<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Friday, February 17, 2006


حساسيت را چطور به صفر رسانديد؟
ناقلاها به ما هم ياد بدهيد!

روزى در اين وبلاگ‌شهر بود که اگر کسى را دستگير مى‌کردند، صدا به صدا نمى‌رسيد. بين لوگوسازها دعوا مى‌شد. پتيشن‌کارها يقه هم را مى گرفتند که حوزه کار و قلمرو همديگر را مشخص کنند، عده‌اى آن وسط جان و دلى سينه‌زنى مى‌کردند. کمى آنطرف‌تر خطابه پشت خطابه، شعر، مداحى، حماسه‌سرايى، تحليل و پيشگويى بود که مثل نقل و نبات روى صفحات وبلاگ ها منتشر مى‌شد. روشنفکر‌ها پيپ ها را بار مى‌گذاشتند. گروه‌هاى فشار به کامنت‌دانى‌ها حمله مى‌کردند. يکى ميگفت تحصن کنيم، ديگرى اسم وبلاگ خود را عوض مى‌کرد، سومى هر کس را که از اين حرکت حمايت نمى‌کرد خائن مى‌خواند، يکى نامه به مقامات مى‌نوشت و خلاصه چنان معرکه‌اى بود که …

يادش بخير.

اين روزها از بندرعباس خبرهاى شوم تاييد نشده‌اى دارد مى‌رسد. چيزهايى از الهام افروتن همان دختر بخت برگشته نشريه تمدن هرمزگان حتماً شنيده‌ايد، معلوم نيست او که ظاهراً خودکشى کرده است مرده است يا زنده؟ اشتباهى کرده است و طنزگونه‌اى ضعيف و سوتفاهم برانگيز از آقاى «سخن» چاپ کرده است. حداقل از حقوق انسانى او که مى‌شود دفاع کرد. نمى‌شود؟ وضعيت او الان چيست کسى نمى‌داند. ظاهراً عده زيادى از دوستان اصلاً علاقمند هم نيستند که حتى چيزى بدانند. خوب درود بر آنها، کار خوبى مى‌کنند. فقط به ما هم ياد بدهند چطور مى‌شود آدم حساسيت خودش را به اين چيزها کم کند. واقعاً و بدون شوخى و کنايه يک عمر ممنونشان خواهم بود.

من به خاطر همين کلنجارهاى احمقانه خودم با خودم سر اين موضوع بالاخره روزه سکوت را شکستم. تنها يک يادآورى کوچک بود به آقايان و مقامات معظم فمينيست، علماى اعلام و مراجع عظام تقليد در وبلاگ‌شهر که يک اشاره‌اى، بشاره‌اى، حرفى درگوشى هم شده در اين مورد بزنند، شايد اين بيچاره را بشود نجات داد. به هر حال فضولى در کار بيوت نمى‌شود کرد. بزرگان قوم و مشايخ لابد مصلحت خود بهتر مى‌دانند.

لا‌اقل يک چس‌ناله‌اى کردم که شب راحت سر بر بالش بگذارم و با اين يک ذره حساسيت احمقانه‌اى که برايم مانده کنار بيايم. تا سه هفته ديگر - که از آن تاريخ به بعد به صورت هر دوهفته يکبار مطلب خواهم نوشت - روزگار خوبى داشته باشيد. جسارت ما را هم ببخشيد. دعا کنيد که ما هم صددرصد و خالص بى‌حساسيت بشويم و در مورد شطرنج، جغرافيا و اين‌چيزها مطلب بنويسيم.

هر کس هم که مرد به جهنم که مرد. به من چه!

پى‌نوشت:

- کار قابل تحسين مسيح على‌نژاد در شرايط فعلى (*)
- ميگويند حال الهام افروتن خوب است و خودکشى هم تکذيب مى‌شود. (*) (استاندار چه مى‌گفت پس؟)
- اين هم بيانيه دفتر تحکيم (*)

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, February 13, 2006









0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, February 09, 2006


تعطيل شد

به اطلاع دوستان عزيز مى‌رساند دکان پارسانوشت به علت تعميرات اساسى و انگيزه‌اى به مدت يکماه به طور کامل تعطيل است. به همين مناسبت بخش نظرات نيز بسته مى‌شود. مزه‌پرانهاى محترم لطفاً بساط نمک‌فروشى خود را در جاى پررونق‌ترى پهن کنند.

ايميل بنده هم هست و فعال است. (فقط يادتان باشد که بنده مهره انگليسى‌ها هستم.) اگر کارى داشتيد در خدمت هستم. فقط اطلاعات راجع مهاجرت و شهر ادمونتون و آلبرتا را شرمنده‌ام. پاى هيچ پتيشنى را هم امضا نمى‌کنم.

نگران بنده هم نباشند دوستان. خبر خاصى نيست. تهديدى هم نبوده است. همينطورى که بارخورد و آمديم، يک ماهى هم مى‌خواهيم اگر بار هم بخورد، ديگر نياييم. بعدش هم معلوم نيست چه خواهد شد. شب بخير و مرحمت عالى زياد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, February 06, 2006


يادگارى در وبلاگ‌شهر

بيش از يکسالى هست که در کنار ارتکاب گناه و معصيت کبيره ساختن کلمه «وبلاگ‌دار»، بنده کلمه «راديوبلاگ» را به عنوان معادل پادکست نشانده‌ام و خوشبختانه يا بدبختانه مقدارى جا افتاده است (از جمله عبدالقادر بلوچ عزيز نيز از همين کلمه استفاده مى کنند). به هر حال جهد خود را با بضاعت موجود خود کرده‌ام. اميدوارم دوستان فرهيخته و اعضاى فرهنگستان زبان و ادب مجازى اين حقير را ببخشايند و کلمه مناسب را هر طور که صلاح مى‌دانند به عنوان معادل پادکست به کار بندند. خوشحال مى‌شوم اگر روزى معادلى بهتر جايگزين گردد. به هر حال خواستم يادآورى کرده باشم که همينطور هم بيکار نگشته‌ايم و اگر يقه‌گيرى کرديم و زمانى داد و فريادهاى بيهوده و تند راه انداختيم و خودمان را به دنياى پرهيجان سياست وصل کرديم، در کنار آن در اين چهارسال براى وبلاگشهر تحليل رسانه‌اى هم گاهى نوشتيم، به خيال خودمان از اين کارهاى ادبى و فرهنگستانى هم کرديم.

مدتى از صحنه دور خواهم بود به دليل گرفتارى‌هاى زندگى. مشکل خاصى نيست البته. خداحافظى هم نمى‌کنم چون به احتمال زياد برخواهم گشت، اجازه بدهيد چند روزى به مرخصى بروم و دور از دنياى مجازى باشم. سلامت و شاد باشيد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, February 05, 2006


چهره‌ها

هميشه فکر مى‌کردم اين خانم فرح کريمى نماينده پارلمان هلند شبيه کى است؟ خيلى چهره‌اش آشنا به نظر مى‌رسيد. تا اينکه امروز يکهو يادم افتاد! استاد بزرگ شطرنج هلندى‌ها يان تيمان! ساختار حافظه مغزى خيلى عجيب و غريب است، چه جالب است که در شبيه بودن دو چهره يک وجه مشترک ديگر هم بود که باعث مى‌شد هر وقت عکس فرح کريمى را در سايت روز مى‌ديدم ناخود‌آگاه چهره يان تيمان به نظرم مى‌آمد و خود متوجه نبودم. در واقع «هلند» هم در حافظه بنده نقشى مهم بازى مى‌کرده است و خودم خبر نداشتم. چون اگر دقت کنيد دو چهره کاملاً شبيه به هم نيستند.

هيچى يک مطلب شخصى بود. نتيجه‌گيرى هم نداشت جز اينکه آدم خودش هم نمى‌داند چه چيزهايى ناخود آگاه روى آدم اثر مى‌گذارند. اما عکس‌ها را ببينيد! البته آقا تيمان که روزگارى حريفى قدر براى کاسپارف و کارپف بود اين روزها پير شده و موهايش را هم کوتاه کرده است.




0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


تعامل بين وبلاگ‌ها و
ديپلماسى وبلاگ‌دارى* (قسمت اول)


قضيه تعامل بين وبلاگ‌ها مثل قضيه اعتماد علما و بيوت مراجع به آقازاده‌ها و نزديکان شده است. اگر کسى اعتماد ديگران را بتواند جلب کند - که معمولاً اين اعتماد به نحو پيشينى و در دنياى واقعى ايجاد شده بوده، هر چند ديپلماسى وبلاگ‌دارى هم در اين ميان موثر است و به آن خواهيم پرداخت - هر آنچه بنويسد اگر نه عين صواب بلکه دست کم مورد توجه است. اگر فحش رکيک بدهد و عکس آلت تناسلى در وبلاگش منتشر کند، مورد غمض عين علما قرار مى‌گيرد (اجازه بدهيد نگوييم که بعضى وقت ها علما و مراجع بابت اين دهن کجى هر آنچه پول خمس و زکات و سهم امام زير پتو جمع شده است به آقازاده يا پسرخاله بى‌تربيت خود مى‌دهند که برود قاقالى‌لى بخرد، بعضى‌ها که فتوا هم مى‌دهند و کار پسرخاله را توجيه هم مى‌کنند!) اما اگر دو‌خطى راجع به مناقشه اعراب و اسراييل بنويسد مى‌شود تحليلگر امور خاورميانه‌، اگر دو خطى راجع به سروش بنويسد ميشود منتقد آراى سروش، اگر دوخطى راجع به داستان کاريکاتور روزنامه دانمارکى بنويسد مى‌شود تحليل‌گر جهان اسلام و قس على هذا! (يک مثال: ديروز در راستاى حمايت بى قيدوشرط از دختر بى‌ادب آزادى محدود و تهديد نشده بود، امروز در حمايت از جمع وبلاگ‌نويسان مسلمان، آزادى محدود و تهديد مى‌شود! اما بگذاريد زياد اين بحث را موردى نکنيم و به مصاديق نپردازيم.)

خدا آن روز را نياورد که کسى اعتماد ديگران را (آنهم به طريقى استصوابى) کسب نکرده باشد، صد مطلب بنويسد که براى هر کدام از آنها ساعت‌ها وقت صرف کرده باشد، گويى چيزى ننوشته است. ريز مى‌بينندش! غير خودى است. اگر سياسى بنويسد يا مهره اطلاعات رژيم است يا مامور سيا و موساد. اگر نقدى بر جايى بنويسد اگر و اما دارد که لطفى بهش بکنند و او را هم چند دقيقه‌اى وارد بازى کنند. اگر نقد تندى بنويسد دسته‌هاى خوديها با خود مى‌گويند اين آدم آمده تا بين ما را بهم بريزد، حواستان را جمع کنيد. بگذاريد بيشتر قضيه را نشکافم. فضا فضايى است که قابل توصيف نيست.

يک مطلب هست که هميشه با اين موضوع خلط مى‌شود آنهم دوستى‌هاى وبلاگى است. کسى منکر آن نيست و مخالفتى هم با آن ندارد. تداوم دوستى‌ها و تنها وبلاگ حضرت دوست را ديدن بخشى طبيعى از ماجرا است. اما بحث اين است که سياسى‌کارى رويه مديريت وبلاگ‌دارى شده است. وبلاگ‌نويسان وبلاگ‌دار هستند و شکى نيست بايد وارد تعامل با وبلاگ‌هاى ديگر شوند که در آن هم شکى نيست اما از اينجا به بعد بحث چيزى مى‌شود مثل روابط بين‌الملل بين دولتها. وبلاگ‌دارها مى‌روند توى کوک همديگر. حواسشان هست که هر کدامشان اخيراً با کدام وبلاگ درگير شده‌اند، لينک کدام وبلاگ سوم و چهارم و غير ذى‌نفع به قهر و خشم برداشته شده و متحد استراتژيک جديد از کجا آمده است، تاکتيک روز چيست؟ معاهده مودت بين کدامها بسته شده است، منافع وبلاگى چطور اقتضا مى کند که الان چطور بايد موضع‌گيرى کنيم؟ (‌دوستانى هستند که با توجه به اينکه در چند ماه آينده به فلان شهر سفرى خواهند داشت قلمشان را به سمت وبلاگ‌نويسان آن شهر مى‌چرخانند، گاهى يک قهوه در استارباکس کار صد تحليل و نقد را مى‌سازد) چطور مى‌شود که دوستان جديد را به سمت خود جذب کرد؟‌ وبلاگ‌دارى چيزى مى شود مانند حکومت‌دارى در عرصه روابط بين‌الملل و از مقوله قدرت بعد با سياسى کارى پيگيرى مى‌شود. مديريت بحران در بحث‌هاى روابط بين‌الملل: چطور در آستانه جنگ بين دو وبلاگ، با تدبير و ديپلماسى چالش‌ها را به فرصت بدل کنيم؟ چطور مى‌شود که در اين ميانه استراتژى بلندمدت خود را در آن حوزه پيش ببريم؟‌ مثلاً من نونى به وبلاگ‌نويس (الف) فعلاً قرض بدهم چون در دراز مدت او که دارد در مورد فلان موضوع روشنگرى مى‌کند، به نفع من عمل خواهد کرد. چطور مى‌شود که من مدتى با وبلاگ (ب) روابط از نوع «حسن همجوارى» برقرار کنم تا به يک بازى برنده - برنده برسيم؟ چطور مى‌شود که از ظرفيت‌هاى بالقوه وبلاگستان استفاده کرد؟ چطور حوزه‌هاى جديدى را به نام بزنيم. چطور وبلاگ‌هاى بيشترى را به سمت خود جذب کنيم؟ چطور در جنگ و دعواها منافع وبلاگ خود را لحاظ کنيم و در نهايت و به وقت مناسب از آب گل‌آلود ماهى بگيريم؟‌ چطور از اهرم‌هاى فشار براى امتيازگيرى استفاده کنيم؟‌ چطور با حيله و تدبير و کياست، دگرانديشان را (‌يعنى آنهايى که چون ما فکر نمى‌کنند) بکوبيم و تقبيح کنيم؟ چطور در حوزه منافع مشترک يک اتحاديه به وجود بياوريم؟‌ چطور دشمن براى خود درست کنيم تا ائتلافى از دوستان را تشکيل دهيم؟ اين چيزها سراب و توهم نيست. اينها واقعى است.

اينجا است که ديگر اصل داستان که عده اى آمده بوديم حرفى بزنيم و گپى با هم داشته باشيم لوث مى‌شود. وبلاگ هم ابزار اعمال قدرت مى‌شود و اخلاق در دنياى مجازى چون يک شعار مجازى صرف باقى مى‌ماند.

اينجا است که بايد با شمارنده مخالف بود. بايد تبادل لينک را جدى نگرفت. ديوارهاى خودى و غيرخودى را برچيد و با تبعيض و دوست‌بازى افراطى با عمل کردن آگاهانه خود مخالفت کرد. نان قرض دادن ها را حتى‌الامکان محدود کرد، در عين اينکه وارد تعامل با دنياى وبلاگ‌ها در چارچوبى خيلى خشک و بسته شد که اصل حرف و کلام آدم - در مورد هر موضوع که هست - مورد اعوجاج، جانبدارى و انحراف قرار نگيرد. وبلاگ‌دارى خيلى نبايد از وبلاگ‌نويسى دور شود. باز در اين مورد خواهم نوشت.
___________________________
* جسارتاً کلمه خودساخته و قديمى وبلاگ‌دار از بنده است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


پيوندهاى گاه‌وبيگاه


* قواعد بازى، نهيب سکوت - فانوس

* رسماً عذرخواهى مى‌کنم، ف.م.سخن
اينکار مسوولانه و شجاعانه سخن براى کمک به آزادى افروتن شايسته تقدير است.

* کاش تعريف مشترک از منافع ملى داشتيم، خوابگرد


0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, February 04, 2006


بدون شرح


Image hosting by Photobucket

پى‌نوشت: يک دفعه هم که ما آمديم چيزى ننويسيم، دوستان در اتاق فرمان اشاره مى‌کنند که عکس مورد نظر، به دليل فيل-تر شدن سايت عکس، ديده نمى‌شود. پس با اجازه بزرگترها خود عکس را شرح مى‌دهيم:

عکس متعلق به على آقاى لاريجانى است. عکس را عکاس رويترز گرفته است و او از پايين روى صورت على آقا زوم کرده و جناب لاريجانى هم دارد لبخندى مليح مى زند (از ته دل خوشحال است يا نه معلوم نيست) يک چيزى است مثل لبخند ژوکوند موناليزا منتها مدل اسلامى و شرعى آن است و برخاسته از نسيم تحقق دولت اسلامى، دکتر على لاريجانى هم که ذاتاً خوشتيپ است و بنده خدا لر نيست اما فک و پک و پوزش جلوتر از خودش وارد وين و مسکو مى‌شود. اينجا که تبسم فرموده، مقدارى فک ايشان بيش از حد معمول کش آمده است. خلاصه کنم ما که نفهميديم اين على آقاى عزيز (رفيق حسين درخشان) خوشحال است؟ ناراحت است؟ دارد فکر مى‌کند؟ نگران است؟ بى‌غم است؟ دارد گريه مى‌کند؟ آدم بلاتکليف است در اين ماجرا. حالا من زياد آتش نسوزانم. يک عکس است ديگر. سياسى هم نيست.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, February 03, 2006


يک فاجعه،
غرق شدن کشتى مصرى

متاسفانه يک کشتى مصرى با حدود ۱۳۰۰ سرنشين در درياى سرخ غرق شده است. شب بوده و اکثر مسافران که از عربستان مى‌آمده‌اند خواب بوده‌اند. معلوم نيست چرا هيچ درخواست کمکى در هنگام غرق شدن از اين کشتى مخابره نشده است. يک کانادايى هم بين مسافرين بوده است. متاسفانه حدود نود درصد سرنشينان غرق شده‌اند و تعداد کمى نجات پيدا کرده‌اند.

همين الان سى.بى.سى داشت با لطفى منصور وزير حمل و نقل مصر مستقيم و زنده گفتگوى تلفنى مى‌کرد. او اولاً انگليسى‌اش خوب بود و مسلط حرف مى‌زد (‌چيزى که در ايران ما خوابش را هم نمى‌توانيم ببينيم) ثانياً‌ همينقدر که حاضر شده است زنده با رسانه اصلى کانادا حرف بزند نشان مى‌دهد که حداقل در ظاهر هم که شده آدمى پاسخگو است. بگذريم. ببينيم ابهامات اين ماجرا چه بوده.

ناخدا حميد کجورى حتماً چيزى راجع به غرق شدن و امکانات Safety کشتى‌هاى مسافربرى در هنگام وقوع چنين حوادثى خواهد نوشت.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


راضى نگه‌داشتن دوستان
با دزدى کالاهاى فرهنگى


به خاطر سانسور يک موجى اخيراً خيلى‌ شديد راه افتاده است در ايران که حتماً‌ شما هم بى‌نصيب نمانده‌ايد و آن اى‌ميل‌هايى است که اين و آن براى آدم فوروارد مى کنند و وقتى بازش مى کنى مى بينى که اى بابا اين نوشته ابراهيم نبوى است اما طرف هيچ نامى از نبوى نبرده است، آن يکى شعر هادى خرسندى است بدون نام بردن از او، حتى طنزنوشته‌هاى اخير ناصر خالديان را ديدم که دارد بدون در نظر گرفتن حقوق نويسنده و حتى اشاره به نام او دارد به اين و آن فوروارد مى‌شود. خوشبختانه نيک آهنگ کوثر کاريکاتورهايش متمايز است و امضا هم دارد! اما کسانى که اين کارهاى فوروارد کردن را مى‌کنند حتى زحمتى به خودشان نمى دهند که نام مولف يا صاحب آن اثر را در اى‌ميلشان بياورند. خجالت آور است. اين چيزها قبلاً هم بود اما اين روزها خيلى بيشتر شده است. اين نامش مبارزه با سانسور نيست، بلکه دزدى و خودشيرينى و با چيز ديگران فلان کار ديگر کردن است. براى راضى نگه داشتن صد دوست موجود در ليست خودمان (‌که بعضى از آنها ممکن است مرده باشند) و حفظ آنها براى روز مبادا، اثر هنرى و کار فرهنگى ديگرى را (‌هر چه که هست) بدزديم و فوروارد کنيم. (يا در اين دزدى دسته جمعى و اين غارت فرهنگى شريک باشيم.)

قضاوت تندى است ولى واقعاً چرا خيلى از ايرانى‌ها آنقدر فرصت‌طلب‌اند و دنبال سو استفاده و بهره‌کشى از ديگران (از هر نوعش که فکر کنى) هستند؟ آيا وضعيتى که جامعه ايران الان دارد با اين موضوع مرتبط نيست؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, February 02, 2006


آخرالزمان در کانادا!

هيچ معلوم نيست هواى کانادا چه‌اش شده است. همکار ما تعريف مى‌کرد ديروز تورنتو بارانى بوده است (‌ما هم اينجا يکى دو هفته پيش باران داشتيم) الان هم که دماى هواى ادمونتون که پارسال اين موقع با درنظر گرفتن باد به منفى چهل و شش هم رسيد، دو سه درجه بالاى صفر است. (در آن هفته که باريد هم دما هشت درجه بالاى صفر بود)، ميانگين ماکزيمم هوا در طول صد سال اخير در چنين روزهايى منفى هجده يا منفى هفده است. بنابراين به عبارت بهتر الان هوا کاملاً در مقياس کانادايى بهارى است! در چنين هوايى که تهرانى ها ممکن است شال و کلاه کنند، ادمونتونى‌ها با آستين کوتاه و شلوارک بيرون مى آيند و مى‌دوند! (‌و نه لزوماً ردنک‌هاى کله‌خراب يا آنهايى که «نفت» را زده‌اند بر بدن!)

کشاورزان البته خوشحال نيستند چون واقعاً‌ بارش کم بوده است. من فقط نگران هستم که در ماه مارچ و اپريل وقتى آليوس دارد توى بوستان‌هاى سرسبز و خرم دره رود راين يا دانوب سبزه گره مى‌زند و آشپزباشى گرامى با اهل بيت مکرم رفته‌اند باربيکيو سمت نورماندى، اينجا هوا يک حالگيرى اساسى راه بيندازد. کارى که در ادمونتون بعيد نيست و پارسال هم دقيقاً همين اتفاق افتاد. اين را هم بد نيست بدانيد که تقريباً همه روز‌هاى سال کلگرى و ادمونتون در صد سال گذشته رکورد بارش برف دارند. (‌يعنى مثلاً يکهو توى آگست يک باد خنک از جانب خوارزم و در واقع سرزمين هاى شمالى وزان مى‌شود و برفى هم روى زمين مى‌نشيند که البته با تابش آفتاب بسيار بسيار سوزان اينجا بلافاصله آب مى‌شود. راجع به آفتاب ادمونتون هم بعداً خواهم نوشت که چطور خورشيد خانم ظرف مدت ده دقيقه مثل يک مايکرويو کباب مى‌کند! البته ناراضى نيستيم اصلاً همه اين تغييرات جوى‌ شديد و اين سرماها و گرماهاى وحشى اينجا زيبا است. يک مثلى هست بين آلبرتايى ها که آلبرتا جايى است که در يک روز شما بايد از ماشينت هم کولر بگيرى هم بخارى!

خلاصه اما امسال زمستان معلوم نيست چرا اينطورى شده است. همه‌اش ناشى از گرم‌شدن زمين نيست. ولى خدا رحم کند. شايد هم به قول مهدى جامى عزيز که از هر واقعه‌اى يک لقمه فلسفى مى‌گيرد، آخر الزمان است! يکهو ديدى که امسال ايران قهرمان جام جهانى يا صدام حسين هم وبلاگ‌نويس شد! چه ميدانيم آخر؟

به هر حال اگر خواستيد ببينيد طبيعت آلبرتا چه شکلى است، اين فيلم جنجال‌برانگيز (ولى چندان شايسته براى کانديداى هشت جايزه اسکار شدن) «کوه بروک‌بک» را ببينيد، چون همه‌اش در آلبرتا فيلم‌بردارى شده است. فيلم مربوط به دوستان محترم همجنس‌گرا است. (از ترس همجنسگراهاى وبلاگشهر جز اين نمى‌توانيم بنويسيم!) اين را هم بنويسم و لال از دنيا نروم که فيلم بدى نيست اتفاقاً ريشه‌هاى همجنس‌گرايى را تنها در علاقه‌ها و اميال نمى‌بيند و نشان مى‌دهد که شرايط اجتماعى چطور مى تواند دو نفر را به همجنسگرايى نزديک کند (‌البته فيلم هم نگفته که همه‌اش شرايط اجتماعى است) اما اين همه کانديداى اسکار شدن دوباره نشان مى‌دهد که هاليوودى‌ها بيشتر بر مبناى سوژه‌هاى جديد و جنجالى تصميم گيرى مى کنند تا جنبه‌هاى هنرى.

حسين درخشان را هم يادم نرفته اما پيش خودم گفتم حضرت عباسى پارسا، تو خودت هم کم مشکل ندارى. ولش کن بابا اين آدم به معناى واقعى کلمه فلک‌زده رو. بعداً مى‌فهمه که چطور داشته خودش هم همراه چرخ فلک به خودش چوب مى‌زده. نه صداى چوب فلک را مى‌شنود نه صداى چوب خودش را. مست جنون خودساخته قدرت است و سرخوش. خوش باشد و موفق. منتها او مى‌خواهد موفقيت را هم با خودش و در درون خودش تعريف کند. بگذريم آقا. باز ما وارد موضوعاتى شديم که شر براى خودمان درست کنيم. همه خوش باشند. حسين درخشان هم در کارهايش موفق باشد. دعا کنيم قدرت پوشالى وبلاگ خود ما را نگيرد. حواسمان به خودمان هم باشد آخر. به قول آن دوست از کار خودمان هم باز نمانيم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

پيوندهاى گاه‌وبيگاه


* گوگل هم در خدمت سانسور در چين قرار گرفت، بى.بى.سى فارسى
طبيعى است که گوگل هم مثل بقيه جيب خودش را مى‌بيند، نمى دانم چرا بعضى‌ها دنبال تقديس و آزاديخواه نشان دادن گوگل بودند!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, February 01, 2006


کار رژيم را تمام کرد اين آقا

يک آقاى راست و عقاب‌باز خفن (‌از همانها که توى چنگالش پر تيره و ميخواد به اين و اون بزنه) به ما گير داده که تو ترسو هستى.

تو با من چکار دارى؟‌ برو جنبش خودت را پيش ببر و به جاى اينکه کسانى را که چهار سال دارند مى‌نويسند و خسته شده‌اند ‌از اين حرفهاى امثال جنابعالى، بکوبى و نشان لژيون دونور به خودت بدهى، چون «شيرى سپه‌شکن» بزن به قلب دشمن و کار رژيم را تمام کن! من با تو و امثال تو کارى ندارم. برو پدر جان، يک بليط بگير برو همانجا کار رژيم را تمام کن. دست‌کم برو جلوى سازمان ملل يک تکانى به خودت بده. يا توى همين وبلاگت کار رژيم را بساز. تو با اسم مجازى به من با اسم مجازى مى‌گويى که ترسو هستم؟!

آره دوست عزيز اگر تو نترس اين جماعت هستى، من همان ترسو باشم بهتر است. برو هر وقت چهار سال (چه در ايران ساکن بودى و چه در خارج از ايران، کلى هم از خودت چيز نوشته بودى) راجع به ايران تحليل (آنهم به زبان فارسى) نوشتى و بعضى وقتها هم وسط مگسک بودى بعد بيا صدا در بيار به اين کلفتى.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


رادار مهرآباد خاموش شد

گفته‌شده که فرودگاه مهرآباد دو روزى رادار نداشته است. بايد ديد کدام رادار بوده است. البته واقعه غيرقابل‌باورى نيست. اگرچه غير طبيعى است و ايمنى پروازها به ميزان قابل ملاحظه‌اى کم مى‌شود اما بايد توجه داشت که اصولاً با از کار افتادن رادار برج مراقبت، هنوز رادارهاى ديگرى مانند رادار هدايت هواپيماها به باند، رادار تقرب و رادارهاى نظامى پوشش هوايى بخش مرکزى ايران هنوز در حال کار کردن هستند و مى‌توانند هنوز آخرين وضعيت ترافيک را نشان دهند به شرط اينکه اولاً هواپيماها در محدوده رنج و ارتفاع آنها باشند ثانياً رادارها روى ناحيه زوم کرده باشند و ثالثاً هماهنگى خيلى دقيقى براى ره‌گيرى و هدايت هواپيماها انجام شود. چيزها‌يى که همه با اما و اگر همراه است.

تذکر آيين‌نامه‌اى: با عرض معذرت لينک مطلب را گم کرده‌ام. يک خبرنگار آن را در وبلاگش نوشته بود. اما يکى از اين چى‌چى نيوز‌‌ها هم کاريکاتورى در اين مورد چاپ کرده بود. بنده هم که آلزايمر دارم. تا بعد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________