<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Wednesday, December 28, 2005


اسپيلبرگ کولاک کرده است!

همچنان در مسافرت هستم اما بعد از ديدن فيلم مونيخ طاقت نياوردم و گفتم يک چند خطى بنويسم.

فيلم مونيخ فيلمى عجيب و بر خلف انتظار بى‌طرفانه‌اى بود. (‌حتى در کل مى‌شود گفت که فيلم به نفع فلسطينى‌ها و نيز تاحدى صلح‌طلبان يهودى تمام شده است و بر همين اساس اشک صهيونيست‌ها در آمده است و فعلاً که زياد از آن خوششان نيامده است.)

سکانس آخر فيلم به برج‌هاى دوقلو در بک گراند ختم مى‌شود که به نوعى مى‌خواهد فرجام دور باطل خشونت و ترور را نشان بدهد. به دوستان ساکن آمريکاى شمالى توصيه مى‌شود از فرصت استفاده کنند و فيلم مونيخ را حتماً ببينند. (اميدوارم اکران اروپايى آن نيز هر چه زودتر شروع شود). فقط توجه داشته باشيد که صحنه‌هاى ترور و کشتار آن خيلى فجيع است. به نظرم بايد ديد که چقدر از اين ماجرايى که اسپيلبرگ تصوير کرده واقعى بوده است هر چند شجاعت و جسارت اسپيلبرگ و چيره دستى او در ارائه يک کار قوى فوق العاده است و انگيزه او در محکوم کردن ترور از هر طرف که باشد قابل ستايش.

از نظر فنى هم بنده آدم اينکار نيستم اما فيلم را خيلى خوش‌ساخت ديدم. تا اينجاى کار که منتقدين سينمايى مجموعاً نمره خوبى به آن داده اند. (‌حد‌اقل چهار از پنج) حال بايد ديد که آکادمى از اين ديدگاه جديد اسپيلبرگ خوشش مى‌آيد يا نه؟

نيکان هم در اين مورد مطلبى نوشته است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, December 24, 2005


خداحافظى و تبريک

«خدايا نان امروز ما را بده»
«خوشا به حال گرسنگان چون سير خواهند شد»
«همسايه‌ات را چون خودت دوست بدار»

فرارسيدن روز ميلاد پيامبر صلح و اميد، کريسمس سبز در سپيدى برف‌هاى اين سرزمين سرد، بر همه دوستان و پارسى‌زبانان سراسر کره زمين مبارک باد. همچنين عيد هانوکا (‌عيد يهوديان عزيز) نيز بر يهوديان پارسى‌زبان مبارک باد. پيشاپيش فرارسيدن سال نو ميلادى را نيز خدمت شما تبريک عرض مى‌کنم.

بنده هم امسال - اگر به اميد حق بلايى زلزله‌اى چيزى پيش نيايد، کشتى در کوير لوت غرق نشود، برف دو مترى در اهواز نيايد يا احمدى نژاد آرام گرفته باشد! - کرکره دکان کم‌رونق خود را پايين کشيده، با مسافرت فرصتى براى قطع کامل ارتباط با دنياى مجازى پر‌هياهو، استراحت و تجديد قوا خواهم داشت. امسال هم به رسم سالهاى پيش تعطيلات را در شهر آرام و زيباى ونکوور خواهم بود. وعده ما ميعادگاه عاشقان الله، در لحظات ملکوتى تحويل سال نو (يا مقلب القلوب و الابصار گويان!) ميدان رابسون آرت گلرى و نيز چهارراه تقاطع ترلو و رابسون زير ساعت بنانا رپابليک براى شمارش معکوس تحويل سال! (‌حضور در مراسم معنوى پلار بر سويم Polar Bear Swim در ساعت دوازده ظهر روز اول ژانويه که در آن در هواى سرد زمستانى مردم غيور دان تاون و خصوصاً خيابان ديوى تنى به آب اقيانوس کبير (‌در واقع انگليش بى English Bay ) مى‌زنند، فراموش نشود. تقبل الله! (لاکردار آموزه‌هاى دينى از سر و کول آدم بالا مى رود!)

همين ديگر، ما به شهر عبدالقادر بلوچ عزيز و مهين ميلانى و کلى آدم چپ و سلطنت‌طلب يا مايه‌دار و پولمند مى‌رويم. خدمت عزيزانى سرمايه‌گذار و آقازاده يا ساير اقشار انقلابى که کم‌کم تعدادشان در ونکوور دارد زياد مى‌شود نيز سلام و عرض ادب دارم!

جان شما و جان وبلاگ‌شهر. باهمديگر دعوا نکنيد، پپسى هم اگر مى‌خواهيد براى هم باز کنيد، لااقل مثل ما از Diet Pepsi استفاده کنيد. شاد باشيد و از هيچ فرصتى براى شاد بودن نگذريد که بقيه‌اش پاک از کيسه‌مان رفته است. (به قول لرهاى تويسرکانى پاک از کيس مى‌رويم!)

من هم بروم در اين ساعات ملکوتى صبحانه‌اى بزنم که پاک غش کردم از گرسنگى. عيسى جون، حال که تو زحمت کشيدى و دعا کردى، مى گفتى نانش توست شده باشد. الهى که من قربون اون هيکل ورزشى‌ات بروم.

پس تا چهارم ژانويه سال ۲۰۰۶ ايام به‌کام و شاديتان روزافزون.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


پيوندهاى گاه‌وبيگاه


* پويا ارجمند هم خداحافظى کرد
افسوس از عاقبت کار اين دوستانى که وقت زياد مى گذارند و مانند بنده متاسفانه چون پارتى ندارند و اصول حرفه‌اى گرى و مناسبات را نمى‌دانند، آنطور که شايستگى دارند در وبلاگ‌شهر ديده نمى‌شوند. بماند که پوست بنده کرگدنى شده است. برايم اصلاً مهم نيست که کسانى بود يا نبود پارسا برايشان اهميت دارد يا نه؟ براى من مهم نيست که کسى کامنت مى‌گذارد يا نمى‌گذارد. کار خودم را مى‌کنم و همينقدر که چيزى مى‌نويسم و ديگران گاهى و به ندرت استفاده مى‌برند يا رد پايى ناچيز در مطالب ديگران پيدا مى کنم (همانطور که رد پاى نظرات ديگران در مطالب من هست) خدا را شاکر هستم. به قول معروف به نانى سيرم و به درهمى خرسند و به پستى ساده ذوق زده، پارسا هستم آخر.

* کامنت سرگشاده (!) سولوژن به محمد خاتمى
مشارکتى‌ها يا نسيمى‌ها يا چه مى‌دانم چلچراغى‌ها (منظورم ‌همانهايى است که وبلاگ خاتمى را مى گردانند) سانسورچيان خوبى شده‌اند. حتى نامه ملايم سولوژن مهربان را هم بر نمى‌تابند. (هاله سرزمين آفتاب هم در همين رابطه شاکى است) ضمناً سولوژن عزيز مدتى است که همشهرى ما شده است. بالاخره نمرديم و در اين شهر يک وبلاگ‌نويس درآمد يا از در به درون آمد. تورنتويى‌ها مواظب خودتان باشيد خلاصه! (در حاشيه: ادمين وبلاگ مردى با عباى شکلاتى اعلام کرد که هنوز حجم خيلى زيادى از نظرات منتشر نشده است! ‌يعنى اينکه همه نظرات بايد خوانده بشود. اشکالى نيست اما جان من يک سر به کامنت ها و تاريخ‌شان‌ بزنيد. آدم در اين چشم بندى مى‌ماند که در اين پروسه پيچيده و نفس گير کامنت‌هاى فدايت شوم زود منتشر مى‌شوند(!) اما نظرات انتقادى حتى اگر ملايم هم باشند مشمول تيغ سانسور تحت عنوان استمهال شده‌اند. قضيه جالب شد. منتظر هستيم، تا ببينيم عاقبت چه مى‌شود.)

* اى عزيز عبا ديدى، چفيه نديدى، ف.م. سخن
تيتر جسارتاً يک کار مشترک فرهنگى بين بنده و فردى با اسم مستعار و بدون هويت و يک آدم «بدفهم» و «غيرمتجدد» به نام ملاى روم است. ضمناً از همکاران فنى پخش، حراست و فرشاد گويا نيوز هم سپاسگزار هستم. (‌ايرانى‌بازى: مطلب همديگر را روى هوا مى‌زنيم، ايده را روز روشن مى دزديم و به نام مى‌زنيم، بعد براى يک لينک از سه نفر تشکر مى‌کنيم!) از اين حرفهاى بيخود گذشته خدمت سخن عزيز هم از پشت همين تريبون سلام و عرض ادب و تبريک سال نو دارم!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, December 23, 2005


پيوندهاى گاه‌وبيگاه

* معرفى وبلاگ، عباى شکلاتى
وبلاگ‌نويسى به نام محمد خاتمى اولين پست خود را منتشر کرده است. دوستان باز ترمز براندند گويى که دوم‌خردادى ديگر از راه رسيد و با حداقل هزينه‌ها جادوگرانه حداکثر بهره‌ها را خواهيم گرفت. (که آنهم ديديم هيچ نشد)اما کنون چه خبر شده است مگر؟‌ تيمتان شش گل عقب است، موج مکزيکى راه مى‌اندازيد؟؟

* آشپزباشى و خريد شب عيد
يکى از زيباترين، تميز‌ترين، بى‌آلايش‌ترين و آرامش‌بخش‌ترين مطالبى که در چند روز اخير خوانده‌ام

* خداحافظ تورنتو، فرنگوپوليس
مدتى است فکر مى‌کنم که بهترين مطالب وبلاگى از اين تيپ نوشته‌ها هستند.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, December 22, 2005


پيوندهاى گاه‌وبيگاه

* «سروش بر منبر خطابه»، مهدى جامى - سيبستان
آيا اين واقعاً نوشته‌اى مناسب شان و برنامه نکوداشت سروش بود؟

*مادر وين گرتسکى به ملکوت اعلى پيوست، سى‌بى‌سى نيوز
اگر در کانادا زندگى مى‌کنيد و قهرمان ملى (گرستکى) را نمى‌شناسيد، اى واى بر شما!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


فرضيه‌اى که مى‌تواند جدى باشد

از يکى از همکاران کانادايى که خلبان هواپيماهاى يک ملخه است، راجع به تجهيزات ناوبرى داخل هواپيما داشتم مى‌پرسيدم. وسط بحث (بدون اينکه موضوع به سقوط هواپيماى C-130 کشيده شده باشد) به موضوع جالبى اشاره کرد. او مى گفت موقعى که هواپيما وارد توده ابر مى‌شود يا کلاً شرايطى که ديد ضعيف وجود دارد، به هيچ وجه نبايد به ادراکات حسى توجه کرد. (وضعيتى که بدن انسان در اين شرايط به خودش مى‌گيرد، سيستم تعادل بدن و سيستم عصبى که اين سيگنال هاى حسى را مدل مى‌کند قابل اعتماد نيست و زود گول مى‌خورد. مثلاً بدن و مغز گمان مى‌کند که هواپيما دارد به چپ مى‌پيچد حال اينکه در عمل حتى ممکن است هواپيما با وضعيت خاصى به راست پيچيده باشد) در چنين مواقعى که ديد وجود ندارد (‌و اصولاً هميشه)‌ به خلبانان آموزش داده مى‌شود که در درجه اول به نمايشگرهاى ناوبرى و اينسترومنت هاى خود اعتماد داشته باشند تا احساس خود.

اين احتمال هست که با توجه به خطاى دستگاه زاويه‌ياب و آلودگى شديد هوا (‌که البته نمى‌دانيم آلودگى ناشى از مه‌دود تا آن‌حد بوده که هواپيما هنگام تقرب به هيچ وجه سطح زمين و امتداد باند فرودگاه را نديده باشد) مرحوم خلبان گوهرى - نيز با توجه به شرايط اضطرارى که داشته و هواپيما خود در شرايط عدم تعادل با يک موتور خاموش در حال فرود بوده است - شايد در تشخيص باند به دليل اضطراب دچار اشتباه فاحش شده باشد. اين البته فرضيه‌اى است که بايد توسط کارشناسان و اهل فن و با داده‌هاى فنى بررسى شود اما به هر حال نمى‌توان آن را از نظر دور داشت و همه چيز را به گردن فرسوده يا خراب‌بودن هواپيما انداخت. اين فرضيه قدرى بيشتر تقويت مى‌شود اگر آنطور که گفته شده، مکالمه‌اى بين خلبان و برج نبوده و به طور کلى خلبان گوهرى در شرايط فرود اضطرارى ضمن حفظ ارتباط راديويى بدون گزارش وضعيت جديد غير مترقبه‌اى در حال فرود بوده است.

البته از آنجايى که همه چيز در ايران به‌طور کلى در يک مه‌دود غليظ به سر مى‌برد، حقيقت به سادگى معلوم نخواهد شد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, December 20, 2005


کروبى دوباره رفت بالا

ايران که بودم ديدم مردم به طور خودجوش اين مضمون را براى کروبى از روى حرفهاى خودش کوک کرده‌اند: (‌بى ادبى است البته. دوستان ببخشند!)

«من رو بودم، يک ساعت خوابيدم، بيدار شدم ديدم زيرم.» [!!]

اينطرف توى اينترنت و محافل، نخبگان و وبلاگ‌نويسان داشتند توى سر و کول هم مى‌زدند و شکست کروبى، معين و هاشمى را تحليل مى‌کردند، آنطرف مردم رايشان را داده بودند، جوکشان را داشتند مى‌ساختند. اينطورى رو دست خورديم! چه ما تحريمى‌ها چه نسيمى‌ها، چه هاشمى‌چى‌ها و نيروهاى اودکلنى. عطرمشهدى‌چى‌ها برده بودند، بقيه هم ضمن اينکه فحش مى دادند رايشان را هم داده بودند و دلشان را خوش کرده بودند به جوک ساختن. سعيد حنايى کاشانى مى‌گويد شاه همينطورى مات شد. آقا سعيد جان، شاه رو ولش کن عزيزم. خودمان را بگو که هى مى‌چينيم و هى پياده عقب مى‌افتيم و تسليم مى‌شويم. اين سوزش دارد روشنفکر جان!

هيچى خواستم يادى از آن روزها کرده باشم. امشب شب عزيزى است. شب يلدا است و ميگويند حاج آقا کروبى دوباره مى‌رود بالا يا به قولى روى آنتن. (خدا وکيلى از اين حرف معنى غير شرعى برداشت نکنيد.) ما بخيل نيستيم اما اين حنا ديگر رنگ ندارد، دست کم مى‌شود گفت به قول همدانيها يک جور «حناى زيادى» است. کار با ماهواره هم درست نمى‌شود. از ما گفتن بود، از شما هم تحويل نگرفتن و به ريش ما خنديدن.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, December 19, 2005


يک مرد ديگر از جنس مردم

اوضاع خراب شد! در بوليوى هم «حاشيه بر متن» غلبه کرد و ملت هرچه «از بغض تحجر» با اين و آن شدند افاقه نکرد و نهايتاً سرخپوستى به نام ايوو مورالس (زارع فقير کوکا) که نظرات خيلى ضد آمريکايى هم دارد، رييس‌جمهور شد. اين آقا احتمالاً بعد از فيدل و چاوز رفيق جديد رييس جمهور هالوژنى خواهد بود. ببينيد يک آدم «عبا شکلاتى» يا زيرپوش عسلى‌اى چيزى دارند، با او گفتگوى تمدن‌ها کنيم يا نه؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


پيوندهاى گاه‌وبيگاه

* «به بهانه شصت سالگى استاد»، نامه سروش
جسارتاً به مناسبت شصت سالگى دکتر سروش مطلبى نوشته‌ام که در وبلاگ «نامه سروش» که داريوش محمد‌پور عزيز آماده کرده است، منتشر شده است.

* «کاسه فاشيسم»، سام‌الدين ضيايى
مطلبى قابل تامل

* «هولوکاست»، آليوس فانوس
آليوس عزيز چند‌تا از برگهاى سال گذشته خودش را رو مى‌کند! مطالب بسيار خوب و مفيدى هستند.

* «از شهر خدا تا شهر دنيا»، پيام ايرانيان
يک محصول مشترک فرهنگى از مهدى جامى، مهدى خلجى و مسعود برجيان. تا باشد از اين کارهاى نيکوى فرهنگى باشد.

* «گفت‌وگو با کارشناس هوانوردى»، ف.م.سخن - گويا نيوز
ف.م.سخن عزيز دارد جور همه آقايان روزنامه‌نگار و خبرنگار را مى‌کشد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, December 18, 2005


بوش باز خطبه ايراد فرمود

اين جرج بوش چه‌اش شده است؟ چرا مدتى است هر چند روز يکبار در مورد عراق مقدارى پاپ کورن پرتاب مى‌کند؟ نکند مى‌خواهد پوز «مردى از جنس مردم» را بزند؟ شايد نوبتى هم باشد نوبت آقا محمود خودمان است که ظاهراً‌ مى‌خواهد برود آذربايجان. ديدنى است اين ديدار. الهام على‌اف مثل بلبل انگليسى حرف مى‌زند، راستى کسى در بين مقامات جمهورى اسلامى غير از محمد جواد ظريف (آن هم دست و پاشکسته) زبان بلد است؟؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, December 17, 2005


روزنوشته

الف) شوراى شهر هرچه هست مثل اينکه جاى خوبى است. آدم بايد در شورا بماند و به آباد کردن ادامه بدهد، چه خدمتى از اين بالاتر که آدم تهران را از اينى که هست آبادتر کند؟ فقط دوستان هول نشوند در نهضت خدمت‌رسانى. به همه‌تان مى‌رسد. طفلک آقا مصطفى که مى‌خواست ناگفته‌هاى جديدى براى خودش جمع کند (لابد براى روز مبادا.)

ب) ديشب اولين مناظره رهبران چهار حزب (ژول دوسپ، پل مارتين، جک ليتون و استيفن هارپر) به زبان انگليسى در ونکوور برگزار شد. (چيه؟ فکر کرديد فقط شما انتخابات داريد؟) به نظر مى رسد اين وسط جک ليتون که نقش king maker را دارد بازى مى‌کند از همه قويتر پيش مى‌رود. دولت آينده به احتمال خيلى زياد دولتى اقليت خواهد بود و دوباره مغازله با جک ليتون، اين روباه مکار که هم تاس او خوب نشسته و هم بازى چپ و امتيازگيرى هاى حزبى و پيشبرد اهداف سوسياليستى NDP را در دل دولت اقليت خوب بلد است، شروع خواهد شد. جک و حزبش برنده واقعى انتخابات خواهند بود.

ج)‌ يک خبر خوشحال کننده اينکه وبلاگ‌نويس علمى عزيز مى‌تى‌ير هم به صحنه برگشت. ايشان همان شخصى است که در مورد زلزله بم دو سال پيش تحليل‌هاى علمى خيلى خوبى داشت و نظرات پروفسور شو در مورد ابر زلزله را تبيين مى‌کرد. کجا است حامد تا ببيند که وبلاگستان رو به زوال نيست؟!

د) در حاليکه رييس جمهور عزيز کماکان مشغول معرکه گرفتن و کات و پيست کردن اسراييل است، اسپيلبرگ که تازه دريم ورکس را فروخته و کلى پول به جيب زده است، فيلم خودش را به نام مونيخ (به قول اجنبى‌ها ميونک) روز بيست و چهارم دسامبر به روى پرده خواهد آورد. برجسته ترين نکته تريلر اين فيلم، تم موسيقى متن زيباى يهودى آن بود. بيصبرانه منتظريم ببينيم که اسپيلبرگ چه خوابى براى فاجعه المپيک مونيخ که در آن پرچم المپيک (‌براى اولين بار و آخرين بار تا‌کنون) به حالت نيمه برافراشته درآمد ديده است. اسکار امسال مال اسپيلبرگ است به نظرم. (نديد معلومه!) همانطور که قبلاً نوشتم به احتمال زياد اسکار بهترين هنرپيشه زن هم شالريزترون براى فيلم North Country خواهد بود که فعلاً تاکنون کانديداى گلدن گلوب هم شده است. ( North Country را اگر نديده‌ايد حتماً ببينيد.)

ه) تلکس خروجى خبرگزارى يخنا: «يک جوان مبتکر ايرانى اهل احمدى‌آباد کتول موفق به کشف ارتباط عدد پى و عدد نپر شد. پيشتر تصور مى‌شد که ايندو عدد گنگ و مقدارى هم‌نابينا هستند. اما تحقيقات اين پژوهشگر جوان در لابراتوار سرم ضد هپاتيت انستيتو پاستور نشان مى‌دهد که موش هاى کورى که دور محيط يک دايره مى‌گردند به طور لگاريتمى خسته مى‌شوند. تحقيقات اين جوان نشان مى‌دهد که اعداد ارشميدسى نيستند و مى‌تواند بينشان خالى باشد. در همين رابطه يک موسسه معتبر اخترشناسى در جزاير فارو اين جوان را به عنوان کانديداى مرد علمى سال معرفى کرده است.»
در همين رابطه: ف.م.سخن هم پژوهشگر نمونه آلمان شد.

آگهى تبليغاتى:
«لامپ هالوژنى احمدى‌نژاد رسيد.»

براى شادى روح ناصرالدين شاه شهيد صلوات!
(‌درحاشيه: خوب است که حميدرضا آصفى، مرد هميشه پشت تريبون نمى‌گويد ما از زمان ناصرالدين‌ شاه قربانى تروريسم هستيم!)

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


پيوندهاى گاه‌و‌بيگاه


* ارتباط عشق و سياست‌ورزى، نامور حقيقى
به نظرم اين تحليل بدون در نظر گرفتن رفتار جنسى ناقص است. عشق بيشتر ذهنى است، اميال ريشه‌دارتر هستند. (باتشکر از نيک آهنگ، دودردو و همه دوستانى که ما را در تهيه اين لينک يارى دادند!)

* معرفى وبلاگ
ايشان خانم نوشى مادرجوجه‌ها هستند. چرا کسى ديگر احوالش را نمى‌پرسد؟ دوستانى که فرياد انسان‌دوستى‌شان گوش فلک را کر کرده بود، کجا رفتند؟

* معرفى وبلاگى ديگر
عليرضا تمدن وبلاگ نويس محبوب براى برگزارى دو مسابقه طنزنويسى و مقاله‌نويسى کم زحمت نکشيد، جلسه اول پلتاک وبلاگ‌نويسان را که خيلى هم حساس بود به خوبى مديريت کرد. هيچ احوالش را مى‌پرسيم؟ امان از بى‌وفايى وبلاگشهر. تا در صحنه باشى، مورد توجه هستى به محض اينکه دور بشوى ديگر کسى حالت را نمى‌پرسد.

* کورش عليانى از نفس مى‌گويد
کورش بين آمدن يا نيامدن مردد است. کاش بيايد که جايش را کسى هنوز پر نکرده است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, December 14, 2005


مصائب جهان اسلام

بزرگترين دغدغه ايران اسلامى عزيز، دنيا و ايضاً‌ «جهان اسلام» اين است که احمدى‌نژاد چند روزى ساکت شود. آيا اين کار شدنى است؟‌

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


پيوند‌هاى گاه‌وبيگاه


* «وبلاگستان را تا چه حد می توان جدی گرفت؟»، يک ليوان چاى داغ
حامد قدوسى در حال تبيين بيشتر نظرات خودش (چند ماه است داريم داد مى‌زنيم - بعضيها هم به خاطر اين مواضع فکر مى‌کنند که ما اطلاعاتى هستيم! - که ايها الناس وبلاگ را نبايد جدى گرفت!)

* «افسانه های خبری از روز آنلاین»، سيبستان
مهدى جامى زير يک‌خمى را که از روز آنلاين گرفته بود، تبديل به دوخم کرد. (مهدى جان، ببخشيد لينک بايد توام با مزه‌پرانى باشد!) ايراداتش هم به‌جا است. اين فيلم آقا بهنود که واقعاً‌ يک شيرينکارى بدتر از داستان دو سال پيش دوربين و ارگ بم بود.

* مقدمه‌اى بر بى‌خشونتى، فانوس
اين وسط آليوس و جادى (‌يا شايد هم سينا) دارند با هم کار مشترک مى‌دهند بيرون. صد حيف که اين چيزها در وبلاگشهر زياد به چشم نمى‌آيد.

* انعام، نيک‌آهنگ کوثر
اين «جويندگان کوارتر» به قول نيکان خيلى آدم‌هاى باشخصيتى هستند. هيچ وقت نديدم که از حدى آنورتر بروند و التماس کنند! (‌خودمانيم نيکان بعد از مدتها به جاى اينکه هى اين و آن را انگولک کند، نشست و يک مطلب بدردبخور نوشت. با عرض معذرت از کارتونيست عزيز باصفا!)

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, December 13, 2005


کيهان وبلاگ حسين شريعتمدارى شد!

سرمقاله کيهان جالب بود من به چيزهايى که حاج حسين آقا نوشته و در واقع بافته است کارى ندارم. اما به تکه آخر مقاله‌اش توجه کنيد:

« ... بيش از يك ساعت است كه مشغول نوشتنم، آن هم بعد از يك روز پركار...و ديگر خسته شدم.اما، داستان هنوز باقي است... اميد است، اندكي از گفتنى ها، نوشته شده باشد.
حسين شريعتمدارى »

مبارک است انشاالله! حسين شريعتمدارى هم جو زده شد و مطلبى وبلاگى نوشت! يا اصطلاحاً به قول همکاران وبلاگشهر وبلاگ‌نويس شد! منتها چون هر کارى را به نحو ويژه و با اختيارات خاص خود انجام مى‌دهد، وبلاگ حاج حسين آقا همانا خود روزنامه کيهان است! حالا هى بگو وبلاگستان رو به افول است. حاج حسين آقا تازه تشريف آورده‌اند. کى جرات مى کند به ايشان لينک ندهد؟ برايش کامنت مى‌گذارند لابد: «وبلاگ خوبى دارى ولى جان مادرت به من سر نزن!» اين خودش کلى سوژه است براى دوستان طنزپرداز.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


معتاد هستيم و اين تحليل‌ها راه به جايى نمى‌برد

من بعد از سه سال و نيم وبلاگ‌نويسى و جدى گرفتن کار وبلاگ نويسى و بعد از چند بار تلاش براى مدل‌سازى وبلاگستان، خدمت دوستان بايد متذکر شوم که هر گونه تلاش براى مدل‌سازى و سيگنال گرفتن از آن سيستم مدل شده و پيش‌بينى کردن آينده آن سيستم و يا پيشگويى سيگنال هاى خروجى آن و به قول معروف صداى خرد شدن استخوانهاى وبلاگستان را شنيدن يا مدعياتى از اين دست، به هيچ‌جا نمى‌رسد. اينها اثرات ذهنى شدن بيش از حد است.

آقا مطلب ساده است چرا آنقدر سختش مى‌کنيد؟ هر کس انگيزه‌هايى شخصى براى نوشتن دارد و اين انگيزه‌ها تابع صدها پارامتر هستند. خيلى از وقت‌ها خود من يک مطلب بلند بالا و منسجم و به نظر خودم منطقى و استدلالى نوشته‌ام، تلفن زنگ زده و با دوستى گپ زده‌ام بعد که آمده‌ام مطلب خود را منتشر کنم، حالم از خودم و مطلبم هردو بهم خورده و به کل مطلب را پاک کرده‌ام. (بى‌لاپوشانى اين وضعيت من است. شما را نمى دانم.) وبلاگ‌نويسى بيشتر معلول تنهايى آدمها يا مقدارى هم خودخواهى و خودشيفتگى است. معمولاً وبلاگ جايى براى فرار کردن است. فرار کردن از استرس زندگى، فرار از واقعيات هاى تلخ ايران يا ايرانى بودن، فرار از مشکلات مهاجرت، فرار از امتحان و تکليف و تز دانشجويى، فرار از خود آدم. فرار از بى‌معرفتى و بى‌مرامى دنياى واقعى (از نوع کيميايى‌اش)، فرار از کار سخت کتاب خواندن و وقت گذاشتن و عجله نداشتن. وبلاگ حاصل شتاب و گوناگونى است. همه اش بدى نيست. زمانه پرشتاب است و بايد بيشتر دانست تا بيشتر خاطر جمع بود. وبلاگ‌نويسى حاصل خاطرناجمعى است و وبلاگ‌دارى دکانى است براى حل مشکل تنهايى آدم‌ها. به همه اينها اعتياد را هم اضافه کنيد. کمابيش به وبلاگ معتاد هستيم و آنهايى که ترک کرده‌اند، زياد دوست ندارند دوباره خودشان را آلوده کنند.

گپى مى‌زنيم و چيزى مى‌نويسيم و هستيم. انتظارات بيش از اين داشتن موجب اذيت و آزار خود و ديگرى است. يادمان باشد که زندگى در دنياى واقعى جريان دارد. خصوصاً زندگى خانوادگى از همه چيز مهم‌تر است. اعتدال و معمولى زندگى کردن راه و روشى است که ارسطو هم اگر نبود، قاعدتاً هر کس خودش به آن دست پيدا مى‌کرد. (‌البته نه همه انسانها) لذت زدن يک تى شات صحيح گلف، تحليل يک بازى آناتولى کارپف، تماشاى يک بازى فوتبال، ديدن يک فيلم خوب، تعريف با همسر، گپ زدن با مادر، بازى با کودک نوزاد، ديد زدن دختران لهستانى زيبارو از خواندن بهترين مطالب وبلاگى و نوشتن تحسين بر‌انگيزترين پست‌ها هم لذت‌بخش‌تر است. چسبيدن به مانيتور و لم دادن و سرگرمى به ظاهر کم‌هزينه وبلاگ براى خود درست کردن اگر از حد خود بدر رود يک رنج و عذاب اعتيادآور و هزينه‌بردار است. مواظب اعتياد خودمان باشيم که بد دردى است. بدتر از همه اين است که به اين اعتياد خود رسالتى هم نگاه کنيم. يکى مى خواهد معين را رييس جمهور کند. يکى براى اقتصاد ايران نسخه مى‌پيچد، ديگرى هر جنبنده‌اى که جلوى چشمش بيايد نقد مى‌کند، يکى مسوول امور فرهنگى شده و چپ و راست جايزه ادبى پخش مى‌کند. ديگرى روزى سه بار مى‌نويسد من کارم درست است (‌حالا ما اين وسط چکار کنيم؟)‌، يکى به فکر رزومه‌اش است، ديگرى اصلاً خودش رزومه متحرک است . يکى به رهبرى اعلان جنگ مى دهد، ديگرى مى خواهد مسائل حقوق بشرى را حل کند، يکى جنبش بدون خشونت راه انداخته است و … . نکته اين است که اينها هيچ اثرى در جايى جز روى خود آدم ندارند و گاهى هم البته فقط رنج و عذاب آنها با آدم مى‌مانند. اين وسط تحليل کردن وبلاگستان و پيشگويى کردن که ديگر از آن حرفها است!

«کام ما حاصل آن زمان آمد / که طمع برگرفته‌ايم از کام» *

بيش از همه براى من تعبير «گپ زدن» کورش عليانى در مورد «وبلاگ‌نويسى» دلنشين شده است. گپى مى‌زنيم و مواظب هستيم که به اين قهوه‌خانه چون پيرمرد هاى بازنشسته معتاد نشويم. به قول اهالى نشئه‌جات دود ترياک خوب است به شرط اينکه خاکستر منقل روى سر آدم ننشيند.

* شعر از شاملو است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, December 11, 2005


پيوندهاى گاه‌و‌بيگاه

اشاره: آدمى که هى چرخ را بخواهد از اول اختراع کند کارش از اين بهتر نمى‌شود! فعلاً‌ مدتى اين لينک گذاشتن‌ها را در صفحه اصلى هم امتحان کنيم ببينيم چه ميشود.

* «واقعيت و افسانه در سقوط»، مهدى جامى
تکنيک در دست شرقيان، افسانه سازى و باقى قضايا

* «بس كنيد اين سمفونى پر زرق و ريا را»، مسعود برجيان
نکته‌گيرى مسعود از عزيزشدن ناگهانى خبرنگاران درگذشته صدا و سيما

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


مزرعه بلال

على حاتمى نه سال است که رفته و جانشينى هم ندارد. اين نکته‌اى است.

چرا کسى نيست که سينماى ملى ايران را به آن مفهوم مورد اتفاقى که مى‌دانيم نمايندگى کند؟‌ سينمايى که دغدغه کلام داشته باشد و مشحون از نثر فاخر و رنگ و لعاب به‌جا. سينمايى که مينياتور باشد، سينمايى که قالى ايرانى را روى پرده نقره‌اى بيندازد. هنر نمايش رنگ و تزيين و عتيقه سالارى. آنچه که ايرانيت ما را مى‌سازد که ما مردم نمايش و رنگ و کلام‌ايم. سينمايى که وقتى تاريخى نگاه ميکند، جوهر تاريخ معاصر را در برداشت هاى شخصى خود مى ريزد و چنان ماهرانه آنها را در هم مى‌پيچد که تو گويى دارد به‌فرض از دوران بعد از دوم خرداد سريال مى‌سازد (چون هزاردستان) آن سينمايى که آدم‌ها و کاراکترهايش نکته‌دان باشند. رندى حافظانه داشته باشند و سعدى وار جوانى کنند. سينمايى که سرشت فرهنگ مردم کوچه و بازار برايش مهم باشد در عين اينکه ديالوگ‌هاى پرمغز و بجا چون متن‌هاى گلستان سعدى - نه آنکه تصنعى باشد - تلگرافى‌تر در دهان کاراکتر‌ها بيايد بيرون.

پاس هنر مى‌داشت حاتمى. نقاشى در «کمال الملک»، خطاطى در «هزاردستان» و موسيقى در «دلشدگان». اين سينماى خوش‌باش و فاخر و فرهنگى در عين اينکه تماشاگر عام را راضى نگه مى‌داشت، سينمارو هاى حرفه‌اى و حتى در عمق خود روشنفکران را هم راضى مى‌کرد. نگاه کنيد که پايان فيلم‌هايش در عين شيرينى چقدر تلخ بودند. در سوته‌دلان پيکر بيجان مجيد روى قاطر به امامزاده داوود مى‌رسد. (همه عمر دير رسيديم.) کمال الملک فخر نقاشى و تصويرگرى مغضوب دستگاه مى‌شود و در آن سکانس آخر چشمانش کم سو شده و به قالى‌باف‌ها مى‌گويد هنرمند واقعى شما بوديد. هزاردستان پايانش اگر چه به ضرب و زور چسب دوقلو به دست خدا و مرد عزا سيد مرتضى وصل مى‌شود اما اين تنها يک وعده و وعيد بيشتر نيست (که شايد حاتمى آن را زيرکانه اضافه کرده است تا جواز پخش بگيرد) ليکن پيام فيلم اين است که هزاردستان‌ها هستند و مى‌مانند. حاجى واشنگتن ناکام و گيج برمى‌گردد. همانطور که نوازندگان دلشدگان سرگشته و پريشان از فرنگ چون قشون شکست‌خورده برمى‌گردند. (ما و غرب) در مادر، او که سمبل وحدت ملى است تنها وقتى موفق مى‌شود همه گروه‌ها و جناح‌ها را به هم نزديک کند که خودش در ميانه نيست.
اين ناکامى‌ها عصاره وضعيت فعلى ما است.

حاتمى چکيده تاريخ و اجتماع ما را در قطره چکانى در جيبش داشت، قطره اى را در هر يک از فيلم هايش مى‌‌ ريخت و بقيه اش را استادانه صرف جزيياتى به غايت زيبا مى‌کرد. او هم از کسانى بود که جانش کلمه بود. اما چيزى وراى اين او جانش تصوير و رنگ هم بود. هر پلان برايش دنيايى از تاريخ اشيا و آدم‌هاى عتيقه بود. او زود رفت و جانشينى هم نيافت. از همه بدتر اينکه جهان پهلوانى که داشت مى‌ساخت، بهروز افخمى خرابش کرد و نگذاشت اين طرح ناتمام به همان ناتمامى بماند و به بيراهه کشيده نشود.

به قول ناصرالدين شاه در فيلم کمال‌الملک: «عالم هنر که مزرعه بلال نيست آقا!» حاتمى نگينى ناياب بود و کسى چون او شايد ديگر نيايد. کسى که در اين وانفسا وقت بگذارد، جهانى هم نخواهد بشود و براى ماندن در ايران فيلم بسازد. کارى دست بگيرد و ادا و اصول هم در نياورد.

به طور کلى سينماى ايران ديگر کمتر اثرى عميق از خود نشان ميدهد. اثرى که رويش کار جدى شده باشد. همه را راضى کند. لااقل بعد از آژانس شيشه‌اى و زير پوست شهر فيلمى جدى و غيرشعارى يا غيرجشنواره‌پسند من سراغ ندارم. (فيلم مارمولک را چند وقت پيش بالاخره موفق به ديدنش شدم و به نظرم فيلم ضعيفى بود) شايد البته اشتباه کرده باشم. واقعاً يک فيلم بياوريد که با اجاره نشين‌هاى مهرجويى که در آن روشنفکر جامعه (مرحوم سرشار)‌ دارد براى خودش آن طبقه بالا نعره مى‌کشد و آواز مى‌خواند و خانه‌اى که گير عباس‌آقا سوپرگوشت (‌تو بخوان جناح لمپنها) آمده را فقط مى‌لرزاند، برابرى کند. (اجاره نشين‌ها هم تصادفاً‌ بيانگر وضع امروز ما است. «همه عمر» مستاجر زورى عباس آقا هستيم و آخرش اين خانه نيم‌بند خراب مى‌شود روى سرمان. تکنوکرات متخصص مملکت، برادر عباس آقا که رضا رويگرى نقشش را بازى مى کند آچار به دست است و هى حرص مى‌خورد اما چه فايده!) فيلمى که هم تماشاگر را مى‌خنداند و در عين حال طنزى انتقادى از وضعيت شهرنشينى است و ضمن اينکه عميق و سمبليک است. براى جشنواره هم ساخته نشده و رودخانه و درخت و کوه و کلوز‌ آپ پيت حلبى نشان نمى‌دهد.

پى‌نوشت: از وجود ويژه نامه شرق در مورد على حاتمى خبردار شده بودم که تصميم گرفتم پيش از آنکه آن ويژه نامه را بخوانم اول حس خود را در مورد سينماى حاتمى بنويسم. من منتقد سينمايى نيستم و در عين حال خوش ندارم نقد‌هاى منتقدان سينمايى يا خود اصحاب هنر را به نوعى کپى کنم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, December 09, 2005


چند لينک از ترافيک هوايى فرودگاه‌ها

بنده که هنوز هم عشق پرواز دارم، خيلى ذوق کردم اينها را پيدا کردم. فکر کنم شما هم خوشتان بيايد.
اينجا ترافيک هوايى فرودگاه لس آنجلس را به صورت تقريباً آنلاين (‌با حدود ده دقيقه تاخير!) نشان مى‌دهد. زيبا است! (هواپيماهاى آبى در حال کم کردن ارتفاع (Ascending) ، تقرب (Approach) و فرودآمدن هستند. اگر روى هر کدام کليک کنيد ارتفاع هر هواپيما را هم نشان مى‌دهد.) زهره آدم مى‌ريزد وقتى در ساعات اوج ترافيک اينها را نگاه ميکند. دوست داشتيد جاى يکى از ATC هاى اين فرودگاه بوديد؟‌ گفته مى‌شود که شغل کنترل ترافيک هوايى پراضطراب‌ترين شغل دنيا است.

اينجا هم فرودگاه JFK نيويورک را ببينيد. و تصورش را بکنيد که Heathrow لندن چه خبر بايد باشد. خودم به قول مش قاسم با همين چشم‌هاى خودم ديدم که در هيترو تقريباً هر يک دقيقه يک هواپيما Take offميکرد.
اينجا هم مکالمات برج کنترل فرودگاه Bankstone سيدنى را زنده گوش دهيد!

اينجا هم گزارش فنى و خواندنى ف.م.سخن عزيز را در مورد سانحه بخوانيد. ماشاالله اين ف.م.سخن هم همه‌فن‌حريف است! خدا حفظش کند. نباشد پانزده درصد وبلاگستان تعطيل است!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, December 08, 2005


روزنوشته جمعه

الف) پرستو دوکوهکى پيشنهاد حضور در انجمن صنفى مطبوعات داده است. اين تجمع خوب است به شرط اينکه دوستان داغ نکنند و مطالبات را به قول مهندس‌ها ۱۰dB بالا نبرند. پيگيرى و فراموش نکردن موضوع از هر چيز مهمتر است. خواسته محدود و حقوقى به همراه پيگيرى نامحدود. از بنده گفتن بود و انجام وظيفه کرديم.

ب) مگر بار اولت است که فاجعه و سانحه مى بينى در خراب آبادى به نام ايران؟‌ به تو گفته‌اند قلم بزنى. قلمت را بزن زنجيرزنى را بگذار کنار يا لااقل بده به دست آنهايى که از اين راه نان مى‌خورند.

ج) انتخابات کانادا دارد يواش يواش داغ مى‌شود. نديدم غير از خودم از خيل عظيم دوستان کانادانشين کسى در اين مورد قلم بزند. ظاهراً دوستان هنوز فکر مى‌کنند که در ايران هستند. البته کلاس بعضى‌ها هم خيلى بالا است و جز با بوش و سناتور کندى و هيلارى با کس ديگرى نمى‌پرند. به هر حال براى بنده که از مدتها پيش قصد کرده‌ام در همين سرزمين سرد و دوستداشتنى بمانم و به اميد حق همينجا هم بميرم، از اين ميزبان مهربان بيشتر خواهم نوشت. هر کس هم با اين جمله از من بدش آمد، لطفاً و جسارتاً ديوارش را بگذارد پس‌تر.

د) گرم شدن زمين، معضل اساسى است. وبلاگى نديده‌ام که در اين مورد بنويسد. واجب شد براى دل خودم هم که شده باز هم مانند گذشته‌ها در اين مورد بنويسم.

ه) و تو چه مى‌دانى که شنوک(Chinook) چيست؟ يک باد شنوک از صد باد صبا بهتر ‌است!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, December 07, 2005


فراموشى را جدى بگيريم

گاهى واقعيت چنان تلخ است که آدم مى‌ماند چگونه در مورد آن بنويسد. بى‌حکمت نيست که خيلى‌ها در اين مواقع ترجيح مى‌دهند به مرخصى اجبارى بروند و تا مدتى چيزى در وبلاگ‌هايشان ننويسند و يا چنان عمل کنند که گويى اتفاق خاصى نيافتاده است. … بگذريم. هر کس در اين سرزمين رنگارنگ مجازى روشى دارد و منشى.

بعضى از دوستان خصوصاً بروبچه‌هاى روزنامه‌نگار و خبرنگار عزادار هستند و خيلى از دوستان غمگين و ماتم‌زده. چه مى‌شود کرد؟ نفرينى کرده‌اند و ناله‌اى و به ياد عزيزان ازدست‌رفته هستند ايضاً اينکه رمقى براى نوشتن ندارند. آنها عزادارند و آرزوى صبر برايشان داريم.

اما کار خبر و خبر رسانى که تعطيل نمى‌شود، مى‌شود؟ يادمان باشد که به ناله‌کردن و مرثيه‌سرايى عادت نکنيم. اين اندوه ديرى نمى‌پايد. کاش فراموش هم نشود و همين بروبچه‌هاى عزيز روزنامه‌نگار و خبرنگار که وبلاگ هم دارند يادشان باشد که کارشان چيست. يادشان باشد که از مسوولان جواب مطالبه کنند. اين واقعه را پيگيرى کنند و پاسخ بخواهند.

در اين دو روز بهترين نوشته را از على قديمى ديدم که پيگيرانه همه آن چيزى که مى‌شود در يک وبلاگ براى آگاهى دادن از اين حادثه ارائه کرد، جمع آورى کرده است و با روحيه دارد پيش مى‌رود. آفرين بر على قديمى عزيز.

يادمان باشد که سرعت حوادث و رويدادها در ايران زياد است. مواظب فراموشى باشيم.

ايامى بهتر از اين روزها براى هموطنان عزيز و خصوصاً دوستان روزنامه‌نگار و خبرنگار و ايضاً خانواده‌هاى قربانيان اين سانحه آرزومندم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, December 06, 2005


تبريک و تسليت!

چنين گفت سايت بازتاب

ارتش جمهوري اسلامي ايران، سرتيپ پاسدار مير فيصل باقرزاده رييس بنياد حفظ آثار نشر و ارزش‌هاي دفاع مقدس طي پيامي اعلام كرد: شهادت همزمان جمعي از فرزندان ميهن اسلامي و عزيزان ارتش جمهوري اسلامي ايران و خبرنگاران بسيجي دفاع مقدس را به محضر مبارك فرماندهي معظم كل قوا حضرت آيت‌الله العظمي خامنه‌اي و آحاد ملت ايران تبريك و تسليت مي‌گوييم.

وي گفت: با توجه به اينكه عزيزان ياد شده در حال عزيمت به منطقه عملياتي رزمايش آب خاكي عاشقان ولايت بودند و چون بر اساس مقررات نيرو‌هاي مسلح هرگونه جابجايي عده وعده براي انجام رزمايش جزء لاينفك عمليات مانوري محسوب مي‌شود، برابر قوانين و مقررات نيرو‌هاي مسلح كليه سرنشينان هواپيماي C-130 عازم منطقه شهيد شناخته مي‌شوند

پارسا: واقعاً‌ هم جاى تبريک داشت! شما ديگر که هستيد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


امروز روز خوبى نبود

صبح‌ها قبل از اينکه به شرکت بروم يک نگاهى ده دقيقه‌اى به تيتر اخبار مى‌اندازم. از خواندن خبر سقوط هواپيما شوکه شدم و از فرط عصبانيت نوشته قبلى خودم را در مدت بيست دقيقه - درحاليکه ديرم شده بود و جلسه‌اى داشتم - سرهم بندى و پابليش کردم. سر کار هم متاسفانه با دوسه تا از همکاران برخورد ناخوش آيند داشتم و به‌هم‌ريخته بودم.

مدت‌ها است که بعد از سفر به ايران مى‌خواهم بنويسم که آنجا چه خبر بود و نمى‌توانم. دستم به قلم نمى‌رود. اگر سفرنامه‌اى بخواهم بنويسم سياهى‌هايش بيشتر از سفيدى هايش است. براى همين است که نمى نويسم به احترام چشم‌هاى مهربانى که آنجا ديدم. با خود مى گويم چرا بنويسم از چيزهايى که همه مى‌دانند و به قول ف.م.سخن به آنها عادت کرده‌اند؟ چرا کام‌ها را تلخ کنيم؟ اما واقعاً ‌امروز صبح ديگر بريدم.

آخر بدبختى که يکى دوتا نيست. قطعات را تحريم کرده اند و بسته‌اند به رويمان. الحمدلله که کمربند ايمنى داريم. چرا نمى‌بنديم؟‌ چرا بايد سر هر چهارراه و ورودى هر بزرگراه چند ستوان وظيفه ببينيم تا به زور و اجبار جان خودمان برايمان ارزشمند(!) شود و کمربند را الکى پايين بياوريم و بعد با يک شوق خاصى ولش کنيم برود بالا؟! آخر ما چه موجوداتى هستيم؟ بگذريم.

بله من هم سوار اين C-130 ها شده‌ام. يکبار مى‌خواستيم برويم بوشهر. هواپيماى قراضه تا خرخره از مسافران و خانواده هاى نيروى هوايى ارتش و حجم زيادى بار پر شده بود و مى‌خواست با دو موتور سالم از چهار موتور پرواز کند! هى در مهرآباد از سر باند مى‌رفت ته باند، از ته باند مى‌آمد سر باند و اين غول سنگين از جا بلند نمى‌شد. تصور کنيد که چه ترافيکى آن بالا درست کرده بود جناب سروان. تا با سلام و صلوات و يا ابوالفضل - يکى از همانهايى که رضازاده مى‌کشد - هواپيما در مرتبه پنجم يا ششم از زمين کنده شد، اما چه کندنى! بدبختى اينجا بود که هواپيما ناى اوج گرفتن نداشت. صداى موتورها خيلى گوشخراش بود اما هواپيما نمى‌توانست اوج بگيرد، بيست دقيقه اى داشت زور مى‌زد و آخر سر با بدبختى برگشت و دوباره در مهرآباد نشست. بعداً فهميديم که دو موتور ديگر هم غيرت از خودشان نشان داده بودند وگرنه آنها هم خسته بودند و هر لحظه مى‌خواستند بايستند و يک دود بگيرند و صفايى بکنند آن بالا!

شک ندارم که روزانه از اين هرکولس‌ها با چنين شرايط عجيب و غريبى پرواز مى‌کنند. حالا اينکه اين هواپيماها چطور با چنگ و دندان توسط بچه‌هاى فنى اورهال مى‌شوند و خلبانان بيچاره چطور آنها را مجبورند با بدبختى بکشانند اينجا و آنجا، چطور کل ترافيک هوايى منطقه مهرآباد با سلام و صلوات و نبوغ بچه‌هاى search room و برج کنترل به سر و سامان مى‌رسد، داستانى است که آدم متعجب مى‌ماند که چرا سانحه‌هاى بيشترى به وقوع نمى‌پيوندند! اين خيلى عجيب است. اگر مى‌خواهيد قبول نکنيد. اما اين خط و اين هم نشان، شيرينکارى‌هاى بيشترى در فرودگاه امام در راه است. منتظر باشيد که مقدارى ترافيک هوايى ناشى از پروازهاى ترانزيت بيشتر شود، آنوقت خواهيم ديد و البته تسليت‌گوهاى حرفه‌اى و منبرى‌ها هم حالش را مى‌برند. خدا آن روز را اتفاقاً‌ مى‌آورد و بايد به فکر بود.

صورتبندى مساله کاملاً آسان است. سازندگى بدون رعايت ضوابط ايمنى، توسعه بدون توجه به محيط زيست، جان انسانها و ساير موجودات زنده، جامعه مدنى بدون رعايت حق سالم زيستن ابتر است. اگر درست رانندگى نکنيم، از قبايل بدوى هم بدوى‌تر هستيم. يکبار پارسال نوشتم که خط قرمز ما بايد خط عابر پياده باشد. هواى ناپاک از سرنگ آلوده به ايدز هم خطرناک‌تر است. هيچ اولويتى بالاتر از HSE نمى‌شناسم و آن را حتى بالاتر از حل مشکلات اقتصادى مى‌دانم. بايد کار کرد و نوشت. با آموزش و عزم ملى رشد جمعيت کنترل شد، کارهاى ديگر هم شدنى است اگر همتى بين مردم باشد و حکومت هم سر عقل بيايد. اگر مردم قبول کنند که جان و سلامتشان مهم است. اميدوارم!

به اميد روزهاى بهتر.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


بفرما اين ايران ما است

گوسفند شبيه سازى مى‌کنيم، نابغه به دنيا صادر مى‌کنيم، هر روز در صدر خبرها هستيم، تکنولوژى هسته‌اى داريم، نانو تکنولوژى داريم مى‌زنيم، ماهواره مان آماده است، موشک شهاب سه توليد انبوه مى‌زنيم، در رادار و جنگ الکترونيک حرف براى گفتن داريم. در صنايع مادر خودکفا هستيم، خدمات مهندسى به منطقه صادر مى‌کنيم، صنايع خودروسازى‌مان ديگر چنان رشد کرده که مانده ايم با آن چکار کنيم، خلاصه به استکبار جهانى سيلى مى‌زنيم و مى‌گوييم ما مى‌توانيم!

در عوض کثافت از سر و روى پايتختمان مى‌بارد (‌با عرض پوزش بخوانيد صدها هزار آسم، سرطان ريه و سکته قلبى) سالى شانزده ميليارد دلار بنزين مفت نفله مى کنيم (‌که شک نيست مقدار زيادى از آن در تهران به هدر مى رود. محاسبه کنيد مقدار وقتى از تهران‌نشينان را که در ترافيک تهران تلف مى شود)، سالى بيست و چهار هزار نفر را در جاده‌ها نفله مى‌کنيم، آبهايمان را - که اندک هم هستند -داريم آلوده مى‌کنيم، جنگلها را داريم نابود مى‌کنيم. (اجازه بدهيد از مشکلات سياسى، مشکلات اقتصادى، آسيب هاى اجتماعى-روانى، حجم بالاى اسکيزوفرنى که دامن رييس جمهور منتخب را هم گرفته و هزار درد بى‌درمان ديگر چيزى نگوييم در اينجا) زباله و کثافت حاشيه ساحل شمالى ايران را برداشته است. پنبه و باروت را کنار کود شيميايى در ايستگاه راه آهن قرار مى دهيم و بعد به خدا توکل مى کنيم. (خدا هم نامردى نمى کند و مى‌زند همه چيز را منفجر مى‌کند.) هواپيماى C-130 با يک يا دو يا سه موتور خراب و خاموش بلند مى‌کنيم و مجبوريم و مى‌توانيم و با يک يا ابوالفضل تيک آف مى‌کنيم. بعد هم با ملاج مى‌آييم زمين. چرا؟ نمى دانم چرا! (بنده خودم دقيقاً سوار چنين پروازى شده‌ام و چيزى نمانده بود که من هم ريق رحمت را سر بکشم.)

ايران عزيز اسلامى ما مثل يک آدم غول پيکر گنده شده است. قدرت و زور دارد، اما مغز ندارد. هر روز هم زيرش را خراب مى‌کند. اما مى‌تواندها ، آى مى‌تواند آى مى‌تواند.

مملکتدارى کار سختى است و برنامه مى‌خواهد. با «جانم بسيج» کشيدن و «آى دزد آى دزد رو بگيريد» درست نمى‌شود. آقايان «چشم اندازتان» خيلى خراب است. چکار داريد مى‌کنيد؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, December 05, 2005


اين هم جايزه ما!

ف.م.سخن عزيز لطف و محبت کرده است و پارسانوشت را جزو وبلاگ‌هايى که مى‌خواند ذکر کرده است. همين براى بنده کافى است. اميدوارم با تعابيرى که ايشان آورده‌اند، سزاوار اين بنده‌نوازى باشم.

کاش تا باشد هميشه صلح، مهر، محبت و صفا باشد در اين وبلاگ‌شهر.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, December 04, 2005


اين تهران واقعى است

عکس زير از روى پل گيشا (يا پل نصر)‌ برداشته شده است. روبرو خيابان اصلى گيشا (يا کوى نصر) است. دوستانى که با غرب تهران آشنايند مى‌دانند که برج مخابراتى تهران دقيقاً روى تپه هاى شمال گيشا بنا شده است و فاصله دکل مخابراتى تا پل گيشا بيشتر از دو کيلومتر نيست. ملاحظه مى‌فرماييد که وضع آلودگى هواى تهران خيلى خراب است. نيازى هم به ذکر «يکجانبه گرايى آمريکا» و «نپيوستنش به پيمان کيوتو» نيست. اساساً وضع آلودگى هواى خود تهران با پيوستن آمريکا به پيمان کيوتو يا آسفالت کردن لايه اوزون (‌طرح مرحوم عباس عباسى نماينده بندرعباس در مجلس پنجم) توسط استکبار درست نمى‌شود. بگذريم.



يک کم که بيشتر به عکس توجه کنيم به نکات ارزشمند(!) بيشترى دست پيدا مى‌کنيم. چند مسافرکش به اندازه يک لين و نيم را بسته اند و پيکان سفيد رنگ دوم دارد در وسط خيابان مسافر سوار مى‌کند. دونفر عابر پياده دارند بى خيال از محلى غير از خط عابر پياده رد مى‌شوند. (دو ماه پيش من از روى همين خط عابر پياده رد شدم!) کنار پيکان قرمز رنگ دو نفر عابر پياده (احتمالاً راننده هاى خطى) دارند دقيقاً وسط خيابان گپ مى‌زنند. کاميون سبز رنگ شهردارى هم تا خرخره خاک و آت اشغال گودبردارى دارد حمل مى‌کند، تصور کنيد که شهردارى که مسوول اداره شهر است از انداختن يک روکش و حفاظ مناسب روى بار دريغ مى کند، در نتيجه اين امکان هست که در هر لحظه يک نيمه آجر يا يک تکه ميله آهن زنگ زده بيفتد پايين. (‌البته در مملکت امام زمان بد به دل نبايد راه داد!)

اگر به خودروهايى که از دهانه بلوار عبور کرده اند نگاهى بيندازيم، مى‌بينيم که غير از دووى سفيد رنگ تقريباً‌ هيچ يک توى لين يا باند رانندگى نمى‌کنند. آن جلو يک پيکان سفيد دارد چسبيده به جدول با زور از يک خودروى دگر سبقت مى‌گيرد. اينکار البته نشانه داشتن دست فرمون خوب و زرنگى است. نه! اين آقاى راننده اينکاره است. به قول معروف کننده کار است.

نتيجه‌گيرى با خود خوانندگان عزيز.

پى‌نوشت: اين عکس از ايسنا است. راستى چرا کسى به فکر سلامت خود نيست؟ آيا دوستان NGO کار مى‌توانند يک همتى کنند و فراخوانى براى يک تجمع مسالمت‌آميز در مورد هواى آلوده تهران اعلام کنند؟ اولويتى بالاتر از اين نيست واقعاً.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, December 03, 2005


لينک‌هاى گاه‌و‌بيگاه و حرف‌هاى گاه‌وبيگاه

نه! ظاهراً بخش «خواندنى‌هاى روز» ما گرمى نمى‌گيرد. دلايل مختلفى دارد که واردش نمى‌شوم. فقط خواستم در راستاى تحقق اهداف سال پاسخگويى (‌راستى امسال سال چه بود؟ سال مديريت نخبگان؟ سال عزت و سرافرازى اتمى؟ سال نورسالارى دينى؟) عرض کنم که لينک‌هايى گاه‌وبيگاه در بخش موسوم به «لينکدونى» خواهم گذاشت و بالطبع اين لينک‌ها علاوه بر اينکه شخصى و سليقه‌اى هستند، خيلى تابع فرصت هايى است که خود آدم دارد. گاهى فرصت زيادى براى وبگردى ندارم. گاهى لينکى که پيدا مى‌کنم و مى خواهم بگذارم، ديگر اصطلاحاً داغ نيست و بيات شده است. چه دو سه روز بعد از انتشار مطلب نمى‌شود به آن لينک داد. علاوه بر آن اينهمه دوستان عزيز زحمتکش در بلاگ‌نيوز، صبحانه و هفتان يا جاهاى ديگر هستند و مشغول به کار و واقعاً از اين دوستان بايد ممنون بود. ضمن اينکه باياس بودن آدم در اين لينک دادن ها خيلى تاثير مى گذارد. نه فقط باياس بودن عقيدتى (مثلاً يک اصلاح‌طلب به مطلب يک برانداز لينک نمى دهد و برعکس)، بلکه باياس بودن مراوداتى، مثلاً من به حسب عادت يا دوستى و مهرورزى(!) بعضى وبلاگ‌ها را روزى دوسه بار سر مى‌زنم و هر چه بنويسند کامل مى‌خوانم و اکثر نوشته هاى آنها را تحسين مى کنم. دغدغه من اين بوده است که بايد هميشه به آنها لينک داد؟ اين سوالى است که خودم خيلى براى جواب دادن با آن کلنجار رفتم. ديدم نه!

به هر حال مصائب لينک دادن به اينجا ختم نمى شود و آدم بايد يک استراتژى درازمدت و يک ديپلماسى پويا هم داشته باشد. بالاخره اصطلاحاً‌ مراودات و روابط بين‌الملل هم هست. بايد به دوستى که چند تا لينک به مطالب آدم مى دهد، لينک داد. اين ادب و عرف ديپلماتيک است. اين توضيح را هم بدهم که از نظر فنى با آوردن لينکدونى به صفحه اصلى موافق نيستم و خصوصاً‌ که اين بخش از اين به بعد بيشتر به حاشيه خواهد رفت.

به هر حال به قول فرنگى ها اجازه بدهيد بنده اين دهان گنده خودم را ببندم و ببينيم که در آينده چه مى‌شود. فقط همين را داشته باشيد که بخش «خواندنى‌هاى روز» به بخش «لينک‌هاى گاه‌وبيگاه» تغيير نام مى‌دهد و ضرورتاً هرروز به‌روز نمى‌شود.

عقيده دارم که اختيار هيچ چيزى را در اين کائنات به دست ما نداده‌اند جز همين وبلاگى را که ملاحظه مى‌فرماييد. درست است که کل کار اصلاً جدى نيست. ولى بالاخره همين کار تفريحى را آدم بايد درست انجام بدهد. نه؟

ما هم در حد مقدورات و توانايى و دانش خود سعى و تلاش مى‌کنيم و با خودمان در حد وقتى که مى‌گذاريم در حال کشتى گرفتن هستيم. تا چه زايد گذر زمان و ببينيم که عاقبت اين کار تفريحى ولى جدى به کجا مى کشد. انتظارات البته همچنان حداقلى است! ضمن اينکه به قول بدل آقاى دکتر احمدى نژاد: « آدم بايد منطق داشته باشد، ببم جان!»

شاد باشيد و هيچ فرصتى را براى شاد بودن از دست ندهيد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________