<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Tuesday, January 31, 2006


وقتى حسين درخشان مقاله خود
در نيويورک تايمز را ترجمه مى‌کند


من متن اين ترجمه را روى ديسک ذخيره کرده‌ام. الان ديگر فرصتى براى نقد کامل ندارم. اما خودتان يک نگاهى بيندازيد و ببينيد که روزنامه‌نگار اکتيويست و تحليلگر نيويورک تايمز چطور مقاله خودش را ترجمه کرده است!

چند نمونه عجالتاً دم‌دستى براى دوستانى که پشت فيلتر مانده‌اند:

- «خاتمي شايد در تمامي جد و جهدش موفق نشد ولي حالا بجايش آقاي احمدينژاد با اولويت هايي آشکارا وارونه زمام دولت را به دست گرفته است.»
- «وقتي که خاتمي به قدرت رسيد هدفش را برقراري حکم قانون، تساوي حقوق همه شهروندان، و آشتي ايران با بقيه دنيا بيان کرده بود.»
- «در عوض احمدي نژاد روي ياري و اخوت به نژادپرستان و ضديهوديان گشوده است.»
- « درست است که به خاطر دخالت استصوابي شوراي نگهبان، که خود نيز انتصابي اند، انتخابات ايران به معني واقعي کلمه دموکراتيک نيستند. » (پارسا شرمنده است، لطفاً به گيرنده‌هاى خود دست نزنيد!)

- «به سرکار آمدن آقاى احمدى نژاد» [منظور همان روى کار آمدن است]
- « اگر آمريکا در باره ترفيع تغييرات دموکراتيک در ايران جديت دارد، بايد همان جور عمل را کند که عراقي ها را، با وجود خطرات جاني، به پاي صندوق هاي راي آورد.»

حسين درخشان، جمله خود را اينچنين ترجمه کرده است:

It is worth revisiting this odd judgment call at a time when Hamas's victory in the Palestinian elections has raised even more questions about Washington's confused strategy of democracy promotion.

«حالا که پيروزي انتخاباتي حماس در فلسطين استراتژي سردرگم واشنگتن براي ترويج دموکراسي را هر چه بيشتر مورد سؤال قرار داده است بسيار بجا است که آن قضاوت عجيب را دوباره مورد بررسي قرار دهيم.»

حسين درخشان منظورش اين بوده است که:
پيروزى حماس سوالات (ابهامات) بيشترى در مورد استراتژى سردرگم واشنگتن برانگيخته است، نه آنکه باز به قول خود ايشان (!) (البته در ترجمه) پيروزي حماس استراتژى سردرگم واشنگتن را هر چه بيشتر مورد سؤال قرار داده است. ايندو جمله با هم فرق مى کنند. از جمله ترجمه حودر اينگونه برداشت مى‌شود که پيروزى حماس استراتژى واشنگتن را زير سوال برده است (که بى‌معنى است، خود نفس پيروزى حماس نمى تواند استراتژى خاورميانه‌اى واشنگتن در مورد صدور دموکراسى را زير سوال ببرد) بلکه در مقاله‌اى که ظاهراً به قلم تواناى جناب حسين درخشان نوشته شده است چيز ديگرى مد نظر بوده به اين مضمون که پيروزى حماس سوالات (ابهامات) بيشترى در مورد استراتژى سردرگم واشنگتن برانگيخته است! حال اينکه کدام حودر درست مى‌گويد بحث ديگرى است!!

نمونه‌ها بسيار هستند و از آنجا که موضوع جالب شده است حتماً در اين مورد باز خواهم نوشت.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


پيوندهاى گاه‌و‌بيگاه


* «نمودن گفتگوى تمدنها»، ناصر خالديان
يک شاهکار بى‌نظير طنزنويسى در وبلاگ‌شهر

* همسر لوتر‌کينگ هم درگذشت، آليوس
چند کتاب جديد هم رسيد

* «تصميم سياسى، تصميم احساسى»، شايان‌رضا مشاطيان
مشاطيان از راى خود به ليبرالها مى‌نويسد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


اسامى نامزدهاى اسکار هم اعلام شد

بهترين کارگردانان:
- استيون اسپيلبرگ با فيلم «مونيخ»
- انگ لى با فيلم «کوه بروک‌بک» (‌لوکيشن کل فيلم استان آلبرتا است)
ـ جرج ‌کلونى با فيلم «شب‌بخير و موفق‌باشى»
ـ پل هاگيز با فيلم «سقوط» (يا «تصادف» به قول دوستان بى.بى.سى، ترجمه اسم فيلم‌ها هم معضلى است.) ديدن اين فيلم بسيار زيبا و تکان‌دهنده را به دوستان توصيه مى‌کنم، کارگردان هم کانادايى است. بروبچه‌هاى عزيز ايران هم که ماشاالله اين روزها به همت بازارگرمى حاج ضرغام بدون پرداخت يک سنت اين فيلم ها را با تنها دو سه ماه تاخير دارند مى‌بينند.
ـ بنت ميلر با فيلم کاپو…ى يعنى Capote (سانسور واقعاً آنقدر جدى است؟)

مطلب در سايت بى.بى.سى فارسى و انگليسى.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


نوشته‌هاى مشعشع آقاى حسين درخشان (۱)

نکته مهم: اين نظرات گهربار را با ده دقيقه جستجو و از روى تفنن پيدا کرده ام. ارزش بيشتر وقت گذاشتن ندارد. پير وبلاگ‌شهر و صاحبنظر مسائل مهم و فعال سياسى، استاد فرهيخته و رکن مهم گفتگوى تمدنها را بيشتر بشناسيم. شرح و تبيين اين نوشته‌ها را از خود ايشان و هواداران اهل انديشه اين فرد فرهيخته بخواهيد. آزادى بيان است و نظرى اضافه هم نداريم. وقتى ايشان آزاد است هر کار که مى‌خواهد بکند و تشويق هم مى‌شود، من هم آزاد هستم که نظرات خودش را دوباره منعکس کنم تشويق هم نخواستيم، به شعورمان توهين نشود کافى است.

«اساسی امشب افتاده‌ام به مصباح شناسی. ولی دو چیز را درباره‌ی آقای مصباح یزدی نمی‌دانستم. اول اینکه بلد است پینگلیش بخواند و دوم اینکه همجنس‌گرايى را به رسميت مى‌شناسد.» December 21, 2005

«همیشه گفته‌ام که فوتبال پدیده‌ای مدرن است و آدمهایی که ذهن روستایی و سنتی دارند نمی‌توانند خوب فوتبال بازی کنند.» October 22, 2001

«کاش باقی اصلاح‌طلبان -مانند محسن آرمین و بقیه- هم یاد بگیرند و بفهمند که اصلاح ظاهری صورت، جزئ مهمی از اصلا‌ح طلبی است.» October 02, 2001

«به نظر من برای عمل سياسی‌ای که مستقيما به اصل مشترک وب‌لاگ‌نويسان مرتبط نيست، درست نيست که از چتر وب‌لاگ‌نويسان استفاده کنيم.» February 18, 2004

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, January 30, 2006


چگونه مقام محترم حودر به کمک آمد!

همين‌مان مانده بود که حسين درخشان براى انجمن فارغ التحصيلان صنعتى شريف دل بسوزاند و خطر تحجر و احمدى‌نژاد را در آنجا (!!) گوشزد کند!!! در کش و قوس نوشتن مطلبى انتقادى در مورد اظهارفضل‌هاى فاجعه آميز هودر بودم که ديدم اين ذرت پراکنى و اظهارفضل چطور به نفع انجمن فارغ التحصيلان عمل کرده است و بعضى از دوستان عزيز به فکر دانشگاه افتادند و از آنجا که به انتخاب آنان احترام مى‌گذارم و اساساً نيروى متحجرى در بين کانديداهاى محترم وجود ندارد (‌و اگر هم داشته باشد قدمش روى چشم ما، چون امکانات با خودش به انجمن مى‌آورد. اينکه مى‌گويم به خاطر اين است که سالها در کنار انجمن بوده‌ام و تمام جزييات کار و مشکلات را مى دانم.) مطمئن هستم اين جوسازى حودرى به نفع انجمن خواهد بود. فقط اميدوارم دوستان عجله نکنند و همه‌اش به فارغ التحصيلان بزرگوار دوره هاى اول و دوم راى ندهند. چون پويايى هيات امنا هم شرط کار است (‌لااقل بخش انتخابى که دست ما است)، هرچند شوراى اجرايى در درون مجموعه وجود دارد. به هر حال گاهى حرف مفت حودرى هم به درد مى‌خورد.

به عنوان يک عضو کوچک خانواده شريفى‌ها از طرف آنها و همينطور آقا مقدسى پدرخوانده سابق آنجا از حودر عزيز قدردانى مى‌کنم! (‌طفلک حودر يک پنج سالى دير رسيد و دير با شريف آشنا شد. آن زمان که انجمن دست رفيق رفقاى اصلاح‌طلب‌ها مثل جناب عطريان‌فر بود و جرات نفس کشيدن به کسى نمى‌دادند و اساساً انتخاباتى هم در کار نبود، خطر تحجر کجا بود؟؟) تا باشد از اين چيزها باشد. اميدوارم پپسى‌بازکن‌هاى حودر هم در کارهايشان موفق باشند و يک صد آفرين براى پسر گل خود بفرستند.

* سايت انجمن فارغ التحصيلان صنعتى شريف

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


تذکر به خوانندگان محترم

ظاهراً شرايط روحى استاد ف.م.سخن عزيز در وضعيتى نيست که بشود با ايشان بحث را ادامه داد. اين چيزى است که کاملاً بارز و مشهود است. شرايط ويژه‌اى که کاملاً قابل درک هم هست و بنده به احترام پيشکسوتى ايشان سکوت مى‌کنم و بنا ندارم شاهد و نمونه بياورم حتى اگر سکوت به قيمت محکوميت خودم تمام شود. قضاوت در اين زمينه را به خوانندگان محترم هر دو وبلاگ وامى‌گذارم و سلامت و بهروزى آقاى سخن عزيز را که هميشه به بنده لطف داشته، گاهى هم ما را نواخته‌اند، خواهان هستم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


پاسخى کوتاه به ف.م.سخن عزيز

الف) من تنها پيشنهادى دادم که اگر ايشان صلاح ديدند مى توانند نامه اى هم بنويسند و حال که پاى ديگرى به ميان است مساله را روشن کنند. اين موضوع پيچيده‌اى نيست که باعث تعجب و عصبانيت ايشان بشود. اگر هم صلاح نمى‌بينند، خوب گستاخى ما را ببخشند. ما نبوديم اصلاً. خوب خودشان پيشنهاد مى دهند که «من از دوستان وب‌لاگ‌نويس تقاضا مى‌کنم هر طور که صلاح مى‌دانند اين موضوع را منعکس کنند » ما جسارتاً‌ منعکس کرديم و بر حسب فضولى در کار بزرگان پيشنهادى هم داديم. اين که ديگر دعوا ندارد. اگر سخن عزيز معتقد هستند که « براي اين ادعا هم نيازي به اين که من خودم را معرفي کنم نيست و بازپرس محترم مي تواند با مراجعه به اينترنت تاريخ انتشار اين طنزنوشته را ببيند و آن را با تاريخ انتشار در نشريه تمدن مقايسه کند که قطعا مشاهده خواهد کرد تاريخ انتشار در اينترنت چند روز زودتر بوده است و از نظر حقوقي مسئله حل مي شود. فقط حق ما به عنوان نويسنده باقي مي ماند که آقايان بدون اجازه و بدون ذکر ماخذ نوشته ي ما را چاپ کرده اند که از آن هم گذشت مي کنيم! » خوب پس چه نيازى به اين هست که وبلاگ‌نويسان اين موضوع را منعکس کنند؟‌ مگر توضيحات قبلى سخن عزيز کافى و وافى نبود؟‌

ب) ف.م.سخن عزيز خود نوشته است: «از طرف ديگر خود من متاثرم از اين که در اين طنزنوشته بر خلاف روش هميشگي ام تند رفته ام» ايشان اکنون در يک فضاى احساسى مى‌نويسند: «من، هيچ مطلبي را اعم از طنز و غير طنز، بدون فکر و رعايت ِ تمام جوانب نمي نويسم. پس به ضرس قاطع عرض مي کنم که در مورد تک تک کلمات و مفاهيم چه در حين نوشتن و چه بعد از آن با دقت فکر مي کنم و به رغم يک ضرب نوشتن، اگر ضرورت ايجاب کند در کلمات و مفاهيم اوليه تغيير ايجاد مى کنم.» پس سوال اينجا است که اساساً مشکل چيست سخن عزيز؟ و «تندروى» کدام است؟

ج) اما بگذاريد يکى دو نمونه هم بياورم در اين راستا که ادعاى ضعيف بودن اين طنز نوشته را کرده‌ام:
«اين نوع ايدز در سال 57 از فرانسه به ايران وارد شد و چون بدن ِ بيمار استعداد ِ پذيرش آن را داشت در عرض مدت کوتاهي تمام دستگاه هاي اجرايي و قضايي و قانون گذاري را آلوده کرد.» سراسر اين نوشته را حدود پنج بار به دقت خوانده ام و هنوز متوجه نشده ام که منظور آقاى سخن از ويروس ايدز چيست؟ متشابه عليه کدام است؟ استبداد؟ خشونت؟‌ توتاليتريسم؟ تحجر؟

سخن مى‌نويسد: «ملت قهرمان ايران در اثر هيجان بيش از حد و شور جواني، از اعمال ساديستي که بر روي او صورت مي گرفت لذت مازوخيستي مي برد و وقتي کار از کار گذشت همه ديدند ايواي!» منظور ايشان اين است که در همان انقلاب هم ملت ترتيبشان داده شد. آيا ف.م.سخن با انقلاب مخالف شده است؟ به نظر مى‌رسد که چنين باشد. چون در مقدمه چينى که براى ايدز مى‌کند چنين مى‌آورد:« زماني که رفاه براي مردم، عادي شد و آسايش و يکنواختي دل شان را زد» (‌ف.م.سخن رندانه تنور را دارد گرم مى کند که نون را در پاراگراف بعدى بچسباند) در مخالف انقلاب بودن سخن عزيز، مخالفتى نيست. اما کاش اين تغيير موضع را صريحاً اعلام مى‌کردند چون تاکنون ما ايشان را از روى نوشته‌هايشان به عنوان يک سمپات با چپ معتدل غيردرون نظام ولى همسو با اصلاح‌طلبان مى‌شناختيم.

سخن مى‌گويد ويروس را (‌که معلوم نيست چى هست) آيت الله خمينى نياورده است، قطب زاده و بنى‌صدر و يزدى هم آورده‌اند. گويا مثل اينکه برنامه اين است که ثابت شود ويروس خود انقلاب بوده است. ضعف اين طنز نوشته از آنجا نشات مى گيرد که سخن شرح نمى‌دهد که چرا انقلاب ويروس است و اصلاً چه ربطى به ايدز دارد؟ اما در جاى ديگرى سخن مى نويسند: «باز هم واضح و مبرهن است که ويروس ايدز خيلي حرامزاده است و تند و سريع قيافه عوض مي کند و هر چه سيستم ايمني ست را گول مي زند و به حيات ننگين اش ادامه مي دهد.» ما که در عالم سياست نفهميديم اين ويروس چيست که هواپيماى ايرفرانس آن را به ايران پاک اهورايى آورده است.

سخن مى‌نويسد: « فهميد که چه خاکي به سرش شده، سعي کرد که از دست منبع ايدز ِ حکومتي بگريزد ولي حالا ديگر آن منبع ول کن نبود و ملت را دنبال مي کرد و عمل شنيعي را که نبايد بکند انجام مي داد و بر تعداد مبتلايان مي افزود. » از خود سخن مى‌پرسم تاکيد بر اينکه ملت ترتيبشان داده شده است (عمل فلان رويشان انجام شده است) آيا طنز نوشته محسوب مى‌شود؟ باز بخوانيد: «سابقه ي آزمايش ها تا اين لحظه نشان مي دهد که نه تنها ويروس بي خطر نشده بلکه با روش هاي پيچيده تري ترتيب گلوبول ها را داده است.»

سخن مى نويسد: «سعي کنيد هيچ رابطه اي با منشاء ويروس نداشته باشيد و به کار و زندگي و نماز روزه تان مشغول باشيد. اگر کنجکاوي بشري و شر و شور جواني شما را آرام نمي گذارد و جلوي رابطه داشتن تان را نمي توانيد بگيريد، - با عرض معذرت، با عرض معذرت، زبانم لال، زبانم لال – از کاند… استفاده کنيد.» منظور رابطه داشتن جوانان با منشا ويروس چيست؟ آيا منظور تعامل جوانان با حکومت است؟‌ در اين صورت وجه شبه اين تشبيه که همانا رابطه يکطرفه حکومت با مردم بود (‌يعنى حکومت ترتيب مردم را مى‌داد) اينجا چرا برعکس شده و جوانان مى خواهند ترتيب حکومت را بدهند و بايد مواظب باشند که از کاند… استفاده کنند؟‌ آيا اين ضعف نوشته را نشان نمى‌دهد؟

سخن مى‌نويسد: «اين کاند…، در داروخانه ي خبرگزاري هاي دولتي فروخته مي شود و "خط قرمز نظام" نام دارد و هرچند هي تنگ و گشاد مي شود و– باز هم زبانم لال – از سر جايش در مي رود، اما بودنش بهتر از نبودنش است (علامت مشخصه ي اين کاندوم علامت "ورود ممنوع" و "لطفا خفه شويد" در نوک آن است)» بالاخره ما متوجه نشديم که کاند… چگونه مى تواند خط قرمز نظام باشد؟ مگر قرار نيست اين کاند… (‌سه نقطه براى جلوگيرى از سانسور شدن است) توسط فاعل عمليات جنسى که جوانان باشند استفاده شود؟ به قول سخن: « اين کاند… خط قرمز باعث مى شود تا ويروس به شما نزند و شما عمري را سر افراز زندگي کنيد. به خاطر اين کاند…، شما اوج لذت را درک نمي کنيد؟ به دَرَک که درک نمي کنيد!» وارد مقولات مى‌شويم و عرض مى‌کنيم که اين جمله سخن نشان مى دهد که جوانان وبلاگ‌نويس بايد حواسشان باشد و فاعل جنسى باشند و خودشان کاند… را استفاده کنند و ترتيب حکومت را بدهند آنها لازم است چيز‌هايى را خودشان سانسور کنند تا ايدز نگيرند: « شما يک جور ارتباط برقرار کنيد که نه سيخ بسوزد، نه کباب. حرف هاي تان را دو پهلو و سه پهلو بزنيد. به جاي برخي اسامي از "سه نقطه" در وسط کروشه استفاده کنيد. مطالب تان را در لفاف بپيچيد و با استعاره و کنايه و صنايع بديع سخن بگوييد.» اما در بالا ديديم که سيستم فيل-ترينگ جمهورى اسلامى به کاند… تشبيه شده بود، نه سبک نوشتارى بچه ها از ترس عقوبت و مجازات مقامات امنيتى. «مطلقا با عامل ِ اصلي ايدز و پلاسما و مواد ناقل مانند سپاه و قوه ي قضائيه و وزارت اطلاعات و جديدا شخص رئيس جمهور محترم کار نداشته باشيد. » ديگر آدم در مى ماند که اين چه ويروسى است که همه به همه دارند منتقل مى کنند و همه هم بايد مراقب باشند؟ اين ويروس خشونت است؟ قهر انقلابى است؟ عمليات چريکى در فضاى سايبر است؟ جاسوسى و ضد جاسوسى است؟ براندازى يا يک انقلاب ديگر است؟ نقش آگاه سازى و انتقال آگاهى‌ها در وبلاگ‌ها چه مى‌شود؟ آيا وبلاگ‌نويسى جوانى کردن است؟ تمام حرف اين است که اين نوشته که در پاراگراف اول هم کاملاً‌ در مورد بهداشت صحبت مى‌کند پايه و اساس ضعيفى دارد و با طنز نوشته هاى قبلى سخن اصلاً هماوردى نمى تواند بکند. سخن دارد همه چيز را با استفاده از ميل بافتنى ايدز و صکس به هم مرتبط مى‌کند. در اين مورد باز گفتنى زياد هست که وقت دوستان و سخن عزيز را نمى گيرم.

اما از همه جالب تر اين است که يکى از پيامهاى اين مطلب و طنزنوشته پيچيده و مغشوش اين است که سخن عزيز مى خواهد بگويد بچه ها مواظب باشيد! همان چيزى که بنده دارم مى گويم. پس سخن عزيز! لااقل در اين مورد با هم بحثى نداريم و از شما هم خواهشمنديم که به بچه‌ها خوراک فکرى بدهيد که هم هى فيلشان ياد هندوستان نکند و هم از اين مطالب بهداشتى بنويسيد که به سراغ صکس نروند و با آدمهاى خطرناک صکسى ناقل ويروس کار نداشته باشند. لااقل شيرشان نکنيد. اگر انقلاب بد است، هميشه بد است. فکر انقلابى هم بد است. بياييد گرد صکس انقلابى‌گرى نگرديم. ويروس هم از جاى ديگرى نيامد در خود ما بود. آيت‌الله خمينى فقط يک نى زد و مار وجودمان را زنده کرد. شوريديم و گرد وخاکى کرديم، چشم هايمان را که ماليديم ديديم خودمان هستيم و خودمان باز مساله ساز بوديم. هواپيما پاره اى از وجود خودمان را براى خودمان آورده بود. ويروس هرچه ‌بود از بيرون نيامد ويروس در ما بود و هست.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, January 29, 2006


بحران ناشى از نوشته ف.م.سخن
و ذکر مصيبت بنده

من مقدارى ‌هم‌قوم اسد آقاى بيلى‌دوست هستم پس خيلى لرى بروم سر اصل مطلب:

الف) اين طنز‌نوشته ف.م.سخن عزيز که طنزنويسى فعال و پرکار و عملاً نفر دوم بعد از ابراهيم نبوى است، برخلاف کارهاى قوى ايشان طنزى ضعيف ، بى‌مايه، غيرمرتبط با موضوع و هجو‌آميز است. چيزى که خود آقاى سخن هم به آن اشاره دارد و به آن نمى‌پردازيم.

ب) الهام افروتن و مطبوعاتى‌هاى دوهفته نامه «تمدن هرمزگان» مانند خيلى از هفته‌نامه‌هاى فارسى زبان خارج از کشور که بدون رعايت حقوق مولفين مطالب خود را به صورت کيلويى از اينترنت کپى و پيست مى‌کنند، اينبار بدون خواندن اين نوشته (از پارگراف دوم به بعد) دست به اشتباه مهلکى زده‌اند.

ج) نظام به دنبال موج‌سازى براى پوشش مصالحه اتمى است. بنابراين اين بحران ادامه پيدا خواهد کرد و احتمال دارد که دامنه بحران به تهران هم کشيده شود.

د) در شرايطى که در جمهورى اسلامى شخصيت حقيقى افراد و حقوق آنان به رسميت شناخته نمى‌شود اين انتظار که مقامات قضايى يا امنيتى به مطلب وبلاگى شخصيتى مجازى به نام ف.م.سخن گوش فرا دهند، بسيار بسيار ضعيف است.

ه) براى سخن عزيز خيلى متاسف هستم. عذاب وجدان او را هم درک مى‌کنم اما واقعاً اين يکى را با شرايط موجود کارى‌ نمى‌شود کرد. وبلاگشهر نسبت به دستگيرى آرش سيگارچى عضوى از خانواده خود و مطبوعات (که کارى هم نکرده و بهانه‌اى هم به دست کسى نداده است) واکنشى درخور نشان نمى‌دهد، چگونه مى‌تواند اقدامى براى نجات الهام بخت‌برگشته کند؟

و) تا اينجاى کار ف.م.سخن احساس مسووليت کرده و خود را به وسط اين معرکه انداخته است. شايد راه چاره اين باشد که ف.م.‌سخن عزيز نقاب از چهره بگشايد و بابت اين نوشته از مسوولين يا مردم عذرخواهى کند. در اين صورت شانس نجات الهام ممکن است بيشتر شود. البته اقدامى است سخت جسورانه و تلخ و حداقل هزينه اين است که سخن بايد قيد ايران رفتن را بزند و سرنوشت آينده نوشته‌هاى او تغيير خواهد کرد. نمى‌دانم اگر خودم در چنين شرايطى بودم به راحتى مى‌توانستم به اين پيشنهاد عمل کنم يا نه؟

ز)‌ فضولى زياد شد و بنده هم باز ناپرهيزى کردم و خودم را وارد مقولات سياسى کردم. شايد مشاهده اين عذاب و رنج و فراخوان دوست عزيز سخن نمى‌گذاشت ساکت باشم. به هر حال من خيلى هنر کنم چهارچشمى مواظب نوشته‌هاى خود باشم و با خود عهد کرده‌ام چيزى بنويسم که اگر به اسم واقعى خود مى‌نوشتم، همانطور مى‌بود که الان هست. (يا دست کم خيلى نزديک به آن باشد.) اگر هم کسى ناراحت است من دوباره بروم يخ رودخانه نورث ساسکاچوان را بشکنم و خودم را بياندازم تويش؟!

شايد زمان خوبى براى ملامت و روضه قاسم داماد نباشد اما چون ماشاالله اين وبلاگستان بهترين مکان براى حواس‌پرتى است و هيچ تمرکزى نمى شود کرد و هيچ بحثى به سرو سامان نمى‌رسد، بنابراين تا يک موضوع ديگرى پيش کشيده نشده، براى چندمين‌بار به عنوان يک وبلاگ‌نويس کوچک به همه دوستان هشدار مى‌دهم پديده وبلاگ به طور جدى مساله‌ساز دارد مى‌شود، دوستان مواظب باشند و خودشان يا ديگران را گوشت جلوى توپ نکنند. سياست را به هاشمى‌ها و کروبى‌ها بسپارند و زندگى‌شان را بکنند. آقا جان، کار رژيم تمام شد يا نشد به ما مربوط نيست. جنگ مصباح و هاشمى و سياست هاى آقاى خامنه‌اى به ما مربوط نيست. اگر حاجى ساربونه که خودش ميدونه شتر پرونده هسته‌اى رو کجا بخوابونه. به ما گفتند مواظب اين مرغ و خروس‌ها باش نگفته‌اند در کار کدخدا دخالت کن. اصلاحات هم مال خودشانى‌ها بود. سوتفاهمى بين برادران پيش آمده بود و رفع شد. فضولى به ما آدم‌هاى يک‌لاقبا نيامده. خودتان را جلوى شنى تانک قهريه رژيم و بولدوزر ماشين تصفيه فرهنگى نظام نيندازيد و از نيروى خود براى ساختن جامعه و آموختن و خواندن و آموزش و انتقال تجربه‌ها استفاده کنيد. اينها پسر خودشان را براى انقلاب گذاشته‌اند بيخ ديوار، گول لبخند امثال خاتمى و شجاعت لرى امثال کروبى را نخوريد.

شما به همسر، بچه‌ها، زيردستى‌ها در محل کار زور نگو از حق و حقوق خودت هم هر کجا هستى اصلاح‌طلبانه و خردورزانه دفاع کن. ديگر به کار ديگرى کار نداشته باش. مى‌خواهى رييس ناسا باش مى‌خواهى دانش‌آموز کلاس کنکور آينده سازان. ديديد حالا خوردن نان و ماست و پونه با نعناع که ضد نفخ هم هست، سالم‌تر بود؟‌

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 



Image hosting by Photobucket
ايشان را مى‌شناسيد؟ چيزى يادتان هست؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


پيوندهاى گاه‌وبيگاه


* نقد ف.م.سخن به مقاله حسين درخشان در نيويورک تايمز
سبک نوشتارى مقاله سبک انگليسى‌نويسى يا حتى فارسى‌نويسى حسين درخشان نيست. براى همين هم هست که از ديگران مى‌خواهد تا به فارسى ترجمه‌اش کنند!

* جوابيه بزرگوارانه عباس‌معروفى به يکى از خوانندگان
آيا حسين درخشان عذرخواهى کردن بلد است؟

* «تصوير متحرک بز شهر سوخته»، از امروز
همه وبلاگ‌نويس‌هاى تورنتو تخريب‌چى نيستند

* طنز ف.م.سخن و غيرت دينى بندرعباسى‌ها!
کپى‌کارى از اينترنت و بى‌دقتى کار دست اين و آن داده است. «جريده رو که گذرگاه عافيت تنگ است»

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, January 28, 2006


پديده طبيعى شنوک در آلبرتا

اشاره: از لطف و محبت همه دوستان ممنون هستم. به تدريج بعضى از موارد ليست قبلى را پوشش خواهم داد. پس عجالتاً اجازه بدهيد از موضوعات ساده شروع کنم.

شنوک (Chinook) در اصل يک لغت سرخپوستى است به معنى خورنده برف. اين پديده به اين صورت اتفاق مى‌افتد که در يک روز سرد زمستانى (مثلاً با دماى ۳۰- درجه) دماى هوا به طور ناگهانى افزايش يافته و بادهاى گرمى شروع به وزيدن کرده و موجب آب شدن برف و يخ‌ها مى‌شوند، حتى گاهى اين بادهاى شديد و گرم برفهاى آب شده را نيز بر سطح زمين خشک مى‌کنند! اين پديده معمولاً در جنوب استان آلبرتاى کانادا و ايالت مونتاناى آمريکا (همسايه جنوبى آلبرتا) اتفاق مى‌افتد. يکى از بيشترين رکوردهاى باد شنوک در لوما (Loma) ، مونتانا بوده است که هوا از ۴۷- در مدت بيست و چهار ساعت به ۹ درجه بالاى صفر رسيده است! در همين زمينه رکورد بيشترين دما متعلق به منطقه‌اى کوچک به نام Claresholm بين کلگرى و لتبريج (Lethbridge) است که دما در آنجا در ماه فوريه به ۲۴+ درجه سانتيگراد رسيده است! (‌زمستان بى‌بخار و عجيب امسال در کانادا را در نظر نگيريد به دماهاى منفى سى، منفى چهل و منفى چهل و پنج فکر کنيد!)

وقوع اين پديده را کارشناسان هواشناسى به درستى مى‌توانند توضيح بدهند اما با چيزى که در ويکى‌پيدا مى‌شود خواند و فهميد اين است که به دليل شرايط خاص رشته کوههاى راکى و هنگام جابجايى سيستم کم فشار حرارتى و مرطوب بر فراز اقيانوس آرام و سواحل غربى (‌خصوصاً ونکوور) و سيستم پرفشار سرد بر فراز شرق کوه‌هاى راکى (‌شمال شرقى و شرق آلبرتا) اين جابجايى موجب وزش شديد باد و ميعان شديد بخار آب موجود مى‌شود که فرآيندى گرماده است لذا اين حرارت خود باد را گرم مى‌کند بعد پديده ديگرى نيز همزمان رخ مى‌دهد، اين جريان هوا به زير يک سيستم بى‌در‌رو با فشار بيشتر مى‌رود و موجب مى‌شود که گرمتر شود، در نتيجه براى مدت کوتاهى (‌در حد همان بيست و چهار ساعت) که اين جابجايى سيستم دارد اتفاق مى‌افتد، ننه سرما تا صدها کيلومتر به سمت شمال عقب نشينى مى‌کند و تمام برف و يخ سطح زمين آب مى‌شود! معمولاً آسمان در هنگام اين پديده به صورت ابر‌هاى طوفان زاى استراتوس بهارى به نظر مى‌رسد حال اينکه از طوفان و بارش خبرى معمولاً نخواهد بود. (منظور سمت دامنه هاى شرقى کوه‌هاى راکى است.)

اين پديده به دليل تغيير شديد فشار و دما براى کسانى که ميگرن يا آنها که درد مفاصل و آرتروز دارند موجب تشديد درد و ناراحتى مى‌گردد. شنوک براى کسانى که مشکل بى‌خوابى يا کم‌خوابى دارند (‌مثل نيک آهنگ!) نيز خوب نيست. پايان دوره وزش باد شنوک که معمولاً کوتاه هم هست با بازگشت سريع توده هواى سرد همراه خواهد بود.

اگر چه شنوک مختص جنوب آلبرتا (‌لتبريج و کلگرى) است اما گهگاه شمه خفيفى از پديده شنوک تا ادمونتون هم ممکن است برسد. اين پديده در قسمت‌هاى ديگر کانادا اتفاق نمى‌افتد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, January 27, 2006


به ياد آرش

فقط آمدم روى آنتن که بگويم فکر نکنيد مطلب براى نوشتن ندارم يا دنبال اسم درکردن هستم. نه کار ما با اين چيزها درست نمى‌شود. اصلاً دنبال خواننده جمع کردن هم نيستم چون اگر هم باشم موفق نخواهم بود. بدجور الان رگ گردنم زده بيرون که يک مطلب در مورد يکى از موضوعات ليست زير انتخاب و منتشر کنم:

- تحليل انتخابات کانادا (بخش اول محافظه‌کاران در آلبرتا)
- شرح تقابل سياسى - ورزشى کاسپارف و کارپف
- روايت اول از رويارويى‌هاى قهرمانى جهان بين آنها
- اثرات گرم شدن هواى کره زمين در کانادا
- شرحى از وضعيت زندگى در آلبرتا
- نقدى بر وبلاگ ف.م.سخن
- شفق قطبى و رويت آن در ادمونتون (با الهام از مطالب «رنگين‌کمان قطبى» اکرم ديدارى روزنامه‌نگار ساکن آلاسکا)
- پديده طبيعى شنوک در آلبرتا
- نوشته‌اى کوتاه در پاسخ به آنچه که مهدى خلجى نوشته بود ادب و سياست هم ريشه هستند
- گزارشى از فيلم «کوه بروک‌بک»
- تقبيح کارى که هودر با عباس معروفى کرده است
- نوشته‌اى در مورد سفر هودر به اسراييل

همينها را داشته باشيد اما فعلاً به احترام آرش سيگارچى که طبق معمول مظلوم واقع شده است، سکوت مى‌کنم. من به کار کسى کار ندارم هر کس به هر چيزى که دوست دارد اعتنا کند يا نکند. آرش يکى‌دوبارى کامنت گذاشته بود و مطالب پارسانوشت را مى‌خواند. به هرحال گاهى خواننده مطالب بى‌ارزش بنده بود. جاى خالى او را حس مى‌کنم. خودم را مى‌گذارم جاى او که به سه سال زندان بابت کارى که انجام نداده محکوم شده است. سه سال زمان کمى نيست.

دوستان ماشاالله (غيرسياسى‌ها را نمى‌گويم يا کسانى که مثل بنده عذر شرعى و غيرشرعى دارند) ادعا زياد دارند و گاهى انتقاداتى هم از امثال بنده مى‌کنند اما ظاهراً موضوعات ديگرى برايشان مهم‌تر است و دوستان استراتژيک هميشه در اولويت هستند. اجازه بدهيد به مصاديق اشاره نکنم و خود را در مقام داور ننشانم. به هر حال هر کس روش و منشى دارد. اما بياييد تکليف يک چيزى را روشن کنيم يا به نحوه نوشتن هم کار نداشته باشيم يا اگر داريم منتظر انتقادات ديگران هم باشيم.

سکوت بنده تا فردا بيشتر ادامه پيدا نخواهد کرد و بعد از آن در خدمت دوستان عزيز خواننده (که با آمارى که بنده گرفتم تعداد شما اگر در روز به صد برسد بايد کلاهم را بياندازم هوا!) با مطالب مفيدتر از مجموعه بالا و نه حاشيه‌سازى و اوقات‌تلخى وبلاگى خواهم بود و به هر حال شايد اين مطالب به درد يکى دو نفر بخورد، شايد هم نه.

آرش هم لابد طفلک اين مدت پيه اين چيزها را به تنش ماليده است. به هر حال برايش دعا کنيم که فرجى حاصل شود. اگر آن هم هزينه دارد، پس دعا کنيم که لااقل خودمان را نگيرند!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, January 26, 2006
























0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


به حول و قوه الهى
عدالت اجرا شد

آرش را از نزديک نمى‌شناسم اما از نوشته‌هايش معلوم است که چه پسر خوب و ساده‌دلى است. حالا گرفته‌اند او را و قرار است عدالت - همان که ما هم مى‌خواستيم! - در مورد او اجرا شود. فقط نمى‌دانم اين چه عدالتى است که ما از حکمت آن سر در نمى‌آوريم. گفته‌اند در کار بارى چون و چرا نکنيد. آن هم به روى چشم. بيخود نبود بعضى از وبلاگ‌داران لوگوى مربوط را بر‌نمى‌داشتند. شايد آنها مى‌دانستند که عدالت شوخى شوخى اجرا خواهد شد.

چند روزى هيچ چيزى نخواهم نوشت و پارسانوشت سپيد منتشر خواهد شد، همينطورى محض خالى نبودن عريضه، تو نامش را بگذار همراهى با آرش سيگارچى. ما که همه جور پشتک و بالانس زديم. اين هم روى کارهاى قبلى.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, January 25, 2006


آناتولى يوگنيوويچ کارپف
مردى براى تمام فصول


Image hosting by Photobucket

عناوين و افتخارات:

ـ جوانترين قهرمان جهان در زمان خود، در فاصله سالهاى ۱۹۷۵ تا ۱۹۸۵ (او سه بار هم در دهه نود بعد از کناره‌گيرى کاسپارف از رقابت هاى فيده قهرمان جهان شد)
ـ برنده مداى طلاى المپياد جهانى دانش‌آموزى در رياضى
ـ دکترا در اقتصاد از دانشگاه دولتى سن‌پطرزبورگ، استاد دانشگاه مسکو
- عضو پارلمان دوماى روسيه در سال ۱۹۹۸
ـ بنيانگزار چندين موسسه خيريه و عام المنفعه. ايشان تاکنون سه ميليون دلار از جوايزى که بدست آورده است وقف امور خيريه کرده است. (اين رقم در دنياى شطرنج رقم قابل توجهى است. کل مبلغ جايزه مسابقه بزرگ قهرمانى جهان در سال ۱۹۹۰ دو ميليون دلار بود که هفتاد درصدش به کاسپارف رسيد.)
- افتتاح و تامين هزينه بيش از پنجاه مدرسه شطرنج در روسيه و سراسر جهان
ـ مسن‌ترين شطرنج‌باز فعلى جهان در بين سى نفر اول ريتينگ جهانى (‌او در آخرين جدول ريتينگ در مقام بيست و نهم است)
ـ مولف بيشترين کتابهاى شطرنج که به اذعان کارکشته هاى شطرنج همگى از آموزنده‌ترين کتابهاى موضوعى بوده‌اند
ـ شطرنج‌باز صاحب سبک و حاضر در عاليترين سطح رقابت هاى قهرمانى در سى و پنج سال گذشته (هيچ کس در تاريخ شطرنج چون‌اين دوام نياورده است. کاسپارف چندى پيش به کل بريد و شطرنج را کنار گذاشت.)
- برنده يازده اسکار شطرنج
ـ برنده بيش از ۱۵۲ تورنمنت بزرگ شطرنج (‌او رکورددار است. نفر دوم قهرمان اسطوره‌اى الکساندر آلخين فقيد با ۷۶ تورنمنت فاصله خيلى زيادى با او دارد.)
ـ قوى‌ترين بازيکن شطرنج تاريخ جهان در بازيهاى استراتژيک يا پوزيسيونى (positional)، به شهادت اکثر قريب به اتفاق بزرگان شطرنج جهان تا جايى که حريف قدر و مغرور کارپف يعنى گرى‌ کاسپارف او را روبوت ناميد (و البته وعده داد که با تمام قدرتش او را له‌ مى‌کند هر چند نتوانست و در مچ سال ۱۹۹۰ نيويورک-ليون که آخرين جدال رسمى ايندو برسر تصاحب عنوان قهرمانى جهان و آخرين بازى سطح بالا و پر‌هيجان قهرمانى جهان بود، کاسپارف با برترى ضعيف ۵/۱۲ به ۵/۱۱ او را برد)!
- رييس بنياد صلح، «سفير يونسکو» در اروپاى شرقى و «سفير صلح» از طرف سازمان ملل

ميخاييل تال فقيد، نابغه شطرنج و قهرمان اسبق جهان در مورد او مى‌گويد:
«خيلى از نيات و مقاصد حرکات کارپف براى حريفانش وقتى قابل فهم مى‌شود که ديگر هيچ راه رستگارى وجود ندارد!»

بروس پاندوفينى که کتاب شطرنج او بين ما ايرانيان شهرت دارد مى‌گويد:
«او به عنوان يک بازيکن منفى شناخته مى‌شود، او دام هاى خطرناکى پهن مى کند. در ظاهر امکانات فراوانى به حريف خود مى دهد در حاليکه در عمل چنين نيست. او جنگجويى است که ميليمترى و پيوسته پيشروى مى‌کند.»

او را «مار بوا» هم لقب داده‌اند. گاه استادان بزرگ و غول‌هاى شطرنج در تفسير بازيهايشان نمى‌دانند کدام حرکت را جلوى کارپف ضعيف بازى کرده‌اند!

آرى او زمانى نورچشمى حزب کمونيست بود اما کار خودش را مى‌کرد و اهل شلوغ‌بازى و شو و نمايش نبود. وضع شطرنج جهان را مانند سلف و خلف ناآرام خود يعنى بابى فيشر و گرى کاسپارف به هم نريخت، هيچگاه جنجال به پا نکرد و حاشيه نساخت. سياست را درخدمت صلح و کارهاى عام المنفعه در آورد. به شطرنج وفادار ماند و بيشترين خدمت را به آن کرد. آرام و پيوسته چون سبک بازى خود به پيش مى‌رفت و مى‌ساخت. اهل خراب‌کردن نبود.

او استاد است، اهل فن مى‌دانند که او چگونه پشت پياده‌هاى خود سوارها را به سبکى جادويى جابجا مى‌کند، چگونه مهره‌ها را در خانه‌هاى کليدى طورى مى‌چيند که ده حرکت بعد، هنگامى که بازى باز شد يک برترى ضعيف پوزيسيونى براى خود درست کند. او آرام آرام چنان اين برترى‌هاى خيلى کوچک و ميکروسکوپى را جمع مى‌کند و به پيش مى‌برد که گاهى آدم فکر مى کند اصلاً براى چه بايد جلوى او بازى کرد؟‌! او استاد است و نيازى هم به تعريف بنده حقير ندارد. چند روز پيش ديدم که هنوز بازى مى‌کند و يکى از بازيهايش را مرور کردم و به وجد آمدم. اين انگيزه‌اى شد براى نوشتن. او هنوز همان کارپف محبوب دهه هشتاد من و حريف قدر آدمى نابغه و عصبى به نام کاسپارف است. کاش ايندو يکبار ديگر با هم بازى مى‌کردند. خيلى حيف شد.

فرصتى بشود راجع به مبارزات دو کا (کارپف و کاسپارف)‌ خواهم نوشت.

نکته: خوشبختانه دوستان اينجا مثل اينکه با شطرنج بيگانه نيستند. لااقل نيک‌آهنگ و على روياهاى گمشده و فرهاد رجبعلى نشان دادند که مثل اينکه بقول معروف اهل بخيه هستند.

_______________
پاورقى:
عکس مسابقه شطرنج سريع (نيم ساعته) قهرمانى جهان در سال ۲۰۰۲ را نشان مى دهد که به پيروزى کارپف برابر کاسپارف ختم شد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


ميلاد مسعود فرزند انقلاب مبارک باد!

روز تولد مسعود برجيان عزيز است به همين مناسبت امسال دهه مبارکه فجر شيفت پيدا کرده است! اميدوارم مسعود سالهاى سال سلامت و پاينده باشد و زياد هم پيپ نکشد و «معماى تجدد» و «هويدا» را با هم حل نکند، چون ما هم آخر دل داريم و وسوسه مى‌شويم که پيپ خود را که تنها به رسم يادگار از ايران آورده‌ايم، بار بگذاريم و به قول امروزى ها «فک پلمب» را که کش آمده پايين بياوريم و غنى سازى را دوباره شروع کنيم!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, January 23, 2006


پيوندهاى گاه‌وبيگاه


* «وبلاگ را همان که هست ببينيم»، مجيد زهرى

*‌ «دقيقه نود انتخابات کانادا»، نيک‌آهنگ کوثر
تحليل اوليه نيک‌آهنگ از اوضاع انتخابات

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


سناريوى جک ليتون ممکن است محقق نشود

آمدن محافظه‌کارها را که همه پيش‌بينى مى‌کردند اما عقب ماندن NDP و فاصله زياد آنها را با Bloc Québécois را نه. (مطلب را تصحيح مى‌کنم: آرايش آرا را کسى بدين‌صورت کمتر کسى پيش‌بينى مى‌کرد، وگرنه که NDP بيش از انتخابات قبلى راى آورده است) الان وضعيت لب مرزى است و ممکن است شرايط طورى بشود که امکان تشکيل Minority Government با نئودموکرات‌ها وجود نداشته باشد که در اين‌صورت، Bloc حزبى که هيچ کانديدايى در هيچ حوزه انتخاباتى غرب کانادا نداشت و هيچ برنامه (Agenda) جامعى براى اداره کانادا ندارد با محافظه‌کارها ائتلاف خواهد کرد. جناح چپ هم بايد کلاً بيرون از دولت باشد. اميدوارم که دولت خانه‌تکانى نشود که دراين‌صورت کار سخت خواهد شد. بزرگترين ناکام امشب همشهرى ما خانم Ann Maclellan معاون نخست‌وزير مارتين و وزير بهداشت بود که از Laurie Hawn نظامى بازنشسته شکست خورد. البته هنوز شمارش آرا ادامه دارد اما خوب …

ضمناً موضوع کارپف هم يادم نرفته است. در آينده نزديک اگر باز وضعيت غيرمنتظره‌اى پيش نيايد، به زودى در خدمت خواهم بود.

پى‌نوشت: پل مارتين هم از رهبرى حزب ليبرال استعفا کرد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, January 22, 2006


پاسخى به چشمان باز وبلاگ‌شهر

دوست عزيز ناديده و فرهيخته ف.م.سخن بزرگوارى و لطف کردند و مطلبى انتقادى در مورد اينکه «چرا ديگر سياسى نمى‌نويسم» به بنده نوشته‌اند. از لطف و محبت اين دوست عزيز که همواره بنده را با محبت‌ها يا نقدهاى سازنده خود مورد عنايت قرار داده‌اند، سپاسگزار هستم. اما توضيحى و دفاعيه‌اى در مورد اصل مطلب:

سوال اصلى منتقد عزيز آنطور که نوشته‌اند اين است که: «سوال من از پارسا و تمام کساني که راجع به ايران و مسائل سياسي و اجتماعي مى‌نويسند اين است که براي چه مي نويسيم؟»

جواب کلى بنده اين است که براى اين مى‌نويسم که فى‌نفسه خود نوشتن را دوست دارم. اين يک مرض است يا نه نمى‌دانم، گمان کنم باشد. اما چندان مرض عجيب غريب يا آزاردهنده‌اى نيست. يکى بافتنى مى‌کند، ديگرى شطرنج بازى مى‌کند. يکى از ديدن فلان ماشين سال آب از لب و لوچه‌اش آويزان مى‌شود، ديگرى به دنبال عيش و عشرت است. يکى قمار مى‌کند، ديگرى نماز شب مى‌خواند، يکى آشپزى مى‌کند، ديگرى پول‌دوست است و هر روز به فکر اين است که چطور دارايى خود را بيشتر کند، يکى هم در وبلاگ خود چيزهايى مى‌نويسد. اينها همه فعاليتهاى آدم هستند. بخشى از آنها براى خاطر دل خود آدم است، بخشى ديگر بيرونى هستند و براى اينکه آدم در اجتماع هم باشد يا کمى هم ديده شود. ديده شدن بد نيست. نوشتن شايد مجموعه‌اى از فايده‌ها را داشته باشد که پرداختن به آنها مورد بحث ما نيست. شايد ما آدمها مى‌خواهيم مشکل تنهايى خودمان را حل کنيم. لااقل الان براى بنده حقير سراپا تقصير اينطور به نظر مى‌رسد.

اما اينکه چرا راجع به ايران و مسائل سياسى و اجتماعى ايران مى‌نويسم؟ (يعنى تا به حال مى نوشته‌ام) اين سوال خوبى است. چرا راجع به موضوعى علمى، مطلبى وبلاگ‌گونه نمى‌نوشته‌ام؟ چرا راجع به اينور و آنور نمى‌نوشته‌ام؟ شايد يکى از دلايل آن اين باشد که در اين چند سال بيش از هر چيز به اين مسائل فکر مى‌کرده‌ام و در مورد اين مسائل مى‌خوانده‌ام. دوست و رفيق فعال داشتن و علاقمند بودن به اين موضوعات و روان‌تر بودن و راحت‌تر بودن نوشتن در اين زمينه، داغ بودن بازارى که اين روزها کساد شده است، مشترک بودن اين حرف‌ها به‌طورى که همه آنها را حس و لمس مى‌کرده‌اند يا طعم تلخى آنچه که مى‌نوشته‌ايم را چشيده‌اند، همه انگيزه‌هايى بوده‌اند که به خاطر آنها مى‌نوشته‌ام. انگيزه‌‌هايى ديگر هم بوده است که در يک فاصله زمانى دوساله ضعيف شده است. شايد بنده هم مثل خيلى از دوستان پرحرارت و داغ روزى رسالتى در خود حس مى‌کردم، دردمندانه به دنبال راه‌حل و راهکار بودم، احساس موثر‌بودن و تعهد اجتماعى داشتن انگيزه‌هاى مهمى بوده است. اما الان که نگاه مى‌کنم مى‌بينم که اين چيزها شخصاً بعد از گذشت پروسه دوساله خيلى کمرنگ شده است. (خارج شدن از وبلاگ فانوس هم از همين انگيزه‌ها سرچشمه مى گرفت، هر چند بعضى از دوستان هنوز به اشتباه گمان مى‌کنند که آنجا اختلافاتى وجود داشت.) گاهى فکر مى‌کنم که بروبچه‌هاى وبلاگ‌نويس داخل ايران خيلى از اين چيزهايى را که قبلاً مى‌نوشتم بيشتر و بهتر از آدمى مثل من مى‌دانند و خيلى بهتر و شيواتر هم مى‌توانند ارائه دهند. شايد اين روزها تعريف تعهد و مسووليت اجتماعى نسبت به جامعه ايرانى اين است که گاهى چيزى اگر در اين جامعه خارج از کشور به نظرم مى‌رسد و اينجا و آنجا مى‌بينم يا به خيال خودم مى‌انديشم، به زبان فارسى ثبت کنم و به دنبال اثر داشتن و نتيجه و عمل مسبوق به آن هم نباشم. همين اصلاً خودش مطلوبيت تام دارد. اين روش و منشى است که شايد چندان عنصر تعهد در آن زياد نباشد. اما بالاخره کارى است که از بنده يک لاقبا ممکن است برآمدنى باشد.

اين منطق دردمندانه ف.م.سخن جز آن نيست که همه ايرانيان فارسى‌زبان و وبلاگ‌نويس را در ايران (حتى اگر شده ايران فکرى و مجازى) مى‌خواهد و دائم در حال کار و تلاش و پيشبرد جنبش و فعاليتهاى سياسى اجتماعى يا ديدبانى حقوق بشرى. در اين صورت اين گفتنى است که هر کسى اهل مبارزه - حتى مبارزه قلمى و جهاد فکرى و روشنگرى دردمندانه - نيست و نبايد هم باشد. هر نوع روشنگرى هم محدود به ايران به طور عام و ايران سياسى به طور خاص نمى‌شود. دانش، انديشه و هنر در جغرافياى سياسى، زندانى ملى‌گرايى و يا سوسياليسم نمى‌توانند بشوند . روشنفکرى هم تعهد نمى‌آورد غير از اينکه علم‌اندوزى علم‌آموزى به دنبال دارد (‌که باز در آنجا حرف از تعهد زدن هنوز محل سوال است) ليکن عالم وبلاگ نه عالم مبارزه است نه دنياى علم و دانش. باز بايد تاکيد کرد که وبلاگ رسانه اى جدى نيست. با اين تاکيد که اميدوارم دوستان وبلاگ‌نويس دچار سوتفاهم نشوند و از بنده نپرسند که پس تو خودت چرا دارى با وبلاگ‌نويسى وبلاگ را تضعيف مى‌کنى؟‌ بحث اين است که همه اين بحث‌ها به جاى خود و اين جدى‌شدن‌هاى گاه‌به‌گاه اهالى عزيز وبلاگ‌شهر همه محترم و نيکو هستند اما باز وبلاگ رسانه‌اى اثرگذار آنطور که بعضى از دوستان انتظار دارند نيست و روزبه‌روز هم اين اثرگذارى اندک، کم و کمتر مى‌شود. (‌يکى از دلايلش زياد شدن تصاعدى تعداد وبلاگ‌ها است.)

ف.م.سخن عزيز مى‌پرسد حال اگر سياسى ننويسيم چه فايده‌اى دارد؟ پاسخ اين است که حداقل ضررهاى سياسى نوشتن را نخواهيم داشت. بررسى و مرور کردن اين ضررها را بر عهده خود دوستان و ف.م.سخن عزيز مى‌گذارم. با نوشتن در مورد مطالب غير سياسى هم مى‌شود خراشى بر آن تخته سنگ عظيم انداخت. باور کنيد مى‌شود. چرخ زندگى هم هست که با سرعتى عجيب و باور نکردنى دارد مى‌چرخد. يادمان باشد با اين چرخ خيلى شوخى هم نمى‌شود کرد و هر کسى هم اهل قمار نيست. ضمن اينکه اين قمارهاى عاشقانه دوستان را تحسين بايد کرد و هر کس بايد خودش ببيند که چقدر مى‌تواند و کجاى کار ايستاده است. قضاوت در مورد انگيزه‌ها و سبک سنگين کردن آنها معمولاً بحثى است که ما را به جايى هدايت نمى‌کند.

از دوست عزيز ناديده ف.م.سخن عزيز سپاسگزار هستم و سلامت ايشان و همه دوستان را خواهانم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, January 21, 2006


استاد کبير


اين آقا را مى‌شناسيد؟ حتماً قديميتر ها او را به ياد مى‌آورند.



در پست بعدى خواهم نوشت که ايشان چه آدم کاردرستى است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, January 20, 2006


چرا ديگر در مورد ايران سياسى نخواهم نوشت؟

الف) چيزى به دست من نيست.

ب)‌ هر چه بنويسم عده‌اى هجوم مى‌آورند و غوغا مى‌کنند. بگذاريد اوقاتتان را تلخ نکنم با يادآورى گذشته. اما هرچه بنويسم عده‌اى اين چيزها را به من و امثال من مى‌بندند: «مستعارنويس»، «خارج‌نشين»، «خارج گود»، «پرت از مرحله»، «تحريم‌چى»، «اپوزيسيون بى‌تدبير»، «آدم بى‌درد» و … کيس گنجى هنوز يادم هست که امثال ما داشتيم نعره مى‌زديم و آقايان محترمانه مى‌فرمودند: «شماها خفه، گنجى هم بيخود شلوغش کرده است.» حالا که ما ساکت شده‌ايم آنها مى‌گويند: «شماها خجالت نمى‌کشيد در مورد گنجى مظلوم سکوت کرده‌ايد؟» اين فقط يک نمونه بود. حکايت ما و بعضى از دوستان سياسى همان حکايت داروخانه‌چى و جوينده نفت است که چند روز پيش کورش عليانى هم به آن اشاره کرده بود. بگذريم.

ج) اطلاعى از جايى ندارم. از کجايم دربياورم در مورد بحران هسته‌اى تحليل کنم؟ وقتى در يک روز همزمان مى خوانى که سازمان جاسوسى آلمان گفته ايران سه سال با بمب فاصله دارد، جايى ديگر از قول همان منبع نوشته شش ماه، ديگر از من وبلاگ‌نويس آماتور و درگير در هزارجا چطور توقع دارى که زير بيانيه‌هايت را امضا کنم و لينک بدهم و بى‌تفاوت نباشم؟

د) گوش شنوايى نيست. چند نفر دارند توى يک حمام فقط داد مى‌کشند و صدا هم به صدا نمى‌رسد. (‌هر چند که اين روزها سکوتى راديويى همه جا را فرا گرفته است) اتفاقات هم البته بيرون حمام دارد رخ مى‌دهد.

ه) از ايران خارج شده‌ام و در آن محيط زندگى نمى‌کنم و به قول محمود فرجامى ما آنطرف شيشه هستيم. در انتخابات گفتم راى ندهيد. رحيم مخکوک درآمد که من مى‌خواهم بچه‌هايم را بگذارم مدرسه و نمى‌خواهم تربيت بنيادگرايانه رويشان اثر داشته باشد، تو قدر آب چه دانى که در کنار فراتى و از اين دست شکايات. ديدم راست مى‌گويد، من که نمى‌توانم بهشان بگويم مدتى سختى بکشيد. خودشان بايد به هر جمع‌بندى که دوست دارند برسند.

و) غيرسياسى شده‌ام. مدتى است که اصلاً سايتهاى سياسى را نمى‌خوانم. کارم شده است وبلاگ‌خوانى تفريحى. زمانى بود که مقاله‌اى اگر از هريک از نيروهاى اپوزيسيون منتشر مى‌شد در سايت هاى ايران امروز، گويانيوز، اخبارروز، پيک‌نت و روز‌آنلاين و ساير سايت‌ها همه را بدون استثنا مى‌خواندم. (روزى سه تا چهار ساعت بکوب) اما اين روزها حدود ده تا پانزده دقيقه در روز فقط تيترهاى مقالات را نگاه مى‌کنم و در دل به بعضى از آنها مى‌خندم. شرمنده‌ام. غيرسياسى شده‌ام. از مدتها پيش شده بودم و خودم را داشتم مى‌کشاندم فقط.

ز)‌ مشکل ايران را فقط مسائل سياسى نمى‌دانم. در اين مورد قبلاً مفصل شرح داده‌ام. ‌از اصلاحات در ايران و به طورکلى بهبود اوضاع در کوتاه مدت نااميد هستم. البته در دراز مدت شايد بيست سال آينده تغييرات ناشى از تغيير نسل‌ها به گونه‌اى باشد که مسائل امروز را نداشته باشيم.

پس جسارتاً سياسى‌نويسى و اعلام موضع و همراهى پتيشنى را از من ديگر نخواهيد که نيستم ديگر. اين شما اين ايران، اين هم حاکميت اين هم مردم، اين هم هر مدلى که شما مى‌خواهيد براى حکومت، اين هم هر روشى که شما مى‌پسنديد براى تحليل. هر چه شما تحليل کنيد همان درست است. انتخابات خوب است؟ مى‌رويم و دفعه بعد به هاشمى راى مى‌دهيم. بد است؟ نمى‌رويم. عده‌اى مى‌گويند خوب است عده‌اى مى‌گويند بد است؟ شير يا خط مى‌اندازيم که برويم يا نرويم. لطفاً دست از سر کچل ما برداريد. ايناهاش اونجا ميدان پاستور، لطفاً برويد به بيت رهبرى مراجعه کنيد و هر مشکلى داريد با خودشان در ميان بگذاريد. همه چيز دست مصباح است؟ به خود رهبرى بگوييد و کمک کنيد. اگر نيست باز به خودش بگوييد. مردم بد هستند؟ به من چه؟ خوب هستند؟ خوبى از خودتان است. حاج ضرغام بهتر از لاريجانى است؟ نمى‌دانم. قاليباف بهتر بود؟ نمى‌دانم. مردم منفعل هستند؟ شما نباش. ترسو هستند؟ شما شير باش. خفقان و سانسور است؟ چکار کنم حالا؟ بفرما بزن ببينيم شما چطور مى‌زنى. خودتان دانيد و عاقل هستيد و روشنفکر و تحليلگر. با اين «مستعارنويس» چه کار داريد آخر؟ يک آدم مجازى کمتر بهتر. شما جنبش‌ات را پيش ببر آقا جان، من هم ماست و نعناى خودم را مى‌خورم.‌ اگر هم ناراحتى، مى‌خواهى بروم يخ رودخانه North saskatchewan را بشکنم خودم را بيندازم تويش خيال شما راحت شود؟!

البته چيزهايى از سيستم سياسى کانادا خواهم نوشت و بى‌تفاوت نيستم در اينجا. اگر ديديد در امور زندگى به دردتان مى‌خورد استفاده کنيد، اگر هم نديديد بياندازيدش به سطل آشغال.

هر چه که دوستان صلاح مى‌دانند همان را انجام دهند و موفق باشند.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


محافظه‌کاران و دخالت در همه حوزه‌ها

از مقام محترم استيفن هارپر پريروز پرسيدند:

برنامه شما براى same- secs marriage * چيست؟
حضرتش فرمودند: اين چيزى نيست که آنرا تا ابد همينطور رها کنيم، اما فعلاً در زمره پنج اولويت اول نيست. بگذاريد پارلمان در اين مورد تصميم بگيرد. (‌به بيان ديپلماتيک يعنى اينکه در آينده خدمت همه‌تان خواهيم رسيد.) زمزمه بحث abortion هم هست. اين يعنى نشانه‌هاى اينکه آزادى هاى فردى مورد تعدى قرار مى‌گيرند.

* عمداً و از ترس تيغ سانسور اشتباه نوشتم. عجيب است که دوستان اهل «فضل و دانش» که از کلمات سه حرفى پايين‌تنه‌اى مثل نقل و نبات استفاده مى‌کنند با اينهمه خواننده فيل-تر نمى‌شوند! سوال کردم از روى کنجکاوى تنها، آرزويى بد براى کسى ندارم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


نکته مهم در بحث‌هاى اخير

در بحث بدجور پايه هستم اما به شرط اينکه چارچوب و دورنماى بحث سالم باشد. در همين وضعيت فعلى هم حرف‌هايى به قدر توان خودم براى گفتن دارم. اما اين بازى بازى امثال من نيست، براى اينکه پشت همه اين بزن‌بزن آرا دارم يک توافق پنهان يا ناخواسته براى بازارگرمى و مشترى جمع کردن مى‌بينم. نگاهى به آمار بازديد خوانندگان وبلاگهايى که در اين بحث‌ها شرکت کرده‌اند بياندازيد، مى‌بينيد که امثال بنده داريم کمک مى‌کنيم که هرزه‌نويسان گاهى تا سيصد درصد خوانندگانشان را افزايش دهند و اين جنگ دارد کمابيش کمک مى‌کند که عده‌اى ناپايبند به هيچگونه پرنسيپ اخلاقى مشترى‌هايشان را جلب کنند و حرف‌هاى بى‌سروته خودشان را بزنند و مطرح شوند.

جانماز آب نمى‌کشم و از مسلمان بازى هم خوشم نمى‌آيد اما وقتى پاى مباهات و جدل و يا استراتژى غيراخلاقى جلب مشترى و تاچ‌ريت پيش بيايد، حتماً از مجلس بلند مى‌شوم. همه ما حرف‌ها را قبلاً گفته‌ايم و نوشته‌ها را قبلاً در حد کفايت نوشته‌ايم، وقت همه ما با‌ارزش است به خصوص خوانندگانى که دورادور از خودشان مى‌پرسند توى تورنتو چه خبر است؟ جواب بايد داد هيچ، اينها با يک پارتى و يا يک برنامه سينما يا استارباکس همه مشکلاتشان با هم حل مى‌شوند، شما مواظب باشيد که در دام ايرانى‌بازى آنها خصوصاً‌ از نوع خطرناک تورنتويى آن نيافتيد!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, January 18, 2006


پيوندهاى گاه‌وبيگاه


* مارتين لوترکينگ، آليوس فانوس
بحث‌ها و مطالب خواندنى آليوس در مورد جنبش سياهان

* «اسطوره رها شدن از ممنوعات»، مهدى جامى - سيبستان
مهدى دست‌بردار نيست. بابا آقا مهدى بى‌خيال. ولشون کن بگذار خوش باشند.

* «بى‌ريا»، م. ويس آبادى
نکته‌گيرى هوشمندانه حقوق‌دان وبلاگ‌شهر

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


ايرانى‌بازى در ايمنى (۵)


دست بى.بى.سى درد نکند که کلى سوژه عکس به من داده است.



اما برويم سر اصل مطلب:

الف) چرا باز اون آقاى محترم کارشناس ماسک را از در دهانش برداشته است؟
ب) چرا دستکش‌ها و لباس ها دو نوع مختلف است؟ گيرم که عده‌اى از بخش ديگرى آمده‌اند و مى‌خواهند محموله را تحويل بدهند و بروند. چرا بايد کلاس لباس هاى ايمنى PPE براى کار نقل و انتقال بشکه متفاوت باشد؟ در ثانى اينهمه آدم براى چه جمع شده‌اند و دارند بروبر بشکه را نگاه مى‌کنند؟ اگر بازديد کننده هستند چرا بايد خودشان را در معرض خطر قرار بدهند؟ آيا نمى‌شد با دوربين مدار بسته اين عزيزان جان برکف را نشان داد و دوستان هم از جاى بهترى اين تصاوير را مى‌ديدند؟
ج)‌ داخل اين بشکه‌ها چيست که هرکس سعى مى‌کند دستى به آنها بياورد و ثوابى ببرد؟

شعار امروز: داشتن چرنوبيل، حق مسلم ايران است.

قسمت قبلى‌ ايرانى‌بازى در ايمنى (۴)

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, January 15, 2006


پيوندهاى گاه‌وبيگاه


* «مدرنيسم مکانيکی، هرزنويسی و وبلاگ» ، مهدى جامى - سيبستان

* «ختم ماجرا»، داريوش محمدپور - ملکوت

* «دعواى وبلاگستان … از پوسته تا مغز»، گوشزد
جمع بندى گوشزد به عنوان يک ناظر بيرونى

* «به نام قيصر، به کام روشنگرى» مسعود برجيان - پيام ايرانيان
نقد و تفسيرى جالب در مورد فيلم حکم

* «بر سر دوراهى»، آشپزباشى
آشپزباشى همچنان آخرين تحولات را زير نظر دارد

* «جزاير»، سولوژن
همشهرى ما هم از حوادث اخير انتقاد مى‌کند

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


تعصب فمينيستى

شخصاً مشکلى با فمينيسم ندارم. پيگيرى حقوق زنان و دنبال برابرى بودن و فعاليت حقوق بشرى کارهايى هستند که ارزش آنها را کسى نمى‌تواند منکر شود. در همين وبلاگستان که بعضى وقت‌ها برره مجازى مى‌شود و کسى چون من هم شيرگير مى‌شود و زيادتر از کوپنش حرف مى‌زند، اگر بى‌تعصب و ناجانبدارانه نگاهى به دور و بر بيندازيم مى‌بينيم که اکتيويست‌هاى فعالى وجود دارند که در اين زمينه دارند جدى کار مى‌کنند.
دستشان درد نکند. بالاخره جا براى خيلى کارها هست. کسى هم جاى کسى را تنگ نکرده است.

اما در عجب هستم که بعضى وقتها تعدادى از فمينيست‌هاى شهر مجازى اسير «ايسم» مى‌شوند و مسلح به سلاح ايدئولوژى. چيزهايى که دوست دارند مى‌بينند. هم خط قرمز دارند هم مرزبندى. وارد تعامل با هر جايى نمى‌شوند. پپسى را تنها براى خودشان و خودشانى‌ها باز مى‌کنند. حزبى دارند به ماجرا نگاه مى‌کنند. (نمونه‌اش براى تقريب به ذهن از اين نظر رفتار وبلاگى بعضى از دوستان وبلاگ‌نويس حزب مشارکت (‌نه همه آنها) که جز خودشان کسى را نمى‌بينند. گاهى پيش مى‌آيد که ايده‌اى را مطرح مى‌کنند و به همديگر لينک مى‌دهند و بحث مى‌کنند که چند هفته پيش از آن، «غيرخوديها» پرونده‌اش را بسته بودند يا دست‌کم به يک جمع بندى رسانده بودند و قس على هذا) گاهى ادبيات پرخاشگرانه و خشونت‌آميز و گاه پايين‌تنه‌اى را به کار گرفته‌اند که از تعصب‌ها دفاع کنند. بحث را هر چند مى خواهند مردانه/زنانه نبينند نمى‌شود. بعضى‌هايشان نظامى ارزشى مستقل دارند براى خودشان درست مى‌کنند. دست‌کم در دوگانه زن و مرد گير کرده‌اند. با اين ترازو و متر به همه چيز و همه کس ظنين مى‌شوند. بعضى‌ها را مى‌بينم آکنده از حس انتقام. تحقيرهاى ناحقى که در دنياى واقعى ديده‌اند اينجا مى‌خواهند سر اين و آن و هر آنکه در اين زمينه نوع ديگرى مى‌انديشد خالى کنند. اينها همه تعصب است.

بد نيست دوستان فمينيست فکرى هم به حال تعصب بکنند. خود انتقادى در اين جاها کمتر ديده شده است. اگر کسى به رفتار ناشايست يکى از هم‌حزبى‌ها نقدى زد، دست‌کم سعى کنند در کنار انتقاد از آن منتقد، نقدى هم به کار همکار خود بزنند نه اينکه با حداکثر توان درصدد توجيه برآيند. البته در همينجا هم دوستان فمينيست ديگرى هستند که نوعى ديگر برخورد کردند و منصفانه هم بود.

تعصب فمينيستى بدترين دشمن خود فمينيسم هم هست. فمينيسم محصول دوران بعد از تعصب است با تعصب که نمى‌شود آن را پيش برد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


ايرانى‌بازى در موضوعات ايمنى(۴)

اشاره: ديدم عنوان «ايرانى‌بازى» را بعضى از دوستان ممکن است زياد خوششان نيايد و هدف از اين نوشته هاى کوتاه چيز ديگرى است وگرنه که در ايرانى‌بازى ما ايرانيان در هر کجا که باشيم هيچ شکى نيست! بنابراين با اجازه دوستان عنوان مطلب را به «ايرانى‌بازى در موضوعات ايمنى» تغيير داده‌ام و به فضل پروردگار و دعاى خير همان‌ که مى‌دانيد، اين سوژه‌ها به لطف و همت دوستان بى.بى.سى که اين عکس ها را از اينور و آنور پيدا و براى کار سياسى و تفسير و تحليل خبرى و نه مباحث ايمنى HSE منتشر مى‌کنند، همينطور از در و ديوار دارد مى‌رسد و ما هم خوش خوشانمان مى‌شود! چون يک رگه معدن سوژه ناب پيدا کرده‌ايم که خوشبختانه نه صاحب دارد و نه درگيرى و تنش براى فروش سنگ معدن و البته به اين زودى هم تمام نمى‌شود! به هر حال برگشتيم به همان دکان بى‌رونق خودمان، جنگ بين‌الملل برره هم تمام شد. خوش باشيد!

قديم‌ها «آقازاده» هم در عالم واقع و هم در عالم جوک (هنگام خواستگارى) وزير نفت بود، بعدش شد رييس سازمان انرژى اتمى. بعد قضيه سايت‌ها پيش آمد و گلابى بيچاره که هميشه بدشانس بود از مقام تحفه نطنز بودن هم خلع شد و جايش را به ديگرى داد. حالا از ما اين وسط نپرسيد که اين ديگرى چيست يا کيست؟ خلاصه اين آقاى آقازاده يک روز تشريف بردند به يکى از اين سايت‌ها. منتها بالاخره بين آقاى رييس و بقيه بايد يک فرقى باشد ديگر. چطورى به خبرنگاران نشان مى‌دانند که آقازاده به سايت رفت؟ بعدش هم «دنيا» يک نفس راحتى بکشد که پس خيالمان راحت شد و همه چيز تحت نظارت است! به قول معروف او که به نشيمن‌گاه خودش رحم نمى‌کند با من شهروند درجه شيش مى‌خواهد چه‌ کند؟



ضمناً بينندگان و کامنت‌نويس‌هاى معدودى که احتمالاً اشتباهى در اثر ناهماهنگى «برج» و «تقرب» به اين وبلاگ خلوت آمده‌اند، اگر خداى نکرده لب مطلب را نگرفته‌اند به اينجا مراجعه کنند. از لطف اين سروران و ساير مقامات لشکرى و کشورى، شخصيت‌هاى دنياى مجازى و غيره هم سپاسگزاريم!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, January 14, 2006


انتخابات در راس امور است

اشاره: از قضيه انتخابات سرنوشت ساز غافل شديم. دوستان کانادا نشين هم با دو سه تا پاسپورت در جيب فعلاً اين چيزهاى بى‌اهميت را جدى نمى گيرند. ايرانى کلاس کارش بالاتر از اين حرف ها است. انتخابات کانادا؟ اه اه بو ميدى.

تنها آدمهايى که ديدم از انتخابات هفته آينده کانادا چيزى نوشته‌اند، يکى سيماى فرنگوپوليس بود، ديگرى نيک‌آهنگ که گذرا يکى دو اشاراتى داشت.

به هر حال متاسفانه محافظه‌کاران دارند مى آيند و محتملترين سناريو، کابينه اقليت بين محافظه‌کارها و نئودموکراتيک هااست. ائتلافى شکننده که معلوم نيست که به ‌کجا بينجامد.

اين که مى گويم متاسفانه چون بايد در آلبرتا زندگى کنيد تا ببينيد که وقتى حکومت دست محافظه کار ها مى افتد. على‌رغم شايستگى‌هايشان در عرصه اقتصادى (‌که البته آن هم به نفع طبقات محروم اجتماعى تمام نمى‌شود) چگونه مناصب قدرت را دو دستى و چارچنگولى حفظ مى‌کنند. چطور از دين و ايمان مردم مذهبى خرج مى کنند براى کارهاى سياسى و چطور مى خواهند کانادا را وارد چالش‌هاى بين المللى کنند.

تا اينجاى کار هارپر گفته است که کانادا را از پيمان کيوتو مى کشد بيرون. وعده داده است که نقش کانادا در امنيت بين الملل دوش به دوش آمريکا خواهد بود. ازدواج همجنسبازان امکان دارد که ممنوع گردد. بودجه نظامى (‌بخوان مالياتى که امثال بنده داريم مى دهيم و فکمان صاف شده است) افزايش پيدا مى کند. تکس کات ها به نفع گروه هايى مثل ما که حقوق بگير هستيم در نهايت نخواهد بود. بفرما اگر اينها مهم نيست پس چه چيزى مهم است؟ دعواى سنت و مدرنيته؟‌ خبرگان رهبرى و مصباح؟‌ کاپشن احمدى نژاد؟

دريغ از يک جو خردورزى و اتفاق نظر و کار گروهى در بين کاميونيتى ايران عزيز کانادا. به قول نورى‌زاده کار رژيم هم تمام است! چمدانها را ببنديد. منتها نيمدانم اينجا هم که مى‌آييم چرا هنوز دنبال معجزه هستيم؟ بيست و هفت سال است که مى‌گويند کار رژيم تمام است. خوب حالا کار آن رژيم را که تمام کرديم، فعلاً يک فکرى به حال اين رژيم هم بکنيم آخر!

ايرانى که سايه ايرانى را با تير نزند، همان بهتر که اصلاً‌ تير کمان مگسى را دستش نگيرد!

باز در مورد انتخابات خواهم نوشت. جاى دورى نرويد

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, January 13, 2006


يکى بر سر شاخ بن مى‌بريد
يا «من کارم درسته، پس بدجور هستم»

پى‌نوشت جديد رسيد!



ظاهراً ذهنى‌گرى، بازى با کلمات و در نهايت لوث کردن اصل موضوع يکى از سرگرمى‌هاى بعضى از دوستان فرهيخته در وبلاگشهر شده است. تغارى بشکند و يک گوشه اى يک اتفاقى بيافتد ناگهان اين دوستان هم بريزند وسط که بله ما هم هستيم. ناگهان مى‌بينى که طرف ديگر با هگل و کانت هم حاضر نيست پالوده بخورد. سارتر را اين دوست ما خودش بزرگ کرده و دريدا شطرنجش را پيش ايشان ياد گرفته است. چنان سيل عظيمى از کلمات بى‌ربط و قلمبه سلمبه کنار يک مشت خاطره از آدمهاى سلبريتى اهل انديشه رديف مى‌شود که تو گمان مى کنى الان چه قرار است بشود؟ کدام فيلسوف را قرار است اينها اينبار دراز کنند؟ (‌راستى اگر شارون سکته مغزى نمى‌کرد، مهدى جامى يک مطلب ضعيف نمى‌نوشت و آن موجود احمق که اين آقايان اهل انديشه دارند جان و دلى ازش دفاع مى‌کنند به مهدى توهين نمى‌کرد و اگر ملت «حواسشان نبود» که مهدى خلجى و کورش عليانى هم زبانشناسان و نوفيلسوفان شهير اين ديار هستند و نظرات آنان بايد در صدر بنشيند و بقيه خفه شوند و نظرات «خررنگ‌کن» ندهند، تکليف اينهمه تئورى هاى قوى و ثمرات مبارک تفلسف ورزيدن دوستان چه مى‌شد؟ راستى اگر شارون سکته نمى‌زد، دنياى فلسفه و زبانشناسى الان يک قرن عقب‌تر نبود؟!)

زبان‌شناس هستند اما به گفته خودشان «از نوآم چامسکى بدشان مى‌آيد» (نوآم تو نيا که من آمدم)، سنت را به کل در سطل آشغال انداخته‌اند (‌جالب است آنهم از جانب چه کسانى) هنجار چيز بدى مى‌شود! ادب و قدرت هم‌ريشه مى‌شود. اخلاق گزينشى و دلبخواهى و بدون همراهى ادب مى‌ماند. شورش درصدر مى‌نشيند. ناهنجارى هنجار مى‌شود. قدرت و سنت با همديگر پسرخاله مى شوند بعد ناگهان از دل آن مدرنيته بيرون مى‌آيد. هر چيز نو خوب و هر چيز کهنه بد مى‌شود. نو آورى هر چه باشد خوب است خصوصاً اگر عنصر شورش هم داشته باشد. در‌باره همه اين مدعيات نقل و نباتى حرف زياد است اما جوابى جز خاموشى ندارم. خوش باشيد دوستان! خيلى خوب بابا تو بردى!

شک ندارم که اينها همه بازى است آنهم از نوع «خررنگ کنى» واقعى از طرف دو آدم سوفسطايى‌ حرفه‌اى. آقا شما دونفر هم کارتان درست است. صداى انقلاب شما را هم شنيديم! شما هم هستيد و ما دوستتان داريم.

از تئورى‌پردازى دوخطى و وبلاگى و آنلاين اين بر مى‌آيد که: به فتواى آقايان دانشمند و دانش‌پژوه مهدى خلجى و کورش عليانى اين زبانشناسان و نوفيلسوفان شهير که بر خلاف ساير اهالى برره مجازى، روشنفکرانى سوپر نوانديش هستند و نظرات «خررنگ‌کن» هم نمى‌دهند، هر نوع بى‌ادبى در هنگام نقد کاملاً‌ مجاز است. (‌از ما هم قاعدتاً گله‌مند نبايد باشند!)

اما يادمان باشد که بحث بى‌حرمتى و خشونت کلامى و به قول دوستان توالت نويسى و لجن به سمت ديگرى پرتاب کردن سواى بحث ابتذال است. بله من هم با اينکه اين چيز مبتذل است و آن چيز نيست چندان موافق نيستم، دست کم وارد اين بحث نمى‌شوم. بالاخره هر کس سليقه‌اى دارد. اما دوستان دارند بحث حوزه ديگرى را به اين حوزه مى‌آورند و به قول خودشان هم «حواسشان نيست» که با اين بحث ها هر نوجوان عصبى تازه به وبلاگستان راه‌يافته‌اى اول از همه فحش خواهر و مادر را به فتواى خود آقايان علما به خودشان مى‌بندد و عملاً‌ دوستان دارند فاضلاب را تئوريزه مى‌کنند. فيلسوف و زبانشناس فاضلاب بودن و توالت‌ها را دستمال کشيدن و تميز کردن که فخرى ندارد. دارد؟
ـــــــــــــــــــــ
پيوندها:

*« دفاع از ابتذال؟» ، مهدى خلجى

* «دماغ گنده مى‌کشم براى دخترخاله»، کورش عليانى

* «وقتى مترجم مرجع ضمير را گم مى‌كند»، کورش عليانى

__________________

پى‌نوشت:

چند نکته در مورد مطلب يکى بر سر شاخ بن مى‌بريد

الف)‌ قبل از هر چيز ذکر مجدد اين نکته الزامى است که همانطور که قبلاً نوشتم دوستان فرهيخته کم‌لطفى کرده‌اند و نتايج آرا خود را در نظر نگرفته‌اند گرنه من يکى که هيچ جنگ و دشمنى با ايندو عزيز ندارم و همانجا هم از ابتدا آن را نوشته‌ام که ايندو از «دوستان فرهيخته‌اى» هستند که بدون اينکه موضع خودشان را در مورد حوادث و رويدادهاى پيش آمده ابتدا درست تبيين کنند، خودشان را به وسط دعوا انداخته‌اند و از اين آب گل آلود جسارتاً مى خواهند ماهى زبانشناسى بگيرند. اشکالى نيست اما اصل دعوا و اينکه يکى دو نفر را دارند اين وسط لجنمال مى کنند چه مى‌شود؟‌ دوستان اصل و ريشه درگيرى را فراموش کرده اند و يکيشان (‌کورش عليانى) مى‌خواهد نشان دهد که اين فحاشى‌ها ناشى از نفهميدن حرف يکديگر است و در درگيريهاى زبانى اينچنين نبايد فکر کرد که ديگرى دارد فحش مى‌دهد، ديگرى (مهدى خلجى) که رسماً مى‌گويد که هيچ غمتان نباشد و بگذاريد اين حرف‌ها مطرح شود، که «شورش نشانه مدرنيته» است. طبق تئورى ايشان ادب مذموم است و هنجار اقتدار آفرين. نتيجه اين نظريه در عمل مى تواند اين باشد که يعنى اينکه جسارتاً اگر کسى انگشت در دماغش کرد و درآورد گذاشت توى دهان شما، تشويقش کنيد که کارى ساختار شکن و عملى آنارشيستى انجام داده است شما هم در مقابل مى توانيد دستى به پايين‌تنه‌اش ببريد و همه اينها نتايج مبارک آرا مهدى خلجى (‌و نه کورش عليانى) است.

ب) يک اشتباه فاحش در نوشته من پديد آمده و آن هم اين بوده که آرا دوستان مهدى خلجى و کورش عليانى را با يکديگر يک‌کاسه کرده‌ام. حال اينکه چنين نيست و کورش عليانى حرفش کاملاً از جنس ديگرى است که به آن خواهيم پرداخت. هر چند کليت نظرات او در کل در جهت محکوميت فحاش‌ها نيست اما بابت اين يک‌کاسه کردن، از کورش پوزش مى‌خواهم.

ج) حال ببينيم که کورش چه گفته، خواهش مى کنم دوستان هم کمک کنند تا بهتر از زبان تلگرافى کورش ابهام‌زدايى کنيم:
« درگيری درخشان با ديگران بر سر فحش نيست. هر چند درخشان فحش می‌دهد و به كسانی كه از شكرخواه دفاع كرده‌اند، معادل چاله‌ميدانی دست‌مال به دست را می‌گويد. و هر چند كه كسانی هم پيدا می‌شوند كه فحشش بدهند. درگيری مهدی و نازلی نيز بر سر زبان است نه فحش. ممكن است هر يك زبان آن ديگری را نفهمد و فكر كند كه او دارد فحشش می‌دهد، اما من كه از بيرون نگاه می‌كنم چون‌اين چيزی نمی‌بينم و اميدوار ام با تلاش و انصاف و مدارای بيش‌تر بفهمند كه آن ديگری – هر چند موافق نباشد و سرسختانه مخالف باشد – فحش نمی‌دهد.»

پاسخ بنده: « اتفاقاً‌ تا آنجا که من مى دانم بخش کاملاً‌ عمده و غالب درگيرى درخشان با ديگران به خاطر فحش‌ها و اهانت‌هايى است که حسين به اين و آن مى‌دهد، از نظر او احترام ديگرى را داشتن، رياکارى است. اگر از کسى انتقادى داريم طبق عقايد حسين تا آنجا که دلمان مى‌خواهد و مى توانيم پرده درى کنيم و هر چيزى که در ذهنمان داريم مى‌توانيم روى کاغذ بياوريم. اگر فکر مى‌کنيم که فلانى «کرسى‌شعر» گفت (و خيلى از ماها هنگامى که مطلبى را مى خوانيم و به مذاقمان خوش نمى آيد، همين فکر را ميکنيم يا دست کم پيش خودمان مى گوييم طرف چرند گفت، اما ميان اين انگيزه براى نقد کردن تا رسيدن به يک نقد منصفانه راه درازى است) همانجا مى‌نويسيم و منتشر مى کنيم که «کرسى‌شعر» نگو. اين دوست ما (حسين آقا را ميگويم) ‌ظاهراً خيلى پرت است. چون اصلاً‌ بحث رياکارى اين نيست. اگر «چون‌اين» باشد، حسين بايد پوشيدن لباس را هم محکوم کند، چرا نبايد نوديست ها آزادانه با آلات جنسى آويزان به سر کار بروند؟‌ چرا بايد همه ريا کنند و با لباس در خيابانها قدم بزنند؟ چرا نبايد در مورد ديگرى هر آنچه که فکر مى کنيم، همانجا برزبان بياوريم و منتشر کنيم و آبروى طرف را ببريم؟ حسين پاسپورت کانادا توى جيبش است اما بايد بداند که در خيلى از شرکت‌هاى کانادايى اگر شما مواظب زبانتان نباشيد و مثلاً اگر در يک شرکت مهندسى نقشه اى سراسر اشتباه به دستت رسيد و به جاى اينکه بگويى: «من فکر مى کنم در مورد جزييات اين نقشه بايد کمى در اينجا و اينجا (با نشان دادن ‌جاهاى مشخص نه کلى گويى) ابهام زدايى شود» ، بگويى: «اين نقشه بدرد نمى‌خورد» (‌فقط تا اين حد)، با برجسته کردن اين موضوع مديريت عذر شما را مى خواهد. چرا؟‌ چون لااقل در تئورى هم که شده هيچ عضو گروه اجتماعى نبايد موجبات آزار عضو ديگرى را فراهم کند و آزادى را تا اين حد در يک کشور آزاد (لااقل در عرصه تئورى آزاد که البته عمل هم چندان فاصله بزرگى بين آنها نيست) محدود کرده‌اند. راستى پس اينهمه کيس هاى اهانت و توهين در دادگاه‌هاى غرب براى چيست؟ چرا بايد دادگاه ها هم از رياکارى حمايت قانونى کنند؟ ما ايرانيان (سرخوردگان استبداد تاريخى) متاسفانه مشکلمان اين است که خيلى به آزادى بها مى‌دهيم و از عدالت و ارزش‌هاى اخلاقى ديگر غافل مى‌شويم. بارى از بحث اصلى دور نشويم. محل نزاع لااقل حسين درخشان با ديگران در يک «چون‌اين» جاهايى است، البته کورش عزيز اشاره اى کرده و نگفته که اگر «درگيری درخشان با ديگران بر سر فحش نيست.» پس بر سر چيست؟ کورش به کيس ديگر يعنى کيس مهدى جامى و آن موجود هتاک پرش مى‌کند و ميگويد :«درگيری مهدی و نازلی نيز بر سر زبان است نه فحش.» خوشبختانه فينيقيه‌اى ها با اختراع قيد «نيز» گام مهمى در زبان شناسى برداشتند و ما مى فهميم که آها پس منظور کورش اين بوده که درگيرى کيس دوم هم مانند کيس اول (‌کيس اول يعنى درگيرى حسين درخشان با تعداد زيادى آدم فرهنگى، خود يک کتاب قطور از کيس‌هاى گوناگون است)
درگيرى بر سر زبان بوده است و نه فحش. بنده به جديت تمام از همه طرف هاى درگير و همه دوستان و صاحبنظران دعوت مى کنم که بيايند و همينجا داورى کنند که آيا درگيريها به خاطر نفهميدن زبان همديگر بوده است يا خير؟ من که به کل «چون‌اين» ادعاى مبهمى را نمى‌توانم بپذيرم.
اما چند سوال از کورش عزيز:
ج-۱) فحش چيست و زبان کدام است؟
ج-۲) تفاوت فحش و زبان چيست؟
ج-۳) آيا کسى در قاموس و منظومه زبانشناسى کورش ميتواند ادعا کند که زبانش به کل فحش است و نمره قبولى و به رسميت شناختن بگيرد يا نه؟

کورش در ادامه مى‌گويد: «‌ممكن است، هر يك زبان آن ديگری را نفهمد و فكر كند كه او دارد فحشش می‌دهد، اما من كه از بيرون نگاه می‌كنم چون‌اين چيزی نمی‌بينم و اميدوار ام با تلاش و انصاف و مدارای بيش‌تر بفهمند كه آن ديگری – هر چند موافق نباشد و سرسختانه مخالف باشد – فحش نمى‌دهد.»

کورش با آقامنشى تمام حوادث و رويدادهاى پيش آمده را فحش نمى‌بيند. خوب سلمنا به خاطر اينهمه مداراطلبى. اما چرا در نوشته اخير خود چنين (‌ببخشيد «چون‌اين») آورده است؟
«وسط اين دعوا و بزن بزن كه ديگر آتش به اختيار شده و توپ‌خانه‌ی خودی هم مواضع دشمن فرضی را رها كرده و سر كچل و كره‌ی بی‌دم ما را مى‌زند، … »

کورش عزيز از کدام دعوا و کدام بزن بزن و کدام توپخانه دارد سخن مى‌گويد؟ چند نفر طبق تئورى کورش زبان همديگر را نمى فهمند و اين چيزها هم که فحش نيست. نکند من فحشى به ايشان داده ام که خودم خبر ندارم؟‌ مگر خود ايشان نبود که مى‌گفت: « اگر كسی به من فحش می‌دهد و زنجيری نيست – و گاهی حتا وقتی زنجيری هم هست – از من آزرده است و از عوض كردن آن‌چه آزارش مى‌دهد و نيز از تحملش ناتوان. من می‌توانم احمقانه رفتار كنم، پته‌ی ناتوانيش را بر آب بريزم و پيش همه رسوايش كنم و شاد باشم كه رسوا شد. اما اين حماقت است.»

پس اصلاً مشکل چيست؟ توپى هم اگر اين وسط به سنگر کورش عزيز خورده نبايد ناراحت بشود. «بدفهمى زبانى» است و فحشى هم که درکار نبوده است، اگر هم مى‌بود آقامنشى کورش و دعوت ديگران به آقا منشى يعنى ترکيب خطى از «تلاش و انصاف و مدارای بيش‌تر» بايد قاعدتاً‌ موجب مى شد که اينها را به چيزى نگيرد. مى خواهم اين را بگويم که دوستان چيزى را مى‌گويند و ديگران را دعوت به تحمل مى‌کنند اما از مطلبى که بنده به عمد مقدارى تند نوشته‌ام ناراحت مى‌شوند. من از نوشتن اين مطلب که سعى کردم تا حد امکان بهداشتى هم باشد هدف داشتم و آن هم همان چيزى بود که دوستان مدتى است فراموش کرده‌اند، چيزى را بر ديگران مى‌پسندند که بر خود نمى‌پسندند. شما لحظه اى خودتان را بگذاريد جاى مهدى جامى (‌که پسرخاله من هم نيست) و اينکه يک ايل آدم هتاک ريخته اند سرش و يک قشون هم مى گويند، اى واى بده آقا مهدى نرى يکوقت جوابشان را بدهى ها. اينکار در شان شما نيست. وايسا و چاقو را بخور و آخ هم نگو. خوب سلمنا! اينهمه مدعيان کار پيامبرانه چرا خودشان از گل لطيف تر و نازکدلتر هستند و ايميل مى زنند که «چون‌اين» و «چون‌آن» کردى؟ مگر من چه نوشته بودم؟ دلگيرى براى چه؟

د) بياييد نظر کورش را در مورد نوشته مهدى خلجى مرور کنيم:

«بله. نظام، هنجار، هنجارمندی، اتيك، همه خبر از قدرت می‌دهند. يقينا ادب هم از هم‌اين گروه است.» آها همينجا نگهش دار لطفاً! دوستان ادله مبارک را طالب هستيم. محبت کنيد و بنده نوازى بفرماييد و از اين ظرفيت خيلى باز(!) وبلاگ براى تبيين پيچيده ترين مسائل فلسفى استفاده بفرماييد و حال چيزى ادعا مى‌کنيد لااقل بيان بفرماييد که اصلاً‌ منظورتان از «قدرت» و «ادب» چى هست؟ ثانياً بنده نوازى کنيد و نيم دليل هم بياوريد که چگونه يقيناً «ادب» خبر از «قدرت» مى‌دهد؟ هنجار و اتيک را هم يک توضيحى بفرماييد ممنون مى شوم که به قول فرنگى ها مطمئن شويم که الان We are on a same page، اما چيزى که نمى فهمم اين است که حالا که چى؟‌ اشکال جدى که به نوشته مهدى خلجى مى شود وارد کرد اين است که خوب حالا ادب از جنس قدرت. گيرم درست اما چکار کنيم؟ با هواپيما بزنيم توى برج قدرت چون اصلاً‌ نمى خواهيمش؟ اتفاقاً پسر عمه من هم از قانون دوم نيوتن خوشش نمى آمد و همه سوالات فيزيک اول دبيرستانش را موشک مى کرد و مى زد توى سر من. شورش کرده بود و البته بعداً به فيزيک «مدرن» علاقمند شد. اما باز شورش کرد در نهايت الان زده است توى کار مجسمه سازى و ساخت آلت هاى تناسلى. اما قانون نيوتن هم سرجايش هست و دارد کار مى کند. هر چند مکانيک کوانتمى در حوزه خود دمش را قيچى کرده است. بگذريم! برگرديم به بحث. از کورش عزيز اينجا بايد معذرت خواهى کرد چون وسط اين همه دريبل و مارادونابازى ايشان ماى کم‌سواد نفهميديم که بابا ايشان از آن جمله فوق الذکر به بعد دارد تشکيک مى کند در نظريه مهدى خلجى، (و اين موجب و سبب همان توپى است که بعداً به اشتباه مى‌خورد توى سنگر کورش عزيز! بنده که بابت اين سوتى خيلى شرمسارم.) اما تنها دارد نشان مى دهد که تنيدگى قدرت و زبان تنها در مورد ادب و بى ادبى نيست. کورش دارد در اين بخش تشکيک مى‌کند و لا غير. اما استدلالى که به کار مى گيرد مى تواند کلى تر هم باشد که وضع را به نظر حقير خراب مى کند. او مى گويد:‌ « و چرا هيچ كس جواب نمی‌دهد كه اگر بر خود و ديگران واجب بدانی كه بی‌ادبی را جای ادب و گاف و ها را جای قاذوره و كاف و واو و نون را جای ماتحت بنشانيد، مشكل حل است؟ اين خود آفريدن هنجاری جديد و اتيكی جديد نيست؟ اگر برای كسی نوشتن مافی‌الضمير مستراح تابو است برای تو هم كه مودب بودن تابو است. چه فرقی ميان اين نظام با آن نظام است؟ » او دارد استفهامى نظر مهدى خلجى را نقد مى‌کند و درست هم هست اما «حواسش نيست» که از اين پاراگراف فرق نداشتن بين ادب و بى ادبى هم ميتواند به اشتباه مستفاد گردد. يعنى درنهايت يک مفسده از اين استدلال هم مى شود بدست آورد و آن هم اين است که براى يکى که مودب بودن تابو است چه‌کار بکنيم؟ ‌او دارد مى گويد که نسبت بين قدرت و ادب و زبان در دستگاه هنجارى ديگر هم از بين نمى رود و مهدى خلجى را مخاطب گرفته است. اين همان قانون دوم نيوتن است. (درود بر شهيد کورش عليانى که در اثر اصابت توپ دوست نادان به شهادت رسيد!) اما يادش مى‌رود که با اين استدلال ممکن است يک آدم کم آى کيو هم مثل من فکر کند که او دارد مى گويد ادب و بى ادبى هر دو هنجار هستند و بين اين دو نظام هنجارى فرقى نيست. البته باز که به اين پاراگراف مراجعه مى کنم باز به همين نتيجه مى رسم! نمى‌دانم! اما من فکر کنم که هنجار را که امرى اجتماعى است نبايد از ديدگاه فردى و ناشى از بدفهمى زبانى ديد. اين گمان کنم يک سر نخى باشد براى اهل فن. راستش ما که نفهميديم هنجار چطور به زبان و ادب ربط پيدا مى کند اگر شما هم فهميديد به واحد توپخانه هر چه زودتر خبر دهيد!

اما از کورش خواهشمند هستم که در اين مورد اگر صلاح مى‌دانند و نوشته بنده را حمل بر «بى‌ادبى» نمى‌کنند، نسبت بين «ادب» و «اخلاق» را هم توضيح بفرمايند و نسبت آن را با «سنت» بيان کنند. اخلاق يک سنت گرايى که از مدرنيته هم گزينشى استفاده مى کند چه نسبتى با ادب دارد؟ اين سوال اگر پيچيده است ببخشيد. از واحد توپخانه وقتى اين چيزهايى را که شما مثل نقل و نبات در وبلاگ هايتان پخش مى‌کنيد و مى‌نويسيد و همه را دريبل مى‌زنيد و از هر مفهوم فلسفى يا اجتماعى يک کد و اشاره اى به جا مى‌گذاريد، بيشتر از اين توقع نداشته باشيد! ‌

ببينيد دوستان، من تا اوضاع از اين وخيمتر نشده و خود ما را شهيد نکرده اند اين را عرض کنم که ارزش دوستى ها و به قول همين کورش عليانى گپ زدن ها بيشتر از اينها است. من همه اش دارم تکرار مى کنم ظرفيت وبلاگ انقدر بالا نيست. اينکار را جدى نگيريد. وبلاگ جاى مارادونا بازى فلسفى و دريبل کردن همه بزرگان نيست. درگيرى از جايى شروع شد که يک موجود هتاک نوشته خوش خوشان و سرسرى مهدى جامى را جدى گرفت و شروع کرد به مسخره بازى درآوردن. يک سرى آدم بيکار هم شروع کردند به جدى گرفتن او پپسى بازکردن براى اين آدم و اينکه با جمع مخالفت کنند، يکسرى بيکارتر از آنها هم که ماها باشيم شروع کرديم به اينکه کل نظام در خطر است. بعضى‌ها از روشنفکرى مخالفتش را فهميده‌اند، نگاه مى کنند ببينند نظر غالب چيست تا با مخالفت با آن حرف قشنگتره را آنها بزنند و نشان بدهند که آنها روشنفکرتر هستند. بابا ولمان کن، به قول لات ها هر کس اندازه خودش هست.

ديگر اينکه اين صف بندى ها اگر چه مبنايى عقيدتى دارد اما چند روز ديگر مى شکند و دوباره يک صف بندى ديگرى تشکيل مى شود، کسى با کسى اعهد اخوت نمى بندد در وبلاگشهر. من با کسى مشکلى ندارم. با آدم هاى متفاوتى از نظر فکرى هم دوست هستم يک جاهايى هم توى سر و کله هم مى‌زنيم. يک جاهايى هم براى هم پپسى باز مى‌کنيم. يک وقت‌هايى به روى مبارک خود نمى‌آوريم که طرف چه گفت با من بود يا نبود؟ يا اينکه اشتباه کرده بود يا نه؟ جز آدمهاى هتاک که آرزو مى کنم روزى متوجه شوند که آبرو و ادب چيزى است که هزاران سال محک خورده است، من با کسى مشکلى ندارم وگرنه از اين طويله هايى که دوستان با آب و تاب و با شوق تمام توصيفش مى کنند که همه لخت و عور روى هم خوابيده اند و شورش کرده اند و دارند ترتيب هم را مى دهند که هزاران سال پيش قبلاً‌ هم بوده است. بى‌هنجارى و طويله و جنگل توصيف کردن که همان رفتن به نقطه صفر است. اين شور و شوقى ندارد.

اين آدم‌ها نوديست صددرصد هستند. همه ما وبلاگنويس‌ها هم به درجات از خيلى کم تا زياد زياد نوديست هستيم. اما زدن به سيم آخر که کارى ندارد. کافى است چشمتان را ببنديد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


پيوندهاى گاه‌وبيگاه


* «طنز مظلوم در برابر ضدادبيات»، ناصر خالديان - نقطه‌ته‌خط
به عنوان کسى که گهگاه دستى در کار طنزنويسى دارد، بر دست و بازوى ناصر آفرين مى‌فرستم

* «اتحاد نامقدس مدرنها و ضدمدرنها»، مهدى جامى - سيبستان
آقا مهدى هم آخر سر قاط زد و به قول عالم ربانى واشنگتن‌نشين، مدرن شد!

* «در چنبره‌ى شخصيت وبلاگى!»، مسعود برجيان - پيام ايرانيان
ما مخلصيم مسعود جون. اما اين حرفها رو ولش کن الان نون تو «اعتدال» نيست تو کار «شورش» است!

*«نزاع ميان ابتذال و فلسفيدن»، داريوش محمدپور - ملکوت
قبله عالم! عباس ميرزا نايب السلطنه را هم بياوريد اينبار مرحوم ويتگنشتاين از توى قبر به نفع تورنتو‌نشين‌هاى شورشى به حرف در مى‌آيد!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, January 12, 2006


پيوندهاى گاه‌وبيگاه


* «يادداشت‌هاى يک تبعيدى عصبانى» ، نيک‌آهنگ کوثر
انتخابات کانادا، وقايع و تحولات تند چند روز اخير امان نداد که از نيکان عزيز به خاطر لطف و محبتى که به بنده داشت در وبلاگ خودم تشکر کنم. شرمنده‌ام‌ نيکان جان! بنده‌نوازى کردى. «به هر رو» افتتاح پنجمين يا ششمين وبلاگ نيک آهنگ مبارک! (‌لامروت عين فروشگاه‌هاى تاناکورا شده است، هى شعبه مى‌زند!)

* «منطق تقليل و منطق تحقيق»، مهدى جامى - سيبستان
عجيب است که بنده هم مانند مهدى بدون اينکه از متن او خبر داشته باشم به کلمه ايدئولوژى رسيده‌ام.

* «حسين درخشان آيينه خود ما است»، حامد قدوسى - يک ليوان چاى داغ
حامد حسين را با خاک يکسان کرده است طورى که صداى خسن آقا هم در آمده است! (به قول مهدى آخرالزمان شده لابد!)

* «چالش فلسفی با يک نوع آنارشيسم» داريوش ملکوت
ليست داريوش بلند بالا است!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


زبان و حاشيه‌سازان

زبان يک جعبه ابزار بزرگ است. همانطور که با آچار آلن نمى‌شود لوله دو اينچ را باز کرد، با فازمتر هم نمى‌شود پيچ چرخ سفت کرد و قس على هذا

کجا مى‌شود با نيش و کنايه قانون نوشت؟ آيا ذکر مصيبت با زبان طنز ممکن است؟‌ آيا مى‌شود سعدى وار با قند پارسى مسجع نسبيت عام را تبيين کرد؟ چطور مى‌شود به زبان جاهلى سرمقاله روزنامه نوشت؟‌ آيا وزارت امورخارجه مى‌تواند با نثر قائم مقام فراهانى بيانيه صادر کند؟ ‌آيا مى‌شود با يک شعر حماسى در مورد سانحه سقوط هواپيما مطلب وبلاگى نوشت؟ آيا مى‌شود با زبان حقوقى ادبيات حافظى را شرح داد؟ به طريق اولى آيا مى‌شود با ادبيات مستهجن و حرف رکيک انديشه‌اى را نقد کرد؟

اينها توضيح واضحات است اما در عجبم کسى که خودش را زبان شناس و مدرن و امروزى و مسلح به ايدئولوژى فمينيسم مى‌داند ابزار دستش را درست برنمى‌دارد و ناشى است. باز مته برقى را دستش گرفته است که يک سيم برق را لخت کند. او از راز جادويى کلمات بى‌بهره است و از ظرافت کلمات و انتخاب درست ابزار بويى نبرده است. از آن ديگرى که به خيال خود شورش کرده چيزى نمى‌گويم اما او بيچاره به خودش اعلان جنگ داده است و شورش عليه خود کرده است. او سر وبلاگ‌نويسى است که هنوز نمى‌داند وبلاگ چه موجود مخوف و ترسناکى است. او نمى‌داند از کجا دارد مى‌خورد و چه نيروهايى در درونش بهش اعلان جنگ داده‌اند و او را وسط اين دعوا انداخته‌اند. او مى‌خواهد با اين معرکه‌ها ترحم جلب کند و خودش خبر ندارد. نمى‌داند. شايد بعداً متوجه شود يا شايد هم مى‌داند و تجاهل مى‌کند. او هم يکى است مثل بقيه، او هم نيازمند محبت و توجه است. تنهايى، دورى، بيکارى و بى‌هدفى آنهم در مهاجرت خيلى بد است. شرايطش را درک کنيد و بگذاريد راهش را پيدا کند. کاش بهنود پيشترها بهش نهيبى مى‌زد. کاش جايى کار پيدا کند يا تنش را به کار بدهد و سروسامان بگيرد و بداند که لااقل من يکى خصم او نيستم. خيلى‌ها هم نيستند.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, January 11, 2006


لاتى هم مرام و آداب دارد

- دادن فحش رکيک، کار لات‌ها است
- لات‌ها هيچ وقت جلوى انظار همه و وقتى که جايش نيست فحش رکيک نمى‌دهند.
- لات‌ها فحش رکيک را نمى‌نويسند.
- لات‌ها هيچ وقت نقد نمى‌کنند.
- لات‌ها فمينيست نيستند.
- لات‌ها دغدغه سانسور اينترنت و آزادى بيان ندارند.
- لات‌ها مرام دارند و از پشت خنجر نمى‌زنند.
- لات‌ها بى‌خودى تيزى نمى‌کشند.
- لات‌ها خط خطى مى‌کنند، تيزى را توى قلب و شش طرف نمى‌کوبند.
- لات‌ها قبل از دعوا کلى کرکرى مى‌خوانند و بعد دعوا مى‌کنند.
- لات ها براى دو نفر تماشاچى اضافه تيزى را بيرون نمى‌کشند.
- لات‌ها هر چند دفترچه راهنماى نحوه آموزش لات‌بازى را ننوشته‌اند اما مرام و غيرت دارند.
- لات‌ها وبلاگ نمى‌نويسند.
- لات‌ها امروز با طرف قهوه نمى‌خورند که فردا بهش خنجر بزنند.
- لات‌ها بعضى وقت‌ها خجالت مى‌کشند.

نکنيد اين کارها را! اين هفتمين يا هشتمين مطلبى است که مى‌نويسم و پاک مى‌کنم. روح آدم را مى‌کنيد توتون و تنباکو شما.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, January 10, 2006


ايرانى‌بازى (۳)


از قديم گفته‌اند تا سه نشه بازى نشه! اما از شما چه پنهان من يکى که ديگر بريدم و کم آوردم! مثل اينکه اينها ما را گذاشته‌اند سر کار! به هر حال فقط عکس را مى‌گذارم. قضاوت با خود شما.



تذکر: عکس را از سايت بى‌بى‌سى فارسى کش رفته‌ام و مربوط به آغاز به‌کار تحقيقات هسته‌اى است.

ايرانى‌بازى (۲) [*]
ايرانى‌بازى (۱) [*] (توضيح: مطلب اول، قبل از سقوط هواپيماى C-130 نوشته شده است.)

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


پيوندهاى گاه‌وبيگاه


* «از بازی نفرت بيزارم»، مهدى جامى - سيبستان
واقعاً بد مى‌کنند. من خيلى دوست دارم بدانم نثر اديبانه چه ايرادى دارد؟

* آمار جنايت در اسراييل، کورش عليانى
کورش زيريک‌خم گرفتن از اين و آن را شروع کرده، دارد به روزهاى اوج برمى‌گردد! مواظب خودتان باشيد که در فن مچ‌گيرى هم استاد است!

* آشپزباشى هم ساختارشکنى مى‌کند!
همين لينک گذاشتن‌ها از نوشتن مطلب بيشتر وقت آدم را مى‌گيرد.

* «چنين بلاگند بزرگان!»، محمود فرجامى
فرجامى از دوستان دبش شکايت دارد.

نکته: لطفاً زياد اين مطالب بيمزه و مثلاً مزاح‌گونه را که زير لينک‌ها ميگذارم، جدى نگيريد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, January 09, 2006


حرفى اگر داريد، محترمانه بزنيد.

آقا ماجرا چيست؟ اينها مشکلشان با مهدى چيست؟‌ چرا مثل يک انسان متمدن نمى‌نشينند دوکلمه نقد بر نوشته صاحب سيبستان بنويسند؟ آخر اينها ناسلامتى دارند توى کانادا زندگى مى‌کنند. ادعاى مدرن بودنشان هم که تا هفت آسمان مى‌رود. عجب بابا!

قضيه جانبدارى نيست. من هم ممکن است از «وداع من با دکتر سروش» مهدى جامى خوشم نيايد و دلايل خودم را هم مبسوط و مکتوب داشته باشم، اما اين ديگر چه جور برخورد با يک آدم اهل فرهنگ است؟ استدلال را با استدلال پاسخ بايد داد نه با ناسزا و متلک. نکند روش نقد نويسى عوض شده ما خبر نداريم؟

داستان چيست؟‌

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


ايرانى‌بازى (۲)

اين عکس را که ظاهراً آژانس فرانس پرس از ايران مخابره کرده است و بى‌بى‌سى فارسى چندى پيش آنرا استفاده کرده بود تماشا کنيد. بحث بحث طرح روسيه و رآکتور آب سنگين و يوسى‌اف و چرخه سوخت و اين چيزها نيست. (بنده حقير هم تصميم گرفته ام سياسى ننويسم يا خيلى کم بنويسم و در مطلبى جدا خواهم نوشت چرا) اين عکس هر چه هست يکى از سايتهاى مرتبط با بحث انرژى هسته‌اى (ظاهراً سايت بوشهر) را نشان مى‌دهد، اما فقط يک کم به اين عکس دقت کنيد:



اون آقاى عزيز دست به کمر با پيراهن آبى و شلوار سفيد کلاه ايمنى يا Hard Hat Helmet سرش نيست و به طور کلى لباس مناسب سايت هم به تن ندارد.( (Personal Protective Equipment (PPE) اگر مقررات ايمنى حتى در سطح عرف سايت هاى ايران در صنايع نفت و گاز و يا صنعت آب و برق قرار باشد رعايت شود که حداقل استانداردهاى ايمنى در صنعت هسته‌اى است، اون آقاى نسبتاً محترم هم بايد مثل سايرين کلاه ايمنى و لباس مناسب بر تن داشته باشد اگر چنين چيزى در همان ايران مشاهده بشود، قاعدتاً بايد آن دوست را هر چه زودتر از سايت خارج کنند و ضمن بازخواست جلسات توجيهى برايش بگذارند. (‌بماند که اگر اين اتفاق در کانادا بيافتد، دوست عزيز ما بلافاصله با terminationيعنى خاتمه خدمت مواجه مى‌شود، بدون شوخى و بى‌بروبرگرد)

حالا خوشمزه اينجا است که مرتب مى‌گويند که آى جهانيان هيچ نگران انرژى هسته‌اى ما نباشيد که همه چيز بر وفق مراد است! (اصلاً به وجه سياسى قضيه کار نداشته باشيد.) والا مايى که فرق بين کيک زرد، کيک يزدى و کماج همدان را نمى‌دانيم چيست و اينور کره زمين نشسته‌ايم و چند تا عکس ريزه ميزه و غيرمرتبط با بحث ايمنى و فقط محض سرگرمى در اين سايت و آن سايت ديده‌ايم، کلى نگران HSE هستيم که چرنوبيلى چيزى از ته اين شيرگيرشد‌نها و عجله و شتاب و سرهم‌بندى و دودره‌بازى در نيايد. اهل فن و متخصصين صنعت هسته‌اى را نمى‌دانم چه مى کشند اين روزها.

نتيجه اين سهل‌انگاريها و خوش‌باورى‌هاى جامعه ايرانى مى‌شود سقوط يک هواپيماى ديگر در کمتر از چهار هفته که امروز اتفاق افتاد، ميشود (بنا به گفته احمد خرم وزير سابق راه) پانزده هزار کشته در ششماه اول امسال (اگر برسد به سى هزار کشته در سال رکوردى بى‌نظير خواهد بود و رشدى بيست درصدى را نشان مى‌دهد!) نتيجه مى شود همين که ملاحظه مى‌فرماييد.

حالا به نظر شما چه کارى در ايران از همه چيز واجب‌تر است؟

مطلب قبلى: ايرانى‌بازى (۱)[*]

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, January 07, 2006


کريسمس دوباره مبارک!

امروز باز روز کريسمس است البته به روايت بعضى از ارتدوکس‌ها (مثل اوکراينى‌ها) و ارامنه. اينجا در شهر ادمونتون کاميونيتى اوکراينى‌ها خيلى پرجمعيت است (به‌طورى که بعضيها به ادمونتون مى‌گويند ادمونچوک!)

به هر حال روز عزيزى است و متعلق است به آقا عيسى مسيح (‌که على الظاهر تا يکى دو سال ديگر در رکاب حضرت حضوراً خدمت‌شان خواهيم رسيد!) خواستم دوباره تبريک عرض کنم. ضمناً تولد حسين درخشان هم هست! آن هم تبريک. اگر حسين نبود، دفترچه راهنما هم نبود!

خلاصه به اين ميگويند وبلاگ نويسى تقويمى! بعضى ها خبره هستند توى اينکار. چند روز جلوتر تقويم را چک مى‌کنند، يک روز على حاتمى، يک روز آقا تختى، يک روز جمشيد اسماعيل‌خانى، يک روز عماد رام، يک روز احمد قوام و …

نکته: سبک کار نيک‌آهنگ به ما هم سرايت کرد! اما قبول کنيد که انتشار اين مطلب امروز واجب بود.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


توضيحى به نيکان عزيز

اشاره: چون نيکان عزيز در وبلاگ خود به بنده اشاره کرده است عرف ديپلماتيک مى‌گويد، اگر توضيحى لازم بود که انگار هست، بايد اينجا نوشت!

نيکان عزيز از اينکه لحن من در کامنت تند به نظر رسيد از تو پوزش ميخواهم. اما باور کن که منظور من خداى نکرده توهين نبود. اينگونه تند و زياد نوشتن‌ها هر چند براى خود نويسنده که دست به قلم است و ايده هاى جالبى هميشه در سر دارد، خوب است و موجب رضايت درون ولى براى وبلاگ‌خوانى و دنبال کردن رشته کلام جالب نيست. ببين اين خلاقيت تو دوست عزيز لا‌اقل چند تا از ايده‌هاى خيلى خوب خودت را خراب کرده است. (يک نمونه اش همين سلسله مطالب «روزگار ديگران» بود که اگر مکث و درنگى روى آن انجام مى شد مى توانست موتور محرکه‌اى باشد براى مهاجرهايى مثل بنده که کم‌کم خاطرات مهاجرت و سوژه هاى ناب آن را شروع کنند، کارى که مدتى است خود بنده کم‌کم مى‌خواهم شروع کنم اما آدم پايه‌اى در اين کار نمى‌بينم.)

به نظرم امان ندادى تا اين مطلب در وبلاگشهر ديده شود، انگيزه‌هايى براى پيگيرى و تامل در ديگران ايجاد شود و بعد جوى و بحثى در اين مورد ايجاد شود. (به قول روشنفکران کلاس بالا «هم‌انديشى» يا به قول مهدى جامى «ژانر وبلاگى») بحثى که مى تواند فضاى پرطراوتى لااقل براى چند روز در اين وبلاگ‌شهر خسته و خاموش ايجاد کند. البته نمى شود به کسى گفت چطور بنويس که فلانقدر اثر داشته باشد، اما مى شود به عنوان خواننده دائم وبلاگ خودت ازت خواهش کرد که کمى سرعت را کم کنى تا لااقل مزه هر نوشته مدتى در دهانمان باشد، آنگاه بعد از چند ساعت به سراغ بعدى برويم. هر چند واقعاً نمى‌دانم اين انتظار بجايى است يا نه؟

وبلاگ يک وسيله‌ ارتباطى شخصى است اما رسانه است، چيزى مانند تلويزيون است. تعداد برنامه ها در روز هم مهم است آخر. چند تا سريال و چند تا مسابقه هاکى همزمان تماشا کنيم؟! فکر ما هم بکن دوست عزيز خوش‌ذوق و فعال.

شاد و سلامت باشى و اميدوارم امروز و فردا خوب استراحت کنى و به قول رفقا آخر هفته خوبى داشته باشى.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


بخشى از وبلاگشهر در حال تغيير و تحول

چندى پيش دوست وبلاگ‌نويس اقتصادخوان ما حامد قدوسى ادعا کرد که رخوت وبلاگستان نويدى است بر زوال آن. هر چند اين حکم کلى آنهم با اين قاطعيت صحيح نبود، اما اصل آن مدعا انگيزه‌اى شد که بيشتر به اين مساله توجه شود.

فارغ از هر گونه نتيجه‌گيرى پديده‌هاى زير لااقل در بخشى از حوزه مسن‌تر وبلاگشهر که بيش از دو يا سه سال قدمت دارد، کمابيش مشاهده و به بيان دقيقتر احساس مى‌شود (اين درک تنها با يک مقايسه کلى و حسى بين وبلاگهاى آن حوزه در دو مقطع زمانى بدست آمده است و مى‌تواند خطا باشد يا مورد جرح و تعديل قرار گيرد):

الف) کم‌نويسى به معنى ديربه‌دير به‌روز شدن بيشتر مشاهده مى‌شود. (هر چند بعضى وبلاگها مانند وبلاگ خود حامد(+) يا نيکان (+) همچنان پر‌نويس هستند.) جالب اينجا است که زبان توجيه کم‌نويسى‌ها اين‌روزها خيلى پرطرفدار شده است. بهانه‌هايى آورده مى‌شود که قبلاً هم کمابيش بودند لابد ديده نمى‌شدند، چه مى‌دانيم!

ب) کم‌نويسى به معنى کوتاه‌نويسى يا مختصرنويسى بيشتر شده است. شخصاً اين را نشانه بلوغ و شناخت بهتر رسانه وبلاگ مى‌دانم. فرد مختصر نويس معمولاً ظرفيت‌هاى کم و محدوديت هاى وبلاگ را بيشتر مى‌شناسد و ترجيح مى‌دهد (با توجه به اضافه شدن تعداد زيادى وبلاگ جديد در روز که به هر حال حجم مطالب نوشته شده را زيادتر مى‌کند و ترافيک تعداد مطلب خوانده شده در روز را بالاتر مى‌برد)، خود وقت بيشترى براى پروراندن و چکيده کردن مطلب بگذارد و در مقابل وقت کمترى از خواننده بگيرد.

ج) عملگرايى و استفاده از وبلاگ به عنوان يک ابزار براى فعاليت سياسى، حقوق بشرى يا فعاليت در امور زنان و يا امور اجتماعى، آشکارا کمتر شده است. تعدادى از وبلاگ‌نويس‌هايى که در زمينه هاى مختلف اصطلاحاً‌ موج راه مى‌انداختند به حاشيه رفته‌اند. ديگر کسى جرات راه انداختن هيچ موجى در هيچ زمينه‌اى ندارد. حتى يک اقتراح و اسمتزاج ساده در مورد يک مساله خيلى ملايم و مورد توجه با سردى روبرو مى‌شود.

د) هرزه‌نظرها يا اسپم‌هاى وبلاگى نسبتاً‌ کمتر شده‌اند.

ه) سطح تحمل و آستانه درد وبلاگ‌نويس‌ها بالاتر رفته است. اين روزها ديگر کسانى براى تماشاى دعواى دو وبلاگ‌نويس فحاش و عصبى جمع نمى شوند. حمله عصبى وبلاگ‌نويس‌ها به يکديگر خيلى کم شده است و معمولاً با واکنشى سرد از طرف مقابل يا از طرف ساير وبلاگ‌نويسان مواجه مى‌شود.

و) به طور کلى خوانندگان وبلاگ‌ها کمتر شده‌اند (‌شايد بشود گفت در حد نصف نسبت به سال ۲۰۰۴ پايين آمده است) و از طرف ديگر سوتفاهم «هيت بالاتر، قدرت برتر، آدم موفق‌تر» کم‌کم ارزش و اعتبار خود را از دست مى‌دهد.

ز) فرديت‌گرايى در اين حوزه وبلاگ‌نويسان مسن* بيشتر شده است. وبلاگ نويسان بدون مشکل شرايط زندگى خودشان را مى‌نويسند و اشتباهاتشان را در زندگى بيان و گاهى تجزيه و تحليل مى‌کنند. عنصر مهم «لاگ» که به معنى ثبت روند فراز و نشيب و گزارش اتفاقات روزانه است دارد در بين وبلاگ‌نويسان قديمى که کمتر در اين زمينه مطلب مى‌نوشتند جا مى‌افتد.

ح) پيوند بين زندگى واقعى و مجازى قويتر شده است. وبلاگ کارکرد مهمى دارد و آن غير از شناختن خود، راهى براى بهتر زندگى کردن است. کم‌کم اين زواياى پنهان دارد در وبلاگ‌هاى باسابقه متبلور مى‌شود.

ط) به نظر مى رسد که جابجايى نسل‌هاى وبلاگ‌نويس نيز باعث تغيير ذائقه وبلاگ‌نويسى شده است. در واقع به نظر مى رسد (‌اين يک ادعاى نادقيق است شايد) که نسل قديمى‌ها کمابيش دارند خودشان را با نسل جديدى‌هاى وبلاگشهر هماهنگ مى‌کنند و نه برعکس!

به هر حال وبلاگ‌نويسى فعال عمر محدودى براى هر فرد دارد و گمان نکنم هيچ کسى بتواند ده سال بکوب و مداوم وبلاگ بنويسد. (‌مگر فلان شخص فرهنگى، نويسنده يا شاعرى حرفه‌اى که از وبلاگ براى انتشار گاه و بيگاه آثارش استفاده مى‌کند و اساساً او وبلاگ‌نويس نيست و تنها از ظرفيت وبلاگشهر براى جذب مخاطب و ارتباط با خوانندگانش استفاده مى‌کند) وبلاگشهر ريزش و رويش را با هم دارد (‌گاهى بعضى‌ها که مرتب مى‌روند و برمى‌گردند) و طرفه اينکه بعضى از وبلاگ‌نويسان با هر رفت و برگشتى تغييراتى پويا و مداوم از خود نشان مى دهند.

کمتر قصد تحليل دارم اما اين هم گفتنى است که اين تغييرات را تنها از زاويه وجود انسداد سياسى تحليل کردن يا از آن بدتر از زاويه ديد محدود «مشارکتى‌نويسى» ديدن و همه را به گردن «شوک انتخابات» انداختن خطا است.

نکته۱: دعوت به اقتراح نمى‌کنم که اولاً کار من با اين دکان بى‌رونق خودم خيلى زار است ثانياً اينکار اينروز‌ها خيلى دل‌ و جگر و دنبلان مى‌خواهد انصافاً! اما اگر دوستانى نظرى در اين زمينه دارند لطفاً بنده را هم در جريان بگذارند.

نکته۲: از من شاهد و نمونه آمارى و عدد و رقم نخواهيد. کار وبلاگ کار آکادميک نيست که برادر من آخه (‌يک لحظه کروبى شدم!). حس کلى خودم را بر مبناى مشاهداتى که از تعدادى از وبلاگ نويسان حوزه مسن وبلاگشهر داشتم نوشتم. کسى بهتر مى‌زند بفرما اين کلاب شماره يک چوب اين هم توپ و تى خدمت شما، هول هم چهارصد و پنجاه ياردى است بزن ببينيم، شما چطور مى‌زنى! («‌نايس شات» را هم پيشاپيش عرض مى‌کنيم!)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
* منظور سن زندگى در دنياى مجازى است

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


خاطره‌هاى محو شده (۱)

نفهميديم شرکت يونيون کاربايد چى شد؟
يادتان هست؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, January 06, 2006


ايرانى بودن

اصل ايرانى بودن خودم سر جايش هست اما سعى مى‌کنم کمتر ايرانى‌بازى در بياورم. يبس بودن يک نعمت الهى است که خدا کمتر به ما ايرانى ها داده است. گلاب به روى مبارک همه دوستان.

بياييد روى ذهنياتى به نام ايرانى بودن تعصب نداشته باشيم. چيزهاى خوب در همه فرهنگ‌ها هست. از هر بوستانى مى‌شود گلى چيد. يک کشاورز رد نک قرآن نديده يا هگل نخوانده و قند پارسى سعدى و حافظ و مولوى در دهان نگذاشته، گاهى چنان روشنفکرى مى ورزد که آدم چار شاخ مى‌ماند و آن هم وقتى است که پروتکلهاى ارتباط با ديگران را به نحو احسن رعايت مى‌کند، زود مى فهمد که با آدم عصبانى چطور بايد حرف زد. مى‌داند که از کسى رقم حقوقش را نبايد پرسيد حتى اگر برادرش باشد.

آدمى حيوانى است که اگر کمترين آزار را به ديگرى برساند مى تواند يک سپهر آرام و حداقلى از صلح و دوستى با کمترين و رقيق‌ترين بذل محبت ها و کمترين توقعات از اين و آن داشتن براى جامعه خود درست کند.

غذاى بيمارستان بى‌مزه است اما سالم. از آن طعام بيشتر لذت مى‌برم.

نکته: ايده اين مطلب را از نيک آهنگ گرفته‌ام.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, January 05, 2006


محافظه‌کارها جلوتر افتادند

۳۶/۲ درصد در مقابل ۴/۳۰ درصد! خطاى نظرسنجى حدود ۷/۲ درصد.
حالا هى بگو چه فرقى مى‌کنه؟ فرق عمده اش در سياست خارجى است.‌ خدا نکند که پاى کانادا به لشکرکشيهاى جهانى باز شود وگرنه کار همه‌مان زار است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


پيوندهاى گاه‌وبيگاه


* «ما و تاجيکان»، حسن جعفرى - واژه
حسن جعفرى از هم‌فرهنگى و همزبانى ما و تاجيک‌ها مى‌گويد. ضمناً چشم‌مان هم به جمال مبارک حسن آقا منور شد!

* «از هر دو سر ضرر»، کورش عليانى
کورش عليانى خوشبختانه مثل اينکه برگشت يا شايد هم منتظر است ببيند شارون برمى‌گردد يا نه؟!

* «مثل مادرم! مثل پدرم!»، سام‌الدين ضيايى - تارنوشت
سام در مورد نوستالژياى غربت قلم مى‌زند. ما مهاجرين بايد بيشتر از اين چيزها بنويسيم.

* «کتابخانه بدون خشونتى»، آليوس ماکسيموس - فانوس
آليوس هم زده است توى کارهاى اساسى، زياد تعريف نکنيم مى‌گويند براى هم پپسى دارند باز مى‌کنند.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, January 04, 2006


«خطر تحجر» در کانادا هم جدى شد!

در همين چند روزى که ما مشغول مسافرت، ديد و بازديد عيد و خوردن آجيل و شکلات بوديم، محافظه‌کاران خودشان را به ليبرال‌ها رساندند و از آنها جلو افتادند ( ليبرال‌ها ۳۳ درصد، محافظه‌کاران ۳۶ درصد!) کار دارد به گل طلايى و ضربات پنالتى مى‌کشد و خدا به جوانى حضرت عباس رحم کند! داستان قاچاق اسلحه از بلاد شيطان بزرگ و هفت‌تيرکشى صبح روز باکسينگ دى در خيابان يانگ و مانور محافظه‌کاران روى اين مساله چندان هم بى‌تاثير نبوده است. ظاهراً در ايام تعطيلات مردم کمى بيشتر فکر کرده‌اند که ليبرال‌ها به هر حال دزد هستند و ظاهراً در جنگ بين دزد و متحجر، باز دومى دارد مى‌برد!

بالاخره از بغض کى با کى باشيم؟

از بغض شير با پلنگ هستيم / از ترس کوسه با نهنگ هستيم
از نفرت اين يکى با آن يکى / از بغض دزد با مشنگ هستيم

اهه! راستى قرار بود ما سياسى ننويسيم. به هر حال اين در مورد امور سياسى کانادا است و روايت شده است که اشکال ندارد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, January 03, 2006


ما برگشتيم

مه غليظ چسبيده به ونکوور امان نداد که از بالا با مسقط الراس خود يعنى جايى که در کانادا دوباره متولد شدم وداع کنم. («بريتيش کلمبياى زيبا» از «سرزمين رزهاى وحشى» با يک رشته کوه ستبر به نام راکى جدا شده است.) هواپيما داشت مى‌آمد پايين و برف اندک روى زمين با سبزى و زردى باقيمانده از مزارع منظره زيبايى درست کرده بود: يک صفحه شطرنج بى نهايت بزرگ! اما زيباتر از همه درختانى بودند که جامه سپيد به تن کرده بودند. اينجا آلبرتا است. استان محافظه‌کاران، استان نفت، بيف(Beef) و گندم. استان آدم‌هاى جوياى پول، سرخپوست‌هاى به حاشيه رفته، دراگ ديلرها، بى‌خانمانها، ردنک‌هاى(Red necks) تراک سوار، استان مذهبى‌هاى مسيحى و مسلمان. (اولين مسجد کانادا در ادمونتون بنا شده است.) اينجا به روايتى تگزاس کانادا است. هرچه هست فعلاً و شايد براى هميشه خانه ما است و دوست داشتنى. هيچ کجا خانه آدم نمى‌شود. اگر منفى‌نگر باشى مى‌گويى ماى ايرانى را چون ماهى آب شور آورده‌اند، در آب شيرين انداخته‌اند، اما وقت اين حرفها نيست. ما چون گل‌سنگ هستيم. در همينجا مى‌مانيم و در سنگ هم شده ريشه مى‌دوانيم.

مجدداً سال خوبى پيش رو داشته باشيد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________