<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Sunday, July 31, 2005


«روزنامه‌نگار اعتصاب غذا کرده در آستانه مرگ»

همين الان تلويزيون CBC کانادا گزارش فرانسيس هريسون خبرنگار بى‌بى‌سى را که حاوى تصاويرى از تجمع شبانه پريشب در جلوى خانه گنجى هم بود، پخش کرد. براى ديدن اين گزارش در اينترنت به اينجا مراجعه کنيد. (اولين گزارش سمت راست تحت عنوان Hunger strike journalist "near death" کليک کنيد تا آن را ببينيد)

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


سوالى از هواداران خاتمى

در گويا نيوز خواندم که سيد محمد خاتمى از بالاى منبر چيزى نامربوط در مورد گنجى گفته است.
اصل داستان براى دوستانى که پشت فيلتر هستند چنين است:

« خبرنامه گويا - بنا به گزارش رسيده روز يکشنبه در مراسمي که براي وداع با خاتمي بعنوان "سلام خاتمي" و با حضور چندين هزار نفر شامل بلندپايه ترين مقامات دولتي، برگزار شد، در حالي که محمد خاتمي سخن مي گفت به ناگاه يكي از ميان جمعيت فرياد زد: "شما براي گنجي چه كرده ايد؟"
اين فرياد در ميان سكوت جمع باعث مکث چند لحظه اي وي شد و سپس خاتمي گفت: "حالا در اين باره شايد صحبتي بكنم" و به صحبت عادي خود ادامه داد. چند دقيقه بيشتر نگذشته بود که مجددا فرد ديگري از ميان جمعيت فرياد زد كه "براي گنجي چكار كردين؟ آيا سري بهش زدين؟" خاتمي هم که قصد طفره رفتن از پاسخ را داشت گفت: "حالا ميگم كه در اين مسئله هم خود اين آقا مقصره"! »

براى ما اين قبيل موضع‌گيرى‌هاى خاتمى چيز جديدى نيست. البته چون اينها در تکذيب دست به آچار هستند، احتمال مى دهم به زودى آن را تکذيب خواهند کرد. به فرض صحت چنين واقعه‌اى سوالى اما از خيل هواداران خاتمى باقى است. آيا خاتمى نميتوانست در اين چند دقيقه لااقل سکوت کند و چيزى نگويد؟ چرا لگد به مرده مى‌زند؟ آيا به نظر شما خاتمى کار درستى کرد؟ چرا اينجا از حلم حسنى ايشان خبرى نبود؟ ادامه بدهم يا دوستانى که رگ گردنشان در حمايت از رييس جمهور محبوبشان دارد متورم مى‌شود جوابى دارند و با چماق استدلال توى دهن امثال ترسويان مستعارنويس خارج‌نشينى چون ما خواهند کوبيد؟ سوال است ديگر. آقايان لطفاً‌ جواب دهيد. بسم الله.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


آيا اميد زنده مى‌ماند؟

در اين ساعات پر اضطراب چون شما عکس‌هاى اخير گنجى را در گويانيوز ديدم.
خودم را به مثنوى رساندم تا آرام بگيرم. کاش چون‌اين نشود. کاش گنجى زنده بماند.
کاش گنجى آتش‌بس اعلام کند. آيا اميد زنده مى‌ماند؟ آيا هنوز مى شود به معجزه باور داشت؟
شماها که ايمانتان قوى است کارى بکنيد. ما که اينکار را هم بلد نيستيم.

« چون بلال از ضعف شد همچون هلال/ رنگ مرگ افتاد بر روى بلال
جفت او ديدش بگفتا وا حرب/ پس بلالش گفت نه نه وا طرب
تا کنون اندر حرب بودم ز زيست / تو چه دانى مرگ چون عيشست و چيست
اين همى گفت و رخش در عين گفت / نرگس و گلبرگ و لاله مى‌شکفت
تاب رو و چشم پر انوار او / مى گواهى داد بر گفتار او
هر سيه دل مى سيه ديدى ورا / مردم ديده سياه آمد چرا
مردم ناديده باشد رو سياه / مردم ديده بود مرآت ماه
خود که بيند مردم ديده‌ى ترا / در جهان جز مردم ديده‌فزا
چون بغير مردم ديده‌ش نديد / پس بغير او که در رنگش رسيد
پس جز او جمله مقلد آمدند / در صفات مردم ديده بلند
گفت جفتش الفراق اى خوش‌خصال / گفت نه نه الوصالست الوصال
گفت جفت امشب غريبى مى‌روى / از تبار و خويش غايب مى‌شوى
گفت نه نه بلک امشب جان من / مى‌رسد خود از غريبى در وطن
گفت رويت را کجا بينيم ما / گفت اندر حلقه خاص خدا
حلقه‌ى خاصش بتو پيوسته است / گر نظر بالا کنى نه سوى پست
اندر آن حلقه ز رب العالمين / نور مى‌تابد چو در حلقه‌ نگين
گفت ويران گشت اين خانه دريغ / گفت اندر مه نگر منگر بميغ
کرد ويران تا کند معمورتر / قومم انبه بود و خانه مختصر »

[مثنوى معنوى، نسخه قونيه به تصحيح عبدالکريم سروش، دفتر سوم، ابيات ۳۵۱۷ تا ۳۵۳۴]



0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


از گوشه و کنار

در کنار کليسايى خواندم که نوشته بودند:

« روزگار آموزگار سختگيرى است، اول آزمون مى‌گيرد، بعد درس مى‌دهد. »

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, July 30, 2005


اميدى که مى‌ماند، نورى که خاموش نمى‌شود

ياران آمدند، خيليها بودند. درود بر همه آنها. درود بر همه شما که آمديد و همراه شديد. درود بر گنجى که سرما و سوز تفرقه را به نور و گرماى يکرنگى و اتحاد بدل کرد. آفرين بر همت و عزم همه شما.

با هم باشيم. به جماعت باشيم. همه يک صدا باشيم. تکروى نکنيم و مطالبات و انتظارات را بالا نبريم. فقط و فقط ميخواهيم گنجى زنده بماند. هر کجا هستيد دست به دعا برداريد. هر جا هر وبلاگى مينويسيد حتى اگر شده بنويسيد خدايا دربندان را آزاد کن. گرفتاران را از گرفتارى رها کن. بيماران را سلامت بده. پرکنيد همه جا را از بانگ اميد و زندگى. اگر محذوراتى داريد بنويسيد کبرى رحمانپورها را آزاد کنيد. تصويرى از شمع در وبلاگتان بگذاريد، اگر نخواستيد نامى هم از گنجى نبريد. بگذاريد صدايمان را همه بشنوند. همه با هم باشيم. اختلاف نظرها را کنار بگذاريم. براى زنده ماندن اميد بپاخيزيم و به هر حد که مى توانيم کارى بکنيم. به کسانى که هميشه ساز ناهمگون و کوک نشده دارند اعتنا نکنيد. به جماعت هميشه نق‌بزن و هميشه مخالف اعتنا نکنيد. همه يک ساز و يک آهنگ مى زنيم. بياييد و همراه شويد. فردا خيلى دير است. بپاخيزيد. همراه باشيد. به هر طريقى که امکان دارد همراه شويد.

شمع ها را روشن و دست‌ها را به آسمان بلند کنيد. يکدل و يکرنگ هستيم و خواهيم ماند. نااميدى را نااميد خواهيم کرد. اميد با ما خواهد ماند و آزادگى روزى آزاد خواهد شد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, July 29, 2005


به ياد گنجى با مولانا هستيم

مهدى جامى پيشنهاد داده است که از امروز هر شب شمعى به ياد گنجى روشن کنيم. به روى چشم. در کنار آن از امروز تنها مى‌شود مولانا خواند و آرام گرفت. به ياد گنجى به جاى ديوان حافظ تفالى به ديوان شمس زدم. ببينيد خود بخود از اين خزانه آتش عشق «حضرت خداوندگار» چه آمد:

«بجه بجه زجهان تا شه جهان باشى/ شکرستان هله تا تو شکرستان باشى»
«بجه بجه چو شهاب از براى کشتن ديو / چو ز اخترى بجهى قلب آسمان باشى»
«چو عزم بحر کند نوح، کشتى‌اش باشى / رود به چرخ مسيحا تو نردبان باشى»
«گهى چو عيسى مريم طبيب جان گردى / گهى چو موسى عمران روى شبان باشى»
«ز بهر پختن تو آتشيست روحانى/ چو پس جهى چو زنان خام قلتبان باشى»
«ز آتش ار نگريزى تمام پخته شوى / چو نان پخته رييس و عزيز خوان باشى»
«چو خوان بر آيى و اخوان ترا قبول کنند / مثال نان مدد جان شوى و جان باشى»
«گر چه معدن رنجى به صبر گنج شوى / اگر چه خانه غيبى تو غيب دان باشى»
«من اين بگفتم و از آسمان ندا آمد / بگوش جان که چنين گر شوى چنان باشى»
«خمش دهان پى آنست تا شکر خايى / نه آنکه سست فکندى ز نخ‌زنان باشى»

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


وقت تحليل آرا گنجى نيست

معمولاً يکى از سختيهاى تحليل موضوعات پيچيده اين است که بايد سعى کرد که به همه ابعاد ماجرا حتى اگر نشود پرداخت لااقل در همان نقد اشاره کرد. مطلب مهدى جامى عزيز هم تحليلى قابل توجه است اما منضم به چند قيد مهم نيست. چند نکته هست که لازم است مکتوب شود:

الف) شرايط ويژه اکبر گنجى را بايد در نظر داشت. از کسى که پنجاه روز است آب و چاى و چند حبه قند مى‌خورد و تمام انرژى و توان بدنش تحليل رفته هر لحظه احتمال سکته مغزى يا ايست قلبى و يا رفتن به شرايط غير قابل بازگشت دارد، تحت شديد ترين فشار هاى روحى است، مى داند که تنها مانده و عملاً جز تعداد معدودى کسى حاضر نيست برايش دل بسوزاند، اجازه ملاقات پشت شيشه را به خانواده‌اش هم نمى دهند، در هر لحظه موجودى سفاک و مريض به نام سعيد مرتضوى که پشتش به کوه احد است مى خواهد او را عمل و در واقع او را سر به نيست کند، در چنين شرايطى تحليلى اگر مى خواهد روى نامه هاى اخير گنجى صورت بگيرد، بايد دست کم شرايط گنجى را هم لحاظ کرد.

ب) محتواى نامه‌هاى گنجى صرفنظر از عقايد و نظراتش و ضمن احترام فراوان به شجاعت، ايثار، قدرت بيان صريح و تيغ بران استدلالهايش باز نابسامانيهاى زيادى دارد. شرايط گنجى در هنگام نوشتن اين نوشته ها شرايط کاملاً‌ غير عادى است و به نظر من بايد نقد هاى آرا اخير گنجى را به بعد از بيرون آمدن از زندان و گذشت زمان و فرصت دادن به خودش براى بازنگرى و يا صحه‌گذارى در آرايش موکول کرد.

ج) يک تبصره اضافه مى کنم به بند قبلى تا اين مطلب به بيراهه نرود. نوشته هاى گنجى حاوى موضوعات گوناگونى است. بخشى از نوشته‌هايش که در مورد شرايط خودش و ظلم هايى است که بر او رفته است و مى‌رود، قطعاً‌ خدشه‌بردار نيست و کاملاً حقوقى است و بايد مورد توجه بشر دوستان عالم قرار بگيرد. اما در مورد بخش هاى ديگر آن الان نمى شود قضاوت کرد يا بهتر است که مورد قضاوت قرار نگيرند. کار گنجى قطعاً‌ کارى شجاعانه و ايثارگرانه است. حرف هايى دارد مى زند که کسى از بين خيل عظيمى که با او در دل موافق هستند، جرات بيان ندارند. در خيلى از جاها استدلال هايش هم درست است اما نقد و بررسى اين مطالب فعلاً ميسر نيست يا دست کم ورود به يک فضاى احساسى و جاده سنگلاخ سو تفاهم است. کمکى هم به رهايى گنجى نمى کند.

د) همه چيز را با همه چيز خلط نبايد کرد. دعوا بر سر انقلاب و پايان يافتن يا نيافتن عصر انقلاب ربطى به گنجى و نامه‌هايش ندارد. اين انسان آزاده و شرف همه اهالى قلم با بدن و مغزى از کار افتاده هنوز انقدر هوش و حواس دارد که متوجه شود شعار «خامنه اى بايد برود» به پشتوانه استدلال سقيم آقاى خمينى شعارى عملى و دموکراتيک نيست. (‌هر چند عده زيادى با اين شعار موافق باشند) او در واقع مى خواهد استدلال کند که اگر کسى مانند او به چنين عقيده‌اى پايبند باشد و خشونتى به کسى نورزد و تنها مخالف خامنه‌اى باشد آيا حق حيات دارد يا نه؟ او تنها حسين‌وار جانش را بر سر عقيده دارد مى‌دهد. اين خود عقيده اى است. گنجى به دنبال انقلاب نيست. او تنها مانده است و جاى جاى کلامش زندگى و اميد است. او مى خواهد خودش خودش را نجات بدهد. يا زندگى آزاد و شرافتمندانه يا مرگ با عزت. گنجى هم چون همه ما مى خواهد بماند يا در زندگى يا در تاريخ. اين حق او است. حق مسلم انسانى هر کس است. هر انديشه‌اى که اين حق را از گنجى دريغ کند خطا است. هر نوشته اى که اين قيد و تبصره را به خود اضافه نکند و حق مسلم گنجى را براى معامله جان خود با عقيده و کلمه و قرار گرفتن در دوراهى تند و تيز ماندن ورفتن سرفرازانه را کتمان کند و به يا آن سهواً اشاره نکند ناقص است. گنجى حماسه است و بدون تعارف و تکلف وضعيت را عاشورايى کرده است. در عاشورا جاى مناقشه و تفلسف نيست. اين را دوست عزيزى مانند مهدى جامى که مشتاق و شارح عاشورا است قاعدتاً بيش از همه بايد لحاظ کند.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, July 28, 2005


متن کامل نامه اکبر گنجى به دکتر سروش


«به نام خدا
خنک آن قمار بازى که بباخت هرچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

استاد ارجمند جناب آقای دکتر عبدالکریم سروش
نامه‌ی پر مهر و محبت مورخ ٢١/٤/٨٤ جنابعالی را دریافت نمودم. استاد عزیز شاگرد کوچک خود را مورد تفقد قرار داده و از سر کرامت، اوصافی برای او به کار برده که مطلقاً لایق آن نبوده و نیست. داستان روابط من و شما به ابتدای انقلاب باز می‌گردد. کلاس‌های کلیات فلسفه، فلسفه‌ی علم، فلسفه‌ی اخلاق، مبدأ و معاد، حرکت جوهری و جلسات خصوصی دونفره‌ای که طی آنها پرسش‌های بی‌شمار خود را مطرح و شما بزرگوارانه بدان‌ها پاسخ می‌گفتید و من از خرمن شما خوشه‌های دانش می‌چیدم. از سال ١٣٥٨ ما بین ما دوستی آغاز شد که هیچگاه پایان نیافت ما همیشه از شما چیزهای تازه می‌آموختیم. انصاف آن است که شما حق بزرگی برگردن نسل ما دارید و ما از طریق شما و به وسیله‌ی شما با مدرنیته و روایت‌های مختلف از دین و انسان محق آشنا شدیم. با شما به دنیاهای جدیدی گام نهادیم و چشمان ما را شستید تا طور دیگری ببینیم. مسئله، فقط مسئله‌ی فلسفه‌ی تحلیلی و عقلانیت انتقادی نبود. با مولوی و حافظ آتشی در وجود ما روشن کردید که هیچگاه خاموش نخواهد شد. مگر می‌توان با تجربه‌ی عاشقانه‌ی مولوی آشنا شد و از قشریت عوام‌فریبان نگریخت؟ حافظی که زهد ریایی مشایخ شد و سالوس آنها را به نقد می‌کشید، هشدارمان می‌دهد.
نشان اهل خدا عاشقی است با خود دار
که در مشایخ شهر این نشان نمی‌بینم
او به ما خبر می‌داد که واعظان «چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند» و چون به روز داوری باور ندارند، در کار داور، قلب و دغل می‌کنند. زیر خرقه‌ی زنار پنهان می‌کنند و گشودن در خانه‌ی تزویر و ریا کار آنهاست. در عین آلودگی‌های فراوان، دعوی بی‌گناهی می‌کنند. خدمت دیگرشان، حمایت از خون‌ریزان است. با این که هیچ نمی‌دانند، دعوی رازدانی می‌کنند. پیمان شکنند. نقد حافظ از جامعه‌ی دینی و آفات آن پایان ناپذیر است ولی نقد حافظ باید تکمیل شود. حافظ هیچ تجربه و اطلاعی از جوامع توتالیتر و جنبش‌های فاشیستی نداشت. چون نظامات فاشیستی بعدها به وجود آمدند. نظام توتالىتر و نظام سرکوب، رعب و وحشت است. جامعه‌ی تک صدایی است که در آن فقط صدای رهبر شنیده می‌شود، جایی که جامعه‌ی مدنی کاملاً سرکوب می‌شود و حوزه‌ی خصوصی به رسمیت شناخته نمی‌شود، رهبر به مقام خدایی می‌رسد و آن بیچاره‌ی خود هراس و دیگر هراس باید توسط مردم ترسیده شود. رهبر خودکامه همه را به شکل دشمن می‌بیند. دوستان دیروز، دشمنان فردای اویند. حتی مرگ رقبا خیال او را راحت نمی‌کند، باید خاطره و نام آنها از تاریخ و خاطره‌ها حذف شود. مردم به هر جا می‌روند و به هر کجا نگاه می‌کنند، باید او را ببینند. ما با سودا و تمنای ایجادِ چنان نظامی روبرو هستیم. کوشش‌ها و همت ما مصروف و معطوف به این مقصد است. اگر حافظ در میان ما نیست که با شعر خود این تمنا را نقد کند بانوی غزل ایران (سیمین بهبهانی) و دیگران باید این سودا را به تصویر کشند و بی‌رحمانه آن را نقد نمایند. سلاخی روشنفکران و دگراندیشان، بستن مطبوعات و حبس روزنامه‌نگاران، ضرب و شتم اساتید و حمله‌ی وحشیانه به دانشگاه، مضروب کردن اجتماع کنندگان دموکراسی‌خواه با باتوم و پنجه بوکس؛ تمنا و آرزوی صرف نبوده. اینها مصادیق عینی آن تمنایند که نهایت آن فاشیسم است. اینها بخشی از مرده ریگ نازیسم‌اند که به فاشیت‌های ایرانی به ارث رسیده است. حبس دگراندیشان در سلول‌های انفرادی و شکنجه‌ی آنها برای توبه نامه نویسی و اقرار به جرایم ناکرده، دقیقاً از استالین تقلید شده. استالینیسم یعنی سلول انفرادی، یعنی خود تخریب گری برای خوشایند رهبر.
دوست عزیزم دکتر حسین قاضیان تنها بخش کوچکی از ماجرای کثیف پرونده‌ی نظرسنجی و کثافت کاری سعید مرتضوی برای خوشایند رهبر را بر ملا کرد. اگر عباس عبدی روزی به سخن درآید و بخش‌های دیگری از این پرونده را برملا کند، رذالت و پستی انجام شده افشا خواهد شد. باید دیگرانی بگویند که چگونه شکنجه می‌شدند تا اعتراف کنند با فلان زن همسردار رابطه‌ی نامشروع داشته‌اند. آری، آقای خامنه‌ای از همه‌ی اینها اطلاع داشت و دارد. به قول آقای خمینی اگر شاه اطلاع ندارد، شاه نیست و اگر اطلاع دارد، در جنایت شریک است. آری چون آقای خامنه‌ای رسانه‌ها را پایگاه دشمنی می‌دانست و روشنفکران را عاملان شبیخون فرهنگی دشمن، برخی از آنها سلاخی و ترور شدند، برخی زندانی، تعدادی شکنجه، برخی در میادین مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و برخی دیگر حذف شدند. قرار بود از این طریق نه تنها نظرات آقای خامنه‌ای اثبات شوند بلکه می‌بایست دشمنان خیالی، محصول ذهن آقا نابود شوند.
حتماً به ياد می‌آورید که چه غوغایی برپا شد که جاسوسی بزرگی (پرونده‌ی نظرسنجی) کشف شده است. اما عباس عبدی اینک در دیوان عالی کشور تبرئه می‌شود و حسین قاضیان نیز بخشی از ماجرا را بر ملا می‌کند. مرتضوی از طریق شکنجه و جعل اسناد جاسوس درست کرد، چون آقای خامنه‌ای دوست داشت که در میان اصلاح طلبان جاسوس وجود داشته باشد. روشنفکران را کشتند چون آقای خامنه‌ای آنها را دشمن تلقی می‌کرد.

استاد عزىز
حتماً به یاد می‌آورید که آقا، فاشیست‌های چماقدار را فرستاد تا در دانشکده‌ی فنی دانشگاه تهران با مشت و لگد و میز و صندلی به جان شما بیافتند و اگر آن روز من و رضا تهرانی شما را در بر نگرفته بودیم و بخشی از کتک‌ها را نخورده بودیم و شما به دست آنها می‌افتادید، امروز شما وضع دیگری داشتید. حتماً به یاد می‌آورید که یکی از سر دسته‌های واقعه‌ی آن روز، اینک به تئوریسین شبکه‌ی اول سیما تبدیل شده و هفته‌ای چند بار برای فاشیست‌ها در سیما فلسفه‌بافی می‌کند و دن کیشوت‌وار به جنگ دنیای جدید می‌رود. تئوریسین خشونت و مدافع برده‌داری، دشمن شما و دکتر شریعتی؛ در روزهای اول انقلاب فردی را می‌فرستد تا برایش دو سیر پنیر بخرد. وقتی آن فرد با سه سیر پنیر بازمی‌گردد، آقا با آن فرد بسیار دعوا می‌کند که من خرج زندگی تا آخر ماه را ندارم، آن وقت تو به جای دو سیر، سه سیر پنیر می‌خری؟ اینک دو فرزند تئوریسین خشونت میلیاردر شده‌اند و خود این شخص حواله‌ی هفت میلیارد تومانی شکر را می‌گیرد و در بازار آزاد با چند میلیارد سود به فروش می‌رساند. می‌دانید که در شهر قم چه دم و دستگاهی به راه انداخته است. همه‌ی اینها از ثمرات حمله به شما و دیگر دگراندیشان و دفاع از خشونت و ترور بدست آمده است. فکر می‌کنید بی‌جهت او را جانشین علامه طباطبایی و مطهری خطاب کردند. این یکی از موارد مبارزه با فساد اقتصادی رژیم است. یعنی شعار عدالت اجتماعی و مبارزه با فساد اقتصادی سردادن و جیب عمله‌ی ظلم و استعمار را پر کردن، دکتر سروش را از شغل محروم کردن و به جاهلانِ دِه شغل دادن.

استاد گرامی
ما برای آزادی بیان، دموکراسی و حقوق بشر مبارزه می‌کردیم، در حالی که دگراندیشان در این کشور از حق حیات محروم بودند. وقتی ماشین ترور در داخل و خارج از کشور برای حذف مخالفان به کار افتاد دیگر حد یقفی برای خود در نظر نمی‌گرفت، هر دگر اندیشی باید از عرصه‌ی حیات حذف می‌شد.
برای من بسیار شگفت انگیز است که آقای خامنه‌ای از ایران به عنوان دموکرات‌ترین و آزادترین کشور منطقه نام می‌برد. باید پرسید از کدام آزادی سخن می‌گویید وقتی دگراندیشان از حق حیات محروم‌اند. اگر به آزادی بیان اعتقاد دارید، انتقاد صریحِ علنی و شفاف از شما (آقای خامنه‌ای) در رسانه‌ها، معىار آزادی بیان است. اگر نتوان از رهبر سیاسی کشود انتقاد کرد، نمی‌توان مدعی وجود آزادی بیان شد. اینکه فردی به دلیل انتقاد غیر مستقیم از رهبر محکوم به پرداخت هزینه‌های بسیار سنگین شود، دلیل بر آزادی نیست، بلکه حاکی از خودکامگی از نوع توتالیتر آن است. در خردادماه ١٣٧٦ در دانشگاه شیراز درباره‌ی مبانی نظری فاشیسم سخن گفتم. گمان نمی‌کردم کسی از من شکایت نماید اما با تعجب بسیار دیدم که به جای هیتلر و موسولینی دادگاه انقلاب به اتهام اهانت به رهبری مرا محاکمه و به یکسال زندان محکوم کرد. وقتی نقد هیتلر، موسولینی و استالین نقد رهبر محسوب می‌شود، چه جای سخن گفتن از آزادی بیان و ادعای دموکراسی؟ در نظام دموکراتیک نقد فاشیسم مجازات ندارد. جالب تر از این مدعا، ادعای آقای خامنه‌ای در خصوص مردم سالاری است. اینکه یک فرد قدرت مطلق را به طور مادام العمر در اختیار داشته باشد و باز هم از مردم سالار بودن حکومتش سخن بگوید، نزد عقلا چه معنایی دارد؟ بهتر است آقای خامنه‌ای فقط به یک پرسش پاسخ بگوید: چگونه می‌توان به صورت مسالمت آمیز ایشان را از قدرت کنار زد؟ چگونه می‌توان درباره‌ی کنار نهادن ایشان از قدرت سخن گفت، بدون اینکه با کارد سلاخی شود؟ آقای خمینی می‌گفت اگر رهبر به یک پرسش یا استیضاح پاسخ نگوید، خود به خود معزول است. تمام پرسش‌ها و استیضاح‌های پیشین را نادیده می‌گیریم. من به دنبال کنار زدن آقای خامنه‌ای از رهبری سیاسی کشور هستم. آقای خامنه‌ای باید به روشنی پاسخ دهد که چگونه می‌توانم به این هدف به روش‌های مسالمت آمیز دست یابم؟
گفته‌اند رضاشاه از مدرس پرسید تو چه می‌خواهی و مدرس پاسخ گفت: می‌خواهم تو نباشی. آقای خمینی هم می‌گفت شاه باید برود. من اگر دو هزار روز حبس خود را نادیده بگیرم، نمی‌توانم نقض گسترده‌ی حقوق بشر توسط آقای خامنه‌ای، حکومت خودکامه‌ی سلطانی، فساد گسترده‌ی حکومتی، ترور مخالفان و هزاران مورد دیگر را نادیده بگیرم. خامنه‌ای باید برود، چون تحملِ دیگری را ندارد. خامنه‌ای باید برود، چون قتل‌های زنجیره‌ای در دوره‌ی او اتفاق افتاد. خامنه‌ای باید برود، چون بیش از یکصد نشریه به دستور مستقیم او توقیف و روزنامه‌نگاران زندانی شدند. خامنه‌ای باید برود، چون در انتخابات مجلس هفتم و ریاست جمهوری اخیر به شیوه‌های ظالمانه مخالفان را حذف و مریدان خود را بالا کشید. خامنه‌ای باید برود، چون میلیون‌ها ایرانی را در سراسر جهان آواره کرده است و قبول ندارد که ایران از آن همه‌ی ایرانیان است. خامنه‌ای باید برود، چون صدها استاد ایرانی مانند دکتر سروش درایران حق تدریس و اشتغال ندارند و بجای تعلیم و تربیت جوانان ایرانی، باید جوانان دیگر ملل را آموزش دهد. خامنه‌ای باید برود، چون آمران قتل‌های دگراندیشان و عاملان قتل زندانیان تابستان ١٣٦٧ را حاکم کرده است.
قاتلان سرور شدستند و ز بیم
عاقلان سرها کشیده در گلیم
استاد گرامی
من بسیار تأسف می‌خورم از اینکه کسانی گمان می‌کنند با سخنان محافظه‌کارانه درباره‌ی دموکراسی و آزادی می‌توان با نظام سلطانی درآویخت. و از آن به نظام دموکراتیک گذار کرد. آن سخن حکیمانه‌ی مونتسکیو را هیچگاه نباید فراموش کرد که قدرت را فقط با قدرت می‌توان محدود کرد. تنها با بسیج اجتماعی، تشکیل جبههِ دموکراسی و حقوق بشر از طریق نافرمانی مدنی می‌توان در مقابل نظام سلطانی ایستاد. در ضمیمه‌ی دفتر دوم مانیفست جمهورى خواهی نشان دادم که جبهه‌ی دموکراسی و حقوق بشر نمی‌تواند و نباید به قانون اساسی فعلی، التزام داشته باشد. والا نمی‌تواند گام از گام بردارد. عدم خشونت و توسل به روش‌های مسالمت آمیز، بدون تردید باید به عنوان ملاک عضویت د راین جنبش قرار گیرد. اما التزام عملی به قانون اساسی هرگز ما را به دموکراسی و حقوق بشر نمی‌رساند.
روشنفکری ما با کنار کشیدن از سیاست و برج عاج نشینی به هیچ چیزدست نخواهد یافت. سیاست سرنوشت محتوم ما است. اینک همه چیز در چنگال سیاست اسیر است. نادیده گرفتن این امر موجب رهایی از آن نمی‌شود. مهاجرت از کشور و غرب نشینی شاید بخشی از مشکلات فرد را رفع کند، اما به آزاد سازی ایران کمکی نمی‌کند. سرمایه‌ی بزرگ فکری و انسانی ایرانیان مقیم خارج باید به ایران بازگردد و آنها باید دِین خود را به مردم ایران ادا نمایند. ما به اندیشه‌های فرهیختگانمان محتاجیم. اگر شجاعت وجود داشته باشد، باید از بصیرت نظری سیراب شود تا در طریقی درست گام بردارد. امروز باید تمام دموکرات‌های آزادی خواه و عدالت طلب دست در دست هم بنهند و جنبش رهاسازی ایران از چنبره‌ی سلطانیسم را تشکیل دهند. اجماع بر سر آزادی، دموکراسی و حقوق بشر می‌تواند آینده‌ی روشنی در مقابلمان بگشاید. فساد، بی عدالتی، نابرابری‌های مختلف را می‌توان از طریق یک نظام دموکراتیک به شدت کاهش داد. دولت دموکراتیک توسعه گرا باید هدف باشد.

استاد عزیز و گرامی
من اگر ایستادم به قصد آن بود که نشان دهم می‌توان در مقابل ظلمت وقساوت ایستاد. نامه‌ها و جزوه‌هایی که نوشتم، از جوهر جانم تغذیه می‌کرد. برای دهها صفحه نوشته، ٢٥ کیلوگرم از گوشت و خونم مایه گذاردم. می‌خواستم نشان دهم درشب ظلمت می‌توان نور امید برافشاند. وگرنه، در گرمای مرداد ماه تهران، در اتاقی با پنجره‌های بسته، کولر خاموش، دو عدد هدبند برگوشها و سینوس‌ها و یک پتو بر روی بدن می‌خوابم تا از گزنده سرما در امان باشم. سرمای زمستانی مرا فرا گرفته است.
هوا بس ناجوانمردانه سرد است...آی...
...
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان؛
نفس‌ها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسکلتهای بلور آجین،
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه،
غبار آلوده، مهر و ماه،
زمستان است.
در سال ٨٢-١٣٨١ یه طور مفصل درباره‌ی ارتباط «اسلام با دموکراسی و حقوق بشر» کار کردم. محصول آن پژوهش متنی پانصد- ششصد صفحه‌ای و کاملاً دگراندیشانه از کار درآمد. آن کار قرار بود به عنوان دفتر دوم مانیفست جمهوری خواهی منتشر شود. اما چون دلم می‌خواست در خارج از زندان و ضمن گفت وگو با اهل فن آن را تکمیل کنم، آن را در جایی امن به امانت گذاردم تا دست کسی بدان نرسد. اگر مُردم، آن متن به عنوان دفتر سوم مانیفست جمهوری خواهی منتشر خواهد شد.

استاد عزیز
من همیشه به رحمت الهی امیدوار بوده‌ام و می‌دانم که او همیشه نظری کریمانه به بندگان خود دارد. دلم بسیار برای شما تنگ شده است. کاش توفیق نصیب من می‌شد تا در این شرایط شما را ملاقات می‌کردم تا از مولوی می‌گفتید و مرا با خود به دنیای او می‌بردید. از صورت بی‌صدرت، مرغ مرگ اندیش، قمار عاشقانه.
والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود / آوارگی و کوی و بیابانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او / آن نور موسی عمرانم آرزوست
مطمئن هستم که این شب ظلمت به درازا نخواهد کشید. ماه آزادی از زیر ابرهای استبداد دینی برون خواهد آمد و همه‌ی ما را غرق شادی خواهد کرد.

یه شبِ مهتاب
ماه می‌آد تو خواب
منو می‌بره از توی زندون
مثِ شب پره با خودش بیرون
می بره اون جا که شب سیاه
تادم سحر شهیدای شهربا
فانوس خون جار می‌کشن
تو خیابونا سر میدونا
عمو یادگار مرد کینه دار
مستی یا هشیار خوابی یا بیدار
مستیم و هشیار شهیدای شهر
خوابیم و بیدار شهیدان شهر
آخرش یه شب
ماه می‌آد بیرون
از سر اون کوه بالای دره
روی این میدون رد شده خندون
یه شب مهتاب ماه می‌آآآآد.

اکبر گنجی
شنبه ١/٥/١٣٨٤
چهل و سومین روز
اعتصاب غذا »

[منبع: سايت ايران امروز]

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, July 27, 2005


دستگيرى در بى‌خبرى مطلق


امروز نوشته است که چند وبلاگ‌نويس درميان ساير دستگير‌شدگان جلوى بيمارستان ميلاد هستند.

از وضعيت مبهم گنجى هم فعلاً خبر جديدى نيست. به نظرم گنجى را شهيد خواهند کرد متاسفانه. اميدوارم چنين نشود و خودش هم جلوى اينکار را بگيرد. واضح است که مرگ گنجى مرگى شهادت گونه و ايثارگرانه است، اما سبب انقلاب و يا آزادى سياسى نخواهد شد. ظاهراً کسى حاضر به پرداخت هزينه و حتى چانه زنى و پادرميانى هم نيست. اميدوارم که چنين نباشد و پشت پرده اقداماتى در حال انجام باشد.

درحاشيه:‌ ضمناً اگر از در صحنه نبودن بنده سوال مى فرماييد، بايد عرض کنم که به هر حال کمابيش پيگير اخبار هستم و از بالاى منبر رفتن و اظهارنظر در مورد موضوعات مختلف تنها به جهت سليقه شخصى دورى مى‌کنم. بعضى وقت ها هم بصورت ذوقى چيزهاى بى‌ربطى براى خودم مى‌نويسم ولى آنها را منتشر نمى‌کنم. باز اگر کسى از من نمى‌رنجد بعد از سه سال تجربه وبلاگ‌دارى و کار جمعى و فردى در دنياى مجازى بر اين عقيده‌ام که کار وبلاگ‌نويسى، چندان جدى نيست و هر کس آن را جدى بگيرد و اصطلاحاً از امت هميشه در صحنه باشد، مغبون و مانند يکى از همين آدمهاى عزيز و معروفى خواهد شد که ملاحظه مى‌فرماييد. ضمن احترام به عقايد آن عزيزان و وبلاگ‌نويسان معروف عرض مى کنم که نابيناى عيوب و نظرات بعضاً اشتباه خود و بيناى معايب و عقايد سقيم ديگران شده‌اند و وقت خود و ديگران را دارند تلف مى‌کنند و نيامدن نقد را در اين اقيانوس بى‌کران و مواج که در هر لحظه حواس و تمرکز ساکنان وبلاگ‌شهر در صدها جزيره‌هاى دورافتاده و پراکنده آن به موضوعى نو پرت مى شود، معادل صحت کامل نظريات خود مى‌گيرند و خيلى وقت‌ها هم در واقع دارند در دنياى مجازى از کاه يک کوه مجازى ميسازند و … بگذريم. خود من هم دوباره رفتم بالاى منبر! به هر حال از عالم اينترکشن و برهم کنش مجازى و درگيرى هاى عرفى و نرمال وبلاگشهر خود را دور نگه ميدارم به اين خاطر مجبور شده ام که کنج عزلت برگزينم و خود را از نقاط مثبت کار وبلاگ نويسى محروم نمايم. اما به هر حال هستم و چون آدم مهمى نيستم - و مرتب تاکيد مى کنم که هواى مجازى من را برندارد - کنار کشيدن و خداحافظى و رفتن‌ام هم بيخود و بى‌معنى است. هم هستم و هم نيستم و به هر حال با خود درگيرم اما جاى هيچ نگرانى نيست!
پايدار باشيد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, July 24, 2005


«گنجينه نهادند به ماران همه رفتند»

عقل من ديگر به جايى قد نمى‌دهد و نميدانم ديگر در مورد گنجى چه کار بايد کرد. از اين انفعال، تفرقه و بى‌بخارى به اصطلاح فعالان سياسى متحيرم. همانها که براى راى جمع کردن آمدند جبهه دموکراسى و حقوق بشر راه انداختند و اين روزها معلوم نيست کجا هستند. کاش انقدر همت داشتند که لا‌‌اقل نامه اى به رهبر فرزانه‌شان بنويسند و از آن مقام قدر قدرت و نماينده خدا در روى زمين و قدرتمندترين و ناپاسخگوترين فرد زنده روى کره خاک عاجزانه بخواهند که اين گنجى را آزاد کند. مگر او چکار مى تواند بکند با اين مردم آرام و درخواب و چرتى؟

نقل است که در زمان حمله محمود افغان به اصفهان و در دوران اشغال اين شهر، افغانيها هر وقت که دوست داشتند دور مردم کوچه و بازار و روى زمين يک خط دايره وار مى‌کشيدند و مى‌گفتند همينجا بايستيد تا ما برويم شمشيرمان را بياوريم و ترتيبتان را بدهيم. آنها هم مى‌ايستادند و منتظر مرگ مى شدند. (ف.م. سخن در مطلب اخير خود به اين مطلب اشاره کرده است.)

ظاهراً ولايت عدل آقا سيد على از سر ما مردم هم زياد است و اين عربده کشى هاى قاضى و دادستان باشرف مرتضوى و راستگوترين و شريفترين روزنامه‌نگاران جناب آقاى حسين شريعتمدارى و همکاران بخش روان‌درمانى امنيت‌خانه مبارکه چندان هم بى حکمت نيست. ظاهراً‌ دوستان معتقدند همين که ماشين چرخ گوشت کسى مثل صدام نصيبمان نشده باز جاى شکرش باقى است. من ديگر حرفى ندارم. خوش باشيد اى مردم، فعالان سياسى، اهالى قلم، فعالان حقوق بشرى و انساندوست، روزنامه‌نگاران محترم و اى نخبگان. سکوت شما سرشار از ناگفته‌ها بود. صداى انفعالتان را شنيديم و براى همه شما آرزوى سلامت و موفقيت داريم. همچنان «از بغض تحجر با هاشمى باشيد» و ايام به‌کام باد.


0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, July 22, 2005


بحث تغيير ساعات

ظاهراً در آمريکا قرار گذاشته شده که تغيير ساعات daylight saving که نمى دانم معادل آن به فارسى چه مى‌شود (‌استفاده از ساعات روشنايى روز، يا ساعت تابستانى) به جاى تابستانى شدن ساعات در اولين يکشنبه آوريل و برگشتن به وضعيت عادى در آخرين يکشنبه اکتبر، در دومين يکشنبه مارچ و اولين يکشنبه نوامبر انجام گيرد. بدين ترتيب به طور متوسط چهار هفته به طول دورانى که وضعيت ساعت تابستانى دارد افزوده خواهد شد. اين قانون بعد از بحث و جدل فراوان در آمريکا بالاخره به تصويب رسيد و موافقان اين طرح معتقدند که با افزايش طول وضعيت ساعات تابستانى، در مصرف انرژى صرفه جويى خواهد شد. ايراد عمده اين طرح در وضعيت صبحگاهى روزهاى کوتاه اواخر زمستان و نيز اواسط پاييز است که موجب مشکلات فراوانى خواهد شد، تاريکى در رفت و آمد صبحگاهى خصوصاً‌ براى کودکانى که با اتوبوس به مدرسه مى روند، يکى از مشکلات عمده است.

در کنار اين مسائل مشکل کاناداييها نيز که هنوز به اين طرح نپيوسته‌اند صد چندان شده. از طرفى الگوى مصرف انرژى بر حسب ايام سال در کانادا با آمريکا به دليل تغيير شرايط اقليمى متفاوت است. کارشناسان کانادايى مى‌گويند که روزهايى که آمريکاييها دارند ساعاتش را تغيير مى دهند روزهايى است که کانادا بکل سرد است و با صرفه جويى در مصرف برق روشنايى که عمدتاً‌ طبق الگوى مصرف تبديل به حرارت مى شود، چيزى حاصل نمى شود. چون شهروند کانادايى به هر حال بعد از خاموش کردن لامپ صد واتش خودش را با گرم کننده ديگرى گرم مى کند (سيستم گاز سوز و يا برقى)، لذا اين طرح مزيت زيادى براى الگوى مصرف انرژى کانادا ندارد. از طرف ديگر گفته مى شود که بدليل شرايط جغرافيايى کانادا و نيز بالا بودن عرض جغرافيايى شهرهاى اين کشور، مشکلات ناشى از «کش پيدا کردن صبح هاى تاريک» بيشتر خواهد بود. (‌اگر در آن چهار هفته وضعيت به صورت نسبى در نظر گرفته شود. فراموش نکنيم که کاناداييها مانند تمام شهروندان آمريکاى شمالى مشکل کمبود خواب دارند و صبح هاى تاريک و سرد مشکلى است وانفسا! خصوصاً اگر اصطلاحاً کش بيايد و بعد از گذران دو ماه سرد و تاريک ژانويه و اوائل فوريه دوباره در مارچ که همه‌جاى نيمکره شمالى گل و بلبل شده يا دارد مى شود، با صبح هاى تاريک افزون بر سرماهاى بى‌معنى و گوشت‌تلخ در صبح اول وقت مواجه بشوند. اصولاً مشکلات روحى ناشى از طولانى بودن دوره سرما، يکى از موضوعاتى است که هميشه مد نظر بوده و اين مساله مى تواند آن را تشديد کند. نکته حاشيه‌اى اينکه کاناداييها صبح هاى اول وقت آدمهاى بداخلاقى هستند. خصوصاً دوشنبه صبح هيچ وقت تا ساعت يازده صبح سمت رييس يا استاد خود نرويد! خيلى از کاناداييها صبح ها در محل کار به هم سلام نمى کنند ولى هنگام رفتن به خانه حسابى همديگر را تحويل مى گيرند!) از طرف ديگر نپيوستن کانادا به اين طرح با توجه به پيوندهاى کامل اقتصادى و ارگانيک کانادا و آمريکا در منطقه آمريکاى شمالى مشکلات زيادى را فرا رو قرار خواهد داد. يکى دو نمونه: ارتباط بازارهاى بورس مهم کانادا و آمريکا به هم ميخورد. (بازار بورس تورنتو و وال استريت در آن چهار هفته همزمان نخواهند بود.) ديگر اينکه بعضى از مسافرت هاى هوايى بين دو کشور با مشکل مواجه خواهد شد (‌مسافرت هاى کارى يا سياحتى را در نظر بگيريد، که در اين صورت مسافران بايد اين يک ساعت تفاوت را لحاظ کنند و خيلى وقت ها با توجه به تفاوت هاى ساعت هاى محلى اضافه کردن يک ساعت ديگر عملاً رسيدن به کنفرانس و جلسه بيزينسى را به کارى خيلى شاق تبديل مى کند و خيلى ها در آن چهار هفته قيد مسافرت هاى غير اضطرارى کارى و سياحتى را بين دو کشور خواهند زد) و شرکت هاى هواپيمايى هم پيش بينى کرده‌اند که به همين خاطر درصدى از مشتريهاى خود را از دست خواهند داد.

به هر حال بايد ديد که آيا کانادا هم زير بار اين طرح خواهد رفت يا نه؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, July 21, 2005


در آستانه

«بايد استاد و فرود آمد
بر آستان درى که کوبه ندارد،
چرا که اگر بگاه آمده باشى دربان به انتظار توست و
اگر بيگاه
به در کوفتن‌ات پاسخى نمى‌آيد.

کوتاه است در،
پس آن به که فروتن باشى
آئينه‌يى نيک‌پرداخته توانى بود
آن‌جا
تا آراستگى را
پيش از درآمدن
در خود نظرى کنى
هرچند که غلغله‌ى آن‌سوى در زاده‌ى توهم توست نه انبوهى‌ى مهمانان
که آنجا
تورا
کسى به انتظار نيست.»

* * *

«من به هيات «ما» زاده شدم
به هيات پرشکوه انسان
تا در بهار گياه به تماشاى رنگين کمان پروانه بنشينم
غرور کوه را دريابم و هيبت دريا را بشنوم
تا شريطه خود را بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خويش
معنا دهم»

که کارستانى از اين دست
از توان درخت و پرنده و صخره و آبشار
بيرون است.»

* * *

«آنک در کوتاه بى‌کوبه در برابر
آنک اشارت دربان منتظر! -

دالان تنگى را که در نوشته‌ام
به وداع
فراپشت مى‌نگرم:

فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما يگانه بود و هيچ کم نداشت

به جان منت پذيرم و حق‌گزارم!»
(چنين گفت بامداد خسته.)

۷۱/۸/۲۹
بخشى از شعر «در آستانه» از زنده‌ياد احمد شاملو
به مناسبت پنجمين سالروز سفرش به درون «آستانه‌ى اجبار»

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, July 20, 2005


نامه‌اى به گنجى

(تذکر: لطفاً بدست آقاى اکبر گنجى برسد. با سپاس از پرسنل عزيز بيمارستان ميلاد.)

گنجى دلير عزيز و آزاده،

نمى دانم آيا اين چند خط از اينسوى کره خاک به دستت مى رسد يا نه، اما بدان که هميشه به يادت هستم و آزادگى‌ات را مى‌ستايم و اميدوارم ترا زنده و سلامت ببينم. سالها صبرت چون فرياد و سکوتت چون صلابت بود. اين روزها آزادگى‌ات چون آزادى و فريادت چون شهادت است. ما شهادت را دروغ خوانديم و ذلت را تسبيح کرديم. تو نشان دادى که مرگ با عزت هنوز زنده و آزادگى هنوز آزاد است. وارهيدى و مى‌خواهى ما را هم وارهانى اما صبر کن که ما را توان رسيدن به تو نيست.

سالها بايد بگذرد تا ما بفهميم که چه کرديم با تو و تو با ما چه کردى. اما کنون شگفتى ديگرى بساز. تاريخ شهادت و شهادت تاريخ را عوض کن، زنده بمان و خودت برايمان بگو که بزرگوارانه چيزى از ما نمى‌خواستى و به جاى چهل روز اعتصاب، چهل سال آگاهى بده. به جاى دو هزار روز زندان استبداد، دو صد هزار زندانى استبداد تن را وارهان. دشمن دژخيمان آزادى هستى خصم جهل و تزوير هم باش. بمان و شاهد باش و جهاد «اکبر» را برگزين و برايمان بگو. زندگى کن، اشتباه کن و مردانه بپاخيز. روشنگرى را ادامه بده. نقد کن و نقد بشنو. دشمن تاريکى و سياهى باش.

جان جهان شده‌اى. همه سلامتت را خواستارند حتى دژخيمانت. چشم جهانى به دهان تو است. باش و بمان و بدجور هم بمان.

ارادتمند،
پارسا صائبى
يک سايبر‌‌‌‌نويس کوچک و گمنام

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


کتيبه‌هاى گنجى‌نامه (۱)

ايستاد، نگاه کرديم
فرياد زد، سکوت کرديم
افتاد، گريستيم
رفت و ماند، مانديم و زود رفتيم

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, July 18, 2005


کمى شوخى براى رفع کسالت

قرار بود که بيست و چهار ساعت به طور سمبوليک اعتصاب غذا کنيم به پانزده ساعت نکشيده بود که اعلام شد گنجى موقتاً به بيمارستان برده شده است. به قول آن لطيفه مبتذل به ما که رسيد شايعه شد!

عجب، مثل اينکه اعتصاب غذا کردن هم به ما نيامده است. آدم با اسم مجازى به درد اعتصاب غذاى سمبوليک هم نميخورد! طفلک گنجى چقدر زجر کشيده اين مدت، ما اگر ميدانستيم انقدر خوش شانس هستيم، زودتر دست به کار مى‌شديم!

اما جدا از اين مزاح، فعلاً با توجه به اينکه گنجى در يک زندان بزرگتر به نام بيمارستان ميلاد تحت مراقبت پزشکى است بايد خوشحال بود. هرچند که استبداد کارش را خوب بلد است، اما اميدوارم که اين قضيه ختم به خير شود که با رفتن گنجى و شهيدسازى هيچ چيز حل نمى شد. البته باز هم بايد از اين امت کم تعداد هميشه در صحنه خواست که همچنان هوشيارى خودشان را حفظ کنند!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, July 17, 2005


باز هم از گنجى

الف)‌ کيهان رسماً شاخ و شانه کشيدن هايش را شروع کرد و علناً از باز شدن پرونده هاى جديد عليه گنجى سخن گفت و تلويحاً کسانى را که براى آزادى گنجى تلاش مى کنند مورد تهديد قرار داد. سناريوى باز شدن پرونده هاى جديد عليه گنجى، محتمل ترين سناريو است که بيش از همه خود زندانى دلير و نحيف آن را به درستى تشخيص داده بود. مدتى پيش فرد محترمى که خودش را روشنفکرى تام و تمام مى داند و هوادارانى هم ايشان دارند، ادعا کرده بود که گنجى با اعتصاب غذا عليه خودش بپا خاسته و عليه خود خشونت مى ورزد. اکنون بعد از مقاله کيهان که نهاد رسمى امنيت خانه مبارکه است، نظر ايشان چيست؟ اينطور موقع ها هواداران معمولاً در مرخصى بسر مى برند و خود ايشان هم سرشان توى کتاب هاى قطور فلسفى است. اما بد نيست کسى از ايشان بپرسد که احکام ناعادلانه قضايى و ظلم سيستماتيک نظام مقدس جمهورى اسلامى نامش چيست؟ خشونت تعريفش چيست؟‌ براى ما عوام و بيسوادان هم تشريح بفرمايند ممنون مى‌شويم.

ب) روزنامه اينترنتى روز سعى کرده همه چيز را گل آلود و مشکوک و بودار نشان دهد و از دل آن مظلوميت «سيد هميشه مظلوم تاريخ» را بيرون بکشد. واقعاً‌ به اين دست پخت تيم آقايان روز بايد مرحبا زد. جوابيه نيما راشدان هم در اين زمينه خواندنى و کامل است. (گويا کسى حاضر نيست مسووليت اين مقاله را بپذيرد. با اين اوصاف بعيد نيست که آن را گردن حسين درخشان بيندازند!) به هر حال اطلاعاتى بازى و شکاکيت و استشمام توهم از دل همه قضايا از اول دامان دوم خرداد را گرفته بود. نام آن را مى‌شود گذاشت مسابقه نابغه بازى و حل معماهاى سخت. اما پيچيده کردن تحليل ها و لايه لايه ديدن و هى لايه هاى تو در تو اضافه کردن و امنيتى کردن تحليل ها بارها قبلاً آموده شده و امتحان ناموفق خود را پس داده است. آخرين آن در همين انتخابات رياست جمهورى بود که ديديم چه اتفاقى افتاد. به جاى اين پيچيده کردن ها و سرگيجه ايجاد کردن بهتر است شفاف و آسان و راحت و با داده هاى موجود دست به تحليل بزنيم. اگر يک روشنفکر و تحليلگر چيزى بگويد که روشنفکر و تحليلگر قبلى تصادفاً‌ همان چيز را گفته بوده اين کسر شان و پايين آمدن کلاس نيست. در اينجا هم بياييد يک چيز را روشن کنيم آن هم اين است که براى نجات جان يک اهل قلم با هر انديشه اى که دارد و هر گونه فعاليت ديگرى که پيشتر ها داشته، اگر کارى از دستمان بر مى آيد، انجام دهيم. الان فقط بايد قضيه را انسانى ديد. حتى دوستانى که فکر مى کنند که الان وقت نافرمانى مدنى و افشاى نظام است در اشتباه هستند. حفظ جان گنجى نه تنها انسانى ترين کار است، بلکه از همه چيز صوابتر است. به نظر مى رسد که نظام قصد کوتاه آمدن ندارد و هر حرکتى را سرکوب مى‌کند. با شرايط موجود اين حرکت ها به نظرم ريسک زيادى دارد و اصلاً‌ جامعه ما متاسفانه در مسير ديگرى است. ضمن اينکه الان گنجى نيازمند نقد نيست. نقد آرا و نظرات گنجى به موقع خود بايد انجام شود و مسلماً جمهورى تمام عيار و راه رسيدن به آن که نافرمانى مدنى باشد، نقدهاى جدى دارد ولى الان هنگام پرداختن به آن نيست. در مورد سوابق گنجى هم اجازه بدهيد که او از زندان بيرون بيايد و بعد در مورد آن از ايشان سوال کنيم. آيا بعد از کنفرانس برلين اصلاً‌ به گنجى مجال جواب دادن در مورد سوابقش را داده ايم که حالا بعضى از ما سکوت مى کنيم و تلويحاً‌ مى گوييم که او حقش بود؟

ج) نيک آهنگ کوثر و حنيف مزروعى روزه سياسى خودشان را در حمايت از گنجى شروع کرده اند. کاش ما هم سعادت داشتيم در اين حرکت همراه شويم. بنده خودم لااقل بمدت بيست و چهار ساعت دست به اعتصاب غذا خواهم زد. اما خوب اسممان مستعار است و اگر بخواهيم با اعتصاب غذا يا برنامه روزه همراهى کنيم، متاسفانه با کم لطفى دوستان مواجه هستيم. اين البته ماهيت کار ما است و در مقابل زحماتى که دوستان ديگر مى کشند چيزى نيست و ما صاحبان اسامى مستعار هم بايد بيش از پيش صبر و حوصله داشته باشيم. اما اجازه بدهيد به سهم براى صاحبان اسامى حقيقى که کارى نيک را شروع کرده اند آرزوى موفقيت بکنم. به هر حال هرکس خودش به تنهايى پيش وجدان خود و اصول اخلاقى مسوول است. راستى بعضى از دوستان اين روزها در مرخصى بسر مى برند. خير است ان شا الله! ما مفتش شش انگشتى نيستيم البته. ايامشان به کام باد.

د) مثله کردن و شکنجه جوان مهابادى به نام شوانه سخت نفرت برانگيز بود و نمى دانم که چه جوابى دارند اين آقايانى که به نام مظلوميت شيعه دارند ظلم مى کنند. مردم ما به حکم رفتار تاريخى شان آرامند ولى واى به روزى که غضب الحليم فرا برسد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, July 16, 2005


متن پيام آقاى منتظرى به گنجى

زندان اوین- برادر ارجمند جناب آقای اکبر گنجی"دامت توفیقاته"

پس از سلام و تحیت، اینجانب شدیدا نگران وضعیت جسمانی شما هستم، زیرا اگر اعتصاب غذای شما به فاجعه ای منتهی شود دوست ودشمن دچار خسران می گردند.

در زندان اوین رژیم گذشته من خود شاهد صحنه ای بودم که بسیار متعجب گشتم. روزی بازجو ازغندی آمد و عباس اشراقی را – که از مجاهدین خلق ومحکوم حبس به ابد ومبتلا به صرع بود-با خود برد. از او پرسیدم با اشراقی چه کردید؟ جواب داد آزادش کردیم تا مبادا مشکلی پیش آید و باعث آبروریزی شود؛ ولی متاسفانه امروزه در جمهوری اسلامی مسوولین امور با همه ادعاهایشان متوجه عواقب و پیامدهای اعمال خودسرانه و غير اصولی خود نیستند وصراحتا وبدون هیچ گونه پروا با وقاحت تمام اعلام می دارند که "خیلی ها در زندان می میرند".

اینجانب دردمندانه و مصرانه درخواست حضرات آقایان دکتر سروش، مهندس سحابی،حجه الاسلام
کدیور، سعیدحجاریان و علوی تبار را تایید و تاکید میکنم و پدرانه ازشما می خواهم به اعتصاب غذای خودخاتمه داده و نگرانی دوستان و خانواده محترمتان را پایان بخشید و با صبر انقلابی خود اجر اخروی را برای خود و ننگ را برای دشمنان آزادی فراهم آورید.
"انما یوّفی الصابرون اجرهم بغیر حساب"

والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
٢٥/تیرماه/١٣٨٤
حسينعلى منتظری

منبع: [سايت ايران امروز]

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, July 15, 2005


شاعرى ديگر را داريم مى‌کشيم

لحظات سخت و طاقت فرسايى است. آيا گنجى ميماند يا ميميرد؟ آيا مردم ما باز به مرگ يک نويسنده، سکوت مى کنند؟ در کشورى که شاعرانش را مى کشند صد سال هم هست که مى کشند (به عدد سالهايى که از خواب بيدار شديم) و آخرش بعد از غرولند آدم هايى راحت طلب که مزورترينشان خود من باشم، همه چيز را زود فراموش مى کنيم. دقت کنيم: « شاعر کشى»، اصلاً دقت کرده بوديم عمق فاجعه را؟ «شاعر کشى»! اين از «کباب قنارى بر آتش سوسن و ياس» هم نفرت انگيزتر است. شاعر کسى است که مرغ خيال ما را از پلشتى ها به آسمان زيبا و بوستان خرم و گلستان ايده آل ها پرواز مى دهد، او را بى رحمانه مى کشيم و بعد هم فراموشش مى کنيم.

همه آزرده و خسته و مجروحيم. اما بگذاريد باز به نکته اى اشاره کنم:
قضيه نوشى و حمايت‌هاى دوستان از نوشى همانقدر انساندوستانه است که قضيه حمايت از اکبر گنجى. من در ريشه ايندو قضيه و اين حمايت ها ايرادى نمى بينم و ايندو را هم متنافر نمى‌بينم. اگر حرفى غير اين زده‌ام ياوه است و از روى احساسات بوده و خطاى فاحش. يکبار ديگر از کسانى که در اين قضيه از بنده رنجش پيدا کرده اند صريحاً عذرخواهى مى کنم.

گنجى نه به خاطر خود گنجى بلکه به دليل شرايط پيش آمده سمبل و نشانه اى از ايران ما شده. اين حرف من نيست حرف خيلى ها است. حرفى که دوستى عزيز در ايميلش به من زد. حرفى که من و تو فراموشش مى کنيم و به دنبال کار خوديم و باز تا شاعر کشان بعدى چشم به آسمان داريم. چشمان همه ما پر آب است. نه به خاطر گنجى که به خاطر خودمان. به خاطر چند نسل که يا زير خاکند يا روى خاکستر يا آواره و دربدر و در هپروت چه داخل و چه خارج. کجاييم و به کجا مى رويم. اى خدا اگر هستى جوابت به بدبختى اين قوم چيست؟‌ اگر به اراده خودمان است لااقل بگو از کجا اين کلاف سردرگم را باز کنيم؟ اصلاً‌ خدايى هست؟ انسانيت چطور؟‌

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, July 14, 2005


نامه تعدادى از روشنفکران دينى

اين نامه هم خواندنى است (‌متن آن به احتمال بسيار زياد به قلم دکتر سروش است):

به نامه خدا

خبر بلبل این باغ بپرسيد که من
ناله‌ای می شنوم کزقفسی می آید

گنجی عزیز، این بلبل بوستان مطبوعات، و گنجی صفتان بسیار دیگر را دیری است عسس دست بر بسته است.
آنان در انتظار نگاهی معدلت جویانه‌اند. آيا اين را هم از آنان دریغ می کنند؟ آزادی سرافرازانه آنان را خواهانیم. ایشان اهل استرحام ذلت طلبانه نیستند.

و تو ای گنجى نازنین:

شیر را بر گردن ار زنجیر بود
بر همه زنجیر سازان میر بود

ای گنج در وىرانه، اى آبروی دلیری و ای نماد آزادگی! خطای ما و تو این بود که عدل علوی و شق مولوی را از فقه فرسوده صفوی طلب کردیم.

این پنداری ویران بود و اینک ویران تر شده است و تو تاوان آن خطا را به جای همه ما می‌پردازی. تو آزاده تر بودی و اکنون از همه دربندتری. اینک آزادگی تو به ثبت تاریخ رسیده است هرچند آزادی تو دیرتر برسد.

دل قوی دار که رهائى نهائی از آن توست. تو نشکسته ای، زندان وزندانبان، شکسته تو اند.
دل قوی و تن درست دار. ویران مشو که ویرانی تو ویرانی ماست.
"پنهان مشو که روی تو بر ما مبارک است". "سلامت همه آفاق در سلامت توست".

سلامت تو کوبنده تر از شهادت توست و یک قهرمان زنده برتر از صد قهرمان خفته. ویک شمع روشن برتر از صد شمع خاموش. وخون قلم برتر از خون شهید.

روزه سى روزه خود را به پایان بر. عید فطر آزادی است: "وجود نازکت آزرده گزند مباد" گنج آزادگی و گنج قناعت، تو را مبارک باد.

گنج آزادگی و گنج قناعت ملکی است
که به شمشیر میسر نشود سلطان را

این بدر می رود از باغ بدلتنگی و داغ
و آن به بازوی فرح می شکند زندان را

ماه کنعانی من، مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را


21/تیرماه/1384
عبدالکريم سروش، عزت الله سحابى، محسن کديور، سعيد حجاريان، علیرضا علوی تبار

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


چنين گفت گنجى آزاده

« من با سکوت چند سال گذشته، جان دادن تدریجی خود را طولانی تر می‌کردم. انواع و اقسام بیماری‌هایی که در زندان دچار شدم باعث خوشنودی آن‌ها شد. هرگاه مدارک پزشکی جهت اعزام به مراکز درمانی خارج از زندان ارائه می‌شد، دادستانی مانع خروج من می‌شد تا به تدریج در زندان بمیرم. اینک که فریاد برآورده‌ام مرگ خود را جلو انداخته‌ام، امّا به کل جهانیان نشان داده‌ام که نظام سلطانیِ حاکم بر ایران چقدر بی رحم و غیر انسانی است و چه‌ها در انبان دارد. هنوز این نظام تمام قوای خودکامه اش را به فعلیّت نرسانده است. بگذار جهانیان بدانند در هتل اوین و سوئیت‌هایش چه می‌گذرد. »

* * *
« من به صراحت بارها اعلام کرده‌ام که ١٦ سال حکومت شخصی، آقای سیدعلی خامنه‌ای را کفایت می‌کند. اگر چه امروز بیان چنین خواستی در منطق خاورمیانه رایج و کم هزینه است، ولی از نظر رژیم حاکم بر ایران بیان چنین خواسته‌ای مترادف با کفرگویی است. جالب آن که رژیم ایران از طریق سیمای جمهوری اسلامی تظاهرات علیه مبارک را به نمایش می‌گذارد و نشان می‌دهد که برای مخالفان حسنی مبارک مشکل چندانی پیش نمی‌آید، امّا در اینجا تظاهرات بر علیه خامنه‌ای ناممکن و پرهزینه است و حتی بیان کناره گیری او از قدرت توسط یک دگراندیش هزینه‌های بسیار سنگینی برای او به ارمغان خواهد آورد یعنی نظام می‌پذیرد که از رژیم مصر و آذربایجان عقب افتاده تر و کم تحمل تر است. »

* * *
« این شمع در حال خاموش شدن است. ولی این صدا خاموش نخواهد شد. این صدا، صدای زندگی مسالمت آمیز، تحمل دیگری، عشق به انسانیت، ایثار برای مردم، حقیقت طلبی، آزادی‌خواهی، دموکراسی خواهی، احترام گذاردن به مخالفان، پذیرش سبک‌های مختلف زندگی، تفکیک دولت از جامعه‌ی مدنی، تفکیک سپهر خصوصی از سپهر عمومی، تمایزِ نهاد دین از نهاد دولت، برابری تمامی انسان‌ها، عقلانیت، فدرالیسم در چارچوب ایران دموکرات، نفی خشونت و... است. »

* * *
به دوستان عزيز پيشنهاد مى‌شود قسمتهايى از نامه دوم گنجى را در وبلاگ هاى خود بگذارند تا خوانندگان داخل کشور بتوانند از محتويات اين نامه آگاه شوند.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, July 13, 2005


يک مرد

اين روزها ديگر همه جا حرف از گنجى است. اميدوارم که اين شير آهنکوه مرد آزاد شود و اتفاق بدى نيافتد. ظاهراً هراس زيادى در دل مقامات نظام افتاده است. نظام هم از همه طرف تحت فشار است و در عين حال وضعيت گنجى از اين جهت بسيار حساسيت‌برانگيز شده است که درجه تحمل نظام را به ويژه با تحولات بعد از انتخابات نشان مى دهد. جان گنجى به عنوان يک زندانى عقيدتى در خطر است. اگر کارى از دستمان برمى‌آيد، انجام دهيم. اگر مى‌توانيم. اگر هم نمى توانيم صورت مساله را (لااقل از بعد انسانى آن) پاک نکنيم. ضمناً کتاب «يک ‌مرد» اوريانا فالاچى را اگر دم دست داريد اين روز ها بخوانيد که سخت مناسب چنين حال و هوايى است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, July 12, 2005


توضيحى بر مطلب پيشين

الف) اجازه بدهيد که از بابت مطلب تندى که عليه هواداران خانم نوشى نوشته‌ام از صميم قلب پوزش بخواهم. من گفته‌ام «ليست کذايى»، بايد مى گفتم «ليست». گفته ام «سعدى بازى»، اين لفظ تندى بوده قبول دارم بايد مى‌گفتم «احساساتى شدن» (‌اجازه دارم بگويم اين را؟) بنده البته خود از علاقمندان سعدى هستم و اگر دوستان فرهنگ دوست و سخنگويان وبلاگستان و ساير مقامات اجازه بدهند، بنده مقدارى امسال در روز سعدى بى فرهنگى ورزيدم و بر جاى بزرگان به گزاف تکيه زدم. متاسفانه وبلاگ پارسا نوشت در روز سعدى آغاز به کار کرده و به هر حال ميخواهم بگويم که سعدى اين بدشانسى را آورده که يک موجود هتاک و بى ادب و ولى و قيم مآب خودش را پامنبرى ايشان مى نامد. شما صاحبان اسامى «حقيقى» و بزرگان وبلاگ شهر عفو بفرماييد. به هر حال واقعاً‌ متاسفم و شرمنده. در مورد «نمايش» هم پوزش مى خواهم. لغت تندى است. بايد مينوشتم «جلوه گرى» يا به تعبير بهتر«جو زدگى» اما به هر حال منکر اين آفت وبلاگ‌شهر نمى‌توانم بشوم. (‌خودم هم لابد گرفتار جو زدگى هستم که چنين کردم.) اما اين خيل عظيم بزرگان و مقامات فرهنگى و نويسندگان محترم چيره دست و روزنامه نگاران دنياى مجازى يک نگاهى به آرشيو هاى محترم و متبرک خودشان چه در عهد قديم - زمانى که با نام مستعار به صغير و کبير رحم نمى کردند - چه در زمان جديد بيندازند و مراجعه‌اى به وجدان خود داشته باشند. دوستانى که هر دو سه هفته يکبار يک دعوا راه مى‌اندازند و بمب افکن ها را مشتاقانه به پرواز در مى‌آورند، بد نيست نگاهى به کارنامه خود هم داشته باشند. البته در همه حال بى ادبى مذموم است و بايد پوزش خواست. بنده «ترسو» و صاحب اسم مجازى اگر بزرگان اجازه مى فرمايند اين شجاعت را دارم که با تمام وجود اگر به کسى توهينى شده است عذرخواهى کنم و از صميم قلب پوزش بخواهم. اميدوارم اين شجاعت در همه ما خصوصاً صاحبان شجاع اسامى حقيقى باشد و اين ريزبينى ها و ذره بين گذاشتن ها نعمتى است که از جانب دوستان نصيب بنده شده است. اين نعمت را از خود دريغ نکنيم. اين را در حاشيه بگويم که خيلى نادر ديده ام کسانى را که در وبلاگستان نقد خود مى کنند. اگر اجازه بدهيد و موجب فخر و مباهات هم نباشد که زحمتى بکشيد و بمب هيدروژنى بر سر اين بى مقدار که به زعم شما از جاى خود در رفته و سلطانى مى کند و ولايت مى ورزد، بريزيد، عرض مى کنم که خوشبختانه در وبلاگ شهر در اين راه قدم برداشته ام و اگر اجازه مى فرماييد، دانشجوى سال اولى «نقد خود» هستم.

ب) همانطور که گفته آمد در مورد حضانت اطفال خانم نوشى قضاوتى نمى توانم داشته باشم. چون داده هاى کافى ندارم. البته شنيده‌ام که به هر حال اين کودکان على القاعده بايد پيش مادر باشند. (‌اگر شنيدن جرم نيست البته) اما سوال اينجا است که آيا دوستان محترم به همه جوانب قضايا و اين مورد خاص آگاه هستند و بر ريزه کاريهاى حقوقى قانون حضانت طفل آشنايى دارند و بعد گردن پدر جوجه ها را مى زنند؟ تنها سوال مى کنم و گمان کنم که به عنوان يک مستعار نويس حق سوال کردن داشته باشم. (مگر اينکه دوستانى بنده نواز تنها به صرف مستعار نويسى‌مان همچنان بر لال شدن اينجانب و امثال اينجانب حکم آن هم از نوع حکومتى و شبه حکومتى بدهند که البته براى چنين دوستانى آرزوى صبر، موفقيت و خويشتندارى دارم.) البته حمايت هاى انسانى دوستان از وضعيت پيش آمده و احساساتى شدنهايشان، از نظر انسانى قابل درک است (و اگر اجازه مى دهيد اين حقير سراپا تقصير اين را هم عنوان کند که قابل احترام هم هست) اما همدردى دوستان احساساتى و گريان و نالان شدن با خانم نوشى و لوگوسازيها بايد ما را مقدارى به فکر فرو ببرد که آيا داريم به ايشان کمک مى کنيم يا نه؟ من بيش از اين خودم را وارد مساله فرزندان خانم نوشى (يا اصطلاحاً «جوجه‌ها» به قول خود ايشان و دوستان محترم) نمى کنم.

ج) هيچگاه به کسى امر نکرده ام فلان کار را بکنند يا نکنند. همه‌تان از صبح تا شب رهنمود و پيشنهاد مى دهيد ما هم پيشنهادى داديم. من تنها نظر خودم را گفته‌ام و ميتواند اشتباه هم باشد و البته تند و بى ادبانه هم بيان شده که نبايد مى شد. اما اصل مطلب به جاى خود شايد قابل بحث باشد. گنجى محتاج دفاع بنده نيست. او را هم رهبر و مقتدا نمى دانم. از شلوغ بازى هايش هم انتقاد دارم. (‌اميدوارم اينبار به جاى اينکه به وکلاى محترم خانم نوشى دارم جواب پس مى‌دهم بابت اين جمله به هواداران گنجى عزيز مجبور به جواب دادن نباشم) اما دوستانى که با بمب افکن هاى خود اظهار محبت نسبت به بنده کرده اند، کلاه مبارک خودشان را قاضى بفرمايند و سوال کنند که آيا گنجى در حال مرگ انسان هست يا نيست؟ جانش بر عقيده اش مقدم هست يا نه؟ يکصدم آنچه که براى سرکار خانم نوشى کرده اند، براى گنجى مى کردند. ( ببينيم ‌وضعيت کدامشان غير انسانى تر و ناعادلانه تر است؟ و نکته دوم اينکه کدام وضعيت بحرانى تر و وخيمتر است و نکته سوم اينکه اقدام ما چقدر در حل مساله کمک مى کند يا منجر به بدتر شدن شرايط روحى آن فرد مى شود؟)

مراقب باشيم که جو زده نشويم. همه مراقب باشيم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, July 11, 2005


سوالى از اهالى محترم وبلاگ شهر

دوستان محترم جسارت بنده را ببخشيد. ظاهراً بحران وخيم پيش آمده و فاجعه انسانى جوجه‌هاى خانم نوشى دل خيليها را بدرد آورده، اما سوال بنده اين است که اگر وضعيت جوجه‌هاى خانم نوشى و نيز وضع اسفبار خود ايشان آنقدر دل همه شما را کباب کرده است، پس چرا يکصدم آن را براى گنجى خرج نمى کنيد؟ گنجى انسان نيست؟ زندانيان فاجعه کوى دانشگاه آدم نيستند؟ در جايى که موجودى به نام عباس سليمى نمين هم (به لحن چندش آور خودش البته) مى گويد که گنجى را آزاد کنيد، واقعاً نمى شد يک جمله و فقط يک جمله در حمايت از گنجى در وبلاگ خود نصب مى کرديد؟ چند نمونه بهداشتى مثال زده مى شود و پاسخ را به وجدان خودتان محول مى کنم: (‌اينها مثالهايى بسيار دست پايين هستند و چه بسا نامناسب. فقط مى خواهد گفته شود که جا براى انساندوستى در اين قضيه هم بود.)

- آيا گنجى نيازمند مرخصى استعلاجى نيست؟
- بهتر نيست که از گنجى يک معضل براى نظام درست نکنيم؟
- خر ما از کرگى اصلاً دم نداشت. اصلاحات هم که تمام شد. نون هم که توى اين حرفها نيست. اين بابا را آزاد کنيد برود پى کارش
- گنجى نيازمند عدالت است
- همه زندانيان سياسى را آزاد کنيد
- به شکرانه انتخاب احمدى نژاد و حماسه ملى همه زندانيان سياسى- عقيدتى را آزاد کنيد
- گنجى را آزاد کنيد چون بيمار است.

اين انتظار نيست که همه سياسى بنويسند يا ريسکى بخرند. اما انساندوستى و سعدى بازى و نمايش در جاهايى خيلى خيلى واجب تر از جاهاى ديگر است. باور کنيد اگر مى خواستيد کارى بکنيد که موثر باشد اينکار هم واجب تر بود هم موثرتر، به کار نمايشتان هم خللى وارد نمى شد و سرجايش بود. (‌نگران نباشيد خود بنده هم اهل نمايش هستم. ولى کارى که واجب تر و مفيد تر باشد انجام مى دهم. هر چند از اين نمايش ها جز چشم و وقت سوزاندن چيزى گيرم نمى آيد. اين هم از مزاياى مستعار نويسى که خار چشم بعضى ها است انگار. اسمش که مى آيد بيمارى فشار خونشان عود مى کند.)

صورت مساله اين است: يکى دارد آب مى شود به هر دليلى کله خراب است و کوتاه هم نمى آيد. گير چند حيوان کينه توز و کله خرابتر از خودش افتاده است که همه اين شرايط را آنها بوجود آورده اند. ( گيرم گنجى سى درصد و تو بگير هفتاد درصد آدم اهل نمايش و شو و شلوغ بازى، براى چه آنجا افتاده است براى خاطر عمه خانمش؟) شما موضع بشر دوستانه‌تان چيست آقايان و خانم هاى گريان و انساندوست و دستمال کاغذى بدست هوادار نوشى و جوجه ها؟

لطفاً اسم بنده را به آن ليست کذايى اضافه نکنيد که موضوع اين مطلب مشکل خانم نوشى نيست و من در اين مورد تنها ميتوانم بگويم که متاسفم و من هم از طلاق و حضانت و اين چيزها متاثرم اما قضاوتى نمى توانم داشته باشم. چون داده هاى کافى ندارم. همه را هم به يک چوب نبايد راند. دوستان خردمندى هم در همان ليست نوشته‌اند که در قضاوت عجله نکنيد.

گويا چون اکثر مواقع به قافله مد بايد خودمان را برسانيم و انساندوستيمان هم به خاطر شو و نمايش و دوست و رفيق بازى است. تجارت است اين. شايد بى هزينه بيشترين سود بدست آيد. چيزى از ته کار در بيايد و چند تا هيت بيشتر بشود و چند تا مرحبا و احسنت بشنويم و … ادامه ندهم، بهتر است.
سوال: جان بر عقيده مقدم است يا عقيده بر جان يا نمايش بر هر دو؟

تذکر شرعى: هيچ نگران نباشيد. به حسب وظيفه براى بردن ران ملخ به بارگاه سليمان و به خاطر گنجى آمده ام و در صورت آزادى يا مرگ او در هر دو حال جل و پلاسم را جمع مى‌کنم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, July 10, 2005


گنجى را آزاد کنيد

قطره قطره آب شدن و جان دادن آرام آرام شيرمردى به نام گنجى، موضوعى عادى نيست. اصلاً هم معمولى نيست. از سکوت وبلاگ شهر تعجب مى کنم. از مشغول شدنشان به مسائل ديگر در حيرت هستم. مساله مساله غيرت و شرف و همان ماندن بر عقيده و جهاد است. از سيب زمينى‌هاى حربا صفت (بسته به درجات از همه نوع و همه مدلش) که آمده اند در هر شرايط آب و هوايى بمانند، هر دم به رنگى در مى آيند و مانند کارتون بارباها به شکلى نو عوض مى‌شوند، هيچ انتظار و توقعى نيست. اما از کسى که اهل درد است انتظار هست که کارى بکند ولو جابجايى يک دانه ارزن. کار را الان بايد کرد نه مرثيه سرايى هنگامى که کار از کار گذشته است.

من هيچ آدم مهمى نيستم، هيچ منافعى هم ندارم و هيچ از اين نوشتن ها سودى نبرده ام و نخواهم برد و اميدوارم که هيچگاه و هيچ وقت هيچ نوع اشتهارى نداشته باشم که سخت مدل ايرانى‌اش چندش آور است. چند روز است که به خود مى پيچم، هر کار کردم ديدم نمى توانم ساکت باشم. سکوت نامحدودم را به احترام گنجى شکستم که ابداً سکوت جايز نيست.

اکبر گنجى زندانى عقيدتى دارد مى ميرد. او را آزاد کنيد. اگر از انسانيت بويى برده ايد او را آزاد کنيد. اگر کسى شرف دارد ساکت ننشيند لا‌اقل اشاره اى به اين موضوع بکند.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________