين هفته ساکت بودند. عبدالقادر بلوچ نمى دانم اينهمه خشکى و اتو کشيدگى را از کجا مى آورد. قرار است حسين درخشان راهنماى فارسى روش هوا کردن ماهواره را بزودى در وبلاگ خود قرار دهد. پيش بينى مى شود در هفته اول صد و هشتاد ماهواره (ستلاگ) هوا شوند. ماهواره ها قرار است در برنامه هايشان به هم لينک بدهند. گفته مى شود که قاضى مرتضوى اعلام کرده است: « مگر از روى نعش من رد بشوند. من فضانوردان را هم دستگير مى کنم.»

بعد از سيزده بدر خوابگرد (پدر پارسا!) قصد دارد پنجره پشتى را ببندد و هواکش بالايى را باز کند و براى يک مسابقه ادبى جديد آماده شود. مدير حلقه ملکوت اعلام کرد که قصد کناره گيرى دارد و مسووليتش را به کيوان حسينى ايگناسيو واگذار خواهد کرد. سايه آبى يا «همون آسمون خودمون» اعلام کرد: «حسابشون رو مى رسم، يعنى چى؟ بى‌کلاسا هر چى دلشون مى خوان ميگن» کورش عليانى چون سوژه براى گير دادن پيدا نکرده بود به اسم بدون واو خودش گير داد. نيما راشدان اعلام کرد که جوانان مناطق دو و سه تهران به دليل سکسى بودن کروبى به او راى خواهند داد. مهدى جامى سيبستان اعلام کرد اين زيباترين مطلبى بود که من امروز خواندم. حامد قدوسى نرخ جديد ارز را بعد از تعطيلات تا هشت رقم اعشار پيش‌بينى کرد. قرار است از طرف سازمان ملل او را يک مدت بفرستند رواندا ايده هاى اقتصادى اش را آنجا پياده کند.

اين پروژه همان پروژه مهرماه است که بينش معاصر سى هزار دفعه آن را تکرار کرده بود و سعيد.ج با تعامل سازنده و نظرات خاص انديشه هاى سياسى خودش را در گفتمانى خاص به چالش کشيده بود. کسى از اين چالش ها چيزى سر در نياورد. مهشيد راستى چپى اعلام کرد که مردها همشون برن گم شن . خسن آقا از توطئه جديد دشمن با فحش خواهر مادر پرده برداشت . شبح اعلام کرد من خودم هستم با روح هيچ نسبتى ندارم امروز هم نمى شوم. اما هنوز اون طناب دار دور گردن اون خانم بود. بيژن صف سرى معروف به آقا صف سرى و على نون قول دادند امسال به مدت يکروز آهنگ شاد در وبلاگشان بگذارند. آرش سيگارچى عزيز به قاضى پرونده قول داده است که به دليل خوشتيپى کمتر عکس بگيرد. عليرضا تمدن ميکروفن را براى هميشه به سينه چاک داد. پانته آ ى غربتستان اعلام کرد که امسال سال خنده است پس ده دقيقه ميکروفون را در اختيار گرفت. هاله اعلام کرد بابا چرا کسى رو نمى گيرند، بازار لوگو سازى ما کساد شده است. ملا حسنى در يک هجرت تاريخ ساز به ايران برگشت البته نه با ارفرانس بلکه با ارکانادا. خيابان شماره يازده هجو نويس شيک و با طراوت وبلاگستان نايب بر حق ملا حسنى در سرزمين يخ زده کانادا است. هنوزى ها هنوز مشارکتى مى زنند. مشارکتى ها هم هنوز ول معطلند. محمود فرجامى دبش با آن سبيل هاى چنگيزى يک تنه به جنگ کمونيست هاى جلوى روزنامه شرق رفت و مدال لژيون دونور گرفت.

پيش بينى مهم اين است که الپر با يک دعاى ويژه در گوشه وبلاگش به زودى وزير آى تى مى شود و نون همه مان توى روغن است قرار است به هر وبلاگ نويس يک بن هاست مجانى روى بک بن بدهند. حسين خداداد به خدا هم گير داد و چند عدد سوال برايش فرستاد. ناصر نقطه ته خط دوباره تصميم گرفت که کار دست خودش بدهد، آگاهان سياسى معتقدند که او بزودى با يک قالب فوق پيشرفته بر خواهد گشت و با چند نوشته تند و تيز چند نفر از دوستان و آشنايان سابق را دراز خواهد کرد.

چمدان دلار معادلاً به چمدان ريال تبديل شد. طرفداران هاشمى به تبليغات زيرزمينى خود ادامه مى دهند. قرار است هاشمى آمدن خود را به بعد از انتخابات موکول کند. عده اى چمدان به دست به سمت ايران روان هستند و البته اين هيچ ربطى هم به هاشمى ندارد. عباس معروفى گفت: کجا با اين عجله؟ من حاضرم جانم را بدهم که شما نرويد. مگر ديوانه شده‌ايد؟

پارساى دشمن شناس هم از شدت قاط زدن اعلام کرد: آقا تعطيل کنيد اين لامصبو! اينهم شد کار؟ دلتون خوشه شما هم با اين وبلاگ‌نويسى. (‌ببخشيد وبلاگ دارى) . برم يک پپسى براى خودم باز کنم. مگه من چيم از شماها کمتره همه اش خودتونو تحويل مى گيريد؟!
سيزده بدر خوبى داشته باشيد. نترسيد بابا. شوخى کرديم. ما هم براى صدمين بار خداحافظى و عذرخواهى مى کنيم!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, March 27, 2005


دوباره بحث «چه بايد کرد؟»

مدت ها است که با سوالى درگيرم. راستش را بخواهيد ريشه همه موش و گربه بازى هاى بنده هم در اينجا است. همه نيک مى دانيد که در ايران هزاران مساله و مشکل ريز و درشت وجود دارند که چون کلافى سردر گم به هم مربوطند. باز کردن اين کلاف کور شده با هزاران گره، دغدغه همه ما است. سوال هم سوالى آشنا است و کسى از علاقمندان به سرنوشت کشور - از هر دسته و گروه که باشند و با هر مشرب فکرى و عقيدتى- نيست که آن را از خود نپرسيده باشد. سوال اين است که از کجا شروع کنيم؟ مهم ترين و اثر بخش ترين کار چه مى تواند باشد؟ نيک مى دانيد که سوالى بسيار سخت، «فربه» و «انديشه سوز» است.

مدتى است به اين نتيجه رسيده ام که هيچ مساله اى مهم تر و اساسى تر از کشته شدن ها و تلف شدن هاى جان انسان ها و معلوليت ها در ايران وجود ندارد. باز درست است که اين مساله خود به خود به ده ها مساله ديگر مربوط است و اصلاً صورت بندى اين مسائل هم خود معضلى ديگر است، اما من يک حرف دارم و مى گويم بياييد از يک جا شروع کنيم. من اگر در ايران بودم و وقت فراغتى داشتم و مى خواستم کارى براى مردم کشورم انجام بدهم، دنبال ايده تشکيل يک سازمان غير دولتى در مورد آموزش فرهنگ ايمنى بودم. ايمنى در خانه ها ايمنى در محل هاى کار و کارگاه ها، ايمنى در رانندگى و ترافيک. راستش را بخواهيد مدتى است به اين نتيجه رسيده ام که هيچ کارى واجب تر از Safety يا همان ايمنى نيست. غير سياسى شدن مردم ما شديداً ناشى از سياست زدگى است و طبيعى هم نيست. مدتى است که به اين نتيجه رسيده ام که راه آزادى و پيشرفت ايران ديگر از سياست نمى گذرد.

مى گويم و تا مدت ها در دلم به خودم فحش مى دادم و آزاديخواهان شيرمردى چون گنجى جلوى چشمم رژه مى رفتند. من چون مارى زخم خورده به خود مى پيچيدم و تا مدت ها در شک بودم، اما خارج نشينى به من يک چيز را آموخت که جان عزيز است. تجربه زندگى تنها يکبار اتفاق مى افتد و از سراى غيب و شهادت هيچ خبرى قطعى ندارم و همه را مجاز مى دانم. لا اقل در خود تعاليم دينى به دينداران گفته شده که زندگى خود را سکولار بنا کنند و در تدبير معيشت به اميد امام زمان و معجزه آسمانها نباشند. من مى گويم به مردم مان بگوييم که چيزهاى کوچک را سرسرى نگيرند. مواظب خود باشند و مواظب بغل دستى خود. شايد به نظر شما اين کلمات فانتزى يا سخيف يا کميک باشد. ولى نحوه اجاق و بخارى روشن کردن از همه چيز مهم تر است. خط عابر پياده مهم ترين خط قرمز نظام بايد باشد. رکن رکين مردمسالارى - دينى يا غير دينى اش را نمى دانم - اين است که با سرعت غير مجاز ويراژ ندهيم و جلوى ديگرى نپيچيم. اينکه چگونه روى زمين يخ زده راه برويم از آزادى و جان لاک و روسو مهم تر است. چگونه رانندگى کردن دغدغه همه ما بايد باشد. چگونه مسافرت بيخود نرفتن، چگونه مراقب جان خود بودن، چگونه مراقب جان ديگران و همنوعان خود بودن اينها ثمرات و آثارى مى آورد که از همه چيز مفيد تر و اثر پذيرتر است.

آمدن يا نيامدن هاشمى، رييس جمهور شدن يا نشدن معين، حمله يا تحريم آمريکا، استبداد، آزادى يا رفراندوم هيچ چيز نبايد مانع اين جنبش شود. جنبش ايمنى. مردم بايد حق و حقوق خودشان را مطالبه کنند و از حاکميت هم به جاى آزادى، بزرگراه و پليس راهنمايى و رانندگى و آموزش فرهنگ ترافيک و از خود احترام به همنوع بخواهند. از حاکميت مقاوم سازى در برابر زلزله بخواهند. هواى پاک تهران از مردمسالارى دينى هم مهم تر است. مثلاً مطالبه کردن و پاسخگويى و اقدام عملى براى پاک کردن هواى تهران خود بخود به تحقق قسمتى از مردمسالارى تبديل و تحويل مى شود.

به هر حال دلم خوش است و ميدانم که همه اينها به هزاران مساله بنيادين ديگر تحويل مى شود. اما بالاخره از جايى بايد شروع کرد نه؟‌ از ما که گذشت و دستمان به جايى بند نيست. ما فقط ايده هايى خام مى دهيم و يا ايده هاى ديگران را تکرار مى کنيم، بگوييم و بحث کنيم و تکرار کنيم تا کم کم کارى اوليه بشود کرد. فقط خواهشمندم دوستانى که موافق هستند هيجان زده نشوند و حرکت هاى احساسى زودجوش و پرخروش راه نيندازند که زود اين چيزها با اين رويکردها دمپ مى شود. بحث کنيم و ببينيم اگر تجربه اى در اين زمينه هست آن را کم‌کم بپرورانيم و اندک اندک چيزى بر آن بيفزاييم و کارى هم به نيکخواهان غيرعلاقمند به اين موضوع که اولويت هاى ديگرى را مهمتر مى بينند - و الحمد لله در اين مملکت ديمى جا براى همه کار هست ! - نداشته باشيم. رفراندومى و برانداز و پاسدار و اطلاعاتى و آقا و بسيجى و اپوزيسيون و مجاهد خلق و اصلاح طلب و نويسنده دوم خردادى و کمونيست کارگرى همه روى چشم بنده! عجالتاً‌ يک فکرى بکنيم که به جاى سالى بيست و پنج هزار کشته تصادفات سالى ده هزار داشته باشيم. چکار کنيم؟ از کجا شروع کنيم؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, March 26, 2005


ابعاد بيشترى از فاجعه استاديوم آزادى

گفته مى شود که درهاى خروجى استاديوم آزادى به سمت کريدور ها همه باز نبوده است. [مراجعه کنيد به وبلاگ آقاى علاقه‌بند] راستش واقعاً اگر چنين چيزى واقعيت داشته باشد ديگر خيلى فاجعه است. خصوصاً وقتى که استاديوم لبريز از تماشاگر باشد در دقايق پايانى همه کسانى که با وسائل نقليه عمومى به استاديوم آمده اند به سمت خروجى ها و پارکينگ ها با سرعت هر چه تمام مى دوند. به اين خاطر که بتوانند هر چه زودتر مينى بوس يا اتوبوس مورد نظر خود را سوار شوند.

داستان بازگشت به خانه خصوصاً براى کسانى که خودرو شخصى ندارند داستان پر آب چشمى است. جمعيت زيادى از هواداران فوتبال و استاديوم بروها از شهرهاى کوچک و بزرگ اطراف تهران مى آيند. از فرديس کرج تا قلعه حسن خان و شهريار و على شاه عوض بگير تا رودهن و بومهن و … خلاصه اين جمعيت با مينى بوس هايى مى آيند که اين مينى بوس لااقل پنج شش بار ديگر مى رود و مشتاقان تيفوسى فوتبال را پر مى کند و مى آورد. اين جماعت خصوصاً براى بازى هاى بزرگ از ساعت ها پيش از بازى مى آيند و در زمانهاى مختلف وارد استاديوم مى شوند و حالا در هنگام آخر بازى از دقيقه هفتاد و پنج به بعد - که عده زيادى قيد تماشاى بازى را مى زنند و دوان دوان خود را به پارکينگ ها مى رسانند- اين موج عظيم جمعيت خروشان و هيجان زده از بازى و هراسان از جا ماندن به سرعت خارج مى شود. چه اتفاقى مى افتد؟‌ خيلى ساده است، يک مينى بوس در آنجا وجود دارد که تنها مى تواند دو برابر ظرفيت خود با سيستم کنسرو سالارى دينى البته سوار کند، نه به اندازه پنج يا شش برابر ظريفت خود و طبيعى است که وقتى اين مينى بوس تا خرخره پر مى شود حرکت مى کند و ديگر منتظر کسى نمى ماند. در اينجا دستور سردار مربوطه طلايى هم پشيزى ارزش ندارد چون مينى بوس پر شده و خودش را در ترافيک وحشتناک برگشت قرار داده است. نتيجه اين مى شود که سه برابر حجم مينى بوس، آدم بدون خودرو مانده کسانى که دويده اند و باز هم در اين جنگ احمقانه گلادياتورى مغلوب شده اند. اين يک سيگنالى مى شود براى اين آدم کم فرهنگ که بکش تا زنده بمانى. دفعه بعدى بيشتر هل بده، لگد بزن و تا ميتوانى بدو تا خودت را برسانى در غير اين صورت …

حالا در چنين کارزار جنگى تمام عيار تصور کنيد که به دستور سردار طلايى براى کنترل تماشاگران در هنگام خروج از هر چند در يکى را باز گذاشته باشند! آفرين به چنين بى تدبيرى و آفرين به اين تماشاگرانى که به طور احمقانه‌اى مشتاق فوتبالند و هيجان و جو زدگى و بى فرهنگى موجود در پس زمينه کار را به آنجا مى رساند که ديديم، چه بگويم که ناگفتنم بهتر است.

سالها است که در به اين پاشنه چرخيده و همه هم راضى هستند. من نميدانم که ما به کجا مى رويم. چنين چيزى در هيچ جاى دنيا نيست. در همين کانادا وقتى از هاکى - ورزش اولشان با آن شور و هيجان و سرعتى که مسلما از فوتبال بيشتر است - بر مى گردند و همه هم آبجو ها را تا خرخره زده اند و نميچه عقلى که داشته اند آن را هم از کار انداخته اند اما يک چيز را در حافظه پاک نشدنى خود هنوز دارند و آن هم احترام به بغل دستى و هل ندادن است. در ضمن امکانات برگشت هم هست. زندگى ما ايرانيان عجيب و مسخره است نه؟! تصور کنيد اگر جوانان غيور ما مى خواستند يکى دو پاينت آبجو هم بزنند چه کربلايى مى شد!

« شيرينى اين پيروزى را تلخ نکنيد. گذشت و رفت. سرت سلامت باشه. روى هم را ببوسيد! »

دوست دارم نظر دوستان اقتصاد دان طرفدار بازار آزاد را در مورد قصه مينى بوس ها بدانم!! مدل ايران سخت است نه؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, March 25, 2005


تماشاگران زير دست و پا

ديروز مى خواستم چيزى بنويسم در مذمت هيجان آفرينى هاى کاذب در مورد فوتبال. مردم خسته و جوانان عصيانگر ما که نخورده به حد کافى مست هستند. من نمى دانم اين همه هيجان کاذب براى چى است؟ جمهورى اسلامى هم که در مورد آموزش احترام به ديگران و رفتار اجتماعى شکر خدا کم نگذاشته!

مى توانم کاملاً تصور کنم که چه اتفاقى افتاده. من استاديوم برو بودم و ده سال است که به خاطر همين وحشى بازى ها پايم را به استاديوم آزادى نگذاشته ام (‌وقتى که در ايران بودم).
گاهى در هنگام خروج تماشاگران يک ترانه خيلى مبتذلى مى خواندند به اين مضمون:
« جلو نرو، عقب نيا، هل نده … » و بعد شروع مى کردند در کريدور هاى خروجى استاديوم همديگر را هل دادن و موج ايجاد کردن. ناگهان يک جريان عظيمى از سيل آدم ها به راه مى افتاد و تو مى ديدى که وسط جمعيت در حال حرکت هستى. اين مال ده بيست سال گذشته بود، الان که قربانش بروم وحشى بازى و ونداليسم به حدى رسيده است که اصلاً بايد قيد حضور در چنان مکان هايى را زد.

خوب حالا برديم. على کريمى هم همه عالم را دريبل زد. پوز زيکو را هم زديم. هلى کوپتر هم دو گل زد. آيا فوتبال ما از ژاپن برتر است؟ هرگز! حرف از غرور ملى مى زنند. اى مرده شور خودتان و اين غرور ملى تان را ببرند. مملکتى که چهار نوع پرچم دارد، کدام غرور ملى؟ مى پرسم آن جوان بيچاره اى که احتمالاً بعد از سالها مى خواسته بازى حساسى ببيند و حالا له و لورده شده چه گناهى کرده است؟ به خدا ما از بنگلادش هم عقبتريم. مرده شور اين جام جهانى و اون مستطيل سبز احمقانه را ببرند. جان رايگان است و بيگناهان هستند که اسير دست يک مشت وحشى خودخواه از آن حاکميت تا مردم جوان عصبى و پرخاشگر و احمق شده اند و زير دست و پا له مى شوند. اين تصوير واقعى ايران است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, March 24, 2005


سال سال رزم است پس ابراهيم يزدى تاييد صلاحيت مى شود!

داشتم لوگوى من درآوردى را که از پن‌لاگ درست کرده بودم، نصب مى کردم که ديدم وبلاگم پينگ شد! حالا کار «دشمن» بود يا «نظام سلطه» نميدانم شايد هم «نهضت نرم افزارى» پيشرفت کرده است! به هر حال شاد و پاينده باشيد. فعلاً‌ عرضى نيست.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, March 17, 2005


آزادى آرش

آرش سيگارچى عزيز آزاد شد. من هم چون شما ياران سياسى‌نويس وبلاگستان شادم از اين خبر.

اميدوارم مجتبى سميعى‌نژاد و آن زوج آزاده دربند با مسافرى در راه، هر چه زودتر آزاد شوند.
نيز در آستانه نوروز آرزومندم که همه زندانيان سياسى در سال نو از زندان استبداد دينى بدر آيند.
عزيزان آزاده‌اى که هيچگاه از ياد نمى روند. روسياهى را به ذغال گذاشته اند و حسرت گفتن يک آخ را به دل صاحبان زر و زور و تزوير.

اميد است در‌آمدن آرش طليعه‌اى باشد بر آزادى ديگر ياران.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, March 13, 2005


چند تذکر به خودم
در آستانه سال نو

الف) از وبلاگستان توقع و انتظار زياد نبايد داشت. اتفاقات در دنياى حقيقى مى افتد.
ب) اعتياد به نوشتن در وبلاگ و وبگردى چون سمى مهلک است. با اين اعتياد مبارزه بايد کرد.
ج) آخوندها ظاهراً تاريخ مصرفشان نگذشته و درصد زيادى از مردم به هر دليل و علت با اينها به اندازه‌اى مخالف نيستند که نتوانند تحملشان کنند.
د)‌ راه آزادى راهى بسيار بسيار سخت و پر دست انداز است. از نهضت وبلاگ‌نويسى و وبلاگ‌دارى توقع زياد نداشته باشيم.
ه) بايد گهگاه نوشت چون آگاهى بايد داد. اما صد چندان بايد خواند و آموخت و فروتن بود.
و) بيش از اينکه عصبى شويم و ناراحت، مهر بورزيم. با بدان مدارا کنيم چه بسا آن کسانى که بد مى‌پنداشتيم، آنقدرها هم بد نبوده باشند.
ز) از نمايش سعى مى کنم بپرهيزم. دروغ چرا، نمايش دادن با اسم مجازى به اندازه يک دو ريالى هم ارزش ندارد.
ح) اگر کسى به اسامى مستعار حمله مى کند، لابد جنگجوى خوبى است. هيچکس مسئول کارهاى ديگران نيست.

جان کلام: وبلاگ شهر جاى خوبى است که ميشود در آن مهر ورزيد و دوست بود و انبساط خاطر داشت. مى دانم که دوستانى با بنده به شدت مخالفند به نحوى که کامنت هم پاى اين مطلب نمى گذارند و پيش خود مى‌گويند او مدتى است که تعادل روحى ندارد. اما تجربه سه سال وبلاگ‌نويسى و وبلاگ‌دارى به من ميگويد که بخوان و گپى بزن و مزاحى بکن و برو و چشم بر ناملايمات بپوش و دل هم بر چيزى نبند. اگر وبلاگت فيلتر شد و حتى اگر تمام نوشته هايت پريد، خم به ابرو نياور. راستش را بخواهيد، بحث و جدى بودن و مته به خشخاش گذاشتن هم به جاى خود، حساسيت بيخود به همه چيز داشتن را (که بلايى است که خودم هم گاهى به آن مبتلا مى شوم) من نمى‌فهمم. در درجه اول به فکر سلامت خود باشيم و ورزش کنيم و به دامان طبيعت برويم و از اين کيبورد و مانيتور لعنتى و اين صندلى نفرين شده که چسب دارد جدا کنيم خودمان را.

سالى خوب و توام با موفقيت و سلامت داشته باشيد. بنده جاى دورى نمى روم. منتها مدتى قصد ننوشتن دارم. نه چندان طولانى البته!
شاد باشيد و از زندگى لذت ببريد و دم را غنميت شمريد و در نوروز ايرانى يک جاى مجازى هم براى ما آدم مجازى عاريتى (با اسم مستعار!) خالى کنيد.

« چون ابر به نوروز رخ لاله بشـسـت »
« برخيز و بجام باده کـن عزم درسـت »
« کاين سبزه که امروز تماشاگه ماست »
« فردا همه از خاک تو برخواهد رسـت »

هرروزتان نوروز، نوروزتان پيروز

پى‌نوشت: نمى‌دانم مطلب بنده شايد سوتفاهم برانگيخته باشد. نوشتن يا ننوشتن بنده به هيچ وجه ناشى از دلخورى از کسى يا گروهى نيست. هيچ تهديدى هم خوشبختانه از جايى صورت نگرفته است. اين قلم بدست کوچک خاک پاى همه اهالى وبلاگ است و با کم‌کار شدنش چيزى عوض نمى شود و اين شهر بزرگ وبلاگستان از اين آمدن و رفتن‌ها و قبض و بسط‌ها زياد ديده است. باز به قول همان خيام:

« زين پيش نبوديم و نبـد هيچ خلـل »
« زين پس چو نباشيم همان خواهد بود »

خوشبختانه دوستان به غايت چيره‌دستى حرف دل ما را دارند مى‌زنند. کارها هم به قول سعدى بى‌فضول امثال من دارد بر مى‌آيد. پس تنها مى‌ماند وقتى که گهگاه بخواهم نظرى و نکته‌اى که لازم به يادآورى باشد، بنويسم. شايد هم فضولى و گزافه گويى و خطا باشد آن نکته. در هر حال شاد باشيد و پاينده و ايام به کام باد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, March 12, 2005


«وبلاگ‌نويس» يا «وبلاگ‌دار»؟

اشاره: جلسه دوم پلتاک نيز برگزار گرديد و در مورد جزييات آن دوستان مطالبى را نوشته‌اند. اما فرض بر اين است که به مطالب و موضوعاتى که در اين جلسات بحث مى شود در وبلاگ‌ها نيز چه قبل از جلسات چه بعد از آن بصورت مکتوب پرداخته شود. با پرداختن به اين موضوعات در خود وبلاگ ها است که ميتوان به تکميل يک بحث مفيد و سازنده اميدوار بود. پس دوستان اهالى وبلاگستان و وبلاگ شهر، بياييم حال که رسانه شخصى يعنى همان وبلاگمان را داريم، آرا خود را مکتوب کنيم و به بحث و داورى بگذاريم.

در جلسه دوم پلتاک، بحثى در مورد نادرست بودن استفاده از کلمه «وبلاگ‌دار» توسط دوستانى درگرفت - با کمال شرمندگى نام اين دوستان عزيز دقيقاً‌ خاطرم نيست، احتمالاً آلزايمر گرفته‌ام - با توجه به اينکه بنده حقير سراپا تقصير مدتى است که از اين کلمه گاه و بيگاه استفاده مى کنم، لازم ديدم که ديدگاه خود را در اين مورد عرض کنم. باشد که اين بحث توسط دوستان ديگر پخته‌تر گردد.

به نظر من استفاده از صفت فاعلى «وبلاگ‌دار» به معنى و مرادف «دکان‌دار» نيست. اين پسوند بن مضارع «دار»، حامل نوعى مالکيت است که از قضا نشان مى دهد که وبلاگ يک رسانه شخصى است و جز لاينفک هويت نويسنده و صاحب آن (خواه داراى هويت مجازى خواه حقيقى) است. نيک واضح است که صاحب يک وبلاگ تنها در آن نمى نويسد، بلکه آن را مديريت هم مى کند. به عنوان مثال: شکل و شمايل آن را بهبود مى بخشد، نظرات خوانندگان را بررسى مى کند و با آنها در تعامل است و به سايت‌ها و وبلاگ‌هاى ديگر به طور دائمى يا غيردائمى لينک و پيوند برقرار مى‌کند و قس على هذا.
يک «وبلاگ‌دار»، وبلاگش را بارها ميخواند. بارها ديده‌ايم که نويسنده يک مطلب در وبلاگ خود بر مبناى هرمنوتيک در مورد مطلب خود نظر مى دهد و با بخش‌هايى از آن مخالفت مى کند، جاهايى را تصحيح مى کند، پى‌نوشت و بعد التحرير مى زند، يا در پست بعدى نظر خود را اصلاح مى کند. پس خواننده اول هر وبلاگ نويسنده آن است که با وبلاگ خود تعامل مى کند. رسانه‌اى مانند وبلاگ پيچيدگى‌هاى خودش را دارد و آشکار است که فعاليت وبلاگى تنها مشتمل بر «وبلاگ نويسى» نيست و حتى گاه همان فعاليت هاى ديگر است که امر خطير نوشتن را تحت الشعاع قرار مى دهد.

علاوه بر آن کلمه «وبلاگ‌نويس»، خود حامل سوتفاهمى است. واقع امر آن است که وبلاگ را نمى نويسند. بلکه پست و مطلب و مقاله است که در وبلاگ نوشته مى شوند. همانطورى که «سرمقاله‌نويس» و «مقاله‌نويس» داريم اما «روزنامه‌نويس» نداريم، بلکه از کلمه «روزنامه نگار» استفاده مى کنيم. نيز «مجله‌نويس» و «هفته‌نامه نويس» پاک لغاتى نامانوس و غريبه‌اند. وبلاگ يک قالب خاص نوشتن يا يک سبک هم نيست که آن را همطراز و هم رتبه طنز و داستان کنيم. (‌مانند «طنز نويس»، «داستان نويس»، «ورزشى نويس» يا «نقد نويس») به نظر مى رسد که در هر حال «وبلاگ‌نويس» مقدارى دچار مشکل معنايى است هر چند که مصطلح شده است.

فرض کنيد در مهمانى دوستانه اى نشسته ايد و مثل ما صاحب هويت مجازى هم نيستيد(!) و آزادانه مى توانيد از دوست بغل دستى خود بپرسيد: «شما وبلاگ مى‌نويسيد؟» يا «شما وبلاگ داريد؟». نگارنده گمان دارد که به احتمال قريب به يقين سوال دوم از دوست بغل دستى پرسيده مى شود.

به هر حال در کمال تواضع و فروتنى استفاده از کلمه «وبلاگ‌دار» را بر «وبلاگ‌نويس» ترجيح ميدهم. شايد بشود معادل اديبانه‌ترى مانند «وبلاگ نگار» هم پيشنهاد داد، اما به دليل بى‌پيرايگى و بى آلايشى فضاى وبلاگ شهر شايد همان «وبلاگ‌دار» مانوس‌تر باشد. اين نکته هم گفتنى است که در هر حال کلمه «وبلاگ‌نويس» با راه افتادن موج جديد پادکست يا راديوبلاگ در معرض خطر بيشترى قرار مى‌گيرد و لازم است که اهل فن در يافتن کلمه معادل بهترى براى «وبلاگ‌نويس» بکوشند.

پى‌نوشت: عملاً شايد به دليل جا افتادن کلمه «وبلاگ‌نويس» تلاش براى جايگزينى کلمه مناسب‌تر به اين سادگى هم ميسر نباشد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, March 11, 2005


روزنامه «نشاط» و رابرت دنيرو

اگر همين الان اکبر گنجى را از اوين بيرون بياورند و بگويند هر چقدر دوست دارى عاليجنابان را افشا کن. عباس عبدى را آزاد کنند و بگويند هر چقدر توان دارى از راست حاکم نکته گيرى کن، قوچانى هم داستان هاى پليسى - سياسى بنويسد، بهنود از مشير الدوله و قوام نکته‌هاى جديدى کشف کند، عماد باقى دوباره حقوق بشر و اسلام را آشتى بدهد، نبوى ستون طنز جديدى باز کند و نيک آهنگ کار قوى و خوش آهنگ بدهد، سروش و مجتهد شبسترى و بهاالدين خرمشاهى و کديور مرتب مناظرات عالمانه برگزار کنند، من ميگويم سهل است اگر نورى‌زاده هم با آن خبر آوردن هاى ويژه از نحوه کمپوت آناناس خوردن آقا و غيرذالک صاحب ستون ويژه شود، تقريباً يقين دارم که نشاطى براى خواندن نشاط نيست.

اگر فيلم کمدى Analyze that (‌قسمت دوم آن)‌ را ديده باشيد در آن سکانسى به ياد ماندنى که رابرت دنيرو خودش را به افسردگى شديد زده تا از زندان بيرون بيايد و بيلى کريستال را که روانپزشک است فرستاده اند که او را معاينه کند و باب به هيچ محرکى واکنش نشان نمى دهد و در يک فضاى خيلى کميک بر بر دارد به دوربين نگاه مى کند، از بازى استادانه باب که اتفاقا نقش هاى کمدى را بهتر بازى مى کند که بگذريم، مى خواهم بگويم که مردم ما (‌لااقل اکثريت قريب به اتفاق مردم شهر هاى بزرگ) بر اين مدارند و به هيچ محرکى پاسخ نشان نمى دهند. به عبارتى خودشان را به افسردگى شديد زده‌اند.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, March 09, 2005


در حاشيه جدل اخير

ابراهيم نبوى قبول کرد که اشتباه کرده است. کارى به عقيده ايشان ندارم که هنوز به نظرش تاج‌زاده و گنجى يکى هستند. عقيده به جاى خودش محترم است. اما به هر حال نبوى قبول کرد که حرکت زشتى کرده بود ولى جبران کرد و از حق نگذريم، بزرگوارانه هم جبران کرد. بنده يک لاقبا هم خودم را وارد معرکه کرده بودم به خاطر اينکه هم گهگاه به اسم س.ع. دشمن شناس مطلبى طنز مى نويسم و هم گاهى به نام پارسا صائبى چيزهايى به نام تحليل و تفسير به خيال خودم قلمى مى کنم. از آنجايى که هر دو اسمى که براى خود انتخاب کرده ام مستعار هستند، خود را کاملاً‌ مخاطب توهين نبوى مى‌ديدم. علاوه بر آن ف.م سخن را فردى توانا و زحمتکش و با وجدان در عرصه وبلاگستان و طنزنويسى قوى مى‌دانم - من هم مثل همه شما شخصاً ايشان را نمى‌شناسم اما او را فردى صادق مى دانم - اهانت بدى به او شده بود و به همه وبلاگ نويسان با اسامى مستعار. عصبانيت از اين بود که نبوى خود از همه نيروهاى اپوزيسيون دارد انتقاد مى کند که چرا چنين هستند و چرا بين هر سه نفرشان سى دفعه دعوا و مرافعه و انشعاب پيش مى آيد و همه دارند همديگر را تضعيف مى کنند و به سمت هم شليک مى کنند اما خودش نيروهاى خودى ضد استبداد و پياده نظام آزادى خواهان و بخش قابل توجه وبلاگنويسان سياسى (‌يعنى صاحبان اسامى مستعار) را با توپخانه سنگين کوبيد! اين مساله‌اى بود که جاى اعتراض شديد داشت.

همين چند روز پيش بود که صاحب وبلاگى که اظهار دوستى و محبت نسبت به بنده داشت، چنان آشى براى ما بار گذاشت و از يک مطلب ناپخته و سرسرى ما که در هر پست هر وبلاگى ميتواند پيدا شود، چنان پيراهن عثمانى درست کرد و اهل انديشه‌اى را ناجوانمردانه کوبيد (‌و در حاشيه چند متلک آبدار هم نثار ما کرد) که بيا و تماشا کن، با اين حال جوابش نگفتم. هر چند سياهه‌اى طولانى از خطاهاى مشابه در وبلاگ خودش برايش آماده کرده بودم. ميشد جوابش را داد، اما با اين نزاع ها آزادى انديشه تحقق پيدا نمى کند. جدل قلمى اگر براى مباهات باشد مذموم است. مطمئن باشيد که صاحب اين قلم خودش را يک شاگرد کوچک همه طنز نويسان و وبلاگ‌داران و اهل قلم ميداند و با نام مستعار مى نويسد که چيز ياد بگيرد و هيچ منافعى و هيچ منتى هم بابت اين کار خود ندارد و اهل درگيرى براى کسب امتياز هم نيست.

باور کنيد که نميتوانم ننويسم و گرنه هيچ نمى نوشتم. نوشتنم کاملاً‌ از همه نظر به ضررم تمام شده است. هيچ منفعتى هم در اين کار نيست جز اينکه به اميد اميدوارم و به همين چند خط دلخوش که براى زادگاهم و سرزمينم کارى کرده باشم. شما اگر راه بهترى سراغ داريد به ما هم بفرماييد، دستتان را مى بوسم.

اما سوالى مى ماند و آن هم اين است که مستعار نويسانى چون بنده به چه جرمى هر روز بايد کوبيده شوند؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, March 07, 2005


چند خط ديگر براى ابراهيم نبوى

هر طورى حساب کردم ديدم که اين چند خطى که نوشتم براى هجو نامه ابراهيم نبوى کافى نيست. هر چه فکر مى کنم ميبينم چطور مى شود که يک نويسنده طنزنويس آنقدر وقيح باشد و صدها طنز نوشته قوى و عالى ف.م سخن را ناديده بگيرد به خاطر آدمى به اسم تاجزاده که ناگفته هاى انتخابات مجلس ششم را وجه المصالحه آزادى خود قرار داده و به جاى او جوانان بى گناه را مى گيرند و زندان مى کنند، بدترين توهين را به يک طنز نويس مخلص و باانصاف و به همه وبلاگ نويسان با اسامى مستعار کرده باشد. واقعا بايد تسليت گفت و بايد براى ابراهيم نبوى شفاى عاجل درخواست کرد. چطور جناب نبوى آن روز که «امروز» بوديم، مرحبا مى زديد و مى گفتيد: «پشت هزاران اسم پنهان شده ايم» اين روز ها اگر به رييس جمهور دروغگو بگوييم بالاى چشمت ابرو است يا براى حضرت تاجزاده طنز بنويسيم ميشويم «شومبول»؟ خجالت بکشيد آقاى نبوى!
آرى نبوى و نبوى ها بدانند که وبلاگ نويسان با اسامى مستعار بى اجر و مزد و منت، کار و کاسبى ايشان را کساد کرده اند و جلوى زد و بند هاى حضرات را گرفته و موى دماغ آنها شده اند. هر کس به جنگ وبلاگ شهر برود خودش را به لجن کشيده است. عصر جديدى آغاز شده است و دوران رجز خوانى نويسندگان دوم خردادى مدت ها است که به سر آمده است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


مواظب خودتان باشيد، نبوى آمد!

ابراهيم نبوى عصبانى است. من تنها آرزومندم که زودتر دماى بدنش و حوالى مرکز ثقلش به حال عادى برگردد و اين خودش باشد که اول فکر کند بعد بنويسد. چون مطلبى که نوشته و به همه تاخته اصلاً‌ طنز نيست، هجونامه يک آدم عصبى و مستاصل و نااميد است.

ضمنا چون بنده تاچ ريتم پايين است به اندازه کوپنم حرف ميزنم چون ممکن است استاد نبوى غضب بفرمايند و اينبار به جاى کلمه مودبانه «شومبول»، امثال بنده وبلاگ نويسان صاحبان اسامى مستعار را چيزى بدتر خطاب کنند.

روز خوبى داشته باشيد و از ديوار شکسته و زن سليطه و طنزنويس نااميد آنهم از نوع خاتمى‌چى اين روزها پرهيز کنيد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, March 05, 2005


حاشيه‌هاى برنامه پالتاک اهالى وبلاگ


- عليرضا تمدن به خوبى جلسه را اداره کرد. البته واقعاً تحت استرس بود و چنين کارى آنهم براى تجربه اول همه ما به عنوان اولين گردهمايى وبلاگ داران و ناشناخته بودن فضا بسيار کار سختى بود. به نظر من عليرضا به خوبى و با حوصله و تسلط کارها را پيش برد. آخر ماجرا که گفت بايد برود و اداره جلسه را به بقيه مديران جلسه سپرد، ماجرا از نظر ما طنزنويس هاى وبلاگستان که مرض ديدن جنبه هاى کميک قضايا را داريم مثل کارهاى کروبى در جلسات حساس مجلس ششم بود که وقتى خسته ميشد مى گفت: «اگه من اينجا سکته کنم جواب عيال (‌فاطى خانم) رو کى ميده آخه؟!»

- آليوس عزيز فانوس هم به عنوان يکى از مديران و گردانندگان فنى خوش درخشيد و مدام در پشت صحنه در حال فعاليت بود. آخر سر هم بعد از پايان مراسم موسيقى‌هايى دبش از رامازوتى و بوچلى گذاشته بود! آنهم با سردرد فراوانى که داشت. خسته نباشد.

- ناصر خالديان عزيز بدجورى لهجه لطيف کردى داشت. ايشان به عنوان پيشنهاد دهنده اصلى بار سنگينى به دوش کشيد. بر همت او درود مى فرستم. همينطور بقيه دوستان صحنه گردان، خيلى زحمت کشيدند.

- مرتب تکرار مى شد که «مايک را بگيريد»، اول مى خواستيم تذکر آيين نامه اى بدهيم که مايک را که مدتها است گرفته اند و به جرم سو استفاده از کودکان و لالايى خواندن زير گوش آنها(!) محاکمه خواهند کرد، بعداً توطئه‌سنج‌مان به سبک و سياق حسين بازجو به کار افتاد که نکند مايک همان کسى است که بين لنگلى و پراگ و بروکسل در مسافرت است و «چمدان دلار» را جابجا مى کند(!) به خصوص که عليرضا تمدن عزيز هم در اواخر جلسه به طرز مشکوکى يکدفعه احساس خستگى کرد و رفت! نمى دانم عليرضا چمدان را به کجا برد؟!! ما که از «چمدان ريال» و «پسته خندان» داخل ايران که اين روزها حرف و حديث بر سر آن زياد است محروميم، لااقل ما را از آن چمدان سبز محروم نکنيد! ما در آخر جلسه رفتيم پشت تريبون و با بيان اين مطلب يک گوشه‌اى براى تغيير حال و هواى جمع زديم. به هر حال با عرض معذرت از همه دوستان.

- بعضى از عزيزان هم تا آنجا که من يادم هست صحبت نکردند، مثل ف.م سخن، مسعود برجيان، شبح، مهشيد (‌اگر اشتباه نکنم) و فرهاد رجبعلى. دوستان ديگرى هم بودند که ترجيح دادند ناشناخته بمانند. به هر حال شايع شده بود که حسين درخشان هم در جلسه با نام مستعار هست و دارد انتقادها را گوش مى دهد! به هر حال اين هم گفتنى است که حسين درخشان عزيز با اين روندى که در پيش گرفته دارد رو به انزوا مى رود و اين به نفع هيچ کس نيست.

- دوستان پن لاگ، توضيحات مفصلى در مورد انجمن وبلاگ نويسان دادند و به نظرم در شکستن فضا عليه اين انجمن کمک خواهد کرد.

- سعه صدر و درايت همه دوستان در اجراى گردهمايى به چشم مى خورد. اهالى وبلاگستان (‌يا به قولى وبلاگ شهر)‌ نشان دادند که از هر مسلک فکرى و عقيدتى که باشند، اهل مدارا و تحمل هستند. اين نمود بسيار اميدوارکننده بود. گفتگوى رودرروى پالتاکى نشان داد که اگر کسانى در وبلاگ خود براى ديگرى خط و نشان مى کشند در هنگام گفتگوى همه‌جانبه نقشى سازنده و مثبت از خود نشان مى دهند. اين مزيتى است که نسل هاى قبلى ما از آن بى‌بهره بوده و هستند و حتى در دنياى مجازى جرات حرف زدن با هم را کمتر دارند. بايد بابت اين شجاعت به همه عزيزان تبريک گفت. در لحظات پايانى جلسه که با مجيد زهرى مشغول گفتگو بودم از اينکه نظرات نهايتاً‌ جمع بندى نشد، انتقاد داشتم ولى ايشان از آرامش و بدون مشکل برگزار شدن جلسه خوشحال بودند و واقعاً جاى خوشحالى هم داشت. به کل قبض همه به بسط تبديل شد.

_________________________________
پى‌نوشت يک: خداى نکرده قصد کنايه زدن به صداى دلنشين ناصر خالديان عزيز نبود. به هر حال هميشه از مصاحبت با مردم دوست داشتنى و مهربان و اهل فرهنگ کردستان، استفاده کرده‌ام.

پى‌نوشت دو: حسين درخشان عزيز، ظاهراً به دليل بيمارى نتوانسته‌اند در اين جمع حاضر شوند. به هر حال براى آقاى درخشان بهبود سريع آرزومندم. نکته‌اى را هم که نوشته بودم، کلى است و مستقل از آمدن يا نيامدن ايشان، ولى باز اميدوارم که اين نکته هم يک پيشداورى عجولانه بوده باشد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


سخنى پيرامون پالتاک امروز

دوستانى عزيز تا ساعاتى ديگر قصد برپايى کنفرانسى در دنياى مجازى بين وبلاگ نويسان دارند. به هر حال نفس گفتگو و مذاکره و برطرف کردن اختلافات کارى درخور و شايسته است. همينکه اين قبيل کنفرانس هاى پالتاکى به اتخاذ تصميماتى عملى در مقابل مسائل و موانع مشترک که در صدر آنها سانسور و ساير موانع آزادى بيان در دنياى مجازى است، منجر گردد بسيار جاى اميدوارى است. دوستان عملگرا و فنى معمولاً با شور و هيجان ايده‌اى خوب را مطرح مى کنند و آن را به شتاب مى خواهند عملى کنند. اميدوارم که اين حرکت جنبه هاى احساسى اندکى داشته و در کار خود موفق باشد.

بعد از پالتاک: واقعاً جلسه قابل قبول و خوبى بود، هر چند مى شد روى جمع بندى بيشتر کار کرد. اما همينقدر که فضا احساسى نبود و واقعاً درايت همه شرکت کنندگان و مديريت قابل قبول گردانندگان عزيز در نهايت باعث شد که استارت خوبى زده شود. در اين مورد خواهم نوشت.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


Image hosted by Photobucket.com

ياد و خاطره «پير محمد احمد آبادى» گرامى باد

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, March 03, 2005


ما هم عضو پن‌لاگ شديم

به هر حال به درخواست بنده براى عضويت در پن لاگ بعد از ماهها، ترتيب اثر داده شد. گمانم بر اين است که دوستان پن لاگ و شوراى محترم دبيران گرفتارى هاى زياد دارند و به همين خاطر روند عضويت در کانون وبلاگ نويسان طولانى بوده است.
به هر حال براى اين اقدام دلايل خود را دارم و از آن ناراضى نيستم و معتقدم که تا زمانى که ما کار جمعى نکنيم هيچ کارى به سامان نخواهد رسيد. کار جمعى کردن هم اين نيست که هر روز را به مخالفت و ايراد گيرى و نظردادن هاى بى فايده تلف کنيم، چه بسا گاهى سکوت و همراهى نشانه بلوغ و پختگى باشد چه در درون يک جمع چه در بيرون.
به هر حال درخواست عضويت بنده محصول اين جمع بندى است که وبلاگستان نيازمند يک کانون براى دفاع از حقوق حقه و مسلم و حمايت از وبلاگنويسان دربند و مبارزه با موانع آزادى بيان است. گروه و جمعى را بهتر و دموکراتيک تر از کانون وبلاگ‌نويسان نمى شناسم. با دوستان چپى و سرخ عزيز هم گرچه گاهى اختلاف نظر دارم اما معتقدم که به هر حال بايد رفت و سهم ناچيز خود از حمايت از اين تشکل با اساسنامه اى دموکراتيک را پرداخت. ما هم پن لاگى شديم و فقط براى حمايت و جلب نظر عده اى از دوستان بخش سياسى وبلاگستان به اين جمع آمده ام. به همه دوستان توصيه مى کنم که به اين جمع بپيوندند. اختلافات را کنار بگذاريم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, March 02, 2005


جناب وزير اينگونه فرمودند

آنها که هنوز فکر مى کنند ايران به دنبال سلاح هسته اى نيست و تنها به دنبال تکنولوژى اتمى و استفاده صلح آميز از آن است، صحبتهاى آقاى شمخانى وزير دفاع را بخوانند و بعد هر طور که دوست دارند فکر کنند:

«سياست جمهوري اسلامي ايران، سياست درون‌‏سازي است و ما براي حل اين مشكل آماده‌‏ايم كه پيمان دفاعي عدم تعرض و امنيت و عدم واگذاري پايگاه‌‏ها به كشورهاي بيگانه به‌‏منظور حمله به كشور ثالث را با كشورهاي منطقه امضا كنيم.»

«امروزه توانايي هسته‌‏اي ايران نه‌‏تنها تهديدي عليه امنيت منطقه نيست بلكه مي‌‏تواند عاملي قدرتمند و بازدارنده براي امنيت منطقه‌‏اي باشد.»

نکته: اين مطلب را به نقل از سايت ايران امروز آورده‌ام. اين سايت نيز به خبرگزارى ايلنا ارجاع داده است. البته نتوانستم اصل خبر را در خبرگزارى هاى داخلى پيدا کنم. امکان دارد که صحبت هاى وزير دفاع از نوع تير دررفته از کمان بوده و به صلاحديد مقامات آن را برداشته اند. چه جناب وزير در اين صحبتهاى نابجا و افشاگرانه(!) سوابق زيادى دارند.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________