<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Wednesday, August 31, 2005


کوروش! آسوده برو زير آب

کوروش! آسوده بخواب که ملت هم در خواب است.

Image hosted by Photobucket.com
عکس از سايت ايران پيکس

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, August 30, 2005


خبرچين

خبر بسته شدن خبرچين براى بنده که مدتى عضو کم کار اين گروه بودم موجب خوشحالى نيست. از همدلى و مهربانى بين دوستان خبرچين هم نميتوان گذشت که به هر حال نشان دادند که مى شود ايده خوبى که مجيد زهرى آورده بود در قالب يک کار جمعى پياده کرد. اميدوارم شرايطى پيش بيايد که دوستانى از آن جمع دوباره ايده خبرچين را در قالبى ديگر و با حضور نيروهايى بيشتر پيگيرى کنند. به هر حال نميدانم بسته شدن خبرچين را بايد نشانه‌اى براى کم رونق شدن فضاى وبلاگ ها تلقى کرد يا چيز ديگر.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


زمين، انسان و تکنولوژى

ديگر نيازى به بررسيهاى طولانى و کشدار دانشمندان زيست محيطى در سطح جهانى نيست که متوجه شويم، وضع زمين و سپهرش رو به وخامت گذاشته است. روند نابودى جنگلها، آلودگى شديد خاک و آبها، توليد وسيع گازهاى گلخانه‌اى و روند رو به افزايش و ديوانه وار مصرف سوخت در سطح جهان نشان مى دهد که گرم شدن زمين به اندازه يک درجه سانتيگراد از ابتداى قرن ديگر موضوع اصلى نيست. بلکه تغيير و تحولات شديد جوى ناشى از دخالت بى‌حد و حصر انسان در محيط زيست کم‌کم به صدر فهرست معضلات عمده جهانى خواهد آمد.

طوفانها و گردبادها، بارش‌هاى شديد و نابه‌هنگام برف، باران و تگرگ، تغييرات شديد جوى، تغييرات نامعقول دماى مناطق مختلف در فصول متفاوت سال، همه و همه نشانه‌هايى هستند که وضعيت وخيم را کم‌کم آشکار مى کنند. روند تخريب مدتها است که آغاز شده و زمين و سپهرش ديگر نمى‌توانند به راحتى اين نرخ تخريب را تحمل کنند. هنوز بعضى‌ها قدرتمدارانه منتظر هستند که دست تواناى تکنولوژى از آستين غيب بدر آيد و طبق معمول خودبه‌خود مسائل به دست خود تکنولوژى حل شوند. حال اينکه چنين نيست. دست کم اينکه تضمينى در اين مورد نيست. سوال مهم اين است که آيا بايد تا حد امکان تکنولوژى را فربه و مسلح کنيم تا مشکل را برايمان حل کند يا بايد در روند موجود بازنگرى کنيم؟ آيا اصلاً انسان قدرتمند و تکنولوژى مى‌توانند مهار شوند؟ آيا نگران خود و آيندگان نبايد باشيم؟‌

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, August 28, 2005


جاى دوست و دشمن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع. دشمن شناس

قديم‌ترها که وبلاگ و فضاى سايبر نبود و دعوا سر لينک و لوگو نبود و دوستى‌هاى مجازى هم نبود و تا يک طياره در آسمان مى ديديم، تا چند کوچه سر به هوا دنبالش مى دويديم، آن روزها مى‌‌خوانديم:

«دوست دارى با دوست من که دوست داره با دوست تو دوست بشه دوست بشى؟»

اين روزها بايد به جايش بخوانيم:
«اصلاً خوشت مى‌آد با دشمن من که بدش مى آد با دشمن تو دشمن بشه، دشمن بشى؟» اگه گفتيد چى به چى شد؟

نيازمنديها:
به تعدادى خاوير پرز دکوييار، پطروس غالى و کوفى عنان که فحش خور ملس هم داشته باشند، فورى نيازمنديم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


موضع بنده در مورد انتشار ايميل‌ها

باز هم تاکيد ميشود که بلاگر محترم وبلاگ «جشن تولد وبلاگ هاى فارسى»، لطفاً ايميل هايى را که به طور گروهى بين دوستان در ابتداى اين بحث رد و بدل شده است، از آن وبلاگ بردارند. بنده با اينکار يعنى انتشار ايميلها مخالف بودم و هستم. در اين مورد هم قبلاً چيزى نوشته بوده‌ام و نيازى به توضيح مجدد آن نمى بينم. تنها يادآورى ميکنم که اگر هريک از دوستان خودشان خواستند مى توانند که مطالب خودشان را در وبلاگ هاى خود به همان صورت يا به شکل بازنگرى شده بياورند و در اين صورت مى شود اين مطالب را در اين وبلاگ لينک داد يا منتشر کرد.

اگر بلاگر محترم اين وبلاگ در اين زمينه پاسخى دارند خواهشمندم که آن را در وبلاگ خود بياورند. خوشبختانه دوستان در زمينه برگزارى اين رويداد پيشنهادهايى داده‌اند و موضوع به حد کافى براى بحث حول برگزارى اين رويداد هست.

سلامت و بهروزى همه دوستان را خواهانم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, August 27, 2005


بررسى پيشنهادها

يکبار ديگر از دوستان عزيز خواهشمندم که دلخوريها را کنار بگذارند و اگر پيشنهادى در مورد بزرگداشت اين روز دارند در وبلاگ هاى خودشان مطرح کنند و بنده هم در وبلاگ خود لينک مى‌دهم و باز هم اعلام مى کنم که نه در اين روز و نه در روز چهاردهم آبان اتفاق خاصى قرار نيست بيافتد.

متاسفانه اصل موضوع دارد تحت الشعاع مسائل حاشيه‌اى قرار مى‌گيرد. بنده مقدارى در جريان اين مسائل حاشيه‌اى قرار گرفتم و تنها مى توانم بگويم عميقاً متاسفم. قرار بود در اين چند روز به پديده وبلاگ نويسى و مسائل وبلاگستان بپردازيم که ظاهراً بعضى از دوستان استقبال کردند و بعضى ديگر حجم عظيمى از سو تفاهمات و گفتگو هاى غير سازنده کاملاً بى ارتباط با موضوع ايجاد کرده‌اند و عملاً اگر چه من مطمئن هستم تعمدى در کار نبوده ولى متاسفانه به کل اين بحث را به حاشيه راندند. از دوستانى متين و خردمند نيز که سکوت کردند، انتظار بيش از اينها بود که مقدارى پا پيش بگذارند و غائله را ختم به خير کنند. شخصاً‌ از بعضى از دوستان که خودشان را وارد اين بحث نکردند و مسير بحث را به سمت و سوى صحيح نينداختند گلايه‌مند هستم که اين دوستان با وارد شدن به اين بحث در زمان مناسب و به کنج عزلت نرفتن خيلى بيشتر ميتوانستند در جلوگيرى از بالا گرفتن اين جنجال، و به حاشيه کشاندن حاشيه سازان کمک کنند. به هر حال گذشت و رفت.

به عنوان پيشنهاد دهنده، از همه دوستان عاجزانه خواهشمندم که در مورد اصل ماجرا اگر راهکارى دارند در وبلاگ‌هاى شخصى خود، بيان کنند و بحثى مفيد داشته باشند. اگر هم راهکارى نيست، جان همگى سلامت. داريم مى‌نويسيم و هستيم و دوستى و «مهرورزى» در دنياى مجازى هم نخواستيم. همينقدر که انصاف و اخلاق را تا آنجا که بتوانيم در نوشته‌هايمان لحاظ کنيم و دشمن براى خود درست نکنيم، کافى است.

به هر حال يک روزى يک وبلاگ فارسى به وجود آمد يک روزى يک دوستى هم دفترچه راهنماى آن را منتشر کرد و چند هزار نفر هم الان دارند مى نويسند و خيلى ها هم تا آخر عمرشان شايد نتوانند به تمام اين فضا سرکشى کنند و خيلى ها اصلاً از وجود همديگر در اين دنياى مجازى که مرتب هم درحال ريزش و رويش است، خبر ندارند. به همين تصوير زيبا اگر لحظه‌اى نگاه کنيم چه چيزى جز تصويرى از جهان واقعى مى‌بينيم؟ باور کنيد زندگى هم مانند زيستن ما در دنياى وبلاگها چون يک لحظه گذرا است. بيست سال بعد، چه ميدانم نيم قرن بعد ما ديگر در دنياى واقعى اين‌جهانى هم نيستيم. اما نوشته هايمان هست و مى‌ماند. آيا اين زيبا نيست؟ پس چرا توقعات، الحان گزنده و ساير مسائل دنياى ايرانى را وارد اين دنيا کرده‌ايم؟ دوستان عزيز، سروران ارجمند، به کدورتها دامن نزنيد. کدورت در اين دنياى مجازى که همه‌اش کلمه است، روحمان را مى فرسايد. قدرت کلمه را دست کم نگيريم. جاى زخم يک نوشته توهين آميز گاهى تا آخر عمر همراه آدم مى‌ماند. من البته معلم اخلاق نيستم. خودم هم ايرادات فراوانى دارم و از بالاى منبر رفتن هم متنفر هستم ولى تنها اين نکته را مى‌خواستم گذرا يادآورى کنم.

«غرض نقشى است کز ما باز ماند/ که هستى را نمى بينم بقايى»

اما اصل موضوع بيچاره:

مسعود برجيان عزيز، پيشنهاد خوبى مطرح کرده بود به اين مضمون که يادداشت‌هايى با اين موضوع بنويسيم: «وبلاگ‌نویسی چه دستاوردهای مثبت و منفى برای من ِ وب‌نگار به همراه داشته است؟». پيشنهاد بسيار خوبى است. بنده خودم عمل مى‌کنم. البته اين دوست عزيز، پيشنهاد هاى ديگرى هم در مورد قرار دادن روز شمار يا شمارشگر معکوس يا ساخت لوگو دادند. به نظرم مناسب ترين فرد براى ساخت لوگو کسى جز هاله عزيز نيست که در اين سالها هميشه زحمات ساخت لوگوها با او بوده است او در اين سالها مهربانانه وقت گذاشته و به ياد دوستان دربند و آسيب هاى اجتماعى در ايران بوده است. از ايشان خواهشمندم که اگر صلاح مى دانند محبت کنند و زحمت ساخت يک لوگو در مورد روز تولد وبلاگ ها را بکشند.

از طرف دوستان قرارهايى براى مصاحبه با سلمان گذاشته شده است. من الان نميدانم تا چه اندازه اين قرارها قطعى شده است. اين هم به نظر بنده کار خوبى است.

دوستى به نام سکنر کامنت گذاشته است و اين پيشنهاد را داده است که سلمان سه وبلاگ برگزيده را از ديد خود انتخاب کند و دلايل خود را هم بگويد و سپس آن سه وبلاگ در زمان ديگرى (مثلاً پيشنهاد ميکنم به صورت ماهيانه)، هر يک سه وبلاگ برگزيده ديگر را معرفى کنند و به همين ترتيب قضيه جلو برود. به نظرم پيشنهاد جالبى است.

به هر حال به نظر بنده همين پيشنهاد ها هم براى برگزارى يک بزرگداشت کوچک در روز شانزدهم شهريور کافى است. پيشنهاد بنده هم که همانا معرفى ده وبلاگى که در سال گذشته به مطالب آنها بيشتر علاقمند بوده‌ايم و نام بردن آنها در وبلاگ‌هايمان، هست. اگر دوست داشتيد عمل بفرماييد اما اگر ديديد که موجب کينه و کدورت و برهم زدن دوستى‌هاى مجازى مى‌شود، لحاظ نفرماييد. نقد هم نخواستيم. قربان صدقه هم مى رويم کافى است.

شخصاً موافق پيشنهادهاى اين‌چنينى که موجب مشارکت جمعى بوده و مخل فرديت وبلاگى نباشد، هستم. اين دنياى مجازى بى‌مرکز است. باز هم تاکيد مى کنم قرار نيست جايى جمع شويم. قرار نيست زير علم و کتل کسى مانند بنده حقير سينه بزنيم. قرار نيست کسى يا کسانى را مطرح کنيم و کسى يا کسانى را بکوبيم. مثل سيزده بدر هر کس در وبلاگ خود زيراندازى پهن مى‌کند، چيزى مى‌نويسد و ابتکارى به خرج مى‌دهد. دوست داشتيد چند تا لعنت هم نثار بنده کنيد که اين پيشنهاد را بد مطرح کرد و موجب صد و هفتاد و سه فقره دعوا شد، بعد هم سبزه اى گره مى‌زنيم(!) تفالى ميزنيم. اصلاً به ياد خوشه‌چينى و ماه مهر و پاييز شعرى مى‌نويسيم و بلند مى شويم و ميرويم دنبال کار خودمان. همين! به همين سادگى و بى‌پيرايگى. آيا اين موضوع اينقدر بحث پيچيده و جنجال برانگيزى است؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, August 25, 2005


در مورد روز تولد اولين وبلاگ پارسى

در ايميلهايى که بين دوستان رد و بدل شد، به هر حال مقدارى درگيرى و مشکلات حاشيه‌اى و جنجال پيش آمد. به نظرم اين چيزها را عمده نکنيم و پا پس نگذاريم. يعنى کمک کنيم که مسائل و اختلاف نظرها خداى نکرده ماندگار نشود. اختلاف نظرهايى بود و مقدارى دوستان تند شدند که البته کاش نمى شدند. به هر حال پيش مى آيد، بعضى از دوستان هم مقدارى عصبانى هستند از بعضى اتفاقاتى که قبلاً افتاده است. چه عرض کنم. بنده خيلى زرنگ باشم چهار چشمى مراقب نوشته‌ها و عملکرد خودم باشم. به هر حال من باز از همه عذرخواهى مى کنم و از حوصله اى که دوستان عزيز مخاطب و حاضر در بحث ها به خرج دادند، به سهم ناچيز خود سپاسگزار هستم.

به همت دوستى به نام آقاى سعيد يارمحمدى، وبلاگى در بلاگفا راه افتاده است به نام «جشن تولد وبلاگهاى پارسى». قرار بر اين بود که اين وبلاگ پوشش خبرى برنامه هاى احتمالى اين رويداد و پيشنهادهاى مرتبط را بر عهده داشته باشد. اين وبلاگ الان راه افتاده و از ديروز و پريروز حجم زيادى از گفتگوهاى بين تعدادى از وبلاگ‌نويسان را، که بعضى از آنها هم درگيرى هاى لفظى و قلمى بوده است، پوشش داده است. چند تا از ايميل‌ها هم البته در اين بين نيست. احتمالاً خود دوست عزيز گرداننده در آن شلوغى و کم و زياد شدن اسامى، گيرنده آن ايميل ها نبوده اند. ضمن اينکه گذاشتن و انتشار ايميلهايى که به هر حال در يک فضاى خصوصى تر قرار بوده مطرح شود (‌هر چند که اعلام شده بود که همه دوستان خوش آمدند) در يک فضاى وبلاگى چندان جالب نيست. نيک مى‌دانم که خيلى از دوستان در يک فضاى احساسى و تند مطالبى را نوشتند که شايد اگر الان مى خواستند آنها را مطرح کنند حتى اگر تغيير عقيده نداده باشند، طور ديگرى مطرح مى کردند. البته من تلاش اين دوست عزيز را درک مى کنم و مطمئن هستم که ايشان قصد خاصى نداشته و مى خواسته که اتفاقاً همه مطالب مطرح شده را در وبلاگى که براى پوشش خبرهاى روز تولد اولين وبلاگ راه انداخته است، بياورد. به شخصه پيشنهاد مى کنم اين دوست عزيز، نيز براى اينکه به‌‌ پيشبرد هدف اصليمان که همدلى و بهبود فضاى وبلاگ‌شهر است کمک کند، به طور کلى همه مطالبى را که به صورت ايميل بين دوستان رد و بدل شده است (‌حتى مطالب بدون تنش و نقد هاى سالم و پيغام هاى يارى و پيشنهادها را) از اين وبلاگ حذف کند و اخبار را از اين لحظه به بعد بر مبناى آنچه که در وبلاگ ها مى گذرد، پوشش بدهد. بدين ترتيب اگر هريک از دوستان خودشان خواستند مى توانند که مطالب خودشان را در وبلاگ هاى خود به همان صورت يا به شکل بازنگرى شده بياورند و در اين صورت مى شود اين مطالب را در اين وبلاگ لينک داد يا منتشر کرد. باز بر پيشنهاد خود تاکيد ميکنم که اين کار براى نشان دادن حسن نيت و کمک به تلطيف فضا صورت بگيرد.

آقاى عليرضا تمدن عزيز، اين دوست ناديده خوش‌اخلاق، پيشنهاد آشتى‌کنان مطرح کرده است. پيشنهاد بسيار خوبى است. بنده در خدمت هستم و اگر دوستان شروع کنند، بنده هم از اتفاقاتى که افتاد و قسمتهاى تندى از مطالبى که در مورد بعضى از دوستان نوشتم و آن بخش هايى که به ظاهر نقد بود اما غير منصفانه بود، عذرخواهى خواهم کرد. بنده چون اسمم مستعار است بالاخره اينجا هم طبق معمول هميشه نبايد سر صف باشم ديگر! نه؟

عليرضا جان همچنين پيشنهاد داده‌اند که هر دو روز شانزدهم شهريور روز تولد اولين وبلاگ فارسى و نيز چهاردهم آبان روزى که آقاى درخشان راهنماى «چگونه يک وبلاگ فارسى بنويسيم» را منتشر کرده‌اند، گرامى داشته شود. به هر حال اينهم روز گسترش وبلاگهاى فارسى مى تواند قلمداد شود و اصلاً منکر تلاش‌هاى اوليه حسين درخشان نمى توان شد. (بنده که هيچ وقت منکر نشده‌ام.) خودم به شخصه و سهم ناچيز خودم حسن نيت خود را نشان مى‌دهم و ضمن تاکيد بر اينکه تنها هدفم نشاط و شادابى وبلاگشهر بوده، هر دو روز را گرامى مى‌دارم: «روز تولد اولين وبلاگ فارسى» و «روز گسترش وبلاگهاى فارسى». البته اصرارى هم ندارم و طبيعتاً هر يک از دوستان هر طور که مايلند عمل خواهند کرد.

در مورد پيشنهادى که مطرح کردم، بنده تنها يک پيشنهاد دهنده بودم و از روز اول هم دارم روى اين مساله تاکيد مى کنم. قرار بر اين شد که دوستان خودشان بيايند و مشارکت کنند و اگر کارى به نظرشان مى آيد انجام دهند. دوستانى عزيز اعلام آمادگى کردند، بنده به سهم خود از همه شان ممنون هستم. درود بر همه آنها. بعضى‌ها واقعاً به بنده حقير لطف داشتند، جواب اين محبت ها را نميدانم چگونه بدهم. جشنى و تدارک ويژه اى نيست. لااقل تا حالا که نبوده. همين که مصاحبه اى بکنند. دوستان عزيزى اگر بتوانند لوگويى بسازند. مطلبى در اين مورد بنويسند. مشکلات دنياى مجازى و وبلاگ ها را مطرح کنند در فکر چاره باشند با هم دوست باشند و در عين اختلاف‌نظرهاى زياد (‌که طبيعى هم هست) ‌به همديگر به چشم همکار نگاه کنند و احترام بگذارند، همين مى شود جشن. اين بود هدف ما. همين مى شود گراميداشت. حالا کسى که آن پيشنهاد را ارائه کرده است خودش صد تا مشکل دارد، شما کار به خودش نداشته باشيد. ببينيد چه مى‌گويد. لااقل آب اين رودخانه را که روز به روز دارد کم آب تر و گل آلوده تر مى‌شود آلوده نکنيم. ‌

جشن‌مان اين است که به هم احترام بگذاريم، به همديگر نپريم و با کار هم انقدر کار نداشته باشيم. دلخورى‌ها را فراموش کنيم، با همديگر قهر نباشيم و خط کشى تند و تيز نداشته باشيم. اينها شعارهاى خوبى است اما چرا قدرى به آنها عمل نکنيم؟ بياييد روزى نو و نوروزى تازه بسازيم. آيا مى‌شود؟‌ اميدوارم که اين نصيحت بازى هاى ما و به قول معروف بازى در نقش «آقا خوبه» دوستان را دلخور نکرده باشد. آرزومندم که ديگر در اين زمينه قلم نزنم که خودم هم خسته شدم.

شاد و سلامت باشيد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, August 22, 2005


مرحبا اى پيک مشتاقان

خبر قطعى شد. درود و سلام بر گنجى. جهادش اکبر بود که ماند. آرش‌صفت جانش را در چله گذاشت ليک کمان شرمنده شد. ابراهيم وار خواست جان عزيزش را قربانى کند، اما کارد به هر طرف کند شد. آتش گلستان شد. «شير آهنکوه مرد» را از جايى بين زمين و آسمان برگرداندند. جنگ اراده بود و زنجير، زنجير به التماس درآمد. آن طرف رود اشک بود و جنگل شمع. او بلند شد. «گفت من تيغ از پى حق مى‌زنم» مرد خاکى پهلوان خودش را تکاند، برگشت و اکبر ماند، «پهلوان اکبر» هرگز نمرد! آمد که امانت بگيرد و آزمونى ديگر. سکوتى به نهايت فرياد بود و از آن پس تا زنده بود، همه پهلوانان شاهنامه‌ها به احترامش سکوت ميکردند. بساط رجزخوانى برچيده شده بود گويا.

«خبرت هست که بلبل ز سفر باز رسيد/ در سماع آمد و استاد همه مرغان شد
خبرت هست که در باغ کنون شاخ درخت/ مژده نو بشنيد از گل و دست افشان شد
خبرت هست که جان مست شد از جام بهار/ سرخوش و رقص‌کنان در حرم سلطان شد» *

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ديوان شمس

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


توضيحى بر مطلب الپر

الپر عزيز مطلبى انتشار داده، در آن نوشته است: « اين پاسخ تند پارسا صائبي را كه خواندم، فعل و انفعالات ذهني‌ام ديگر كنترل ناپذير شد.»

اشاره و لينک ايشان به مطلب «فرزند برومند بهنود» حقير است. ايشان البته بى اينکه هيچگونه اشاره‌اى به حرکت زشت آقاى حسين درخشان و حمايت آقاى بهنود بکنند، وارد بحث جدايى بين تحريمى‌ها و اصلاح طلبان شده اند که خود در اساس موضوع جداگانه ديگرى است و اساساً ارتباطى با « پاسخ تند پارسا صائبى» ندارد و معلوم نيست که نوشته پارسا چگونه سبب اين همه نتايج تئوريک توسط الپر و چنان قطعنامه محکمى شده است. اين سوالى است که بنده از ايشان دارم.

به هر حال اين هم عجيب است که من در همان مطلب هم ذکر کردم که امضا کننده نامه فراخوان آقايان اسد على‌محمدى و عباس معروفى نبوده‌ام. نامه انتقادى بنده به دوستان را خود همين آقاى الپر عزيز نيز در وبلاگشان لينک دادند. به هر حال بحث بحث تحريم و رفراندوم و «براندازى مجازى» نيست. بحث اين است که حرکت آقاى درخشان و روندى که در پيش گرفته‌اند از ديد بنده و خيلى‌ها محکوم است. همين.

در مورد بحث «راه ما از راه شما جدا شده است» که ايشان مطرح کرده اند، گفتنى‌هايى دارم ولى ترجيح مى‌دهم فعلا وارد اين بحث که در عين اهميت ارتباطى با موضوع نوشته بنده نداشته نشوم.

پى‌نوشت: مسعود برجيان عزيز اين وبلاگ‌نويس خردمند اصفهانى و اهل اعتدال هم به فغان آمد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, August 20, 2005


فرزند برومند بهنود

مسعود بهنود در فرداى روز تولد خود، طبق معمول دفاعى جانانه از کار غير مسوولانه و تروريستى فرزند دلبند بى‌ادب خود حسين درخشان انجام داد و در مقابل عباس معروفى را که در اين قصه مورد حمله قرار داده بود، کوبيد. البته به شيوه مبهم نويسى خاص خود که بدون اينکه نامى از کسى بياورد، نشانى‌هايى واضح داد که کسانى که در جريان امور هستند، بدانند منظور دقيقاً چه کسى چيست.

ما وبلاگ‌نويسان هم معروفى را خوب مى شناسيم هم درخشان و هم بهنود را. بنده خود منتقد آن نامه و تومار بودم. اما آيا اين دليل مى شود که به نويسنده اى دود چراغ خورده توهين کنم؟ آيا اين دليل مى شود که به فرض به کسى که کارهاى فنى‌ام را مى‌کند، در عرصه نوشتن و انديشيدن حمايت بلا قيد و شرط کنم و بابت اشتباهاتش و خطاهايش به او جايزه هم بدهم؟

الف)‌ آقاى بهنود که تقريباً چيز زيادى در دفاع از گنجى ننوشته است چطور به خود اجازه مى دهد که در موضعى جانبدارانه به کوبيدن کسى يا کسانى که از به هر طريق از حقوق انسانى گنجى دفاع کردند، دست بزند؟ آيا اين اخلاق قلم است؟

ب) ‌اگر اين قصه تهمت زدنها و ترور ها ادامه پيدا کند، آقاى بهنود مسلم بداند که خود شخص ايشان در مظان اتهامات زيادى هستند. چه کسى از اين تفرقه افکنى ها سود مى‌برد؟

ج) تمام بى اخلاقى‌ها و هتاکى‌ها و کيهان بازى هاى اخير درخشان به کنار. ‌جا دارد مسعود بهنود اين نظريه سياسى مشعشع فرزند برومند خودشان را براى ما تبيين نمايند که طبق تئورى حسين آقا در انتخابات «يا بايد به معين راى داد يا به لاريجانى.» کسى از اين نظريه چيزى سر درنياورده تاکنون. نظر مبارک‌ آقاى بهنود در اين مورد چيست؟ اين فقط يک نمونه از تحليل هاى سياسى مشعشع آقا حسين. گاهى آدم به حرف هاى عجيب و سخيف کسانى به جهت بى پايه بودن بيش از حد سکوت مى کند و ناگهان مى بيند که در عين ناباورى حامل آن حرف تبديل به مرد علمى سال و بتى بزرگ مى شود!

د) حسين درخشان کارهاى خوبى و موثرى در وبلاگستان کرده و از نظر پياده سازى ايده هاى جديد و مسائل فنى کارنامه خوبى داشته است و احترام او حداقل در اين زمينه محفوظ. اما کم‌مايگى فکرى او به هر حال از اهل نظر دور نبوده و نيست و مدتى است که اصلاً توسط اهل نظر و انديشه و همه کسانى که کار وبلاگ نويسى را با مايه قوى آغاز کرده اند، جدى گرفته نمى شود و موجبات انبساط خاطر اهالى وبلاگستان شده است. آدمى جدى ديگر با او کارى ندارد و ايشان تقريباً از هفت دولت نقد آزاد است. او بنده خدا هم گويا در باغ نيست يا شايد هم هست و هنوز به مشترى جمع کردن و تاچ ريت مى انديشد. شايد حرف‌هايى که از پدران معنوى‌اش مى شنود، بدون تحليل و به لحن خاص خود که لحنى بى ادبانه و ميدان شوشى است، بيان مى‌کند. اين البته حق مسلم او است که تحليل هاى عجيب و غريب بيان کند. حرف هاى غير مسوولانه و بى اساس و ايده در دادن هاى ايشان هم به کنار، اخيراً‌ ايشان روند جديدى را آغاز کرده اند و چون برادران کيهان ترور شخصيت مى کنند. يک کار اخير ايشان مزيد بر کارها و شيرينکاريهاى قبلى اين است: به مطلب دوهفته پيش کيهان لينک مى دهند و چون کسانى که بهشان از جاهايى «وحى» مى شود اعلام مى کنند که شيرين عبادى را بزودى از مملکت مى اندازند بيرون. (‌نکته اى که به هيچ روى در مطلب کيهان هم نه تلويحاً‌ و نه تصريحاً نبود!) چنان در مورد عباس معروفى و شيرين عبادى صحبت ميکند، که آدمى فکر مى کند اين دوست عزيز با کدام مايه و کدام پشتوانه دارد، شيرين عبادى، عباس معروفى يا ديگران را مى کوبد؟ آيا اصلاً‌ اينکار محکوم نيست؟ آيا جاى آن نيست که دوستانه به حسين عزيز بگوييم حد خودت را بدان و حق توهين کردن به ديگران و ترور شخصيت ديگران را ندارى؟ آيا جاى آن نيست که وبلاگ نويسان يکبار و براى هميشه با صداى بلند اعلام کنند که ايها الناس حسين درخشان سمبل نسل جوان وبلاگ نويس و نماينده و سخنگوى وبلاگستان نيست؟ لطفاً اين شخص محترم و زحمتکش را انديشه‌ورز وبلاگ آباد معرفى نکنيد و به او بيش از اين بال و پر ندهيد. ‌

گيرم من تاچ ريتم ده تا است. اما سوالاتى کردم. آيا کسى هست که جواب ما را بدهد؟ آيا کسى به شرافت قلم باور دارد يا نه؟‌

پى‌نوشت: بنده نه دشمنى و عداوتى با حسين درخشان داشته‌ام و نه دنبال جار و جنجال هستم. همانطور هم که نوشته‌ام ايشان حق دارند هر گونه که دوست دارند نظر بدهند، اما حق اهانت، فحاشى و ترور شخصيت نويسندگان، فعالان سياسى و ساير وبلاگ نويسان را ندارند و اين عمل محکوم است. اگر اين نوشته خشن است برويد گريبان کسانى را بگيريد که سالها است با ادبيات کيهانى خو کرده اند. آنهايى را که فحاشى و بى ادبى و گستاخى را (آنهم نه به صاحبان قدرت بلکه به ضعفا و اهالى قلم) در نوشته‌هايشان نهادينه کرده اند و مدام توسط عده‌اى جايزه مى‌گيرند و تشويق هم مى‌شوند. من تنها واقعيات موجود در وبلاگ شهر را بيان کردم. کسى در اين ميان مبرا از خطا نيست. همه کمابيش خطا مى کنيم. اما سوال اين است که چند بار؟ آيا جلوى خطاهاى مکرر در مکرر و حمايت دائم و بى قيد و شرط از خطاکار نبايد ايستاد؟‌

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


جشن تولد وبلاگ‌ها

سلمان در روز هفتم سپتامبر سال ۲۰۰۱ ميلادى برابر با شانزدهم شهريور سال ۱۳۸۰ خورشيدى اولين مطلب را در اولين وبلاگ فارسى زبان نوشت. پس به عقيده بنده و خيلى از دوستان اين روز قطعاً روز جشن تولد وبلاگهاى فارسى زبان است. هر گونه که در مورد پديده وبلاگ مى انديشيم، هر چقدر که اينکار را جدى مى‌گيريم يا نمى‌گيريم و هرگونه نقدى که به اين فضا داريم، به هر حال زنده در همينجا هستيم و شهروند اين دنياى مجازى‌ايم و اين روز را بايد گرامى بداريم.

اين روز فرصت خوبى است که همه، هر چند حوزه هاى مختلف را با آرا و نظرات متفاوت و شيوه هاى بيان گوناگون و در قالبهاى مختلف پوشش مى‌دهيم، به احترام حضور همه‌مان در اين فضاى مجازى مراسمى ويژه به عنوان روز وبلاگ‌هاى فارسى زبان به گرمى و مهر برگزار کنيم. گمان مى‌رود که بتوان از اين فرصت براى تجليل از همه کسانى که يک سال چشم سوزاندند، خواندند، انديشيدند، کمتر خوابيدند يا از برنامه روزانه خود زدند، بيشتر تايپ و تصحيح کردند، به گرمى با خوانندگانشان بودند، نقدها گفتند و شنيدند و وقت گذاشتند و موى‌ها سپيد کردند، استفاده کرد.

اين روز را بايد گرامى داشت و پيشنهاد مى‌شود که همه وبلاگ‌نويسان يا بلاگرهاى عزيز براى اين روز پيشنهادهاى خودشان را براى بهتر برگزار کردن اين سالگرد و جشن تولد در وبلاگ‌هايشان بياورند و هر چه سريعتر به بحث بگذارند که فرصتى نيست.

در همين راستا بنده سال گذشته پيشنهادى داده بودم که به جهت حفظ تفرد در وبلاگستان يا وبلاگ‌شهر که ذاتاً مرکزى بى مرکز است، هر کس که مايل است نام ده وبلاگ برگزيده را از ديد خود و با توجه به حوزه علاقه خودش مشخص کند. به اين ترتيب هر کس يکسال فعاليت وبلاگستان را مرور مى‌کند و وبلاگ‌هاى برگزيده را از ديد خود انتخاب و از آنهايى که شايسته‌تر مى‌داند تجليل مى‌کند. نيز فرصت خوبى است که صرفنظر از همه دوستى‌ها و پيوندهاى عاطفى دوجانبه ميان وبلاگ‌نويسان يا وبلاگ‌داران، اينکار به گسترش نوعى فرهنگ نقد و ارزيابى هم بيانجامد.

باز اگر هر يک از دوستان پيشنهاد خاصى دارند، لطفاً در وبلاگهايشان بگذارند. اگر دوستان عزيزى هم که اين طور موقع ها آستينى بالا مى‌زنند و کارى جمعى شروع مى کنند، فبها المراد. جا براى خيلى کارها هست. بالاغيرتاً از قهر و نااميدى و تفرق و روضه‌خواندن و ذکر مصيبت دست برداريم. اول از همه به خودم مى‌گويم.

به هر حال ما که از امروز قلم و کاغذ را برداشته‌ايم و چون سال گذشته دنبال تهيه ليست کانديداها و انتخاب ده وبلاگ برگزيده هستيم. کار سختى هم هست.

شاد و بهروز باشيد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, August 19, 2005


هيچ چيز معلوم نيست

متاسفانه گفته مى‌شود هنوز خبر شکستن اعتصاب غذاى گنجى قطعى و تاييد شده نيست و حتى اين احتمال بدبينانه هم هست که گنجى درگذشته و تيم دادستانى در حال بدست آوردن زمان جهت به حداقل رساندن پى‌آمدهاى منفى اعلام اين خبر است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


گنجى زنده ماند. آيا فراموش خواهد شد؟

به نقل از همسر گنجى خبر آمده است که اکبر دارد با پزشکان همکارى مى‌کند. خوب! جاى خوشحالى و اميدوارى است. اين ماراتن خونين بالاخره دارد تمام مى‌شود. گنجى با شکستن اعتصابش کار بزرگى کرد و ما هم بايد پشتيبان خودش و حقوقش باشيم. حداقل به او روحيه بدهيم. در عين حال به بيان لرى شيرش هم نکنيم که دوباره شروع کند. متاسفانه اين روزها مساله گنجى در وبلاگ‌ها به فراموشى سپرده شده بود و خيلى از دوستان على رغم شور و حرارت اوليه به کل نسبت به مساله بى‌اعتنا شده بودند. نوعى بى‌تفاوتى به همراه نوعى شماتت داشت پيشرفت ميکرد. البته اصرار گنجى بر ادامه اعتصاب غذا به هر حال از ديد خيليها کار عاقلانه‌اى نبود. اما اين هم گفتنى است که مشکل فضاى غمزده و نااميد وبلاگها واضحاً از جاهاى ديگرى است و مساله فقط به خاطر گنجى نبوده است هر چند که آن ماجرا بى‌تاثير هم نبود.

حالا يک مساله ديگر. يک نگاهى به سايت دکتر کديور بيندازيد. هر چند همه عقايد او را قبول نداشته باشيم، او يک زندانى عقيدتى بوده است و يگانه کسى است که آرا همه مراجع تاريخ شيعه را در مورد ولايت فقيه جمع آورى و تقرير کرده است. او يک محقق و روشنفکر دينى است که به وجودش نياز است. (انتقاد از عملکرد روشنفکران دينى به جاى خود، اما اصلاح و تحول اجتماعى بدون روشنفکران دينى محال است. لااقل بخش دينمدار جامعه ما و کسانى که به هر صورت دغدغه دينى دارند کاملاً در اکثريت بوده و اصلاح‌گرى مستمر دينى بايد موازى با همه حرکتهاى روشنگرانه و حقوق بشرى پيش‌ برود.) خواهشمندم يک نگاهى به شمارگان خواننده اين سايت بيندازيد. اين همان کديورى است که نعره ميزديم کديور آزاده آزاد بايد گردد. کديور به هيچ وجه عوض نشده است. اما آمار نااميد کننده است نه؟ به خصوص وقتى آن را در کنار شمار خوانندگان بعضى از وبلاگ‌هايى قرار دهيم که اگر صفت مبتذل را به آنها نسبت ندهيم، بى‌انصافى کرده‌ايم. نه! همه مردم قرار نيست به اين موضوعات عبوس علاقمند باشند. عرض من چيز ديگرى است. (‌البته اين خبر را هم در حاشيه بدهم که در همين مورد شمار خوانندگان سايت کديور از بعد از انتخابات حدوداً دو برابر شده است. با اينکه حجم سخنرانيهاى کديور يا مقاله‌ها و نامه‌هايى هايى که در سايتش گذاشته نسبت به قبل از انتخابات کمتر هم شده است.) ما خيلى زود سوار موج احساسات مى شويم و خيلى زود هم فراموش مى کنيم. لطفاً اين سخنرانى کديور آزاده را يکبار ديگر بدقت گوش بدهيد و با حرفهاى گنجى مقايسه کنيد. به نظر شما چه فرقى بين عقايد کديور آزاده و گنجى دلير هست؟ آيا گنجى را هم چون کديور، آقاجرى، سحابى، سروش، ملکيان، يوسفى اشکورى و … فراموش نخواهيم کرد؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, August 18, 2005


پول ندارى؟ بمير پس!

يک خانم را دارند به خاطر اينکه پولى ندارد، دار مى زنند!! چطور چنين چيزى ممکن است؟‌ ما هم مانده‌ايم در هضم مساله. به هر حال فهم اين مطلب با دانستن اينکه اين اتفاق دارد در جمهورى اسلامى مى‌افتد، شايد کمى آسانتر شود. کاش دوستان همت کنند.

اين هم اصل خبر در سايت زنان ايران [لينک]

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


قيامى ملى بود!

حکايت جالب‌ «قيام ملى» ۲۸مرداد را در خاطرات روزانه اردشير زاهدى داماد محمدرضا شاه و آقازاده سپهبد فضل‌الله زاهدى بخوانيد. اصلاً هيچ اسمى از اشرف پهلوى، آمريکايى‌ها، کروميت روزولت و پولهاى سازمان سيا (بر طبق اسناد و مدارک مسلم و فراوان و قطعى خود سازمان اطلاعات مرکزى آمريکا) نيست. هرچه هست شجاعت و درايت چند افسر عاليرتبه و سازمان‌دهى بسيار دقيق سردار غيور ژنرال زاهدى و جانفشانيهاى‌ اردشير خان و ياران است. اصلاً نيازى به تفسير و تحليل و آوردن فکت هاى مسلم تاريخى هم نيست. براى تفريح هم که شده اگر وقت داريد، اين يادداشت جالب را بخوانيد. قضاوت با خود شما.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, August 17, 2005


روز‌نوشته امروز

الف) نامه جمعى از فعالان سياسى و فرهنگى و روزنامه نگاران به مقامات سابق، کارى بسيار قابل توجه و نيکو بود. جاى اميدوارى هست، يعنى اميدواريم که باشد! در روز آنلاين نبوى داور نوشت که گنجى اعتصاب غذا را شکسته است. راديو فردا گفت و نوشت که خبر توسط پزشکان و خانواده گنجى تاييد نمى‌شود. اميدوارم که فرجى حاصل شود.

ب) سايت روز آنلاين تحقيق جالبى از تقلب احمدى نژاد منتشر کرده است. مطلب جالبى است و باعث تاسف فراوان. از همه بدتر سکوت مقامات. ديگر از همان جمهورى نيمبند اسلامى هم چيزى نماند.

ج)‌ حسين درخشان، ادعايى گزاف در مورد عباس معروفى عزيز مطرح کرده است. اولاً چرا آن را ثابت نمى‌کند؟ ثانياً اين ترور شخصيت به چه معنى و با کدام منظور است؟ بعضى از اهالى اين وبلاگستان کى مى‌خواهند اخلاق پيشه کنند و هر چه دلشان خواست ننويسند؟ بلانسبت دوستان بافرهنگ وبلاگشهر، اين صاحبان قدرت پيزورى مجازى، اگر صاحب قدرتى واقعى شوند چه کار مى‌خواهند بکنند؟‌

د) سعيد ابوطالب گفت:‌ «کسى که وزير ارشاد مى‌شود، اول بايد دشمن‌شناس خوبى باشد.» (!) [ لينک به نقل از خوابگرد] ما که بارها آمادگى خودمان را براى خدمت به بندگان خدا و مهرورزى اعلام کرده بوديم! بنده س.ع. دشمن شناس با بيش از سه سال سابقه در امر خطير و فوق تخصصى دشمن شناسى از همينجا رزومه ناقابل خود را خواهم فرستاد!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, August 16, 2005


گنجى چون مشروطه يادمان نرود

به قول سعدى بزرگ چنان خشکسالى شد اندر دمشق که ياران فراموش کردند، انقلاب مشروطيت و سالگرد آن را! چه بد اوضاعى است و چه بى‌اعتنا شده‌ايم نسبت به همه چيز. بماند.

اما گنجى ديگر رو به «گذشتن از آستانه» است. کاش آنهايى که کارى از دستشان برمى‌آيد براى نجات جانش اقدامى بکنند. مرتضوى به دروغ گفته است که خانواده گنجى، مادر اکبر را نمى‌گذارند بيايد فرزندش را ببيند. کاش مادر گنجى با همت خانواده و دوستان بتواند فرزندش را ببيند و از او بخواهد که اعتصابش را بشکند. فردا ممکن است دير باشد. گنجى را فراموش نکنيم.

کابينه مهرورزى است يا کابينه زهره ريزى؟ ولى حيف شد، کاش حاج سعيد هم بود. اين آدم مخلص و فداکار اگر زنده بود، چه بسا معاون اول رييس جمهور مى‌شد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, August 14, 2005


نگاهى گذرا به «کابينه خدمت»

يکى از ويژگيهاى کابينه جديد اين است که در بعد امنيتى- فرهنگى، (ظاهراً ايندو مقوله را رسماً از اين به بعد بايد در کنار هم ديد!) دولت پنهان نيروهاى فعال خود را به ميدان فرستاده است. در عين بدبينى به اوضاع و خوف‌ها بايد توجه داشت که اين اقدام يک حسن هم دارد و آن هم اين است که ديگر نيازى به فعاليت هاى غير شفاف دولت پنهان در اين زمينه‌ها نيست. به هر حال بايد ديد که چقدر مى‌خواهند فضا را پليسى کنند و در مقابل چقدر بابت پاسخگويى به خاطر اقدامات رودرروى خود مى خواهند هزينه بدهند. يک نظر بيش از حد خوشبينانه هم اين است که آنها بيشتر با فرستادن اين نيروهاى «خوشنام» دنبال ايجاد ارعاب و ترساندن و بستن آب از سرچشمه ها هستند (البته کو آب!) و گرنه با نيروهاى دست دوم و ناشناخته کار خود را بهتر و کم‌هزينه‌تر براى بگيروببند پيش مى‌بردند و نيروهاى پشت پرده را نيز حفظ مى‌کردند. بايد ديد.

در کنار آن در مورد وزارت نفت هم بايد نگران بود. جداى از رانت خوارى‌هاى قبلى پشت پرده در مورد پروژه هاى نفتى، اما به هر حال وزارت نفت براى پروژه هاى روى زمين مانده نيازمند يک مدير قوى و کارکشته است که حداقل در صنايع مرتبط کار کرده باشد. قصه نفت خصوصاً توسعه ميادين و حفظ آنها و نيز صنايع پايين دستى و پتروشيمى شوخى نيست و قرار هم بود پول نفت سر سفره ها بيايد. ظاهراً «مديريت حزب‌الله» هنوز يک مدير قوى نفتى ندارد و معلوم نيست که با توجه به وارد شدن سپاه به عنوان بزرگترين پيمانکار کشور در صنعت نفت چه اتفاقاتى و چه فاجعه هايى از نظر فنى در آنجا بيفتد. همين نگرانى‌ها در مورد وزارت نيرو و صنايع هم هست. نگران پروژه ها و کارخانجات و پلنت هاى صنعتى بايد بود! خدا کند «مديريت حزب الله» بتواند و درست هم بتواند.

در مورد وزارت امور خارجه، اتفاق خاصى نيفتاده است. وزارت خارجه هميشه بصورت مشاع بين جناح هاى مختلف اداره مى شده و تنها با آمدن دولت ها و تغيير و تحولات، مهره‌هاى هر يک از آقايان در داخل همانجا جابجا ميشوند و اصولاً کسى هم ديگر از اين وزارتخانه توقع کار خاصى ندارد و متولى سياست خارجه هم نيست. نه سياستگزار است نه حتى در مورد اجراى سياست ها به طور جدى به بازى گرفته مى‌شود. وزارت خارجه عملاً تنها خدمات کنسولى ارائه مى‌دهد. (‌خدمات که چه عرض کنم) خارجى ها هم ديگر ياد گرفته اند که با چه کسانى بايد طرف صحبت باشند و معمولاً از پنجره وارد مى شوند.

وزير بهداشت چهل ساله و تنها با سابقه دانشگاهى و بدون داشتن سابقه مديريتى خارج دانشگاه هم قابل توجه است. در مورد وزير ارتباطات باز همين قصه هست ايشان از نظر علمى و فنى مقبول ولى فاقد سوابق اجرايى هستند. البته در مورد وزارت علوم شايد نتوان اين انتقاد را وارد دانست. چون به هر حال وزارت علوم بيشتر نيازمند يک چهره علمى است.

کلاً بايد ديد با اين تيم سپاهى، حقانى‌چى و حزب‌الله برنامه‌ها به کجا پيش خواهد رفت. خدا را شکر همه چيز هم براى خدمت مهيا است. «دشمن» هم «سيلى هسته‌اى» خورده و ايادى‌اش هم به سوراخها خزيده‌اند و نيستند. رهبرى هم طبق معمول هوشيار ايستاده و همه چيز را زير نظر دارد. امام زمان و آقاى مشکينى و مصباح يزدى هم همه راضى و خشنود. مجلس هم بغايت قوى است و قانون اساسى مى‌خواهد عوض کند. شوراى محترم نگهبان هم اين روزها با دمش گردو مى‌شکند. قوه قضاييه هم که قربانش بروم. هيچوقت شرايط آنقدر براى «خدمت» مناسب نبوده است. ببينيم و منتظر باشيم ببينيم که چه اتفاقاتى خواهد افتاد. از اين به بعد شرايط براى پاسخگويى حکومت در مورد کارآمدى‌اش مهيا است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, August 13, 2005


طنز بى‌مزه در بحران هسته‌اى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع. دشمن شناس

به ياد گنجى که هميشه ميخنديد. کاش دوباره بخندد.

- «مردى از جنس مردم» ديروز به مجمع تش خيس نرفته است. روز قبلش هم به نماز جمعه هاشمى نرفته بوده. حزب الله است و مى تواند و قرار است اينروزها کيک زرد را هم ببرند و شمع شهاب سه را فوت کنند. رنگ اين کيک نشان مى دهد که ما چقدر جهانيان را دوست داريم. چون اصولاً در دکترين هسته‌اى - مغز پسته‌اى ما بمب هيدروژنى جايى ندارد. در دوران پر افتخار صفوى هم علما همه با بمب اتمى مخالف بودند. راستى گفتم حزب الله امروز هم حاج حسين آقا (‌معروف به سردار دکتر الله کرم)‌ از انصار حزب الله تهران انتقاد شديد کرد! تحليل گران امور امنيتى- فرهنگى گفتند در اين مملکت شير تو شير، احتمالاً انصار حزب الله هم به اين چند گروه منشعب خواهند شد:
۱. انصارطلبان پيشرو
۲. جمعيت دفاع از حقوق غيرتمندان
۳. تشکل‌هاى همسو با حاجى بخشى
۴. انصارگرايان خردورز شاخه ده نمکيسم

نکته: «از بغض تحجر اينبار با ده نمکى هستيم.» ترجمه‌اش به ادبيات انصاريها مى شود: «گناه ما است اگر حاجى تنها است.»

- گروهى از هکرهاى ايرانى سايت ناسا را هک کردند. خودشان گفته‌اند براى اينکه نشان بدهند که ايرانى مى‌تواند و سربلند است. ايرانى تا همين حالاش هم به حد کافى افتخار آفرينى کرده است. لطفاً سيفون را بعد از افتخار آفرينى خود بکشيد. قرار شده ماهواره مصباح برود جلوى ايستگاه فضايى بين المللى دستى بکشد و بعدش هم تيک آف کند و هر چه گاز و گوز دارد به خورد استکبار و نظام سلطه بدهد. قبول! ميتواند بابا ميتواند. هم ايرانى هم حزب الله.

- هر روز عنصر جديدى وارد ادبيات سياسى ايران ميشود. چند وقت پيش بود که عنصر «دود» بعد از مرگ پاپ خدا بيامرز آمد. بعد از حماسه حضور شناسنامه‌هاى متحرک، نميدانم چه شده که عنصر «بو» هم وارد اين گفتمان شده است. کيهان برادر حسين هم نوشت: «بوی بدى از مخالفت ها با رئيس جمهور به مشام مى رسد»، طفلک مردى از جنس مردم چند روز است دارد زور مى‌زند و روى کابينه‌اش کار مى کند (‌کابينه چراغ خاموش يا همان کابينه خدمت)، اذيتش نکنيد وگرنه رييس جمهور هم مجبور است نشان دهد که مى‌تواند! البته اعلام غير رسمى بعضى از اسامى وزرا، موجب لرز ملى و همدلى و نيز بحران «هسته‌اى» در سطح ملى شده است. اگر عمرى باقى بود و مردى از جنس مردم ترتيبمان را نداد باز بر مى‌گرديم. فقط اون وزير کشورش منو کشته.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, August 12, 2005


«نامه بلاگرها» و چند نکته

من «نامه بلاگرها خطاب به ملت ايران» را امضا نکردم به دلايل زير:

الف) دلايل شخصى: بنده عمدتاً و نه هميشه سايبر نويسى مرتبط با موضوعات سياسى خصوصاً سياست در داخل کشور هستم و به خيال خودم بعضى وقت‌ها تحليلى ارائه مى‌دهم، اما شخصاً خود را يک فعال سياسى نمى‌دانم. البته فعال سياسى بودن جرم نيست. محدوده کار من مشخص است و سه سال و دو ماه هست که کمابيش در اين چارچوب مى‌نويسم. نسبت به آينده کشورى که در آنجا بدنيا آمده ام بى تفاوت نمى توانم باشم اما اگر مردم آن کشور راه هاى بهترى براى سعادت يافته باشند، من ترجيح ميدهم آينده شخصى خود را در کشورى غريب و ناشناخته با هزار بدبختى بجويم. چه مهاجر هستم و مهاجرت کارى بسيار سخت و وحشتناک و پيچيده است و در پايان عمر آدمى نتايجش معلوم مى شود. چه کار ديگر مى توانستم بکنم که نکردم؟ من هم بلد بودم بيشتر از پيش در جامعه کانادا زندگى کنم و وقت بگذارم اما به هر حال وقتى به اين کار نوشتن در فضاى سايبر اختصاص داده ام که به هر حال از وقت اختصاصى خودم است و ثمره سالها رنج و تلاش و دورى از فرصت طلبى مباح و غير مباح بوده (‌داستان ران ملخ معروف را در کمال تواضع و فروتنى يادآورى ميکنم. اگر محصول کار بنده مبتذل و بى‌مايه است، ببخشاييد! بيشتر از اين در توان ما نبود.) منتى هم نيست البته. علاقه هم داشته ام به اين کار. لذا من فعال سياسى نيستم بلکه علاوه بر اينکه گاهى به موضوعات سياسى مى‌پرداخته‌ام گهگاه بر حسب مورد با فعالان حقوق بشرى همکاريهاى پتيشنى و يا در زمينه مقاله نويسى داشته‌ام. حقوق بشر البته گزينشى نيست. اما چه کنم که مجال پرداختن بيشتر ندارم. بالاخره ما هم آدم هستيم و بايد زندگى کنيم و هزار گرفتارى داريم، دليل نمى شود که در هر مورد حقوق بشرى (مثلاً کبرى رحمانپور) هر روز مطلب بنويسيم. سعى‌ام بر اين بوده که به هر حال مشارکت داشته باشم، حتى مثلا در مواردى مانند مورد کبرى رحمان‌پور. در ماجراى گنجى البته وقت زيادى گذاشتم و در عين دفاع از حقوق انسانى او از کليت خواسته گنجى مبنى بر به رسميت شناختن حقوق اپوزيسيون غير برانداز دفاع کرده‌ام. به هر حال بيشتر از اين نمى شود از يک صاحب اسم مجازى توقع داشت. ديگر چه کار کنم؟ اگر کسى فعال سياسى است و يا مى‌خواهد باشد، درود بر او. ما نبوده و نيستيم. فعال سياسى بودن حق دوستان باهمت است. دوست دارند و مى توانند. ما نه ميخواهيم و نه مى‌توانيم اما چوب هم لاى چرخشان نمى گذاريم و احترامشان هم بر ما واجب. در يک طيف هستيم و از اين تيپ پتيشن ها و نامه ها هم قبلاً مشترکاً زياد با هم امضا کرده ايم و از اين به بعد هم با هم در موارد مورد اتفاق همکارى خواهيم کرد. اگر اين نامش برج‌عاج‌نشينى است، آرى برج‌عاج‌نشين‌ام که بعضى وقتها يواشکى - تو بگير براى هوا خورى - به پايين برج مى آيد. اما به هر صورت شرمنده روحيه ورزشى دوستان هم هستم.

ب) دلايل مربوط به خود نامه:‌ در عين احترام فراوان به تهيه کنندگان و امضا کنندگان عزيز که تعدادى از آنها از دوستان دنياى مجازى ما هستند و نيتشان هم خير است، بايد عرض کنم که اين نامه حاوى اشکالاتى است. من راستش دوست ندارم که از حرکتى که شروع شده ايرادهاى بنى اسرائيلى بگيرم ولى در هر حال ديدم که اشکالاتى که مى بينم به نظرم خيلى توى چشم مى زند. اول اينکه معلوم نيست مخاطب واقعى اين نامه چه کسى يا چه کسانى هستند. آيا نامه واقعاً خطاب به ملت ايران است يا خطاب به حاکميت است يا مخاطب آن بقيه بلاگرها هستند؟ من اين را دقيق متوجه نشدم. دوم اينکه واقع بينانه نيست. بخش غيرشخصى وبلاگستان (‌منظورم بخش فعالى است که دغدغه هاى غير شخصى دارد، ببخشيد کلمه بهترى پيدا نکردم.) بيشتر از ده هزار نفر را نمى تواند پوشش بدهد که در خوشبينانه‌ترين حالت حدود بيشتر از نيمى از آنها خود وبلاگ‌دار يا وبلاگ‌نويس، خبرنگار، روشنفکر و نويسنده هستند و به حد کافى آگاه و به روز هم هستند. معلوم نيست، چگونه مردم ايران که متاسفانه اصلاً سياست اين ايام دغدغه‌شان نيست و اين روزها هيچ فعاليتى در عرصه عمومى را چندان جدى نمى گيرند چگونه مى‌توانند مخاطب دوستان بلاگر باشند؟ ديدن نتايج کيس گنجى با اين همه سروصدا و «مداح و اکو» بايد همه ما را فروتن کرده باشد.
سوم اينکه از يک بيانيه اى با اين شداد و غلاظ انتظار دقت و وسواسى بيش از اين مى رود. من منظور بعضى پاراگراف ها را هر چه ميخوانم درست متوجه نمى‌شوم. به عنوان مثال در اين نامه مى‌خوانيم: « اگر کسی فکر می‌کند سید علی خامنه‌ای خداست و شاهرودی و مرتضوی برایش کار عزراییل را انجام می‌دهند و فقهای شورای نگهبان هم نگهبانان جهنم او هستند، خواهند دانست که يکبار زندگی می‌کنند، خواهند دانست که فريب اين متقلبان خدازده را نخواهند خورد.» چهارم اينکه: اين بيانيه يا نامه سرگشاده، انسجام لازم را ندارد و پراکنده گويى کرده است. از «زوزه کشيدن» حاکمان به «جسد بازى» مردم و از آنجا به کردستان، «افشاى نکبت» و آزاد کردن زندانيان سياسى. بى انصافى است اگر تلاش دوستان را نديده بگيريم اما واقعاً اين بيانيه انسجام محکمى ندارد و از جمع فرهيخته اى که امضايشان آنجا دارد مى درخشد، انتظار يک بيانيه اى که هم قاطع باشد و هم فصيح و در عين حال ماندنى در اذهان، هست. نگاه کنيد به نامه هاى سروش. حتى نامه‌هايى که خود عباس معروفى مينويسد. اين حرکت به قول گزارشگران فوتبال جا براى کار داشت! نکته ديگر اينکه: اقدام عملى مشخص و مورد انتظار در آخر بيانيه وجود ندارد، دوستان همه را به «کار فرهنگى» دعوت مى کنند. سعيکم مشکور. مشغوليم و در حال زد و خورد. در عين حال مى خواهند ايران را با دادن هزينه آزاد کنند. راستش من زياد متوجه نشدم، برنامه چيست.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


سخت نبود

ديديد مى‌شود؟ ديديد مطالبات به حق و بشر دوستانه قابل پيگيرى است؟ ديديد مبارزه بدون خشونت به شرط برنامه ريزى دقيق و محدود کردن خواسته‌ها در چارچوبى قابل دفاع و مسالمت آميز، انجام شدنى است؟

درود بر همه بچه ها و دانشجويان عزيزى که نشان دادند که هنوز دانشگاه زنده است. درود بر همه جوانان. درود بر سيمين بانوى عزيز، دکتر رييس دانا مرد هميشه پايه و دکتر محمد ملکى پيرمرد حقگوى دانشگاهى. درود بر همه آنهايى که حاضر شدند. درود بر عزيزان دفتر تحکيم. من که جز تشکر و تحسين آن هم از نوع مستعارى و مجازى کار ديگرى از دستم بر نمى آيد. کاش همه آنهايى نيز که بيانيه امضا کرده بودند خودشان را ميرساندند.
همه سلامت و پاينده باشند.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, August 10, 2005


اگر ايران بودم مى‌رفتم

من خيلى روى اين مساله فکر کردم که اگر خودم ايران بودم آيا امروز به بيمارستان ميلاد مى رفتم يا نه؟ به اين نتيجه رسيدم که در اين ملاقات حاضر مى شدم و يک شاخه گل براى گنجى مى‌بردم و از او مى خواستم که اعتصابش را به طور کامل بشکند. حتماً امروز مى رفتم و دلم هم چون همه شما الان آنجا است.

آيا از مردم کسانى هستند که اين ريسک پايين را قبول کنند و بروند؟‌ آيا دوستانى که براى ماجراى خانم نوشى و فرزندان ايشان به حق دل سوزاندند آيا حاضرند نه براى گنجى بلکه براى همسر و فرزندان گنجى که به ناحق مورد هجوم قرار گرفتند، حتى اگر شده يک خط و يک جمله در وبلاگ‌هايشان بنويسند؟ آيا انساندوستى هم به همراه گنجى در قرنطينه است؟‌ نميدانم. چيزى نگويم بهتر است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, August 08, 2005


نگذاريم گنجى فراموش شود

هجومى وحشيانه به منزل اکبر گنجى آورده‌اند. واقعاً نمى‌شود پيش‌بينى کرد که عمال استبداد چکار مى‌خواهند بکنند. يکى از سناريوها مى تواند اين باشد که گنجى در اثر ادامه دادن به اعتصاب غذا دچار سکته مغزى و از دست دادن هوش و حواس و قواى عاقله شود، که متاسفانه يکى از بهترين وضعيتها براى استبداد است. در عين حال سناريوى ديگر ايزوله کردن کامل گنجى، حتى از خانواده‌اش در عين محو کردن و زير سايه قرار دادن اخبار مربوط به خود او و به تدريج فراهم کردن زمينه بازگشت او به زندان و پرونده‌سازيهاى جديد مى تواند باشد. به هر حال گنجى به نظرم در درازمدت راهى سخت، سخت‌تر از شرايط اعتصاب غذا پيش رو دارد. در چند روز آينده اين احتمال که اطرافيان گنجى را دستگير و تحت فشار قرار دهند نيز وجود دارد و در عين حال مشخص شده است که خيلى از اين بحرانهاى مصنوعى و بى‌ربط براى تحت الشعاع قرار دادن اخبار مربوط به گنجى است.

وظيفه ما شايد در اين شرايط اين است که تلاش کنيم وضعيت گنجى فراموش نشود. آهسته و پيوسته پيگير باشيم و شمع ها را روشن نگه داريم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, August 07, 2005


گنجى زير سرم دائم

روزنامه اينترنتى روز ساعتى پيش اعلام کرد که:
«پزشکان بيمارستان با اتصال سرم غذائى به اين روزنامه نگار در بند وی را از مرگ نجات دادند.»
درود بر گنجى! زمانى رفتن شجاعانه ترين کار ممکن است زمانى ماندن و او در هر دو آزمون پيروز از ميدان بدر آمد. درود! (البته اميدوارم که اين خبر درست باشد و دوباره خبر ديگرى متناقض آن نشنويم.)

منتظر خبرهاى تکميلى مى‌مانيم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


آقا گنجى، لطفاً باش

هر چه گشتم مطلبى بهتر از نامه اى که هفده روز پيش (در چهلمين روز اعتصاب) به اى ميل بيمارستان هم فرستاده بودم، پيدا نکردم. آن را دوباره منتشر مى‌کنم:

گنجى دلير عزيز و آزاده،

نمى دانم آيا اين چند خط از اينسوى کره خاک به دستت مى رسد يا نه، اما بدان که هميشه به يادت هستم و آزادگى‌ات را مى‌ستايم و اميدوارم ترا زنده و سلامت ببينم. سالها صبرت چون فرياد و سکوتت چون صلابت بود. اين روزها آزادگى‌ات چون آزادى و فريادت چون شهادت است. ما شهادت را دروغ خوانديم و ذلت را تسبيح کرديم. تو نشان دادى که مرگ با عزت هنوز زنده و آزادگى هنوز آزاد است. وارهيدى و مى‌خواهى ما را هم وارهانى اما صبر کن که ما را توان رسيدن به تو نيست.

سالها بايد بگذرد تا ما بفهميم که چه کرديم با تو و تو با ما چه کردى. اما کنون شگفتى ديگرى بساز. تاريخ شهادت و شهادت تاريخ را عوض کن، زنده بمان و خودت برايمان بگو که بزرگوارانه چيزى از ما نمى‌خواستى و به جاى چهل روز اعتصاب، چهل سال آگاهى بده. به جاى دو هزار روز زندان استبداد، دو صد هزار زندانى استبداد تن را وارهان. دشمن دژخيمان آزادى هستى بمان و خصم جهل و تزوير هم باش. بمان و شاهد باش و جهاد «اکبر» را برگزين و برايمان بگو. زندگى کن، اشتباه کن و مردانه بپاخيز. روشنگرى را ادامه بده. نقد کن و نقد بشنو. دشمن تاريکى و سياهى باش.

جان جهان شده‌اى. همه سلامتت را خواستارند حتى دژخيمانت. چشم جهانى به دهان تو است. باش و بمان و بدجور هم بمان.

ارادتمند،
پارسا صائبى
يک سايبر‌‌‌‌نويس کوچک و گمنام

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


نامه سرگشاده آقاى عباس معروفى به خانم معصومه شفيعى
(‌به نقل از راديو فردا و حضور خلوت انس)

خانم معصومه گنجی،

تازه‌ترين گفتگوی شما را خواندم، و دلم لرزيد.

دلم لرزيد که گفته بوديد: «دوستان اكبر گنجي او را تحت فشار قرار دهند تا اعتصاب غذاي خود را بشكند.» شايد بيش از همه حق داريد هرگونه با اين چهره‌ی ملی سخن بگوييد، تحمل 2100 روز دوری از همسری که رفته است برای ‌ما آزادی بياورد، پيش از همه، شما را ويران می‌کند، دوری از مردی که نمود مبارزه و نماد آزادى‌ست، تلخ‌ترين لحظه‌های عمر يک‌نوبتی شما را رقم مى‌زند. هيچکس تنهايی و دربدری شما و دختران‌تان را درک نمی‌کند، مگر مادر صبور و مهربان آقاى گنجی. مگر مادران غمگين هزاران زندانی که رفتند و بازنيامدند.

نه. گرچه طعم رنج را چشيده‌ايم، اما مانند کسانی که در آرزوی آزادی پدر يا مادر سوختند آه نکشيده‌ايم. آنقدر آدم در آن تاريکخانه‌ها پرپر شدند که سينه‌ی گورستان محراب مادران است ايران. هرگز آه منتظران جايی فراز نشد، که ديوار استبداد امروز مه‌آلوده‌ی همين آه‌ است. برای همين سياه است.
سر آن ندارم قلم را بگريانم، اجازه می‌خواهم گفته‌ی شما را لَختی بگردانم؛ بنابراين «ما دوستان اکبر گنجی هستيم، و ما هرگز او را تحت فشار قرار نمی‌دهيم، حتا به مهر.

ما دوستان گنجی از او خواهش می‌کنيم. از او خواهش می‌کنيم که زنده بماند و ما را تنها نگذارد. اين راه بدون او مردی را کم دارد که پرچم مبارزه در دست اوست. به همين خاطر به او نمی‌توان گفت چه کند، نمی‌توان مسيح را با چرمبافى دوستانه زير فشار گذارد که صليب خويش بر تپه‌اى فراز کند، تنها می‌توان از او خواهش کرد که زنده بماند.
لطفاً به او بگوييد: آقای گنجی! ما را تنها نگذاريد.»

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, August 06, 2005


آقای گنجی! ما را تنها نگذاريد

به نقل از عباس معروفى:

« از فردا صبح، من، درياروندگان، سام‌الدين ضيايی، مهرگان، سينا هدا، فرياد جرس، عبدالقادر بلوچ، هوشيار ايراني و (هرکس که به ما بپيوندد همين‌جا اسمش را اعلام می‌کنيم او اين متن را در صفحه‌اش درج می‌کند) تمام روز تا انتهای شب لحظه به لحظه در صفحه‌ی وبلاگ می‌نويسيم: « آقای گنجی! ما را تنها نگذاريد.»
مى‌نويسيم: «آقای گنجی! خواهش می‌کنيم زنده بمانيد.»
مى‌نويسيم و می‌نويسيم. از عشق می‌نويسيم، از زندگی، از زندان، از تجربه، از آزادی، تولد، کودک، لبخند، پرواز، پرچم، مادر، ايران، زن، مرد، شوخی، بازی، هديه، و خيلی چيزهای ديگر.
(من دو ماه است تمام وقت پای اکبر گنجی و سرنوشتش ميخکوب اين صفحه شده‌ام) از صبح فردا تمام روز به ياد اکبر گنجی فضای وبلاگ را به شهری شاد و فضايی فيروزه‌ای بدل می‌کنيم.
مى‌نويسيم و می‌نويسيم. سوخت و سوز ندارد اين بازی، دير و زود ندارد، هرکس هروقت رسيد با گنجی‌ست. دل‌مان می‌خواهد اين تلخی و فسردگی از تن همه بيرون رود، ديو چو بيرون رود فرشته درآيد. دل‌مان می‌خواهد اکبر گنجی به ما بگويد چگونه می‌توان ديو را از شهر بيرون راند. دل‌مان می‌خواهد او باشد که با هم فرياد کنيم: «دوباره می‌سازمت وطن!» می‌نويسيم و می‌نويسيم.
بيش‌تر از عشق می‌نويسيم تا رنج. شاد می‌نويسيم. انگار همه‌ی ما شاخه گلی در دست می‌رويم پيشواز کسی که هرچه داشت برای ايران در طبق اخلاص نهاد. می‌رويم پيشواز يک زندانی که لبخندش اندوه را می‌شورد.
مى‌نويسيم و مى‌نويسيم. هرکس مى‌خواهد با ما همراه شود، خبر کند. »

توضيح: پارسانوشت هم همراه است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


کردستان مظلوم و محروم

اين روزها کردستان در آشوب و قيام است. کردستانى که هميشه محروم بوده و محروم نگاه داشته شده است. گهگاه کردهاى غير ايرانى را اينجا مى‌بينم که همين که نام ايران را مى آورم گل از گلشان مى‌شکفد. چندى پيش در فستيوالى بين جمعى کرد بوديم. عده اى در حال نشان دادن رقص فولکلوريک کردى به کاناداييها و عده‌اى از حضار کرد در حال گريه براى کردستان مظلوم بودند. شادى و رقص و گريه و اشک غربت و مظلوميت. صحنه عجيب و متاثر کننده‌اى بود.

اين روزها مگر مى‌شود کردستان را فراموش کرد؟ مگر حقوق حقه قوميت ها را مى شود ناديده گرفت؟ مگر وجدانهاى بيدار مى‌توانند چشمشان را بر جنايات و ظلم ها و تبعيض حکومتگران در کردستان خصوصاً جنايات اخير ببندند؟ چه کار بکنيم از اين همه ظلم؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


من هم امضا مى کنم اما …

نامه اخير گنجى (‌ آخرين نامه اى که ايشان نوشته‌اند) اشکال عمده اى دارد و در عين حال نکات مثبت زيادى. اجازه بدهيد مختصراً به اشکال عمده آن اشاره کنم:

الف) «خامنه‌اى بايد برود»، شعارى است که اشکالاتى دارد. يکى از اين شکالات در نحوه استدلال گنجى است. اين شير دربند مظلوم، از مطلبى در کتاب آقاى خمينى استفاده و احتجاج کرده است بدين مضمون که هر کس از ولى فقيه سوالى کرد و او نتوانست جواب بدهد، ولى فقيه خود بخود معزول است(!) اين ديد ايده آليستى ديدى بدفرجام است. ولايت فقيه در يک پس زمينه و گفتمان تکليفى مطرح مى شود اصلاً‌ مگر رعايا و عوام و مردم که «يال و کوپال» هستند صاحب حقى هم هستند که بخواهند از ولى فقيه سوال کنند؟ در اين گفتمان اصلاً جايى براى پرسشگرى و مطالبه عملکرد نمى ماند. مدلى که خمينى در ذهن خود ميديد برخاسته از يک ديد اشراقى بود که ولى فقيه يکى از پاکان روزگار است و تقوا و ورع و اهرم هاى خود کنترلى او اجازه نمى دهد که قدمى بر خلاف عدالت بردارد و اگر از جاده عدالت خارج شد خود به خود از ولايت ساقط مى شود. حال اينکه وقتى اين نظرات از روى کاغذ به عرصه عمل آمد، نشان داده شد که قدرت ناپاسخگوى نامحدود برخاسته از دين ماکزيمال چه فجايعى بار مى آورد. نهايتاً‌ ولى فقيه اگر خيلى لطف کند به جاى استيضاح خودش اجازه مى‌دهد که چند نفر که تا آن زمان تحمل مى‌شده‌اند به ملايمت و البته ناگهانى و بدون برنامه، انتقادى مطرح کنند و او هم به ظاهر سکوت کند و وجهه‌اى مظلومانه و عوام پسند بگيرد ولى عملاً آن چند نفر خودى هم اگر زنده بمانند و زندانى و شکنجه و ترور و رد صلاحيت يا حداقل گوشمالى و محروم از حق و حقوق خود نشوند، خود به خود معزول هستند! من با اين نحوه استدلال گنجى مشکل دارم. البته گنجى به دنبال بازگشت به ولايت فقيه کسى مانند آقاى منتظرى هم نيست که بگوييم او دنبال اصلاح نظريه ولايت فقيه يا به دنبال تغيير مصداق آن است. او مى‌خواهد از زاويه خاص خودش وضعيت آزادى بيان در ايران و نبود اين آزادى و وجود تبعات مرگبار بعد از «بيان» را به چالش بگيرد. اما رويکرد او به اين مساله تبعات خاصى هم دارد که هزينه‌هاى زيادى را دارا است و سبب اعوجاج اهداف خواهد شد. نظريه ولايت بايد از بيرون مورد نقد قرار گيرد نه از درون. ورود به بحث هاى درون اين نظريه و تلاش براى يافتن مغايرتها و تناقض هاى درونى کارى نيک است اما اصلاً کافى نيست. تکيه کردن صرف و بدون نگرش بيرونى به اين رويکرد ورود به رويارويى نابرابر با اسلام ماکزيمالى است که نيمى از آن در هاله اى از مه‌دود قداست و پيوند با آسمان ها پوشانده شده است و پاک افتادن در آن کارى است سقيم.

ب) تند کردن شعارها بدون ارائه طريق عملى از چند جهت به فعاليت هاى آزاديخواهانه ضربه مى زند. شعار «برکنارى خامنه‌اى»، يکى از تندترين شعارهاى ممکن بعد از شعار «مرگ بر جمهورى اسلامى» کمونيست کارگرى ها و مجاهدين خلق است. اين شعار تند عملاً پشتوانه‌اى ندارد، چه کسى است که خواهان «برکنارى خامنه‌اى» است؟ کجا هستند اين دوستان عزيز در عرصه عمومى؟ با کدام مکانيزم قرار است اينکار صورت گيرد و چه مدل جايگزينى هست؟ دوستان نرنجند از بنده. واقع بينى گمگشته ما است. در جايى که شعار کلى‌تر و بهداشتى‌تر «رفراندوم» طفلى نوپا و نهالى بى‌برگ و شايد هم به ديدى بدبينانه طفلى نارس و مسکوت است و به ديوار بلند بدبينى و بى تفاوتى خورده است، در چنين جامعه‌اى به شدت گريزان از سياست و مرعوب شده ديگر چه جاى صف آرايى عريان بين اهل قلم و عمله استبداد بر سر شعار هيجانى و تند و محرک خشونت‌ «خامنه‌اى بايد برود» است؟ ما چارچوب هاى حقوق بشرى را داريم که هم زمينه‌اى مناسب براى وحدت و اتحاد بين نيروهاى سياسى درون و برون نظام است و هم پشتيبانى بين المللى را در پى دارد. چرا بايد در دام احساسات بيافتيم و شعارى از پيش شکست خورده را اجرا کنيم؟ حداکثرى کردن انتظارات و يازهرا زدن و آمپر چسباندن چيزى مانند «جانم بسيج» و رفتن فله‌اى بر روى ميدان مين است. شجاعانه و دليرانه است اما نه تاکتيک است نه استراتژى. کو؟ کجا است جايگاه شعار «خامنه‌اى بايد برود» در بين مردم؟ ولو اينکه واقعاً با حاکميت آقاى خامنه‌اى و خودکامگى هاى اخير ايشان مخالف باشيم نبايد در اين دام بيافتيم.

اما بياييد از زاويه ديگرى به مساله نگاه کنيم. در چنين شرايطى راهکارى که احمد زيد آبادى چندى پيش به آن اشاره کرد، مناسب ترين راه - لااقل تا آنجا که بنده مى دانم و تا اين لحظه - به نظر مى رسد. آن راهکار اين است که عده اى بيايند و رسماً بگويند ما اپوزيسيون هستيم و با نظام مخالف‌ايم و دست به اسلحه هم نمى بريم و تنها عقايد خودمان را بيان مى کنيم. در عين حال حق و حقوقى داريم و نظام بايد حقوق شهروندى ما را رعايت کند. در اين راهکار واضحاً بايد از انتظارات حداقلى شروع کرد، مثلاً فعلاً بايد از اينجا شروع کرد که ما اپوزيسيون هستيم و در عين حال نبايد به خاطر اپوزيسيون بودن زندانى و شکنجه بشويم. عقيده اى داريم و به آن پايبند‌‌ هستيم اما اقدام به براندازى هم نکرده‌ايم. جايگاه ما در دارا بودن شرايط برابر زندگى در دنياى حق و حقوق بشر کجا است؟ اين فعاليت ها مدتى است که شروع شده اما رسماً اعلام موجوديت نکرده است. (جبهه دموکراسى و حقوق بشر هواداران معين مى رفت که جايگاه مناسبى در اين فضا پيدا کند ليکن با دلبستگى هاى «فرزندان معنوى امام» به حفظ وضع موجود و رانت‌خوارى سياسى، اين جبهه در همان شروع کار با شکست مواجه شد. اخيراً ديديم که آقاى دکتر معين هم در اين رابطه از دوستان ناباب و نا‌اهل و رفقاى نيمه راه انتقاد کرده است.) با اين ديد اگر به خوانش دوباره نامه گنجى بپردازيم مى بينيم که اتفاقاً گنجى جداى از شعارهاى تند خود، در اين راه قدم بر مى دارد و جان خود را کف دست گرفته تا از همين منطق جانانه (‌به معناى واقعى کلمه)‌ دفاع کند. او چه بماند و چه برود شهيد آزادى بيان است. به نظر مى رسد که با اين ديد، نامه اخير گنجى اتفاقاً يک سند محکم در دفاع از اين نظر است. ما با ولايت آقاى خامنه‌اى مخالف هستيم و از نحوه حکومتدارى ايشان انتقاد داريم و مى‌خواهيم دلايل خودمان را در اين زمينه آزادانه بيان کنيم و از حق زيست عادى، حق بيان انديشه، حق نقد کردن و نقد شدن نقد هايمان، حق انتخاب کردن و انتخاب شدن، حق شکنجه و زندانى نشدن بعد از بيان، حق سانسور نشدن، حق تهديد نشدن، حق سر به نيست نشدن و حق کارد آجين نشدن و نفله و لجنمال نشدن برخوردار باشيم. چکار بايد بکنيم؟

دوستان عزيز و سروران ارجمندى اقدام به امضاى نامه گنجى کرده اند. با توجه به نکات مثبت و منفى اين نامه به هر حال نکات مثبت اين نامه با ديدى که بيان شد بر نکات منفى آن مى چربد و بنده آن را امضا مى کنم. اما نيک مى دانم که امضاى صاحب يک اسم مجازى به هيچ وجه نمى تواند اثر امضاى يک فرد با نام حقيقى را داشته باشد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, August 04, 2005


براى زنده ماندن اميد


به احترام گنجى

سکوت …


[منبع: سيبستانک، مهدى جامى / اثر دانيال کشانى]


[منبع: سرزمين آفتاب، هاله]



براى پيگيرى اخبار مرتبط و فعاليتها در وبلاگ «آزادى براى اکبر گنجى» روى لوگوى بالا کليک کنيد.
[منبع: سرزمين آفتاب، هاله. ساخت اين لوگو همچون پيش کار هاله عزيز است. با تشکر از ايشان]

ليست همراهان در فانوس [اينجا]

تذکر: اين پست به صورت سمبوليک در بالاى پست هاى قبلى خواهد ماند. مطالب جديد، اولين پست بعد از اين قرار خواهند گرفت.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, August 02, 2005


خاتمى هم تمام شد

کارنامه خاتمى مشخص است. نيازى هم به توضيح بيشتر و غش کردن اضافى ندارد. مجموعه اى از خير خواهى‌هاى بى پشتوانه و اقداماتى بعضاً درست و اشتباهاتى مهلک. اما از يک نکته مثبت عملکرد خاتمى در آخر کار نمى توان گذشت و آن هم پايين آمدن او از نردبان قدرت (به تعبير پوپر تست دموکراسى) بود. خاتمى اين يک کار را درست انجام داد و اين حرکتش ماندگار و اثرگذار خواهد بود. همانطور که در طول مدت صدارت از هيچ کس شکايت نکرد و روزنامه اى به خاطر او بسته نشد. اين دو ويژگى خاتمى فارغ از ندانم‌کاريهايش در جنبش دموکراسى خواهى در دراز مدت اثر بخش خواهند بود.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


روز‌نوشته امروز همين و لاغير،

پيش درآمد:‌ تخم دو زرده نکرده‌ام. دارم چيزى در فضاى سايبر مى‌نويسم. خود نفس کار را و هر نوشته را معمولاً سعى مى کنم که جدى بگيرم، ولى دنبال نتايج جدى نيستم. البته اگر کسى هم دنبال نتايج جدى باشد مجرم نيست. حق او است. مثلاً دوستى شرکت تبليغاتى دارد مى خواهد با جدى گرفتن وبلاگ شايد بتواند چند مشترى هم جلب کند. دوست ديگرى مى خواهد هر طور شده يک گروه و محفل دوستانه راه بيندازد. ديگرى قصد دارد خبرنگار شود. يکى کامنت ها را خيلى جدى مى گيرد. ديگرى عاشق دوستى هاى مجازى است. اينها هيچکدام اشکال ندارد. اينکه بنده دنبال اينها نيستم اين را با اجازه همه بزرگان دين و وبلاگ عرض مى‌کنم که اين هم اشکال ندارد.

الف) ترور قاضى مقدس يا مقدسى از هر جانب و به وسيله هر شخص که رويداده باشد محکوم است. ما همانطور که عباس معروفى عزيز گفت، اهل اين بازى نيستيم و با توپ آنها بازى نمى کنيم.

ب) جمهورى اسلامى از بحران تغذيه مى کند و از بحران ها به بهترين وجهى در جهت تثبيت خود استفاده مى کند. بنابراين اگر دوستانى فکر مى کنند که بحران هسته اى و مساله گنجى و فعاليت هاى تروريستى اخير موقعيت جمهورى اسلامى را متزلزل کرده است، چندان بر مدار واقع بينى نيستند. نظام جمهورى اسلامى از آب گل آلود به خوبى ماهى خواهد گرفت. داد و فرياد هاى ما تنها به خاطر اين است که بر استبداد و خودکامگى و «آزار و شکنجه بعد از بيان» به جاى «آزادى بيان» ساکت نباشيم. (‌ولو با داد و بيداد از طريق يک اسم مجازى.)

ج)‌ کار يک مستعار نويس سياسى، بيشتر تفسير و تحليل است. چون بعضى از اديبان وبلاگستان عقيده ندارم سياسى نويسى «توالت نويسى» است يا بخش سياسى وبلاگستان «توالت عمومى» است. اين دوستان گاهى عصبى ميشوند و چيزى مى نويسند و بعد هم از نقد خود غافل هستند و خودشان را خردورز مطلق و نقد ناپذير مى‌دانند، هيچگاه نمى آيند مطلب خود را دوباره بازنگرى کنند. لااقل بنده که خيلى کم ديدم. اينها اول بايد فکرى به حال نحوه نوشتن خود بکنند. البته همه ما اشتباه مى کنيم. صاحب اين قلم هم مبرا نيست و همواره سعى کرده است که درس بگيرد و آراى خود را مورد نقد قرار دهد. البته شلخته نويسى و بى‌دقتى در نوشتن ناشى از عصبيت و عجله آفتى فراگير در وبلاگستان است و دامن همه را گرفته است. اين مورد نيازمند پرداخت در مطلبى جداگانه است. به هر حال از بحث اصلى دور نشوم. مستعار نويس حق فعاليت سياسى را براى خود محفوظ مى دارد. حتى اخلاقاً هم کسى نمى تواند يک مستعار نويس سياسى را از دعوت به حمايت ها و فراخوان ها منع کند. آرى، مستعار نويس چيزى را که براى خود نمى پسندد براى ديگران هم نبايد بپسندد. مثلاً مستعار نويس نمى تواند به خاطر اينکه مردم از گنجى حمايت نمى کنند مردم را مستحق ملامت بداند و خود را منزه بداند. اما اگر از خود و مردم با هم انتقاد داشته باشد چه؟ آيا عملى غير اخلاقى مرتکب شده است؟ عقيده صاحب قلم بر اين است که در اين حالت يک عمل غير اخلاقى اتفاق افتاده است و آن هم البته نقض اصل اصيل اخلاقى فوق الذکر نيست بلکه يکسان نديدن شرايط بين خود مستعارنويس و ديگران است. در اينجا فرد از خود هم انتقاد مى کند که چرا از گنجى حمايت لازم را انجام نداده است (‌مورد گنجى تنها يک مثال است و در مثل مناقشه نمى کنيم) اين يک گام به جلو است. البته باز اين عمل غير اخلاقى است اما اين شر قليل را در مقابل خير کثير انتقاد از خود و دعوت به آزاديخواهى و عدالت خواهى اگر قرار دهيد، مى بينيد که همه اش هم ضرر نيست، بلکه گاه اين انتقاد از جامعه و خود منافع بسيار زيادى دارد. مثلاً کارى که سام ضيايى عزيز انجام داد و پيشنهادى که براى تجمع در جلوى نمايندگى هاى سازمان ملل در سراسر جهان داد، پهنه دنيا را اکنون در نورديده است و اين موج به هر حال در ابعاد خود حرکتى است که واقعاً خير کثيرى دارد. حتى اگر نام سام ضيايى عزيز نامى مستعار بود (‌که نيست) باز اين عمل از ديد بنده و اين فراخوان اخلاقى بود. (مثلاً اگر آليوس عزيز اين حرکت را آغاز کرده بود) حتى اگر سام در اين حرکت خودش شرکت نمى کرد باز اين حرکت در مجموع اخلاقى بود. هر چند که از ديد وجدان شخصى سام او خودش حرکتى غير اخلاقى مرتکب شده باشد و از ديد فردى شرکت نکردنش غير اخلاقى بود (‌سام و آليوس عزيز ببخشند که از آنها مثال آوردم، تنها به خاطر تقريب به ذهن بود)‌ به هر حال فعاليت هاى مستعار نويسان به معنى اين نيست که هر کار انها مى کنند درست است اما به معنى اين نيست که با پيشداورى به ظاهر اخلاقى آنها را به ترسو بودن، گنده گويى و لاف زدن در غربت متهم کنيم. من شخصاً شک ندارم که اگر نام واقعى خودم را برملا کنم، خيلى از همين دوستان با انصاف خواهند گفت: «تو خارج‌نشين هستى. پس ساکت شو!» يک ترسو (‌مطمئن باشيد مستعار نويسى که جانش را کف دستش گرفته و پيه خيلى چيزها را به تنش ماليده، چندان هم ترسو نيست) اگر از جاده عدالت خارج نشود، گاهى تحليلى مى کند که هزار شجاع نمى توانند ارائه کنند. يک خارج نشين گاهى گره اى باز مى‌کند که هزار داخل نشين نمى توانند. منفعت‌اش هم نصيب همان داخل نشينان مى شود البته. مستعارنويسان حقگويان بى توقعى هستند آنها قطعاً محتاج نقد و داورى هستند اما بى‌انصافى و بر چسب‌زدن‌هايى که بعضى از دوستان با اسامى واقعى انجام مى دهند، قطعاً غير اخلاقى و مذموم است.

د) گفتم سام عزيز، يادم آمد چيزى يادآورى کنم. نمى دانم نوشته اخيرش را خوانده ايد يا نه؟ دست مريزاد. به هر حال اين چيزها مى مانند. اين جور وبلاگ نويسى ها ماندنى است و باقى است و اگر گفته‌ام وبلاگ نويسى کارى جدى نيست، نيازمند اين توضيح است که نبايد توقع چيز هاى جدى از آن کار داشت. اما اگر آمد و نتايج جدى بود و منفعتى وافر و اثرى ماندنى بود و يا تاثيرى مثبت و ماندگار داشت، فبها المراد! اين دست مطالب يا نامه‌هايى که عباس معروفى عزيز مى نويسد اينها مى مانند. چيزهايى که ف.م.سخن عزيز مى‌نويسد، مطالبى که مهدى جامى مى نويسد. اينها مى مانند، و سعى همه هم بايد اين باشد که چيزهاى خوب و ماندنى بنويسند. همه سعى کنيم که حاشيه سازى نکنيم و کار خوب ارائه بدهيم. درحاشيه نباشيم و کار همديگر را نقد کنيم. روانکاوى نکنيم. برچسب هم نزنيم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, August 01, 2005


صورت مساله واضح شد

مساله واضح است. آقاى سيد على خامنه اى از شکنجه دادن گنجى و رنج دادن خانواده او و همه آزاديخواهان طرفدار حقوق انسانى گنجى، لذت مى برد. او خون همه را در شيشه کرده است. از لجبازى و شکنجه بيمار و تحقير اهل نظر و آدم هاى مستقل به وجد مى‌آيد. او گرگ روشنفکران است. در انتخابات دخالت مى کند. سرنوشت ملتى را بازيچه هوس هاى خود و حلقه اى محدود از نوکران خود قرار داده است. او حتى به فرزندان انقلاب هم رحم نمى کند و از تحقير آنها نيز لذت مى برد. به نظر من هيچگونه تعارف و مسامحه در اينجا معنى ندارد. على خامنه‌اى به يک خودکامه تمام عيار و خطرناک تبديل شده و معنى ندارد که بيش از اين کارهاى ايشان را پرده پوشى نماييم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


يه شب مهتاب

براى ديدن کليپ زيباى «يه شب مهتاب» فرهاد کارى از کاميار عزيز (وبلاگ ايهام) اينجا را کليک کنيد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________