<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Friday, March 31, 2006


هياهو؟





جمع کردن اين هفت نفر آدم با اينهمه مشغله و برنامه فشرده هر کدامشان تنها براى هياهو و جوسازى نبوده است. ضمن اينکه اين روباه مکار هم من را شيفته خودش کرده است. وزير خارجه يعنى اين!





عکس ها از بى‌بى‌سى‌فارسى

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


نگرانى از بابت چه؟

حامد ظاهراً اينطور که خودش مى‌گويد عصبانى نيست و وقت خوانندگانش هم که مهم است و وبلاگش را هم به گفتگوى دوطرفه تبديل نکرده است الا اينکه آخر يک نوشته با موضوع «آکادميک» - که نمى‌دانيم به چه نسبت مطلب وبلاگى-خودمانى و به چه نسبت آکادميک است و چطور بايد درجه جديت آنرا بسنجيم و آيا اصلاً مجوز رسمى سوال کردن داريم يا نه؟ - دوباره ياد بنده افتاده‌اند و رسم جوانمردى و اخلاق را کامل کردند. همينقدر بگويم که من احتياجى به اين ندارم که حامد «تحويلم بگيرد».

اما همينقدر که حامد بالاخره در رودربايستى و در يک فضاى تريپ «جوانمردى» قبول کرد که ما را قبلاً لااقل جايى ديده است خودش يک تحول مثبت است! مى‌گويد تهمت ناجوانمردانه‌اى به ايشان زده‌ام که: چرا دروغ گفته‌اى. (تاکيد مى‌کنم دروغ کاملاً غيرلازم. ميشد اين را نگفت و هيچ مشکلى هم نبود، بود؟) خود ايشان هم که دارد مى‌گويد دروغ گفته منتها نوع خاصى از دروغ به نام دروغ مصلحت‌آميز. اولاً آيا اسم اين تهمت است؟ به نظر شما اين کار بنده را تهمت مى‌نامند؟ دوم از بابت اينکه به فکر مصلحت ما بودند و ما خودمان مصلحت خود را تشخيص نمى توانيم بدهيم و آقا حامد هستند که اين از قوه تميز برخوردار هستند، از ايشان سپاسگزار هستم. واقعاً از اين همه لطف و محبت ايشان آدم شرمنده مى‌شود. اگر هم بخواهم وارد بحث بشوم که در اينکار (انکار آشنايى ما) حامد صددرصد مصلحت خودش را ديده تا مصلحت من را مى‌شوم ملانقطى و خرمگس عصبانى. البته اگر حامد با عنصر مصلحت و عقلانيت اين‌چيزها را تشريح کند از ديد خود مى‌شود تحليلگر اخلاق اقتصادى. پس بگذريم که فضا فضاى بحث نيست.

نه حامد عزيز، اگر داغ کرده بودم طور ديگرى مى‌نوشتم و خودت هم خوب مى‌دانى. از تذکرات امنيتى مصلحت انديشانه و عقلايى شما سپاسگزار هستم و نيازى هم به کش دادن اين بحث کسل کننده نيست. اما بد نيست اين را هم بدانى آدم کارى را که شروع مى‌کند پيه چيزهايى را به تنش مى‌مالد. حامد نگران من است. لابد چيزى مى‌داند که بنده نمى‌دانم يا از جايى به او وحى رسيده است. چه کار کرده‌ام معلوم نيست. به هر حال از جوانمردى آن دوست عزيز سپاسگزار هستم. کارى نکرده‌ام که بابت آن نگران باشم. وبلاگ نوشته‌ام. آيا جاسوسى کرده‌ام؟ آيا يک سنت از سازمان هاى جاسوسى و مشکوک پول گرفته‌ام؟ به زور بازو و فسفر سوزاندن نان خود را در آورده‌ام. روزى بود که آه در بساط ديگر نداشتم و پنج هزار دلار هم بدهکار بودم. با بدبختى و بيچارگى و زبان‌نفهمى و ندارى و نامردى دوستان عزيز ساختم و دم نزدم و همينجا برايتان طنز نوشتم که بخنديد. امروز هم که دستم به‌دهنم مى‌رسد و اينجا هم ماندگار هستم و نيم دهم درصد هم احتمال ندارد که تحت هيچ شرايطى به ايران برگردم، هيچ منافعى هم در ايران ندارم باز همان هستم که بودم. براى خود نيز پپسى باز نمى‌کنم. آيا بابت طنزنوشته‌هايم که نه به مقدسات توهين کرده‌ام نه به زيرشلوارى آقايان، بايد تا آخر عمر در شمال سرد کانادا بلرزم و دم نزنم؟ آيا اين است معناى دليرى روشنفکرانه که بترسيم و همديگر را از لولوهاى مختلف بترسانيم؟ بابت چه کارى بايد از جمهورى اسلامى و عوامل محترم آن بترسم؟ بابت تحليل و نقد از نوع خرمگسى وبلاگستانى؟

يکى از هواداران ناشناس حامد ايميل زده بود که تو به او حسادت مى‌ورزى. آخر من چرا بايد به حامد حسودى‌ام بشود؟ من دندان طمع کار پردرآمد در رشته خودم را در ايران کشيده‌ام و آمده‌ام اينجا که آزاد زندگى کنم. اصلاً دنبال پست و مقام هم نيستم. تضاد منافعى با حامد ندارم. هيچ شک ندارم که حامد با اين خيزى که برداشته و با اين اشتها به زودى پست خيلى خوبى خواهد گرفت و آينده اش درخشان است. من کجا حامد کجا؟ اگر هم بخواهم حسادت کنم به آدمهايى حسادت مى‌کنم که دوستان و همکلاسان خود من بودند و الان جايگاه ويژه‌اى در آمريکا و کانادا دارند به حامد چرا بايد حسادت کنم؟ من در هر سيستمى و در هر کجاى دنيا که باشم بايد حواسم به قسط هاى سر برجم باشد، کارگرم و تا آخر عمر کارگر هم خواهم ماند چه در چين کمونيست باشم چه در کانادا چه در جمهورى اسلامى چه در پادشاهى ايران هر چه باشد فرقى به حال من ندارد. من دست‌کم تکليفم روشن است. آيا حامد هم تکليفش در زندگى عادى معيشتى و با عقل اقتصادگراى منفعت‌نگر برنامه‌ريز خود روشن است که بخواهم به او حسادت کنم؟ زندگى واقعى خودم را به دست خالى و بدون تقريباً هيچگونه کمکى حتى از خانواده نزديک خود بدست آورده ام. زندگى مجازى را نيز همينطور. به هيچ کجا هم وصل نيستم. اصلاً حسادت براى چه وقتى طمع و چشمداشتى به هيچ کجا ندارم؟

چرا بايد از دست حامد ناراحت باشم؟ بلاهايى ايرانيان عزيز به سر من آورده‌اند، ناروها و نارفاقت‌هايى ديده‌ام، رفقايى را در همين غربت و بدبختى همه نوع کمک بهشان کرده‌ام که اين روزها ديگر من را نمى‌شناسند. (طبع شريفى و غير شريفى هم نيست. ايرانى‌بازى است.) آدمهاى مريض سادومازوخيستى به پستم خورده است که … بگذريم. حالا متلک‌هاى مجازى يک جوان باهوش بختيار و سردوگرم روزگار نچشيده چه کار من مى‌تواند بکند؟ چيزهاى خيلى زيادى دارم که از او بگويم اما همه شان را نگه مى‌دارم که نشانش بدهم عصبانى نيستم از دستش و اگر هم چيزى بهم گفته از او مى‌گذرم و اگر هم چيزى به او گفته‌ام او هم از من بگذرد.

من هم اميدوارم که حامد سيزده بدر خوبى داشته باشد و اميدوارم امسال بالاخره وين يکى از بهترين شهرهاى جهان را زيبا ببيند. اما يادش باشد که سبزها و مخالفين جهانى‌سازى چپ هستند و اگر يک تئورى دم‌دستى خودمونى-وبلاگى نشان داد که آنها راست هستند، آن تئورى اشتباه است. همين! موفقيت حامد را آرزومندم و اميدوارم هرچه زودتر او را درحال بالا رفتن از نردبان ترقى ببينم. آنجا ديگر پارساى خرمگس نيست که او را بى‌سوادانه نقد مى‌کند.

از اين به بعد هم ديگر مطلب کسى را نقد نمى‌کنم. جز به زبان تملق و پپسى بازکنى با کسى صحبت نمى‌کنم و چيز نمى‌نويسم و به کار خود مى‌پردازم. همه چيز گل‌بهارى و بهشتى است و همه کارشان درست است و خردورزند و درست مى‌گويند و وبلاگ خوبى دارند، به ما هم سر نزدند، نزدند. چون ما ديگر دنبال شر نمى‌گرديم.

پى‌نوشت: دوست نداشتم وضع به اينجا بکشد که کشيد. اين قلم مجازى در فضاى وبلاگ است که آدم را به اينطرف و آنطرف مى‌کشاند. با جوابيه دادن به جوابيه، جمع شدن سوتفاهمها، با پى‌نوشت زدن به پى‌نوشت يکهو آدم مى‌بيند که سر از جاى ديگرى در‌آورده است که هيچ آنچه که تصور مى‌کرد نبود. خود من هم مقصر بوده‌ام. از حامد قدوسى عزيز بابت تعابير تند عذرخواهى مى‌کنم و برايش آرزوى سلامت و موفقيت دارم. اين دوست عزيز نگران نباشد. قضيه از طرف بنده حل شده است و از اين بزن‌بزن‌هاى مجازى ما زياد ديده‌ايم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, March 30, 2006


براى آقاى حامد قدوسى متاسف هستم


آقاى حامد قدوسى ظاهراً از کوره در رفته‌اند و داغتر از ليوان چاى ترکى خود شده‌اند. احتياجى به لقب خرمگس هم نيست. محبت دارند دوست ما. ما را چه به مقام سقراط بزرگ؟‌ بنده کسى نيستم، ادعايى هم ندارم. سوالاتى کردم. چرا ناراحت مى‌شوند؟ توصيه مى‌کنم که حامد عزيز، سنجيده‌تر مطلب بنويسند و ايشان را به آرامش دعوت مى‌کنم. خرمگس بودن هم کار بنده نيست. کار من سوال کردن است. مى‌پرسم که چيزى دستگيرمان بشود. لطفاً وبلاگى بنويسند تا وبلاگى جواب بگيرند، اگر مانيفست «ضرورت چرخش به راست» بنويسند، بنده سوال مى‌کنم تنها و ايشان هم اگر دوست داشتند جواب ندهند. در عجب هستم که وقت خوانندگانشان مهم بود اما نمى‌دانم چرا بعد از سه روز فکر کردن ناگهان از اهميت آن کاسته شد و شد آنچه که شد.

لطفاً بر سر در وبلاگ خود بنويسند هر کس اقتصاد نمى‌داند وارد نشود تا ما کم سوادان هم تکليف خودمان را بدانيم. اما هنوز در عجبم از اين نظريه اخير ايشان که چطور شد که سبزها و نيز مخالفان جهانى‌سازى نيز که قطعاً روشنفکر دينى نيستند، يکهو راست اقتصادى شدند! کاش ايشان به جاى اينکه خون جلوى چشمشان را بگيرد نگاهى به نظرات دوستان خودشان مى‌انداختند. در نقد اخير خود هيچگونه حاشيه‌روى نکردم و ايشان چنين جواب مى‌دهند و ياد مطلب سه روز پيش مى‌افتند! ناگهان نويسنده مانيفست آنچنانى «ضرورت چرخش به راست»، يکى دو روز بعد با يک مطلب ديگر در توضيح همان مانيفست اينبار چون نونوش جون وبلاگ‌نويس احساساتى و خودمونى و بى‌شيله‌پيله‌نويس بايد با ايشان طبق حکم خودشان برخورد دوستانه و خودمونى صورت بگيرد و اگر چيزى هم مى‌نويسد اصلاً بر ايشان نبايد سخت گرفت! نمرديم و معنى روشنفکرى در عرصه اقتصاد و تکنوکراسى هم فهميديم.

بگذريم. اينها همه مى‌گذرد. همه دوستان و سروران وبلاگستان را چون هميشه دعوت مى‌کنم که بنده و نوشته‌هاى بنده را نقد کنند. ما را از نقدها و نظرات خود محروم نفرماييد. صبر و تحمل بيشتر براى خودم آرزومندم. ديگران را جرات نمى‌کنم بگويم خصوصاً بعضى از فرهيختگان و تکنوکرات‌ها را که در اين صورت ديگر خونم پاى خودم خواهد بود!

شاد باشيد و ايامتان نوروزى باد.

توضيحى هم در مورد بخش کامنت:‌ اين بخش مدتى است که بسته است. به هر حال ابزار گفتمان (وبلاگ خودشان) که هست و بزنم به تخته خيلى هم پرحرارت دارد کار مى‌کند. اگر ايشان به جاى کامنت‌دانى بنده در وبلاگ خود بنويسند - که البته مجبور هم نيستند بنويسند و ما راضى نبوديم «مومنين» براى نوشتن جوابيه بهمان به مشقت بيافتند - تعداد خيلى بيشترى هم (نسبت به وبلاگ کم رونق بنده) مى‌خوانند و تعداد بيشترى هم برايشان هورا مى‌کشند و به پارسا مى‌خندند. بنده هم مزاحم وقت خوانندگان وبلاگ ايشان نشدم و بخش نظراتشان را اشغال نکردم با سوالات ناشيانه و جاهلانه به زعم ايشان. اخلاقى‌ترين کار اين بود که مطلب خود را در وبلاگ خود که قطعاً کم رونق‌تر از حتى بخش کامنت وبلاگ آقاى قدوسى است بياورم. جسارتاً اگر ايشان روش فرستادن دنبالک را بلد نيستند، به جاى دادن فحش و فضيحت به بنده، آن را از کسانى که بلد هستند بپرسند. دوستان و هواداران کاميکازه ايشان هم که زحمت نوشتن اى‌ميل‌هاى توهين‌آميز را مى‌کشند. مشکل آقاى قدوسى در چيست؟

پى‌نوشت: با خواندن پى‌نوشت مطلب ايشان جداً براى اين آدم متاسف شدم. البته جاى تعجبى هم نيست. توقع احترام استادى نداشتم و ندارم که استاد نيستم و شاگردم. توقع داشتم اگر چيزى را درخور نقد دانستم و جدى گرفتم و وقت گذاشتم و به خيال خود چيزى به نام نقد نوشتم، لااقل تشکرى هم نشنيدم هيچ، بلکه دست کم مورد حمله و هجوم واقع نشوم. «در حالى که خنده اى به لب داشتند با شادمانى تمام» بنده را سقراط خوانده‌اند! لطف دارند ايشان. اما من مثل ايشان مشکل روحى ندارم و مثل ايشان چنين نکردم در حق‌شان. قصدم اين بود که ايشان در نوشتن مطالب جدى خودشان خيلى دقت کنند و بى‌محابا و از روى تفرعن به اين و آن حمله نکنند. حال گيرم متلکى هم از وسط بحث به ايشان دادم که وقتشان خيلى مهم است (در اين حد. البته خودشان با اين تفرعنى که دارند اصلاً اين را تا سه روز حس نکردند!) اما «با خوشحالى تمام» و «در هنگام نوشتن کل مطلب» به‌شان نخنديدم. من به اندازه يک وبلاگ‌نويس فعال و پرکار کار خودم را مى‌دانم، طنز هم نوشته‌ام و مى نويسم، هجو هم خوب مى‌دانم چيست. به سبک و زبان نوشتارى همه‌تان هم مى‌توانم بنويسم و اينکار را خواهم کرد تا بدانيد که لاف نمى‌زنم. اگر به قول اين آقا خرمگس هستم و به اين و آن گير مى‌دهم لا‌اقل به اين خاطر است که توانايى بو کشيدن کلمات و سبک سنگين کردن آنها و دريافتن لحن و در عين حال شناخت وضع روحى نويسنده را دارم. کارنامه بنده در نقد و بحث هاى وبلاگستان مشخص است. هيچکس را چون خود نديدم که به اندازه زياد درگير بحث در وبلاگستان شود و به اندازه کم از کوره به در رود. با کسى دشمن نيستم و در زمانيکه کسى هم با من براى مدتى دشمن شده در حال مکاتبه و بحث پيرامون مطلب ديگرى بوده‌ايم! البته مبرا از خطا هم نيستم. همه محتاج نقد هستيم. همه دوستان را دعوت مى‌کنم که محبت کنند و سراسر کارنامه وبلاگى بنده را بى‌رحمانه نقد کنند. زمينه دلخورى و ناراحتى نيست. نقدى کرده‌ايم و ايشان را خوش نيامده و ده‌چندان به بنده «با شادمانى تمام» متلک انداخته‌اند (که خود بنده هم اين را فهميده بودم) و نام اينرا هم لحن دوستانه (!) گذاشته‌اند. از کسى که به راحتى آب خوردن دروغى غيرلازم مى‌گويد (بماند چه دروغى) و خودش را هم بچه مسلمان مى‌داند بيش از اين توقع ندارم. از کسى که آرشيو خود را به خاطر ترس از دست رفتن پست حکومتى پاک مى‌کند چه توقعى داريد؟ اما براى خود اين آدم هم عميقاً متاسف شدم که به خاطر يک پست آتى بيخود و يک حقوق و دو قرص نان (لقمه حلال جمهورى اسلامى!) که معلوم نيست گيرش بيايد يا نيايد چه پشتک و بالانسى مى‌زند. براى خود او ناراحت شدم و گرنه من که از اين چيزها زياد ديده‌ام.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, March 29, 2006


نقدى بر «راست و چپ»

نويسنده محترم وبلاگ چاى داغ که اميدوارم با نوشتن اين چند خط مزاحم وقت شريف‌شان نشده باشم، دوباره مطلبى در راستاى تبيين تئورى خود مرقوم فرمودند. اما برسيم به نقد اين مطلب. قبل از آن کل مطلب را اينجا مى آورم و خواهشمندم که يکبار ديگر دوستان آن را مرور بفرمايند.

ايشان مى‌نويسند: «به نظرم شباهت روشنفکر یا نویسنده یا مبارز چپ‌گرا و راست‌گرا این است که هر دو به خاطر بهبود وضع جهان تلاش می‌کنند و سرنوشت بقیه برایشان مهم است و از دردکشیدن مردم رنج می‌برند وگرنه مى‌رفتند دنبال زندگى خودشان و از بهار لذت مى‌بردند.
فرقشان در این است که راست‌ها بر خلاف چپ‌ها به نظرشان مى‌رسد که بهتر کردن وضع مردم خيلى وقت‌ها از مسيرى مى‌گذرد که ظاهرش در نگاه اول خلاف این را نشان می‌دهد. مثلا معتقدند برای بهتر کردن وضع کارگران بايد به سرمایه داران حال داد! یا می‌گویند قوانین استخدام را ساده کنید تا وضع کار جوانان بهتر شود! يا سوبسيدها را قطع کنید تا وضع فقرا بهتر شود!
راستش به نظر من روش راست‌ها کمی پیچیده‌تر است و صبوری بیشتری در فهمیدن نتایج لازم دارد و به این خاطر است که خیلی مورد علاقه مردم نیست. به همین دلیل هم راست‌ها موجوداتى کثيف يا هم‌دست ظالمان به نظر مى‌رسند. درست مثل پدری که وقتی بچه اش را از بازی منع می‌کند و به مدرسه می‌فرستد یا جلوی ولخرجى او را مى‌گیرد آدم بدی می‌شود. گفتم که راست بودن در زمانه ما کمی از خودگذشتگی می‌خواهد.»

بدون حاشيه‌پردازى يا حاشيه‌سازى اجازه بدهيد برويم سراغ نقدى کوتاه و مختصر بر اين مطلب.

الف) ‌ايشان روشنفکر، نويسنده و مبارز را در يک رديف قرار داده‌اند، که همينجا محل نزاع است. اين نشان مى‌دهد که نويسنده مطلب با ديدگاهى عملگرايانه قصد دارد ضمن نزديک کردن مواضع روشنفکرى و مبارز بودن به نتيجه دلخواه خود در بيان تفاوت چپ و راست بپردازد. حال اينکه مى‌دانيم بين «روشنفکر چپ» با يک «مبارز چپ» چه در تئورى و چه در عمل تفاوت زيادى هست. دست کم نظرات خود روشنفکران و مبارزان را بايد خواند و ديد و سنجيد. نمى شود يکهو با تعريفى که خود در ذهنمان داريم ارجاعاتى به جاهايى بدهيم که قبلاً در آنجا مفهوم سازى شده است و به قدر کافى محل نزاع هم هست. نويسنده مطلب طورى نظر خود را بيان مى کنند که گويى در کنار هم قرار دادن روشنفکر، نويسنده و مبارز از بديهيات است. اين مشکل در اساس تعريف چپ و راست هم هست. البته حامد قدوسى سعى دارد همين مفهوم چپ و راست را نهايتاً با مقايسه آنها تعريف کند. ببينيم چه کرده است، اما من هم حق دارم بپرسم که «مبارز راست» با همين تعريف حامد يعنى چه؟

ب) حامد قدوسى مى‌نويسد که: « [راست و چپ] فرقشان در این است که راست‌ها بر خلاف چپ‌ها به نظرشان مى‌رسد که بهتر کردن وضع مردم خيلى وقت‌ها از مسيرى مى‌گذرد که ظاهرش در نگاه اول خلاف این را نشان می‌دهد. مثلا معتقدند برای بهتر کردن وضع کارگران بايد به سرمایه‌داران حال داد! یا می‌گویند قوانین استخدام را ساده کنید تا وضع کار جوانان بهتر شود! يا سوبسيدها را قطع کنید تا وضع فقرا بهتر شود! »
اين بيان تفاوت بسيار مبهم و ناقص است و بعداً با چند مثال نشان خواهم داد که به کل ما را به ناکجا آباد مى‌برد. عجالتاً ايرادهاى روش‌شناختى به اين ادعا:
ب-۱) وقتى مى‌گوييم فرق يعنى تفاوتى که مشهود باشد. راست ها چيزى به نظرشان مى‌رسد و چپ ها هم چيز ديگرى. ناظر بيرونى از کجا بفهمد که کدام آدم چپ است کدام راست؟ ممکن است نويسنده بگويد با نگاه کردن به عقايد فرد و مقايسه آنها با يکديگر، اما باز حامد مى‌گويد راست‌ها عقيده دارند که «بهتر کردن وضع مردم خيلى وقت‌ها از مسيرى مى‌گذرد که ظاهرش در نگاه اول خلاف این را نشان می‌دهد.» در اين صورت منظور از «خيلى‌وقت‌ها» چيست؟ «ظاهر» و باطن مسير چيست؟ آيا هر مسير براى بهتر کردن وضع مردم تنها يک «ظاهر» و يک باطن دارد؟ آيا تئورى حامد قدوسى وجود داشتن يک «ظاهر» و دو يا سه باطن را نفى کرده است؟‌ در اينصورت بايد پرسيد چرا؟ «نگاه اول» چيست و چه فرقى با نگاه دوم دارد؟ بعد هم «نگاه اول» چه کسى؟ چقدر و در چه بازه زمانى اين «نگاه اول» بايد طول بکشد؟ بگذاريد با مثالهايى که خود حامد به دست داده، نقد خود را مستند کنيم. او مى‌گويد مثلاً راستها کسانى هستند که «معتقدند برای بهتر کردن وضع کارگران بايد به سرمایه‌داران حال داد!» من مى‌گويم يک مبارز اولترا چپ هم ممکن است با يک تحليل تاريخى به همين نتيجه برسد که راستى‌ها رسيده بودند. مثلاً انقلاب پرولتاريا را به جلو بيندازد! در اين صورت فرق بين چپ و راست چيست؟ فراموش نکنيم که ما داريم در مورد تفاوت هاى چپ و راست صحبت مى کنيم و نه در مورد شباهت هاى آنها که قبلاً‌ به آنها پرداخته بوديم. مساله باطن دوم و سوم را دست کم نگيريد که در مثالهايى به آنها خواهيم رسيد.

ب-۲) حامد مى‌نويسد:‌ «راستش به نظر من روش راست‌ها کمی پیچیده‌تر است و صبوری بیشتری در فهمیدن نتایج لازم دارد و به این خاطر است که خیلی مورد علاقه مردم نیست.» حامد گويا زود يادش رفت که در پاراگراف قبلى داشت در مورد اختلاف عقيده به عنوان وجه اختلاف بين چپ و راست صحبت مى‌کرد نه عمل و روش! قرار بود که با يک نگاه بفهميم کدام آدم چپ است کدام راست. حال حامد مى‌گويد صبورى بيشترى در فهميدن نتايج ( عقيده هم نه، توجه کنيد نتايج!) لازم است. باز سوال پيش مى‌آيد که چه مدت بايد صبر کنيم تا بفهميم اين آدم عملگراى مورد بحث ما چپ است يا راست؟ اگر نتايج عوض شد چه؟ آيا مى شود چپ و راست را بر طبق نتايج و consequences يا عواقب عملشان مقايسه کنيم؟‌ در اين صورت تعريف روشنفکر و نويسنده چه مى‌شود که اگر گاهى روش پيشنهاديشان به جامعه نمى‌رسد و آزمايشى هم صورت نمى‌گيرد تا فهم نتايج نياز باشد. آيا نبايد تکليف اين فرد را روشن کرد که ببنيم چپ است يا راست؟! قبلاً که قرار بود با دانستن عقيده آن شخص سريع بفهميم او از کدام جناح است؟

ج) چند مثال از چند قشر و طبقه روشنفکرى بياوريم:
ج-۱) روشنفکران چپى سبز يا فعالان محيط زيستى را در نظر بگيريد. آنها مى‌گويند که مردم کمتر بخورند و کمتر مصرف کنند تا بهتر زندگى کنند. آنها مى‌گويند مردم به خودشان بيشتر سختى بدهند و کمتر از خودرو استفاده کنند، اين و آن کارخانه آلوده کننده را مردم بايد ببندند (و عده زيادى بيکار بشوند) که مردم (خصوصاً‌ همان کارگران بيکار شده) کمتر بيمار شوند و قس على هذا … به فتواى کاملاً قاطع جميع علما و صاحبنظران، سبزها چپ هستند اما طبق نظر آقاى قدوسى آنها راست هستند!

ج-۲) روشنفکران مخالف جهانى سازى مى‌گويند که مردم جهان جنس گرانتر بخرند تا در آينده موج بيکارى پدرشان را درنياورد. (ضد ايده جهانى‌سازى) اين روشنفکران تقريباً همه چپ هستند و خاستگاه کاملاً چپ داشته‌اند، به فتواى جناب قدوسى راست هستند!

ج-۳) روشنفکران لاييک ايران عقيده دارند که کنارگذاشتن دين به طور کامل از زندگى آدمها، دنيا و زندگى را بهتر مى‌کند. اکثر آنها چپ محسوب مى‌شوند، نظريه آقا حامد نشان مى‌دهد که همه آنها راست هستند.

ج-۳) روشنفکرى دينى ايران مى‌گويد قرائت قشرى يا افراطى يا ماکزيمال از دين بايد از عرصه جامعه کنار برود، آنها معلوم نيست چپ باشند، اما حامد قدوسى مى‌گويد آنها حتماً راست هستند چون روششان پيچيده است و مردم عامى و کسانى که بلوغ فکرى ندارند اين را نمى‌فهمند و بايد مدتى صبورى به خرج دهند تا نتايج آن را ببينند. (مخصوصاً‌ اين مثال آخر نشان مى‌دهد که چطور معيار حامد همه مفاهيم، حتى روشنفکرى دينى را که در آن چپ و راست معنى ندارد، قلب مى‌کند و به هم مى‌ريزد)

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, March 28, 2006


نگاهى اجمالى به وبلاگستان در سال ۱۳۸۴
(قسمت دوم)


اشاره: تا يک هواپيماى ديگر سقوط نکرده، جرج بوش ختنه‌سوران نگرفته، يک نفر دوست وبلاگ‌نويس ديگر خوابنما نشده و مانيفست جديدى صادر نکرده است، بنده قسمت دوم و آخر نگاه خود را به وبلاگستان در سالى که گذشت با نگاهى به تحولات محتمل در سال جديد به اختصار به پايان مى‌برم. هر کس هم نظراتى يا نقدى بر اين نوشته‌ها دارد، منت بگذارد بر سر بنده و در وبلاگ خود هر آنچه که دل تنگش مى‌خواهد بنويسد و فقط به اين نوشته دنبالک بفرستد. ايميل من هم هست و فينيقيه‌اى ها با اختراع ايميل اين مشکلات نداشتن بخش نظرخواهى را حل کرده‌اند. فقط حواستان باشد که بنده مارک UK بهم خورده است و ايميل اشتباهى به ديگران نفرستيد. با امتنان فراوان از همه دوستان.

در سال گذشته وبلاگ‌هاى گروهى بيشتر از وبلاگ‌هاى شخصى از رکود وبلاگستان ضربه خوردند و از تحولات بعد از آن تاثير گرفتند. واضحاً وبلاگ‌هاى گروهى براى تاثيرگذارى بيشتر رسانه‌اى و جذب خواننده بيشتر تشکيل شده بودند و با افول مولفه تاثيرگذارى، انگيزه‌هاى نويسندگان وبلاگ‌هاى گروهى نيز به طور مضاعف رنگ باخت. در مقابل يک اتفاق ديگر هم افتاد. در کنار پررنگ شدن نقش وبلاگ‌دارى مى‌توان ديد که وبلاگ‌هاى گروهى به دليل مشکلات سازماندهى و مديريتى و نبود سياست‌گذارى مشخص از ايفاى يک نقش کارآمد در وبلاگ‌دارى و تعامل فعال با ديگر وبلاگ‌ها ناتوان بودند و قدرت انعطاف و مانور زيادى نداشتند. بر همين اساس وبلاگ‌هاى گروهى به کل ضعيف شدند. اين روند زوال در سال پيش رو ادامه پيدا خواهد کرد.

سال گذشته سال قدرت گرفتن فمينيست‌ها بود. تقريباً همه نوع تيپ نويسنده‌ و آدمى در باند خود داشتند. در سال گذشته بازار فمينيسم دنياى مجازى به اندازه‌اى جذاب شد که در اواخر سال حسين آقاى درخشان هم خود را فمينيست خواند، آنهم در همان سالى که از همسر خود جدا شده بود و خودش هم قبول داشت که در حق او جفا کرده است. در اين سال متوجه شديم که فمينيسم خصوصاً در دنياى مجازى ايسمى است که به مثابه يک شبه ايدئولوژى دارد عمل مى‌کند. پيش‌بينى اين است که اگر سال گذشته سال درگيرى و تنش بين اصلاح‌طلبان و تحريمى‌ها بود، امسال سال درگيرى و صف آرايى بين فمينيست‌ها و مخالفين آنها است. شايد امسال سال خوبى براى فمينيست‌ها نباشد زيرا که از جانب حکومت نيز احتمال سرکوب آنها وجود دارد. البته يک درگيرى سياسى هم در وبلاگستان بين مخالفين و موافقين تحريم و چيزهاى مشابه آن پيش خواهد آمد، مگر اينکه بساط ماچ و بوسه بين اصولگرايان ايران و آمريکا برقرار شود که چندان محتمل نيست.

در سال گذشته وبلاگ‌ها بيش از پيش وبلاگ‌هاى ديگر با حوزه علاقه مشترک خود را يافتند، مراودات و دوستى‌ها در کنار تعاملات مستحکم‌تر شد. معلوم شد که کدام وبلاگ‌نويس بايد کدام وبلاگ‌ها را بخواند و با کى دوست بشود و چه بنويسد. در کنار اين دوستى‌هاى بى‌دريغ البته آفت پپسى باز کردن يا گاه نان قرض دادن هم از راه رسيد. (سياسى کارى در عين غير سياسى شدن!) البته به هر حال اين گروه‌گرايى‌ها و باندبازيها ديگر چندان مضر نبودند و نيستند، چون دانستيم که اثرى بر جايى نداريم جز خودمان! (غير از اينکه بعضى‌ها از وبلاگ براى معرفى خود و نوعى رزومه‌سالارى و تبليغات براى گرفتن پست خوب در حکومت استفاده مى‌کنند که برايشان آرزوى موفقيت داريم.)

خبرگزارى بلاگ نيوز که جانشين خلف خبرچين و تواناتر از او بود، با مديريت مرد لر کپنهاگى اسد (و حمايت‌ها و صبر و تحمل‌هاى بيلى) سال موفقى را پشت سر گذاشت. خبرگزارى فرهنگى هفتان هم با مديريت سيد آل وبلاگ رضا شکراللهى راه افتاد و خبرهاى فرهنگى را پوشش مى‌داد. تعدادى خبرگزارى شخصى مانند دودردو يا پيوندکده نيز افتتاح شدند که به دليل فردى بودن پوشش تعداد کمى از وبلاگ‌هاى مختلف با سلايق خاص را بر عهده داشتند. سال گذشته حرکت غير اخلاقى دويچه‌وله در کپى کردن ليست انتخابى حسين درخشان براى به راى گذاشتن و معرفى وبلاگ برتر نيز روى‌داد. کارى که مورد اعتراض خود حسين هم واقع شد.

سال گذشته تعداد زيادى وبلاگ‌نويس جوان و نوجوان به جمع ما پيوستند. نوشته‌هايشان نشان مى‌دهد که دغدغه‌هاى متفاوتى دارند. اين نشان از تغيير مى‌دهد، به تدريج در آينده بافت نوشته‌هاى وبلاگى تغيير خواهد کرد و ذائقه عامه وبلاگ‌نويسان عوض خواهد شد. سال گذشته سال بسيار موفقى براى نيک‌آهنگ کوثر، ناصر خالديان و مهدى جامى بود. آنها نشان دادند که رسانه وبلاگ را خوب مى‌شناسند و مى‌توانند خسته‌ترين وبلاگ نويسان را نيز براى مطالعه و خواندن مطلب خوب و در عين حال جذاب به وبلاگ خود بکشانند. البته هر کدام روش و سبک کاملاً متفاوت خود را دارند. جالب اينجا است که هر سه هم انتقادات خودشان را از جريان فمينيسم مجازى دارند و پيدا کنيد «سيب» و پرتغال فروش را در سال پيش رو!

ايامى خوش در پيش داشته باشيد.

قسمت اول نگاهى اجمالى به وبلاگستان درسال ۱۳۸۴(*)

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, March 27, 2006


داريوش سجادى را تحمل کنيم

داريوش سجادى مى‌گويند از جمهورى اسلامى پول مى‌گيرد. چه مى‌دانيم. اما کم نيستند کسانى که شايع است آنها هم از اينور و آنور پول مى‌گيرند. زياد با پول گرفتن نمى‌شود نظرات را بررسى کرد. قبول دارم که سجادى مثل يک عقاب سر بزنگاه از راه مى‌رسد و به مخالفينش دهن کجى مى‌کند و نظراتى مخالف نظرات غالب صاحبنظران و خيلى هم تند و اعصاب‌زن ميدهد و مى‌رود. سجادى اصولاً نظراتش را بد مطرح مى‌کند و در هر مقاله سى بار براى خودش پپسى باز مى‌کند و به قول خودش دنبال شمردن «ديديد گفتم» هاى خود است. اما کمى که دقيق شويم مى‌بينيم که کى اينطورى نيست؟‌ گيرم که بعضى‌ها (که بنده هم جزو آنها هستم جسارتاً) کمتر «ديديد گفتم» مى‌گوييم و کمتر ضايع بازى در مى‌آوريم. مشکل داريوش سجادى اين است که يکهو چنان مى‌خواهد خلاف جريان رودخانه شنا کند و آب گل آلود را هم توى سرو صورت اين و آن بپاشد که گاهى آدم فکر مى‌کند اين آقا عقلش را از دست داده است آدم مى‌ماند که هدفش چيست؟‌ او همه چيز را نقد مى‌کند غير چيزهايى که دوست دارد نقد نکند(!) مثل امام و شريعتى. به هر حال خودش هم خود را طرفدار جمهورى اسلامى مى‌داند و اين موجب اين نيست که بعضى‌ها گردنش را بزنند. به هر حال دارد از آب و هواى کاليفرنيا هم استفاده مى‌کند. انسان منهاى عقيده يادمان باشد، حق دارد از آن آب و هوا بهره‌مند باشد. نوش جانش.

برنامه هاى شبکه هماى او را بنده نمى‌توانم ببينم اما مصاحبه‌هايش را با آدم هاى مختلف در گويا مى‌خوانم الحق مصاحبه‌هايش خيلى خوب و حرفه اى از آب در آمده، همينطور مديريت او بر مناظره‌ها که واقعاً جاى تحسين دارد، لااقل چنين کارى را من از مسعود بهنود در مصاحبه هايش در بى‌بى‌سى فارسى دوسال پيش که با سياسيون مختلف مصاحبه مى کرد، هم نديدم. لابلاى حرف‌هاى اعصاب‌خردکن او نظرات خوبى هم پيدا مى‌شود. اين داستان صمد و عين الله او را جدى بايد گرفت. نظريه نارسيسيسم ايرانيان را تند مى‌بينم اما چندان هم بيراه نيست. بالاخره روشنفکرى يعنى همين ديگر، يعنى ما همه چيزمان بهشتى و سوييسى که نيست. ايراد داريم ديگر. بدجورش هم داريم. حالا چون مثل ما فکر نمى‌کند بايد او را فلک کنيم؟ اصلاً تو بگير به فرض او مامور جمهورى اسلامى براى زدن اعصاب بقيه و ايجاد جنگ روانى. بالاخره جوابش را بايد داد ديگر. اينهمه ماکس وبر و روسو و ولتر و مارکس و ميل و لاک و فوکو و دريدا يکى پيدا بايد بشود که جوابش را بدهد. تمرينى هم هست براى مدارا. عيد ما روزى است که داريوش سجادى اگر چيزى نوشت ما داغ نکنيم. آنوقت مى‌شود اميدوار بود که چند قدم بيشتر با سوييس شدن ايران باقى نمانده است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, March 26, 2006


تقسيم‌بندى اقتصادگرايانه
(به همراه پى‌نوشت)


حامد قدوسى عزيز پاسخى به مطلب قبلى بنده داده است. راستش مقدارى قضيه باز شد اما قانع کننده نبود.

حامد رفتار انسانى را به دو دسته «عقلانى» و «اجتماعى» تقسيم مى‌کند. اين نامها مغالطه برانگيز هستند، چون وقتى به تعريف حامد مراجعه کنيم مى‌بينيم که ايندو دسته در واقع چنين هستند: رفتار ناشى از عقل ابزارى حسابگر، رفتار ناشى از عوامل ديگر. اين تقسيم بندى تقسيم بندى بيطرفانه و برشمارنده همه عوامل نيست. عوامل ديگر که حامد چندتاى آنها را نام برده است: «نوع دوستی، پیروی از مد، تحت تاثیر تبلیغات قرار گرفتن، شورش های کور و رفتارهای اخلاقی برای افراد غیرمذهبی ممکن است نمونه هایی از چنین رفتارهایی باشد که با منطق سود و زیان لزوماً قابل توضیح نباشد.»، در واقع چيزهايى هستند که با عقل معاش‌نگر يا حسابگر قابل تحليل نيستند. در واقع اين تقسيم بندى چيزى نيست جز يک تقسيم بندى ناعادلانه براى تبيين کار اقتصاد. توجه کنيد که مثلاً يک رفتارشناس انسانى داروينيست هم مى‌تواند تقسيم‌بندى ديگرى کند. او مى گويد رفتار انسانى به دو دسته رفتار جانورى و نيز رفتار ناشى از عوامل ديگر تقسيم مى‌شود. بخش اول به رفتار ناشى از فيزيولوژى و ماهيت حيوانى انسان بر مى‌گردد (‌که علمى کاملاً شناخته‌شده هم هست و جايگاه مسلمى هم دارد) و بخش دوم مابقى عوامل و هر آنچه که دل تنگت دوست دارد. بعد رفتارشناس جانورى ما شروع مى‌کند بخش اول را مرتب بال و پر بهش مى‌دهد و آن را برجسته‌اش مى‌کند در مقابل از اهميت بخش دوم تا آنجا که امکان دارد مى‌کاهد و سعى مى‌کند آن را در همان ابهامى که نگه داشته پنهان کند و آخر زير فرش قايمش کند! (‌مثلاً عامل عقل معاش حامد که خيلى برايش مهم است، از ديد جانورشناس ما مى‌رود زير فرش و آب هم از آب تکان نمى‌خورد!)

مشکل دقيقاً اينجا است که دسته دوم تقسيم بندى حامد (اجتماعى به قول او يا همان بقيه به قول ما) خيلى مهم هستند، جان جهانى آنجا است! رفتار انسان تابع هزاران عامل ديگر است که اتفاقاً‌ علم هم آنها را شناخته و اگر اقتصاد انحصارطلب نوين که مى‌خواهد همه چيز را به تسخير خود در آورد تنها پنجاه سال عمر دارد، آنها عمرى بيشتر و موقعيتى تثبيت‌شده‌تر دارند. درصد قابل توجهى از رفتار انسان غريزى و حيوانى است، که چندان هم با عقل معاش مرتبط نيست، مثلاً توليدمثل، ميل به درنده خويى، تمايل اندک به مازوخيسم در همه انسانها و صدها نمونه ديگر. دسته ديگر رفتار ناشى از عوامل انسانى (‌به عنوان انسان تکامل يافته) است، مثلاً تمايل به چند همسرى در مردان در کنار تمايل به تک همسرى در زنان و تبيين اين تفاوت با عقل معاش در دنياى امروز قابل توجيه نيست. اين تمايلات هست. دسته ديگر رفتارهاى ناشى از ضمير ناخودآگاه آدمى است (روانشناسى و روانکاوى). خيلى از ماها آنچه که فکر مى‌کنيم نيستيم و مثلاً از يک آدم نمى‌دانيم چرا خوشمان مى‌آيد، بعداً اگر روانکاوى کنيم مى‌فهميم صداى اين فرد شبيه صداى خاله ما بوده که در بچگى برايمان قصه مى‌خوانده است. اين واقعيات مسلم علمى آيا با عقل معاش و اقتصاد نوين قابل تبيين هستند؟ دسته ديگر واقعاً خود عوامل اجتماعى هستند، چگونه مى‌شود که آدم چينى با آدم ژاپنى فرق مى‌کند؟‌ نقش تاريخى، پسماند‌هاى ناشى از حافظه تاريخى اجتماعات. چرا خاورميانه‌اى ها رفتارشان با اهالى شبه قاره فرق مى‌کند؟ چرا پيامبران اکثراً از خاورميانه آمدند؟‌ و قس على هذا …
چندين دسته‌بندى ديگر هم مى‌توان (زبان، زبان شناسى، تاثير جغرافيا، تاثير عوامل محيطى مثلاً کمبود يد در ايران!) برشمرد.

اقتصاد علم مهمى است و در عين حال بر زندگى آدم تاثير روز افزون دارد. اما اينکه همه علوم انسانى را بخواهيم با اقتصاد و عقل معاش بسنجيم اشتباه است. اصرارى به حرف خود ندارم. (بيچاره علوم انسانى که آدمى چون بنده بايد از آن دفاع کند!) اما مطلب را واضح مى‌بينم و شاخه‌هاى ديگر علوم انسانى را در بحران هويت و اضمحلال - آنطور که حامد دارد نشان مى‌دهد - نمى‌بينم (‌لرى: اگر چنين بود که حامد مى‌گفت، الان يک جنگ جهانى بين علوم انسانى درگرفته بود) اقتصاد علمى است که اينروزها قدرت و ثروت پشت آن هستند و به همين خاطر دارد رشد مى‌کند. (‌چه کسى پول به يک فلسفه‌دان مى‌دهد؟) اما اينکه جاى شاخه هاى ديگر علوم انسانى را بگيرد يا مسلح به ابزارى شود که باعث شود ديگر شاخه‌هاى علوم انسانى از کار تحليل و تبيين فرومانند، محال است.

بگذاريد در آخر پاى فلسفه را هم به ميان بکشيم و يادمان باشد که عقل هم تنها عقل معاش نيست. دست کم تعدادى از فيلسوفان ما چنين مى‌گويند. مگر اينکه آنها را هم به زير فرش جارو کنيم. اما سوالى که مى‌ماند اين است پس حامد براى چه هنوز به قول خودش «بچه مسلمون» است؟ دين به چه درد مى‌خورد اگر عقل معاش هست و همه چيز را توجيه مى‌کند؟ سوالى است.

پى‌نوشت:‌ ظاهراً حامد قدوسى عزيز قصد ادامه بحث ندارند و باب ديالوگ را دارند مى‌بندند. حرفى نيست، مصدع اوقات شريف ايشان و خوانندگان محترمشان نمى‌شويم. بحث به قصد روشن شدن ابعاد مدعيات آقا حامد و نقد و نکته‌گيرى بر آنها بود نه براى چيز ديگرى. (نکته‌گير هم در جاهايى ممکن است اشتباه بکند.) به هر حال اگر وبلاگ از ديد ايشان جايى براى مطرح کردن اين بحث‌ها نيست، چرا بايد بخش پيام‌گير وبلاگ باشد؟ اکنون آقا حامد نگران وقت خوانندگان شده‌اند.‌ عجيب است! آيا نمى‌شود ايشان مطلب خود را کامل در يک پست جديد مرقوم مى‌فرمودند و بالاى آن مى‌نوشتند: «ادامه بحث بيفايده با يک اقتصاد ندان. لطفاً خوانندگانى که علاقمند نيستند نخوانند» و بنده را از ضلالت نجات مى‌دادند؟‌ صرف‌نظر از اين حرکت غيراخلاقى، به حکم عرف ديپلماتيک چون ايشان در پى‌نوشت مطلب قبلى خود چيزى اضافه فرمودند، بنده هم - به جهت اينکه به هيچ وجه قانع نشده‌ام - چيزى در همينجا اضافه مى کنم و قضاوت را به خوانندگان دو وبلاگ وامى‌گذارم. يادمان باشد که ايشان بودند که حکم عجيبى به نام «ضرورت راست شدن و طرفدار اقتصاد بازار آزاد گرديدن همه روشنفکران» صادر فرمودند که از اساس دچار بحران است. ايشان بايد براى مدعيات خود دليل آورى و احتجاج کنند نه بنده. اما ظاهراً مرام و منش ايشان اين است که اين بحث تخصصى است و آنها که اقتصاد نمى‌دانند وارد نشوند و وقت ديگران را هم نگيرند. خيلى خوب! موفق باشند آقا حامد و دوستان و هواداران که حملات ايميلى هم بر بنده آوردند. اما سوالهاى من هنوز به جاى خود باقى است: «رویکرد انتخاب عقلانی» دست بالا و به فرض با قبول همه آنچه که ايشان گفته‌اند، يک ابزار است نه چيز بيشتر. چرا اين ابزار بايد دست اقتصاددانان باشد و آنها اکثر چيزها (مثلاً از نظريه فرويد بگير تا فلسفه اخلاق) را تحليل کنند؟ آيا اين است معناى تکنوکراسى آقاى قدوسى عزيز؟‌ حامد عزيز طورى مى گويند که گويى اقتصاددانان يد بيضايى در جيب دارند که ديگران ندارند. خير آقا. علوم از يکديگر وام مى گيرند و از ابزارهاى يکديگر هم استفاده مى‌کنند. محاسبه هزينه فايده و يا تحليل رفتارى مثلاً با ابزار پيش پا افتاده‌اى مانند تحليل ABC چيزهايى است که در قوطى هر عطارى پيدا مى‌شود و نيازى نيست که اقتصاددانها در اين مورد بخواهند تحليل و تحقيق کنند. اگر آقا حامد مى‌گويد که : «علم اقتصاد در واقع گسترش دهنده مفاهیم ذیل پارادایم انتخاب عقلانی است و با استفاده از این مفاهیم است که رشته‌های بین رشته‌ای مثل حقوق و اقتصاد و انتخاب عمومی و بخش‌هایی از اقتصاد نیروی کار شکل گرفته اند که به مباحث غیراقتصادی می پردازند.» بايد ديد که منظور ايشان چيست؟ ظاهراً وقت خوانندگان و ايشان مهم است و توضيح بيشترى هم در اين مورد داده نمى‌شود که اين حوزه‌ها چگونه محتاج اقتصاددانان هستند؟ (آنهم به نحوى که کلياتش را حامد شرح داده، سود و زيان و بهينه سازى و غير ذالک) سوال بنده به جاى خود باقى است که اين تقسيم‌بندى اوليه‌اى که ايشان آورده‌اند (عقلى، اجتماعى) ريفرنس آن کجا است؟‌ سوال بعد اين است که فيلسوفان ما دست کم چند نوع عقل تعريف کرده‌اند و بينشان هم البته دعوا بوده است. اگر اين عقل مورد نظر آقا حامد آن عقل نيست، پس احتمالاً اقتصاددانان ما يک گل به فيلسوفان ما در طول تاريخ زده‌اند و نشان داده‌اند که فيلسوفان ما «تکنوکرات» خوبى نبوده‌اند و کار خود را درست انجام نداده‌اند و احتمالاً «عقلشان» هم پارسنگ برمى‌داشته و گرنه اين عقل مورد نظر آقا حامد را بايد قبلاً تعريف مى‌کردند. اگر اين عقل مورد نظر آقا حامد عقل حسابگر معاش‌نگر دودوتاچهارتاکن و سودوزيان‌سنج نيست، پس چيست؟! برگرديم به مدعيات اصلى آقا حامد، ايشان مى‌گويد: « انتخاب عقلانی لزوما امری خودآگاه نیست و اتفاقا بخش عمده ای از آن ناخودآگاه صورت می گیرد ولی مهم این است که این ناخودآگاه هم معطوف به بهینه کردن منافع شخصی است.» والله دست و پنجه اقتصاد دانان درد نکند چنان حکمى کلى در نهايت صادر کردند که آدم از خودش مى‌پرسد اين را که قبلاً همه مى‌دانستيم که بايد منافع شخصى را بهينه کنيم. بخشى از بحث علوم انسانى اين است که چه محدوديت‌هايى داريم (و در عين حال ممنون ابزارهايى مثل محاسبه هزينه فايده يا تحليل رفتارى هم هستيم. چشم استفاده مى کنيم از آنها.) حالا تصور کنيد اين را که قبلاً مى‌دانستيم، لابد قبلاً هم به کار بسته بوده‌ايم و نيازى به زحمت اقتصاددانان براى وارد شدن به اين حوزه‌ها نبوده و نيست. بله بحث اين است که چه محدوديت هايى داريم. آدم محصور در ژن، نژاد، تاريخ، جغرافيا، ضميرناخودآگاه، تکامل، عوارض غارنشينى و … خودش با همان عقل معاشى که داشته تاکنون راه خود را پيدا کرده است، نيازى ندارد که اقتصاد وارد همه شئون زندگى او بشود و برايش خوب و بدش را تشخيص بدهد. بحث اين است. اطاله کلام مجاز نيست. مدعيات حامد قدوسى به جاى خود باقى است. ايشان با سعى و تلاش وافر مى‌خواستند ثابت کنند که اقتصاد بر خيلى از شؤون آدمى پنجه در افکنده است که از آنجا به اين نتيجه برسند که روشنفکران بايد همه طرفدار اقتصاد بازار آزاد بشود، تا مملکت نجات يابد. اين ادعاى گزاف و بى‌ربطى است و بنده هنوز نقد خود را به قسمت دوم مدعاى ايشان آغاز نکرده‌ام. نوشته آقاى حامد قدوسى در حد يک نوشته وبلاگى هم قانع کننده وبلاگ‌نويسان نبود چه رسد به روشنفکران و استخوان خردکرده‌هاى علمى من‌جمله عرصه اقتصاد که احترام همه اين عزيزان و خود آقاى قدوسى به عنوان يک دانشجوى فعال و بيش از حد علاقمند به اقتصاد بر بنده واجب است. بنده هم عدد و رقمى البته نيستم. سوال مى‌کنم و توقع جواب دارم، اگر کسى از پرسيدن سوال اوقاتش تلخ مى‌شود، بايد مشکل خودش را برود جايى ديگر حل کند. بنده هستم و به اين سوال کردن خود ادامه خواهم داد. از کسى که مدعيات قلمبه از جيبش در بياورد سوال خواهم کرد، اين ناراحتى ندارد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, March 25, 2006


پرتاب روزآنلاين باز به تاخير افتاد

روز آنلاينى‌ها تعطيل کرده‌اند و رفته‌اند. ظاهراً روز آنلاين هم زياد برايش احترام به خواننده مهم نيست. دنبال بهانه‌اى مى گردند که هى تعطيل کنند. واقعاً مگر روز آنلاين مى‌خواهد شاتل هوا کند که خودش را به روز نگه نمى‌دارد؟ معنى ندارد اين همه کلاس گذاشتن مثلاً معطل «ميثم تواب» شدن (عجب اسم خفن اطلاعاتيى، آدم لرزه بر اندامش مى‌افتد!) که شايعات دست اول را منتشر کند. مريم کاشانى هم قرار است يک مصاحبه‌اى منتشر کند، اميد معماريان عزيز هم که همينطور نرم نرمک دست به قلم ببرد و مطلب وبلاگى بنويسد انقدر اتوکشيده و شق و رق و تميز هست که به جاى مقاله روز آنلاين چاپش کرد. نيک آهنگ هم که هميشه از هر انگشتش يک هنر مى‌بارد بزنم به تخته. احمد زيدآبادى هم که ذاتاً تحليل‌گر متولد شده است. نبوى هم که در نيم ساعت طنزنوشته در مى‌آورد، استاد بهنود هم ظرف چند دقيقه با يادى از ماشين نمره يک قوام و غائله آذربايجان و سى تير و ربط آن با انرژى هسته‌اى به اين نتيجه مى‌رسد که روزگار نه چنان است که بود. حسين باستانى هم که مانند کاراگاه کاستر با آن عکس عجيب به همه خوانندگان هم مشکوک است و يک موضوع پليسى- امنيتى- جنايى را پيش مى‌کشد. مى‌ماند دو سه تا گير به احمدى نژاد دادن که کار آرش معتمد و بقيه دوستان است. استاد خسرو ناقد هم که معمولاً يک مقاله بيات شده مال سه چهار سال پيشش را مى‌فرستد اينور و آنور براى چاپ شدن. (مثلاً زمانى که آن مارى شيمل خدا بيامرز دارد به سروش مى‌گويد بلا دور!) خانم فرح کريمى هم که به قول شرکت‌هاى مهندسى مشاور «نفر کارفرما» است آمده در دفتر مهندسى نشسته است و بايد هوايش را داشت.

بگذريم. به سبک خود نيک آهنگ کوثر عزيز نوشتيم و گيربازار راه انداختيم که حق مطلب ادا شده باشد. اميدوارم نيکان عزيز لااقل از طرف همکاران محترم جوابى داشته باشد. ممنون نيکان جان. خيلى باحالى! چاکراتيم داش!

پى‌نوشت: اشتباه شد! پوزش بنده را بپذيريد. مثل اينکه بالاخره روزآنلاين ديشب (به وقت ما) پرتاب شد. خودشان گفته بودند دوم فروردين منتشر خواهند کرد، اما چهار روز تاخير داشتند. به هر حال دستشان درد نکند اما کاش دوخطى هم مى‌نوشتند که دليل اين تاخير چه بود. دانستن حق مردم است نه؟ پوزش و عذرخواهى هم توقع نداريم که حکايت گويا همان حکايت دندان اسب پيشکشى است. بگذريم. عيب مى جمله بگفتى هنرش نيز بگوى. عليرضا اشراقى مقاله جالبى در مورد ناکامى روشنفکران نوشته است. خواندن اين مقاله توصيه مى‌شود. دنياى مجازى ما هم از اين اتهام مبرا نيست.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


ديد اقتصاد آکادميک بازار براى تحليل همه چيز


آمدم نقدى بر مطلبى که حامد قدوسى تکنوکرات/روشنفکر در مورد ضرورت چرخش به راست روشنفکران نوشته‌است، قلمى کنم، ديدم مطلب لنين‌وار آقا حامد راست خيلى پرايراد است. اگر نگاهى به بخش نظرات بيندازيد قسمت قابل توجهى از ايرادات آنهم نه بصورت جدى بلکه به عنوان يک واکنش لحظه‌اى خواننده نکته‌گير، ثبت و ضبط شده است.

در زمينه اقتصاد و مديريت سواد بدرد بخورى ندارم. کلاً هر هيچ زمينه اى سواد درست حسابى ندارم، اما يک چيز را فهميده‌ام که بايد دقيق، محدود و در عين حال به اندازه کوپن خود حرف بزنم. آخر چطور ميشود عنصر بسيار مهم «نقد سنت» در تعريف روشنفکر خالى باشد؟ چپ و راست اقتصادى چه ربطى به چپ و راست سياسى و نقد قدرت دارند؟‌ ضرورت چرخش از کجا آمده و حکم حکومتى آقا حامد چطور مى‌تواند پياده شود؟ آدم با نگاه اقتصادى-مديريتى خود حامد هم که نگاه کند، مى بيند که «چرخش روشنفکران» کارى غير عملى است، منبع مالى اين پروژه عظيم کجا است؟ مگر روشنفکران يک گروهان سرباز هستند که يک روز به آنها دستور بدهيم به راست راست و روز بعد به چپ چپ؟ اراده انسانى، شرايط تاريخى و جامعه پس چه مى‌شوند؟ آيا حامد اينها را هم مى‌تواند به قول خودش مثل اتحاد اول رياضى در جبر فرمول بندى کند و وارد تئورى خود کند يا نه؟ اگر نه آيا اين حق را دارد که آنها را هم مانند «سنت» و نقش جدى آن در جامعه ايرانى سانسور کند و تنها حرف از پول و اقتصاد بزند؟ (حامد مى‌گويد: در کنار ميلياردها دلارى که تکنوکرات هاى غرب پول پارو مى‌کنند، چند هزار دلار هم اين وسط همينطورى گير روشنفکران چپ مى‌آيد. [!] حالا از کجا مى‌آيد مهم نيست مهم اين است که تحليل اقتصادى پيش برود و يک متلکى هم از آن بالاى برج حواله روشنفکران چپ شود، چون آقا حامد ظاهراً از تحقير روشنفکران چپ احساس لذت مى‌کنند، هر چند که خود لنين‌وار دارند چهار نعل مى‌تازند.) ‌

تحليل‌گر ما اگر بخواهد چون مارادونا هر روز همه را دريبل بزند و بگويد من چيزى مى‌دانم که شما نمى‌دانيد، يک جاى کارش مى‌لنگد. چون حامد به نگرش سيستماتيک هم علاقه خاصى دارد، بايد حواسش باشد که اگر مطلب انقدر ساده است که او مى‌گويد پس چرا به عقل اينهمه آدم در طول ساليان قبل نرسيده بود؟! اگر مشکل اقتصاد ايران به همين سادگى در عالم وبلاگ حل مى‌شود، خوب پس چرا حل نمى‌شود؟ چون حکومتى‌ها به حرف حامد جان گوش نمى‌دهند؟ اگر روشنفکران به راست بچرخند همه چيز خوب مى شود، پس چرا نمى‌چرخند؟ و اصلاً مگر دست ما است که بچرخند؟ آيا اين خود يک چک خوب براى قضيه نيست؟

بر صدر نشاندن تکنوکراسى حرف قشنگى است به شرط اينکه آدم خودش بهش عمل کند. من تحصيلى و تخصصى در زمينه ميکروبيولوژى ندارم اما در عين حال سعى هم نمى‌کنم آن را با مدل‌ها و فرمول‌هاى دنياى مهندسى بفهمم يا تحليلش کنم. اگر هم چيزى بخواهم بنويسم قطعيت و مانيفست نويسى هم در کارم نمى‌آورم که داد متخصصين در بيايد. اقتصاد يکى از هزاران شاخه علوم است، گيرم چون با معيشت آدم سر و کار دارد مهم باشد. اگر اقتصاد اينقدر توانا به تحليل و پيشبينى همه چيز بود که بايد در علوم ديگر را تخته مى‌کردند. بعضى از دوستان حلقه اقتصادى وبلاگشهر طورى حرف مى‌زنند که انگار نگاه اقتصادى کليد فهم همه حقايق عالم است. شاخه‌اى از اقتصاد خوانده‌اند و دارند مى‌خوانند و با آن کل علوم انسانى را تحليل مى‌کنند اين چماق را هم بر سر بقيه مى کوبند که چون تخصص علوم انسانى ندارند، نظراتشان جدى نيست و احتمالاً بايد بروند قوقو بازى کنند!

امان از اين رسانه وبلاگ که روزى دو لنين درست مى‌کند. فيلسوفان و انديشمندان و دانشمندان دنياى مجازى هم که به جاى خود.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, March 23, 2006


تحليل کارتون‌هاى نوروزى
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
دکتر دشمن‌شناس بلغارى


توجه داشته باشيد در آمريکا يک حرکتى عجيب ايجاد شد و کمپانى والت ديسنى در اوج دوران خفقان مک کارتيسم، کارتونى را با سناريوى آشکار خودش درست کرد به نام «معاون کلانتر». هدف از ساخت اين کارتون چه بود؟ در واقع نئوکان‌ها که قزوينى‌ها را قبلاً با خودشان همراه کرده بودند و قزوينى‌ها هم که با کاندى وزير خارجه آمريکا و نيز کارتل‌هاى نفتى روى هم ريخته بودند و به اين ترتيب مى‌خواستند نشان بدهند که اولاً قدرت در دنيا دست کلانتر است. اين کلانتر نمادى از بوش بود. آدمى به شدت عصبى، فحاش که دستورات عجيب و غريب براى دنيا صادر مى‌کرد و عملاً وضع دنيا را به هم ريخته بود. سوييچ ماشينش را به معاون کلانتر مى‌داد و مى‌گفت معاون ماشين خوشگل آبى رنگ من را ببر بشور ولى مواظب باش که خط بهش نيافتد. اين ماشين آبى نومادى [منظور نماد است] بود از سازمان ملل و شستن ماشين هم همان غسل تطهير دادن سازمان ملل در نظم نوين جهانى بود. خوب به اين نکته توجه کنيد.

چهره ديک چنى معاون بوش در سطح جهان خراب شده بود و والت ديسنى مى‌خواست بدين وسيله با شيرينکارى هايى که معاون کلانتر در مى‌آورد و آن صداى جذاب و بامزه اى که برايش گذاشته بودند: « دوشتان اشرار دارند که من چند کلمه اى … آخ ششت پام ششت پام … » به نوعى تصوير ديک چنى را به عنوان معاونى که همه کاره آمريکا است و براى منافع خود و شرکت هاى نفتى منافع آمريکا را به خطر انداخته، بازسازى و تطهير کنند. فراموش نکنيد والت ديسنى هم خودش نومادى بود از صهيونيستم جهانى. حالا امروز که به خانه رفتيد با اين چيزهايى که گفتم يکبار ديگر اين کارتون را بدقت نگاه کنيد.

ماسکى همان نومادى از دستگاه ديپلماسى آمريکا و شخص کاندوليزا رايس است. ونس نومادى از رسانه هاى کور و نابيناى آمريکا است که جز تحميق مردم آمريکا کارى نمى توانند انجام دهند. ونس هميشه نگران است و ترس به جامعه آمريکا تزريق مى‌کند. يادتان هست که ونس هميشه مى‌پرسد «چى شد؟ چى شد؟ فرار کن ماسکى! فرار کن ماسکى» ماسکى در عين حال نومادى است از صکس در جامعه بحرانى آمريکا. او دارد با عشوه کار خود را پيش مى‌برد:‌ « معاون ما که عمداً اين کارو نکرديم.» خوب شما بهتر مى دانيد روابط پشت پرده کاندى و نئوکان‌ها را. حالا جان مادرتان خانه که رفتيد با اين ديد به اين کارتون نگاه کنيد. چقدر اين کارتون جذاب و شيرين و در عين حال موذيانه است. عجب اين ماسکى شيرين و خوردنى است. الله اکبر!

در جلسه بعد در مورد توطئه صهيونيست ها با ساختن کارتون تنسى تاکسيدو و چارلى با شما دانشجويان عزيز صحبت خواهم کرد. خوب دقت کنيد. اصلاً خود تاکسيدوى تنسى نشان از عمق شبيخون فرهنگى دشمن به ارزش هاى ما داشت. اين پنگوئن جذاب، آن شيرماهى کودن، آقاى ووپى صهيونيست، سرجوخه دودو در بازرس، کوئيگرا مک‌گرا، بوبو دوست يوگى، بيگلى بيگلى، انگورى انگورى، بوش وگ، دالتون‌ها، آستريکس، نخودى، مش‌قل‌على، پسر‌خاله، لوسى مى، فرانس پسر دکتر ارنست، رامکال، نل، کاپيتان هادوک، سگ آقاى پتيبل، پانزده پسر مخصوصاً داناوان‌ شون نه برايان، کاپيتان نمو، مورچه‌خوار، جان کوچولو، پدر ژپتو، شيلا، سندباد جونم، درون و برون، چاق و لاغر، آقاى روشن‌سر، ابوى جان کيمياگر، دون آل خاندرو دلاوگا اينها همه نومادين هستند. خوب با چشمان باز اين کارتون ها را که توطئه صهيونيستها و فى‌الواقع محصول آلت‌دست شدن نازيها و نئو‌نازى‌ها با نئوکانها و در واقع يکى شدن دکترينال انگلوساکسون‌ها است ببينيد. من هم نومادى هستم از برادر عزيز و ارجمندم دکتر حسن عباسى. خوب دقت کنيد!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, March 22, 2006


پارسا [به خيال خود] نوشت!
قسمت دوم


نيمه دوم سال به اين ترتيب گذشت:

۱۳ اکتبر: طلوع از مغرب (*)
خورشيد خانم است که دوباره اما از مغرب بالا آمده. اين پرنده آهنى پررو دست از سرش برنمى دارد … سفينه مى‌رفت و هى افق رنگ و وارنگ مى‌شد. يک جايى داريم مى‌رويم. انگار اين مسافرت انتها ندارد.

۱۶ اکتبر: دغدغه‌هاى متفاوت(*)
منکر اين نيستم که خيلى از بحث‌ها[يى که در وبلاگستان رخ مى‌دهند] مفيد و سازنده هستند. اما مساله اين است که وبلاگ‌شهر به يک محيط بسته و ايزوله تبديل شده است که خودش به خودش خوراک فکرى مى‌دهد و خودش معما ميسازد و با بحث و تکاپوى فراوان آن را حل مى‌کند يا سعى مى‌کند آن را حل کند و بعد [براى خودش] هورا مى‌کشد.

۱۹ اکتبر: توضيحى بر نقد مهدى جامى (*)
آدم به محض وارد شدن به اين مجموعه [وبلاگستان] واجد صفاتى مى‌شود که هر چند براى همه مشترک نيست اما اين صفات متفاوت با خصوصيات شخصيتى هر وبلاگ‌نويس است. فرد معمولاً عجول مى‌شود. خودخواه مى‌گردد. دوست دارد چيزهاى خاصى را ببيند. مطالب خاصى را بخواند. عجله با عصبيت همراه مى گردد. اشعه خوردن و چشم سوزاندن سبب سرسرى گرفتن مى‌شود. حجم عظيم مطالب خواندنى متباين و متنافر فرصت تحليل را مى‌گيرند. دانش کاذب و غيرعميق در چند ثانيه به آدمى داده مى‌شود و فرصتى براى دقت و بازانديشى نيست. سکوت در وبلاگستان مذموم است و اظهار نظر کردن در مورد موضوعات مختلف ممدوح. صدا به صدا نمى‌رسد. اصلاً گاهى معلوم نمى‌شود که کى چه چيزى داشت مى‌گفت و کدام حرف از آن چه کسى بود! اين ويژگى‌ها کمابيش و به تدريج سبب گرفتارى آدم و ايزوله شدن [از واقعيات جامعه] مى‌شوند. علاوه بر همه اينها وبلاگ‌دارى و وبلاگ‌نويسى کمابيش اعتياد آور است.

۲۴ اکتبر: سروش و تحجر (*)
انتقاد شديد از «تشيع غالى» مغاير بحث هاى قبلى «اصناف ديندارى» خود سروش است… جنگ کلامى درون دينى راه انداختن هم چندان با پلوراليسم دينى و «صراط هاى مستقيم» سروش همخوانى ندارد.

۴ نوامبر: سيزده آبان (*)
انقلاب دوم، اول فرزندان انقلاب اول را بلعيد و سالها بعد بود که فرزندان انقلاب دوم هم (چپهاى اسلامى) همه يک لقمه چپ شدند! چرا که کسانى ديگر بودند که بازى پوپوليسم را خيلى بهتر از چپ‌هاى اسلامى بلد بودند.

۶ نوامبر: روز گسترش وبلاگهاى فارسى (*)
از ديروز صبح کت و شلوار عيد خود را به تن کرده بودم و در بدر به دنبال جايى مى‌گشتم که بزن بکوبى باشد يا دست کم يک ايستگاه صلواتى شربتى، نقلى يا نباتى بدهند. غير از آنچه که آقايان درخشان و سخن در وبلاگهاى خود اين روز را گرامى داشتند، چيز ديگرى نديدم و انعکاسى از اين روز در جايى مشاهده نشد.

۶ نوامبر: تکه‌اى از آن آيينه شکسته (*)
(پاسخى به نيما قديمى دوست فانوس‌نويس در مورد مطلب سروش و تحجر)
بحث اين بود که با شيعه غالى، اساساً نمى‌شود اعلان جنگ کلامى و عقيدتى داد. اين کار نه خردمندانه است، نه [حتى] اگر پراگماتيستى نگاه کنيم منفعت‌بردار است… قرار در پلوراليسم اين نبود که در هر نوبت نظرگاه را عوض کنيم. اين ديگر خيلى نسبى‌‌نگرى است… در مورد اينکه بايد بحث هاى برون‌دينى آشتى دادن دين و دموکراسى و دين و حقوق بشر را پيگيرى کرد، من نظرى ندارم. موافقين و مخالفين اين عقيده نظرات خودشان را دارند. (آشتى‌پذير بودن يا نبودن) بنده به شخصه مطلوبم يک جامعه سکولار است که روشنفکران دينى هم البته در آن قدر و مقام خود را داشته باشند و نقد هاى خودشان را مورد به مورد به دين و آيين مردم بزنند و اخلاق هم - به عنوان پاره‌اى برون‌دينى و تحت لواى هنجارهاى اجتماعى که از درون دين و با هميارى آموزه‌هاى دينى هم تقويت بشود - البته در صدر بنشيند. (البته تا آنجا راه درازى در پيش است.) مابقى جزيياتى است که جز قشر و پوسته بر آن نام نمى‌توان نهاد. لب حرف بنده اين است که در افتادن با تشيع، اگر ريز و موردى و با ديدى اجتماعى به آن نگاه نشود، کمکى به بر صدر نشستن اخلاق نمى‌کند.

۱۷ نوامبر: به بهانه رفت و آمدها (*)
هيچ اميدى به هيچ نوع اثربخشى روى جامعه داخل ايران ندارم … چندان اميدى به بهبود اوضاع در کوتاه مدت (‌ده سال آينده)‌ در ايران ندارم. البته مشکلات سياسى ايران درصد کمى از مشکلات اين جامعه را نشان مى‌دهند … براى خودم چيزى را که خواندنى باشد (‌و نه خاطرات شخصى صرف، ضمن احترام به شخصى‌نويس‌هاى وبلاگشهر) در وبلاگ مى‌نويسم و اين کار را نوعى هم‌انديشى و تبادل اطلاعات و گپ دوستانه مى‌دانم. هر کس به اندازه خودش هست و مقامى دارد … به هر حال انتظارات من از وبلاگ حداقلى است. ديگر معتقدم که با وبلاگ تنها مى‌شود دوست مجازى کم توقع و پرفايده پيدا کرد و گپى زد و رضايت خاطر پيدا کرد. همين! … دوستى‌هاى دنياى مجازى اگر بى‌چشمداشت و بى‌دريغ بمانند دوستى‌هاى سالمى هستند. … ديگر کمتر لى‌لى به لالاى هر دو دنياى مجازى و واقعى مى‌گذارم و نکات منفى هر کدام را سعى مى‌کنم با نکات مثبت ديگرى جبران کنم.

۲۱ نوامبر: نقدى بر عملکرد سايت روز‌ آنلاين (*)
(هنوز هم قسمت عمده اشکالات اين نقد به نظرم وارد است. خصوصاً تعطيل‌کردنهاى بى‌مورد.)

۲۲ نوامبر: درباره مسابقه وبلاگ برگزيده دويچه‌وله (*)
(ايراد، بدجور وارد بود. بعداً معلوم شد که چه حرکت زشتى در انتخاب کانديداها صورت گرفته که صداى خود حسين درخشان هم در‌آمد.)
سوال اين است که واقعاً اين وبلاگ‌‌هاى برگزيده محترم چه ويژگى‌هاى چشمگيرى دارند که مثلاً وبلاگ‌هاى وزين آدم‌هاى اهل انديشه که براى هر پستشان وقت مى‌گذارند و فسفر مى‌سوزانند و ايده‌اى نو دارند و طرحى مى ريزند و اتودى مى‌زنند و با دقت و وسواس کلمات را بالا و پايين مى‌کنند، ندارند؟

۲۵ نوامبر: ادب نقد (*)
انتظار از وبلاگها حد‌اقلى است اما دردسرهايش حداکثرى

۳۰ نوامبر:‌ماجراى سقوط دولت کانادا و پيش‌زمينه‌هاى قبلى (*)

۸ دسامبر: فراموشى را جدى بگيريم (*)
يادمان باشد که به ناله‌کردن و مرثيه‌سرايى عادت نکنيم. اين اندوه ديرى نمى‌پايد. کاش فراموش هم نشود و همين بروبچه‌هاى عزيز روزنامه‌نگار و خبرنگار که وبلاگ هم دارند يادشان باشد که کارشان چيست. يادشان باشد که از مسوولان جواب مطالبه کنند. اين واقعه را پيگيرى کنند و پاسخ بخواهند.

۱۱ دسامبر: مزرعه بلال (*)
پاس هنر مى‌داشت حاتمى. نقاشى در «کمال الملک»، خطاطى در «هزاردستان» و موسيقى در «دلشدگان». اين سينماى خوش‌باش و فاخر و فرهنگى در عين اينکه تماشاگر عام را راضى نگه مى‌داشت، سينمارو هاى حرفه‌اى و حتى در عمق خود روشنفکران را هم راضى مى‌کرد.

۱۴ دسامبر: معتاد هستيم و اين تحليل‌ها راه به جايى نمى‌برد (*)
به قول معروف صداى خرد شدن استخوانهاى وبلاگستان را شنيدن يا مدعياتى از اين دست، به هيچ‌جا نمى‌رسد. اينها اثرات ذهنى شدن بيش از حد است… «کام ما حاصل آن زمان آمد / که طمع برگرفته‌ايم از کام»

۷ ژانويه: ايرانى بودن (*)
بياييد روى ذهنياتى به نام ايرانى بودن تعصب نداشته باشيم. چيزهاى خوب در همه فرهنگ‌ها هست. از هر بوستانى مى‌شود گلى چيد. … غذاى بيمارستان بى‌مزه است اما سالم. از آن طعام بيشتر لذت مى‌برم.

۷ ژانويه: بخشى از وبلاگشهر در حال تغيير و تحول (*)
کم‌نويسى به معنى ديربه‌دير به‌روز شدن بيشتر مشاهده مى‌شود… کم‌نويسى به معنى کوتاه‌نويسى يا مختصرنويسى [نيز] بيشتر شده است… عملگرايى و استفاده از وبلاگ به عنوان يک ابزار براى فعاليت سياسى، حقوق بشرى يا فعاليت در امور زنان و يا امور اجتماعى، آشکارا کمتر شده است … فرديت‌گرايى در اين حوزه وبلاگ‌نويسان مسن بيشتر شده است … عنصر مهم «لاگ» که به معنى ثبت روند فراز و نشيب و گزارش اتفاقات روزانه است دارد در بين وبلاگ‌نويسان قديمى که کمتر در اين زمينه مطلب مى‌نوشتند جا مى‌افتد… پيوند بين زندگى واقعى و مجازى قويتر شده است.

۱۶ ژانويه: تعصب فمينيستى (*)
تعصب فمينيستى بدترين دشمن خود فمينيسم هم هست. فمينيسم محصول دوران بعد از تعصب است با تعصب که نمى‌شود آن را پيش برد.

۱۹ ژانويه: ايرانى‌بازى در ايمنى (*)
چرنوبيل خودکفا، حق مسلم ما است

۲۳ ژانويه: پاسخى به چشمان باز وبلاگ‌شهر (*)
اين منطق دردمندانه ف.م.سخن جز آن نيست که همه ايرانيان فارسى‌زبان و وبلاگ‌نويس را در ايران (حتى اگر شده ايران فکرى و مجازى) مى‌خواهد و دائم در حال کار و تلاش و پيشبرد جنبش و فعاليتهاى سياسى اجتماعى يا ديدبانى حقوق بشرى. در اين صورت اين گفتنى است که هر کسى اهل مبارزه - حتى مبارزه قلمى و جهاد فکرى و روشنگرى دردمندانه - نيست و نبايد هم باشد. هر نوع روشنگرى هم محدود به ايران به طور عام و ايران سياسى به طور خاص نمى‌شود. دانش، انديشه و هنر در جغرافياى سياسى، زندانى ملى‌گرايى و يا سوسياليسم نمى‌توانند بشوند . روشنفکرى هم تعهد نمى‌آورد غير از اينکه علم‌اندوزى علم‌آموزى به دنبال دارد (‌که باز در آنجا حرف از تعهد زدن هنوز محل سوال است) ليکن عالم وبلاگ نه عالم مبارزه است نه دنياى علم و دانش [به معنى آکادميک].

۲۶ ژانويه: کارپف، مردى براى تمام فصول (*)


۶ فوريه: تعامل بين وبلاگ‌ها و ديپلماسى وبلاگ‌دارى (*)
(خودمانيم، سال گذشته چقدر راجع به وبلاگستان رفته بودم بالاى منبر، خودم خبر نداشتم!)
گاهى يک قهوه در استارباکس کار صد تحليل و نقد را مى‌سازد.

۱۰ مارس: فلج هسته‌اى(*)


اين پيشنهاد مهدى جامى عزيز خيلى ثمربخش بود . آدم خودش را يکبار به دقت ارزيابى مى‌کند و ذهنش را خانه‌تکانى. اين کار را به همه وبلاگ‌نويسان عزيز توصيه مى‌کنم.

به اين ترتيب يکسال ديگر بر بنده و وبلاگ‌نويسى‌ام گذشت. سال گذشته سرم خيلى شلوغ بود و خيلى دوندگى کردم اما در وبلاگ‌نويسى هم عقب ننشستم. تمام اين مدت که خسته و کوفته از سر کار مى‌آمدم و گاهى بدون اينکه آبى به صورت بزنم در حال خواندن نوشته‌هاى شما و بعد زور زدن براى آماده کردن مطلبى بودم او صبورانه من را تحمل مى‌کرد خيلى وقت‌ها چيزى نمى‌گفت اما مى‌شد فهميد که چقدر از دست من ناراحت است. همسر عزيزم خيلى به من لطف و محبت کرد. امسال کمتر مى‌نويسم و بيشتر در کنار او خواهم بود. به او افتخار مى‌کنم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, March 21, 2006


پارسا [به خيال خود] نوشت!
(قسمت اول)


در سال گذشته (۱۳۸۴) چهار بار با وبلاگ‌نويسى خداحافظى کردم (يکبار بعد از يک خداحافظى جانانه يکى از دوستان کامنت گذاشته بود: «تو برمى‌گردى!». راست مى‌گفت. برگشتم!). با اين حال حدود ۳۵۲ مطلب نوشتم که به طور متوسط تقريباً يک مطلب در هر روز مى‌شود. (بگو ماشاالله! بر چشم بد لعنت! رفيق بى‌کلک هم مادر!)

به اجابت فراخوان مهدى جامى عزيز، رفتم نوشته‌هايم را کامل خواندم. آنها را بعد از ايام انتشار ديگر نخوانده بودم. بعضى‌هايشان خجالت‌آور بودند. تعدادى هم معمولى. بعضى‌ها پر از عصبيت. اما بعضى از پاراگراف‌هاى چندى از نوشته‌هايم بدک نيستند. تعداد محدودى از نوشته‌ها را که به نظرم از بقيه بهتر هستند در اينجا جمع کرده‌ام. البته خيلى وسوسه شدم که خيلى از آنها را دوباره بنويسم يا دست کم حاشيه‌اى بهشان بزنم، اشکالاتشان را برطرف کنم و … به هر حال ششماه اول سال اينطور گذشت (قول مى‌دهم که در ششماه دوم مطالب سياسى کمتر و قطامش هم بيشتر باشد!):

۲۸ مارس: دوباره بحث «چه بايد کرد؟» (*)
آمدن يا نيامدن هاشمى، رييس جمهور شدن يا نشدن معين، حمله يا تحريم آمريکا، استبداد، آزادى يا رفراندوم هيچ چيز نبايد مانع اين جنبش شود. جنبش ايمنى. مردم بايد حق و حقوق خودشان را مطالبه کنند و از حاکميت هم به جاى آزادى، بزرگراه و پليس راهنمايى و رانندگى و آموزش فرهنگ ترافيک و از خود احترام به همنوع بخواهند. از حاکميت مقاوم سازى در برابر زلزله بخواهند. هواى پاک تهران از «مردمسالارى دينى» هم مهم تر است. مثلاً مطالبه کردن و پاسخگويى و اقدام عملى براى پاک کردن هواى تهران خود بخود به تحقق قسمتى از مردمسالارى تبديل و تحويل مى‌شود.

۴ آوريل: اين آش خيلى شور است (*)
قربان مگر اصل قضيه را فراموش کرده‌ايد، آن هم اين است که برنامه‌تان کو؟‌ آقا جان آن برنامه لامصب را بياور. نکند مى‌خواهى شب امتحان جزوه‌ها را به من بدهى بخوانم؟ چطور مى‌شود چنين انتخاباتى به قول شما آنقدر مهم باشد و به قولى مهمترين انتخابات جمهورى اسلامى ولى هيچکس برنامه خود را براى اداره قوه مجريه کشور در چهار سال آينده ارائه نکرده باشد؟‌

۲۸ مى: کار معين تمام شد(*)
(بلافاصله بعد از قبول حکم حکومتى)
راه حل بنده چيست؟ (‌بارها گفته‌ام و باز تکرار مى‌کنم) پيش به سوى تشکيل حرکتهاى مستقل با گام هاى کوچک و کوتاه و عملى و ترجيحاً غير سياسى: ترافيک تهران، آلودگى هوا، تمرکززدايى از پايتخت، شفاف‌سازى ماليات، حرکت‌هاى فمينيستى، جنبش کاهش تصادفات بين جاده‌اى، چالش با نيروى انتظامى، پيگيرى بزهکاريها و احکام ناعادلانه قضايى و اقداماتى از اين دست که در وبلاگستان به خوبى نمود دارد و در دنياى واقعى مى تواند در قالب گروه‌هاى اجتماعى حضورى پررنگ تر از پيش داشته باشد. متاسفانه تجربه نشان داده که بدلايل مختلف بازى انتخابات مانع و ترمز اين فعاليتها بوده است و جامعه جوان ما وقت و انرژى خود را صرف «معجزه صندوق» - که همان زاييدن موش از کوه باشد - چه در جهت حمايت چه در جهت تحريم کرده است و بعد در نيم پريود نااميدى افتاده است. هرچند خود «تحريم‌چى» هستم ولى از انتخابات اين چنينى دستاورد زيادى نصيب حاميان و تحريم کنندگان نخواهد شد. (فرداى انتخابات يک اتفاق عجيب خواهد افتاد، خورشيد از شرق طلوع خواهد کرد!) بايد به اين بازى پايان داده شود. چه اين نظام ضعيف باشد چه مقتدر چه باشد چه نباشد. بياييد چيزى بسازيم که در اين سرزمين طوفان و بلا و آب و هواى سياسى متغير و منطقه پر از بحران و آشوب و اين جامعه احساساتى و متغير الاحوال پايدارتر و ماندنى‌تر باشد. بياييد يک ده را فعلاً آباد کنيم و ضد زلزله هم بسازيمش.

۷ ژوئن: آرام باشيد! خونسردى خودتان را حفظ کنيد! (*)
تجربه به ما نشان داده هيچ مقطعى در تاريخ کشورمان حساس نيست، غير از اينکه ما خودمان با دادار دودور و شور و حال آفرينى و فوبياهاى بى‌پايه شلوغش کرده‌ايم و حساسيت کاذب ايجاد کرده‌ايم بعد در اين هيجان آفرينى کار خودمان را خودمان خراب کرده‌ايم و به بخت خود لگد زده‌ايم و عالم تدبير براى ساختن جامعه را با بازى پرسپوليس - استقلال اشتباه گرفته‌ايم و در نهايت فرصت‌ها را براى کارهاى اصولى و پايه‌اى از دست داده‌ايم.

۱۷ ژوئن: نقدى بر مقاله اخير ابراهيم نبوى (*)

۲۰ ژوئن: شهر شلوغ انتخابات(*)
به هر صورت به دوستان نئوهاشمى‌چى توصيه مى کنم، حال که مى‌خواهيد زير علم عاليجناب سرخ‌پوش سابق و يا سردار ملى و فرشته نجات فعلى سينه بزنيد، لااقل راى خود را مفت نفروشيد و چند تايتان برود پيش سردار مربوطه و يک ليستى از مطالبات اصلاح‌طلبانه و اتمام‌حجت‌ها را با او داشته باشيد. من از سياسيون و خبرنگاران عزيز تعجب مى‌کنم. شما در کجا درس سياست ياد گرفته‌ايد که آنقدر هيجان‌زده و بى‌برنامه هستيد؟

۲۴ ژوئن: خطر احمدى‌نژاد (*)
يکى ديگر از فوبياها اين است که سياست‌هاى اقتصادى غلط موجب ويرانى کشور و بحرانهاى شديد خواهد شد. به نظرم در کوتاه مدت، بعد از تغيير و تحولات شديدى که در عرصه مديريت کشور اتفاق خواهد افتاد، شايد شرايط انقباضى شديدى بر اقتصاد حاکم شود. اما به دليل اينکه مديريت حزب الله و اساساً‌ حاکميت يکدست بايد بحران کارآمدى را به تدريج حل کند و اساساً شرايط قطعاً‌ به سمت باز شدن درهاى اقتصاد و بهبود روابط با غرب و آمريکا پيش خواهد رفت، در دراز مدت اصولگرايان عملگرا به تدريج قدرت را در دست خواهند گرفت و اقتصاد نيز به تبع آن تابع شرايط اقتصاد جهانى و منطقه‌اى رو به شکوفايى خواهد رفت.

۱۶ ژوئيه: شاعرى ديگر را داريم مى‌کشيم (*)
لحظات سخت و طاقت فرسايى است. آيا گنجى ميماند يا ميميرد؟ … اصلاً دقت کرده بوديم عمق فاجعه را؟ «شاعر کشى»! اين از «کباب قنارى بر آتش سوسن و ياس» هم نفرت انگيزتر است. شاعر کسى است که مرغ خيال ما را از پلشتى ها به آسمان زيبا و بوستان خرم و گلستان ايده آل ها پرواز مى دهد، او را بى رحمانه مى کشيم و بعد هم فراموشش مى کنيم.

۱۳ اوت: طنز بى‌مزه در بحران هسته‌اى (*)
به ياد گنجى که هميشه مى‌خنديد. کاش دوباره بخندد.

۱۵ اوت: نگاهى گذرا به «کابينه خدمت» (*)
در مورد وزارت امور خارجه، اتفاق خاصى نيفتاده است. وزارت خارجه هميشه بصورت مشاع بين جناح هاى مختلف اداره مى شده و تنها با آمدن دولت‌ها و تغيير و تحولات، مهره‌هاى هر يک از آقايان در داخل همانجا جابجا ميشوند و اصولاً کسى هم ديگر از اين وزارتخانه توقع کار خاصى ندارد و متولى سياست خارجه هم نيست. نه سياستگزار است نه حتى در مورد اجراى سياست ها به طور جدى به بازى گرفته مى‌شود. وزارت خارجه عملاً تنها خدمات کنسولى ارائه مى‌دهد. (‌خدمات که چه عرض کنم) خارجى ها هم ديگر ياد گرفته اند که با چه کسانى بايد طرف صحبت باشند و معمولاً از پنجره وارد مى شوند.

۱۹ اوت: گنجى زنده ماند. آيا فراموش خواهد شد؟(*)

۲۰ اوت: جشن تولد وبلاگ‌ها (*)
هر گونه که در مورد پديده وبلاگ مى انديشيم، هر چقدر که اينکار را جدى مى‌گيريم يا نمى‌گيريم و هرگونه نقدى که به اين فضا داريم، به هر حال زنده در همينجا هستيم و شهروند اين دنياى مجازى‌ايم و اين روز را بايد گرامى بداريم.

۲۳ اوت: مرحبا اى پيک مشتاقان (*)
خبر قطعى شد. درود و سلام بر گنجى. جهادش اکبر بود که ماند. آرش‌صفت جانش را در چله گذاشت ليک کمان شرمنده شد. ابراهيم وار خواست جان عزيزش را قربانى کند، اما کارد به هر طرف کند شد. آتش گلستان شد. «شير آهنکوه مرد» را از جايى بين زمين و آسمان برگرداندند.

۳۱ اوت: زمين انسان و تکنولوژى (*)
هنوز بعضى‌ها قدرتمدارانه منتظر هستند که دست تواناى تکنولوژى از آستين غيب بدر آيد و طبق معمول خودبه‌خود مسائل به دست خود تکنولوژى حل شوند. حال اينکه چنين نيست. دست کم اينکه تضمينى در اين مورد نيست. سوال مهم اين است که آيا بايد تا حد امکان تکنولوژى را فربه و مسلح کنيم تا مشکل را برايمان حل کند يا بايد در روند موجود بازنگرى کنيم؟ آيا اصلاً انسان قدرتمند و تکنولوژى مى‌توانند مهار شوند؟ آيا نگران خود و آيندگان نبايد باشيم؟‌

۶ سپتامبر: يادداشت روز تولد وبلاگ فارسى(*)
محسنات وبلاگ‌شهر:
- انديشيدن، آموختن و آموزش دادن
- راهى براى گريز از تنهايى
- مفرى براى فرار از واقعيات تلخ دنياى واقعى
- محل تمرين نويسندگى به صورت غيرحرفه‌اى و يا نيمه‌حرفه‌اى
- آشنا شدن علاقمندان فرهنگ و انديشه با يکديگر
- تضارب آرا و صيقل خوردن نظرات و تبلور پلوراليسم
- سرگرمى و پرکردن اوقات فراغت

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, March 20, 2006


نوروز مبارک باد!






ساعاتى پيش در لحظه تحويل سال نو زمين يکى از اعتدالين ( اعتدال بهارى يا vernal equinox ) را پشت سر گذاشت و وارد برج حمل شد. در اين لحظه آفتاب در مرکز قطب جنوب غروب و همزمان در مرکز قطب شمال (بعد از شش ماه انتظار) طلوع کرد. نوروز روز زمين و روز صلح هم هست. علاوه بر آن روز عدالت هم مى‌تواند باشد، چرا که امروز تمام نقاط کره زمين به اندازه مساوى و عادلانه (دوازده ساعت) آفتاب داشته‌اند!

فرارسيدن نوروز اين عيد سعيد باستانى ايرانيان را به همه هم‌وطنان مقيم کشورمان، ايران‌دوستان و پارسيان سراسر جهان تبريک مى‌گويم. روز و روزگارتان نوروز باد!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, March 19, 2006


نگاهى اجمالى به وبلاگستان در سال ۱۳۸۴
(قسمت اول)


اشاره: اين يک تحليل نوروزى است! جامع نيست و تنها کوششى است ناکافى ولى شايد لازم در مورد تحولات بخشى از وبلاگستان که مى‌شناسم.

سالى که گذشت سال تحولات عمده در وبلاگستان بود. سالى که با جلسات پلتاک وبلاگ‌نويسان شروع شد. شور و شوقى به وجود آمده بود و خيلى از وبلاگ‌نويسان معروف هم حضورى موثر در اين جلسات داشتند. معلوم نشد که چرا اين شور و شوق اوليه فروکش کرد و انگيزه‌ها براى جمع شدنها کم شد. فقدان انسجام و مسووليت گريزى طيف گردانندگان و نيز مشکلات امنيتى مسائلى بود که باعث نافرجام ماندن طرح پلتاک گرديد. به تدريج با داغ شدن تنور انتخابات رياست جمهورى در ايران وبلاگ‌هاى زيادى اخبار انتخابات و رويدادهاى مربوط به آن را پوشش دانند و سازماندهى وبلاگ‌ها توسط نيروهاى حزبى مشارکت و بچه‌هاى موسوم به «نسيمى‌ها»، فضايى بسيار يکطرفه و پرشور در حمايت از معين ايجاد کرده بود. از طرف ديگر وبلاگ‌هاى همسو با تحريم انتخابات و نيز وبلاگ‌هاى عملگرايان که در لحظه آخر به حمايت از هاشمى به ميدان آمده بودند، عرصه بسيار داغ و پرهياهويى به منصه ظهور رسانده بودند. اين سياسى شدن افراطى وبلاگ‌ها بعدها به غير‌سياسى شدن تفريطى آنها انجاميد.

با پايان گرفتن هياهوى انتخابات و از صندوق در آمدن رييس‌جمهور چراغ خاموش رکود و سرخوردگى زيادى در بين وبلاگ‌نويسان ايجاد شد. ماجراى اعتصاب غذاى گنجى مقدارى حرارت به وبلاگستان باز آورد و با نافرجام ماندن آن عملاً طيف حاميان گنجى نيز به صف سرخوردگان وبلاگى پيوستند. اينجا بود که به تدريج يک تحول مثبت از دل اين حوادث تلخ پيش آمد. وبلاگ‌نويس‌ها واقع‌بينانه دانستند که در جامعه وزنى ندارند، دانستند که وجه مثبت وبلاگستان يعنى همان بحث و گفتگوهاى وبلاگى، وجهى است که از دل آن نمى‌شود فعاليت سياسى و اجتماعى بيرون آورد. وبلاگ‌ها به تدريج به بلوغ و پختگى رسيدند. بعضى خيلى سريعتر سيگنالها را گرفته بودند و در جهت تغيير ساختار و محتواى وبلاگ خود اقدام کردند. به تدريج از دل اين تضارب و تحولات، نقش رسانه‌‌اى و سرگرم کنندگى وبلاگ به مثابه يک مالتى مدياى نيمه شخصى پررنگتر شد. نهايتاً بخش اعظم وبلاگ‌داران دانستند که با وبلاگ نمى‌شود انقلاب مخلمين کرد يا به فرض يقه مرحوم دريدا را گرفت(!) اما مى‌شود با يک پست سرگرم کننده و جذاب کمى در مورد دريدا دانست، نوشت يا بحث کرد. موج‌سازى در هر حوزه‌اى که بنا بود باشد به تدريج محو شد و موج سازان بازارشان کساد شد. در مقابل کسانى مثل ناصر خالديان يا نيک آهنگ کوثر با پرداختن به هر دو جنبه سرگرم‌سازى (به مثابه برنامه‌سازى هنرى) و نيز ارائه پيام خود لابلاى موضوعات سرگرم کننده سال پربار و موفقى را پشت سر گذاشتند که در نوبت بعدى به آن خواهم پرداخت.

در همين بلوغ، وبلاگ‌نويسان دانستند که وبلاگستان يک سيستم نسبتاً بسته است و مخاطبان وبلاگ‌ها عملاً همان وبلاگ‌نويسان هستند. با دانستن اين فکت خيلى مهم چند اتفاق ديگر افتاد. اول اينکه مشخص شد که بخش کثير هرزه‌نويسان در کامنت‌ها خود وبلاگ‌نويسان هستند. دانستن اين موضوع ناخوش‌آيند به تدريج زمينه را براى تغييرات ديگرى آماده کرد. اين موجب شد که عده‌اى از وبلاگ‌نويسان چون نگارنده حقير به فکر جمع کردن بساط نظرخواهى بيافتند. (اين حرکت به تدريج ممکن است در سال آينده بيشتر مورد توجه قرار گيرد.) در کنار آن اتفاق مهم‌تر ديگرى که افتاد اين بود که نقش وبلاگ‌دارى* و کارهاى ديپلماتيک براى جذب تعداد بيشترى خواننده (‌در واقع وبلاگ‌نويس) برجسته شد. رايزنى‌هاى پشت پرده، دوندگى‌هاى پشت صحنه و ايميل پراکنى هاى وبلاگ‌نويسان به هم موجب شد که به تدريج وبلاگ‌دارى گاه از وبلاگ‌نويسى نيز مهمتر و برجسته‌تر باشد. وبلاگ‌نويسانى گاه بيشتر از اينکه به وبلاگ‌نويسى علاقمند باشند به وبلاگ‌دارى عطف عنان کردند، (يادمان باشد که گريز از تنهايى در کنار موثر بودن بر محيط پيرامون که شامل دنياى مجازى هم مى‌تواند باشد، انگيزه‌هاى مهم وبلاگ‌نويسى هستند، بر همين اساس وبلاگ‌دارى مى‌تواند آدمى را مانند وبلاگ‌نويسى راضى نگه دارد) اين افراد مطلبى هر دو سه هفته يکبار مى‌نوشتند و رايزنى‌ها براى کارهاى ديپلماتيک و گاه حاشيه‌اى و عجيب و غريب را پشت پرده شروع مى‌کردند. يک اتفاق مهم و همبسته به اتفاق قبلى اين بود که وبلاگ‌نويس‌ها به تدريج در کنار تعداد خواننده و يا نرخ مراجعه در روز به عنوان يک شاخص کمى در برآورد موفقيت کار وبلاگى به اهميت شاخص‌هاى ديگرى که کيفى بودند مانند شناخته‌شدن بيشتر در وبلاگستان، جايزه و تيتر ربودن، در کانون توجهات بودن و نيز شاخص مهم اثرگذارى در افکار عمومى وبلاگستان پى بردند. وبلاگ‌هايى يافت شدند که با اينکه شاخص تعداد خواننده آنها زياد نبود اما نوشته‌هايشان برد لازم را داشت به نحوى که با يک فاصله زمانى از مطرح کردن يک ايده توسط آنها تعدادى از وبلاگ‌نويسان مشهور از آن ايده‌ها استفاده مى‌کردند و حرف‌هاى آنها را با جرح و تعديل پوشش مى‌دادند. اين موضوع درعين حال نقش وبلاگ‌دارى را نيز بيش از پيش برجسته‌تر مى‌کرد.

به دليل پرهيز از طولانى شدن موضوع در نوبت بعدى به تضعيف شدن نقش وبلاگ‌هاى گروهى و توضيح چرايى آن، جنبش وبلاگ‌دارى فمينيست‌ها و تحولاتى که در آنجا اتفاق افتاد، حزبى‌شدن تعدادى از وبلاگ‌ها و گروه‌ها (‌به تعبيرى سياسى‌کارى بيشتر وبلاگ‌ها در کنار غيرسياسى شدن آنها)، نيز تخصص‌گرايى تعدادى از وبلاگ‌ها در کنار نقش خبرگزارى‌هاى وبلاگستان و رسانه‌هاى ارتباط جمعى وبلاگ‌ها (که خود رسانه هستند)، خواهم پرداخت.

نوروز و فرارسيدن سال ۱۳۸۵ بر همه دوستان مبارک باد.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
* وبلاگ‌دارى در اين نوشته قبلى بنده تبيين شده است. (اينجا)

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, March 18, 2006


زنده از ادمونتون


دوستان اگر دوست داريد بدانيد الان در ادمونتون هوا در چه وضعيتى است نگاهى به اين عکس بيندازيد.




لطفاً توجه داشته باشيد که اينجا ادمونتون است و بهمان نخنديد لطفاً. فعلاً هيچ انتظار نسيم باد نوروزى، بوى عطر ياس و شبنم بهارى نداريم و ننه سرما دارد انتقام اهمن و بهمن را از ما مى‌گيرد و اين قصه گمان کنم دست کم دو هفته‌اى ديگر ادامه پيدا خواهد کرد. به قول شاعر:

بر چهره گل نسيم نوروز خوش است، (اه ببخشيد:)
بر چهره گل برف و يخ و سوز خوش است

بقيه‌اش را هم شاعر به دليل يخ‌زدگى نرونهاى مغز فراموش کرده است. خود اهالى آلبرتا نيز الان مقدارى قاطى کرده‌اند به خاطر اين برف شديد که امشب هم ادامه پيدا خواهد کرد. شهردار مندل هم رفته است گل بچيند و از تميز کردن خيابان‌ها هيچ خبرى نيست. امروز دو سه بار با خودرويم چاچا رقصيدم و چيزى نمانده بود که چند هزار دلار پياده شويم. ( اينجا نگران نباشيد پول بيمه ماشين به‌طور مبسوط مى‌دهيم، اما نمى‌توانيم از آن استفاده کنيم. چون شرکت هاى بيمه بعداً همه آن پول را با بالا بردن نرخ ماهيانه بيمه از حلقوممان مى کشند بيرون! يادتان باشد که اگر مى‌خواهيد در خارج از کشور زندگى کنيد بايد بابت هواخورى هم پياده شويد و صد جور ماليات بپردازيد.)

البته نگران نباشيد. اينطور نمى‌ماند که. اينجا هم سبز و خرم مى‌شود ناجور! به‌هرحال ايام خوبى داشته باشيد و پيشاپيش نوروزتان مبارک.
عجالتاً تا بعد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


معضلى به نام تبريکات عيد نوروز

سنت خيلى قوى است. نوروز شده است و شور حسينى- ايرانى مى‌گيردمان. بعد از مدت‌ها مى‌خواهيم شاد باشيم و کسى هم جلودارمان نيست. مى‌خواهيم تا حد ممکن جلوه‌گرى کنيم. خيال خودمان را راحت مى‌کنيم يک ليست از هر کس که مى‌شناسيم درست مى‌کنيم و يا على. يک نوشته کلى هم مى‌نويسيم مثلاً اينطورى:

«دوست عزيز [بدون ذکر نام در اين گزارش!]،

فرارسيدن سال نو و نوروز اين عيد سعيد باستانى ايرانيان را خدمت شما و خانواده محترم [حالا اين دوست عزيز اصلاً خانواده محترم ما را در عمرش هم نديده است] تبريک عرض مى‌کنم. اميدوارم سال جديد سال موفقيت، سلامت و بهروزى باشد. [من هم اميدوارم]

ارادتمند،
دکتر حسين قاراپتيان»

بعد هم کليکى روى دکمه ارسال مى‌زنيم و با يک کليک و تنها يکى کار را تمام مى‌کنيم. به اين ترتيب تبريکى به سراسر کائنات مى‌فرستيم و خودمان را راحت مى‌کنيم و ديگران را ناراحت. مگر اينکه طرف مقابل در قيد و بند جواب دادن نباشد يا اينکه او هم مثل خودمان باشد و يکى از اين اسپم‌هاى تبريک براى کل کائنات بفرستد. اين کار آميخته به نوعى بيزينس‌ورزى و کاسبکارى است. (حالا ما اينهمه سربسر حسين درخشان مى‌گذاريم، اين را هم حق است بگوييم که حسين سالها پيش مطلبى مفصل در اين مورد نوشته بود که واقعاً تحسين برانگيز بود.)

تصورش را بکنيد يک آدمى مثل بنده که اهل ارسال اسپم تبريک نيست و در عين حال خيلى کلمات را جدى مى‌گيرد و اگر کسى به او بگويد «موفقيت و سلامت تو را خواهان هستم»، تا جوابيه‌اى شخصى و تبريکى مقيد به نام فرد و شامل بر حال و احوال و پرسيدن براى فرستنده نفرستد، آرام نمى‌گيرد چه زجرى مى‌کشد.

در حوزه تبريکات نوروزى گارد دفاعى گرفته‌ايم و طبق معمول امسال هم بيچاره شده‌ايم. اينجا ما تعطيلى هم نداريم و از وقت استراحت خودمان بايد بزنيم و هى به اين و آن جواب بدهيم. دوستان سالى يکبار و بى‌وفايان قديم، آشنايانى که لطف دارند به بنده حقير، بيزينس‌ورزها و کسانى که آدم‌ها را براى روز مبادا نگه مى‌دارند همه را بايد پاسخ داد و امسال مى‌بينم که اسپم‌ها خيلى بيشتر شده و افراد بيشترى ترجيح داده‌اند سريعتر بجنبند و اسپم به سراسر گيتى بفرستند به جاى اينکه بعداً مجبور شوند گارد دفاعى بگيرند و دانه‌دانه اسپم‌ها را بخوانند و جواب بدهند.

توجه: دوستانى که لطف دارند و ايميل تبريک شخصى مى‌زنند تاج سر بنده هستند. فرستندگان اسپم هم نظر لطفشان است. کاش اينهمه خوبى و نيکى که براى هم مى‌خواستيم در عمل هم چنين بود. آيا ما به همين اندازه نيکخواه ديگران هستيم و در موفقيتشان شاد مى‌شويم و بهشان کمک مى‌کنيم؟‌

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


هشدار

گنجى آزاد نشده است، بلکه به مرخصى آمده است. اين مى‌تواند يک دام ديگر باشد. دوستان لطفاً شلوغش نکنند. اگر مرتب فعالان، دانشجويان، سياسيون و خبرنگاران به خانه گنجى بريزند و با او مصاحبه کنند و نظرش را در مورد مسائل روز يا عقايد قبلى او جويا شوند، احتمال دارد مقامات قضايى پرونده اتهامات ديگر را پيش بکشند. گنجى احتياج به استراحت و آرامش دارد.

مواظب باشيم بدل نخوريم. اما به هر حال خبر خوشحال کننده‌اى بود. شب عيد خيلى‌ها مسرور شدند. اينطورى است ديگر. سال ناکاميها بالاخره آخر سر گوشت‌تلخى را کنار گذاشت. گنجى شيردل فعلاً در آستانه نوروز به مرخصى آمده است.

شاد باشيد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, March 17, 2006


عنصر «تعليق»









0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


عزيز آقا رو انداخته
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس

عبدالعزيز حکيم هم يکشبه شد آيت‌الله، رو زد به جمهورى اسلامى، نظام ما هم نامردى نکرد و نه نگفت محض گل روى آقا عزيز. منافع ملى هم که مثل بحر خزر است «آن آب شور نبايد کام دوست را تلخ کند» گويا آنچه در تاريخ مى‌ماند مردى و مردانگى است! (درحاشيه: ‌به نظر مى آيد کل نظام بوروکرات-ايدئولوژيک ما با اينهمه مراکز قدرت مثل يک انسان واحد و يک‌نفره رفتار مى‌کند. يکدفعه عصبانى مى‌شود. يک‌شبه جام زهر مى‌نوشد. يکدفعه هوس انتقام مى‌کند و يک زندانى سياسى را مدتى گوشمالى مى‌دهد. يکدفعه مرام و معرفتى روى آقا عزيز حکيم را زمين نمى‌اندازد. عجيب است!)

على لاريجانى که هنوز در کار ربط دادن عوالم فلسفه اشراق و حرکت جوهرى صدر المتالهين با عالم سياست است مى‌گويد: «در عالم سياست همه چيزها به هم ربط دارند.» ( اينهم صداى خود سپاهى فيلسوف عارف ديپلمات هنرمند همه‌فن‌حريف ما *) حالا پيداکنيد پرتقال فروش را. ( اشتباه نشود با بقال دريانى سرکوچه کار نداريم.) به هر حال براى جمال گل روى دوست، گاهى بايد با «دشمن» نديم و هم‌صحبت شد. (‌حالا هى بگو دپارتمان دشمن‌شناسى به چه دردى مى‌خورد؟!) به سبک و سياق نوشتارى آقا مهدى سيبستان بايد گفت: حاليا چه حالى بهمان دست داد از اين مذاکرات آخر‌الزمانى.

ظاهراً برادر حسين کيهان از اين حرکت زياد خوشش نيامده و صحبت هاى چشم راست آقا (يعنى همين على آقاى چمن‌گلى خودمان) را «تعجب برانگيز» خوانده است. شرط مى‌بندم بهنود به کيهانى‌ها گير مى‌دهد. خوراک او است.

فعلاً توى اين بلبشو و تعطيل شدن کل کشور به مدت سه هفته و فراخ‌الدوله بودن ما ايرانيان معلوم نيست کى قرار است برود با آمريکاييها مذاکره کند. محمدجوادشون؟ صادق‌شون؟ جواد آقا وعيدى؟ حسين آقا انتظامى؟ اين هم مساله‌اى است. من پيشنهاد مى‌کنم حسين درخشان خودمان را که هم عشق لاريجانى او را کشته و هم اين روز‌ها دارد براى خودش توى اروپا مى‌چرخد و کارهايى ديپلماتيک براى گفتگو با منتقدان و دشمنانش ميکند و چند روز پيش هم با دادن پيشنهاد سازنده غنى‌سازى در «منطقه بين‌المللى» کيش و قشم (!!) نشان داد دستى در کار گشودن بن‌بست ديپلماتيک هسته‌اى دارد، بفرستند براى اين مذاکرات. اينطورى حامد قدوسى هم با تئورى‌پردازى‌هاى خودش و محاسبات دقيق اقتصادى چرتکه مى‌اندازد که اگر حسين درخشان در مذاکرات شرکت کند نرخ بيکارى چقدر کمتر مى‌شود. بدين‌ترتيب مشکل مردم عراق هم حل مى‌شود. نظام ما هم که الحمدلله مشکلى ندارد و در خدمت دوستان است. ما که بخيل نيستيم تا باشد از اين مذاکرات مفيد و ثمربخش باشد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, March 12, 2006


در مورد وقايع اين روزها

الف) از تعجب و جاخوردن بعضى از دوستان به خاطر اين سرکوب‌ها تعجب بايد کرد. ما همه تحمل مى‌شويم. اما اگر روزى برسد که بايد ضرب شستى بهمان نشان داده شود، اينکار حتماً انجام مى‌شود. جنبش زنان يا جنبش فمينيستى نبايد سياسى شود و گرنه دقيقاً وسط مگسک قوه قهريه نظام قرار مى‌گيرد. بارها صاحب حقير اين قلم هشدار داده است که با توجه به شرايط موجود نظام از خيابانى‌شدن هر جريانى بشدت هراس دارد و آنها را اين روزها قطعاً سرکوب خواهد کرد. دوستان فمينيست بايد واقع‌بين باشند. با يک جمع دويست نفره به اضافه سيمين بانو چکار مى‌خواستند بکنند؟ همان‌ همايش را مى‌توانستند در يک جاى بسته و با همان جمع محدود خود در قالب انجمن زنان يا تريبون فمينيستى انجام دهند. خيلى کارهاى خوب و مفيد فرهنگى که دارند انجام مى‌دهند، همانها عالى است. قصد توجيه کارهاى وحشيانه را ندارم اما اوضاع اصلاً مساعد نيست.

ب) فانوس را هم مدتى است که دوباره يا سه‌باره فيلتر کرده‌اند. خوب گاهى تحمل نمى‌شويم ديگر! به هر حال اين نشان مى‌دهد که دوستان سانسورچى مطالب را پيگيرى مى‌کنند! کار که به مصاحبه‌هاى بدون خشونت و راهکارهاى دکتر مارتين رسيد، آقايان واکنش نشان دادند. مثل اينکه آنجا هم يک خط قرمز وجود دارد. خوب اين ماهيت نظام ما است. دوستان تعجب نکنند عصبانى هم نشوند. سام ضيايى عزيز اين چند روز دلخور بود که وبلاگها چرا به اين مساله واکنش نشان ندادند؟‌ به هر حال اوضاع در وبلاگشهر خيلى متفاوت شده است و انتظارى از استقبال از اين فراخوانها نبايد داشت. ضمن اينکه به آليوس، نيما و سام و همه دوستان عزيز فانوسى بابت تلاش‌هايشان تبريک و خسته نباشيد بايد گفت. اگر گوش شنوايى باشد اين حرفهاى بدون خشونت شنيده شده و با سانسور هم چندان تفاوتى در اوضاع ايجاد نشده است.

ج) اکبر گنجى شيردل دوران محکوميتش تمام خواهد شد. نفوس بد نزنم و اميدوارم و از ته دل آرزومندم که اين چند روز هم به خوبى و خوشى بگذرد و داور سوت را بزند و گنجى به زندگى خود برگردد. او نياز به استراحت دارد، هزار برابر آنچه که بايد هم هزينه داده است.

د) بحث ترس نيست، بحث واقع‌بينى است. وقتى مى‌گوييم چرا جمهورى اسلامى علاقه خاصى دارد که در عرصه بين‌المللى باسن مبارک و مقدس خود را بدو بدو ببرد و بچسباند به شاخ گاو، همين موضوع براى خودمان هم صادق است. احتياط هميشه شرط عقل بوده است. خصوصاً در اين روزها اين شرط جدى شده است. مشکل ايران بيش از هر چيز خوش‌باشى مردم‌مان و علاقه خاص آنها به بى‌مسووليتى و ساده‌گيرى است. دوستان عزيز فعال يا اکتيويست، روزنامه‌نگار، نويسنده، نخبه، روشنفکر و دلسوز حواستان باشد که يکهو هزينه زيادى ندهيد. اگر هم مى‌خواهيد وسط گود باشيد با همين بازى‌بازى‌کردن‌هاى کم‌خطرتر هم مى‌شود مشغول بود. به هر حال خوشبختانه يا متاسفانه زمينه کار و فعاليت در سرزمين بکر ايران زياد است. عرصه هاى کم‌خطرتر را انتخاب کنيد و مشغول باشيد. کسى نمى‌تواند توصيه به زندگى کردن را خيانت بداند. زندگى‌تان را بکنيد و مواظب خوک‌صفت‌هايى که ممکن است شما را به جلو هل بدهند تا بعداً نردبان بگذارند و ازتان بالا بکشند، باشيد.

د)‌ همين ديگر، نوروز هم ظاهراً در راه است اگر مشکل تکنيکى خاصى(!) پيش نيايد قاعدتاً بايد يا هشت نه روز ديگر زمين وارد اعتدال بهارى و بعد برج حمل بشود. پيشاپيش نوروزتان پيروز باد. من هم جاى دورى نرفته‌ام و حتماً چيزکى خواهم نوشت پيش از نوروز.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, March 09, 2006


فلج هسته‌اى

بازى ديپلماسى را اگر تيم لاريجانى مانند جواد وعيدى و على‌اصغر سلطانيه و همکاران بلد نيستند و نمى‌گذارند که دست کم چند تن از کارشناسان وزارت خارجه با اختيارات کافى براى مذاکره وارد اين بازى شوند که به‌هرحال هرچه باشد در اين چند سال تجربه‌اى کسب کرده‌اند و درسى در اين زمينه خوانده‌اند و دست کم بلد هستند که «بگرد تا بگرديم» نگويند، در مقابل ديپلماتهاى کارکشته آمريکا و سه کشور اروپايى به همراه دستگاه سياست خارجى‌شان تا توانسته‌اند شگرد و بدل به ما زده‌اند.

آخرين شگرد ظريفى که به نمايش گذاشتند همين بود که راى‌گيرى در مورد ايران را به تاخير انداختند و شايعه اختلاف نظر بين روسيه و آمريکا را دامن زدند و لحنى در پيش گرفتند که گويى قرار است راى‌گيرى جديدى انجام شود و احتمالاً قصد دارند پرونده را در آژانس نگه دارند، ايران هم تلاش خود را با تمرکز بر روى غير متعهدها و تهيه يک پيش‌نويس قطعنامه قرار داد، حال اينکه در آخر کار اصلاً موضوع ايران را مطرح نکردند و همان قطعنامه قبلى کافى بود که ايران را به مسلخ شوراى امنيت بفرستند و تلاش‌هاى ايران کاملاً عقيم ماند.

ديپلماسى آمريکا و سه کشور اروپايى تاکنون بر اين اساس بوده که در ظاهر با قرار دادن گزينه‌هاى مختلف پيش روى ايران، چنين وانمود مى‌کنند که ابتکار عمل به دست ايران است، در حاليکه در عمل ابتکار عمل در دست آنها است، سيگنالهاى ضد و نقيض به ايران مى‌فرستند، لحنشان را عوض مى‌کنند، زبان تهديد و تشويق و ارعاب و مرعوب شدن را از چند جانب مختلف به کار مى‌گيرند و علائم دروغين به ايران مى فرستند (مثلاً ادعا مى‌کنند که جمهورى اسلامى قوى است و به بمب مى‌رسد و همه ما غربى‌ها بيچاره شديم و راه حلى جز مدارا نداريم. اينها همه همان سيگنالهاى دروغين است! يا ناگهان دام روسيه را جلوى ايران پهن مى کنند و کسى هم نمى پرسد که چطور آمريکا يکباره هوادار سينه‌چاک روسيه و دلسوز طرح او مى شود.) و با زمانبندى فشرده و در دقيقه نود ايران را در شرايط اضطرارى و تحت فشار مجبور به انتخاب مى کنند، که تا اينجاى کار خود جمهورى اسلامى دست به انتخابهاى غلطى زده است و در مسيرى افتاده که اگر آن را تصحيح نکند جز به سقوط منتهى نمى‌شود. اين روش دارد جواب مى‌دهد و باز دوباره ايران را در اکراه قرار مى‌دهند که دست به انتخاب بزند، باز هم به ايران سيگنال‌هاى دروغين و گمراه‌کننده مى‌فرستند و باز بلافاصله نوبت حرکت را به ايران مى‌دهند که انتخاب دشوار ديگرى انجام دهد. تصحيح ديپلماسى براى جمهورى اسلامى که مراکز قدرت تصميم‌گيرى در آن زياد و در چنبره الزامات ايدئولوژى دينى گرفتار آمده، سخت است. وقتى جمهورى اسلامى عزم خود را جزم مى‌کند که راهى را انتخاب کند، بعد که بدل مى‌خورد و سيگنال‌هاى گمراه کننده جديد هم مى‌رسند، انتخاب گزينه درست بعدى برايش مشکل‌تر مى‌شود. اين اساس استراتژى غربى‌ها است و کارى مى‌کنند که خود جمهورى اسلامى دارد مرحله به مرحله خودش را به تهلکه مى‌اندازد.

وسوسه گرفتن يک امتياز بدرد بخور در مقابل تعليق کامل غنى‌سازى عامل ديگرى است که دستگاه ديپلماسى هسته‌اى ايران را در کنار عوامل ديگر زمين‌گير کرده است. به عنوان مثال در شرايط موجود و از ديد منافع ملى تعليق کامل ولى موقت غنى‌سازى اگر با نشستن بى‌قيد و شرط جلوى آمريکا پاى ميز مذاکره همراه شود معامله بدى نيست. اما گروه هايى درون نظام هستند که همين را هم خفت و خوارى مى‌دانند! اينجاست که ديگر ديپلماسى قدرت تحرک خود را از دست مى‌دهد چون به ساز همه نمى‌تواند برقصد. براى همين هم هست که ماشين ديپلماسى ما توان مقابله و تحمل اين همه فشار در اين بازى نفسگير را ندارد و با رفتن به شوراى امنيت، کسانى مانند جواد وعيدى نفس راحتى مى‌کشند و نعره‌اى مى‌زنند. چون حد‌اقل تا چند روزى از بازى نفس‌گير خبرى نيست. فعلاً يک هفته‌اى رجزخوانى ادامه پيدا مى‌کند که از اين ستون به آن ستون فرج است و به هر حال احتمال وقوع هر نوع حادثه‌اى هست که ممکن است قضاى بد را برگرداند!

بعضى‌ها هنوز حرف از حق مى‌زنند. اصلاً بحث حق در اينجا مطرح نيست. بحث نبود ديپلماسى براى پيشبرد آن حق است. با تاکيد تنها بر اين «حق مسلم» کار پيش نمى‌رود که ديديم نظام به جايى نرسيد و در مقابل آن «حق مسلم»، «حق حيات» و ده ها «حق مسلم» ديگر در خطر قرار گرفته است و کشور و نظام هردو در چند قدمى پرتگاه هستند. اين تصحيح مسير جز با عزم جدى سران عالى نظام براى عقب نشينى حاصل نمى‌شود. هنوز اميدواريم که اينکار انجام بشود هر چند صحبت‌هاى اخير آقاى خامنه‌اى اين را نشان نداد اما به هر حال هنوز هم فرصت هست.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, March 08, 2006


تحليل آبدوغ خيارى من
يا وقتى آدم خودش با خودش مصاحبه مى‌کند!

- «اه اه اه چرا اينجورى شد؟»
- «چه جورى شد؟»
- «شوخى شوخى رفتيم شوراى امنيت»
- «اولاً شوخى شوخى نبود و حاصل کار فشرده دستگاه ديپلماسى آمريکا و اروپا بود. ثانياً نکنه فکر کردى بعد از شش ماه کامل ياوه‌گويى رييس‌جمهور منتخب نظام، انگشت به فلانجاى صهيونيست‌ها رساندن و دهن‌کجى به دنيا قرار بود ما رو ببرند کجا؟»
- «حالا چى ميشه؟»
- «هيچى! خود کرده را تدبير نيست. مگر اينها نبودند که تا چند ماه پيش مى‌گفتند ما را با لولوى شوراى امنيت نمى‌توانند بترسانند که از ترس مرگ خودکشى کنيم؟ بفرما آقاى لاريجانى مغز متفکر: اين شما اين هم شوراى امنيت»
- «يعنى فکر مى کنى اميدى هست که اينها به روسيه و چين باج سبيل زياد بدهند و خودشان را با وتوى آنها از مخمصه نجات ‌دهند؟»
- «احتمالش خيلى ضعيف است، اولاً دست آمريکا، انگليس و فرانسه در شوراى امنيت خيلى باز است. البته الان بحث دادن التيماتوم به ايران هست. بعد دوباره نوبت حرکت با ما است. آنهم در يک موقعيت بسيار بد و در شرايط ضعف مفرط. لابى کردن با روسيه و لاس زدن با چين نتيجه‌اش از پيش معلوم است. الان روسيه بدون تعارف و طبق گفته صريح وزيرخارجه‌اش در بدر به دنبال پروپوزال تحريم است که ببيند از اين تحريم و چانه‌زنى‌هاى اقتصادى پشت پرده چه چيزى به او مى‌ماسد؟ واضح هم هست که اين وسط هرکس دارد جيب خودش را نگاه مى‌کند. اگر بحث چرب کردن سبيل پيش بيايد، آمريکايى که حاضر نيست چند صد ميليارد دلار خرج جنگ بسيار دشوار با ايران کند، سر کيسه را بهتر از ايران بلد است شل کند. فراموش نکن که روسيه هم نفت و گاز دارد و هم تشنه صادرات با قيمت هاى بالا است و هم تشنه سرمايه‌گذارى. يادت باشد که در آلبرتا تا پنج سال ديگر به اندازه ظرفيت توليد فعلى ايران نفت توليد خواهد شد، ذخايرى را که بوش دارد به تدريج از آلاسکا مى‌کشد هم يادت باشد، اوضاع عراق به تدريج رو به بهبود خواهد رفت، عربستان هم دم تکان داده و قول جبران کسرى نفت تحريم‌شده ايران را داده است. تازه تحريم‌ها هم هوشمند خواهند بود و سر تا پاى اقتصاد ايران وابسته به لوازم و قطعات وارداتى است. از تو که در صنايع ايران بوده‌اى بعيد است که حواست نباشد. اگر به صورت کلان هم به قضيه نگاه کنى، کشورى که به اندازه نيم درصد اقتصاد جهان است اگر کنار گذاشته شود چقدر روى دنيا اثر خواهد گذاشت؟؟ نفت بشکه اى صد دلار خواب و خيال است و وقتى که به اندازه بيشتر از حد بخور و نمير بهمان اجازه صادرات ندهند بشکه صد دلار به چه درد مى‌خورد؟»
- « اما همين بشکه صد دلار، دنيا را زير و رو خواهد کرد»
- « اثر خواهد داشت ولى مردم کشورهاى صنعتى خصوصاً آمريکاى شمالى آماده قبول هزينه‌ها هستند، آنها ترجيح مى‌دهند تا مدتى ماهى دويست دلار بيشتر پول سوخت بدهند تا اينکه وارد جنگ ديگرى بشوند. به هر حال اوضاع اقتصادى هم بهتر از چهار سال پيش است. ضمن اينکه ذخاير جايگزين هم سريع با سرمايه گذارى‌هاى بيشتر که حالا توجيه اقتصادى دارد وارد بازار عرضه مى‌شوند. از ذخاير پايان ناپذير شن نفتى (Oil-sand) آلبرتا غافل نشو که نقشى کليدى ايفا خواهد کرد. آمريکاى شمالى که از نفت سيرآب بشود خيلى کارها مى شود کرد. چين هم تا وقتى که دستش زير سنگ بازار آمريکا است، خودش را براى چندرغاز پروژه چند ميليارد دلارى ايران - آنهم با اين وضع پرريسک - به خطر نمى‌اندازد.»
- « اگر تنگه هرمز را ايران ببندد چه؟»
- « چنين چيزى محال است. اينکار يعنى خودکشى. دنيا به هيچ وجه اجازه چنين شوخيى به ايران نمى‌دهد»
- « اگر تروريسم را در منطقه بگستراند چه؟»
- « با کدام نيرو؟ حماس که الان کانادا هم مى خواهد بهش کمک بکند؟ با حزب الله لبنان که حزب شده و سرعقل آمده؟ وضع عراق را از اينى که هست خرابتر کند که چه بشود؟ بازى با تروريست‌ها هم ديوانگى است چون به طور کامل فشار هاى شديدتر و حمله نظامى با ائتلاف بين‌المللى را توجيه مى‌کند»
- « اما نظام به نظر مى‌رسد که از حمله نظامى بدش نمى‌آيد؟»
- « اگر نظام ماجراجويى جدى بخواهد داشته باشد، همه دنيا با او سرشاخ خواهد شد و اينکار يعنى نابودى کشور و نظام هردو باهم. اينها انقدر خردورزى حتى در کله خرابترين آدمهايشان هست که چنين کارهايى نکنند.»
- « پس هدفشان از اين همه موش و گربه بازى چه بوده است؟»
- « هدفشان بحران سازى براى بقا بود. نظام بحران زا و بحران زى است. اما فکر نمى کردند که دنيا ديگر تحمل شوخى ندارد. ضمن اينکه به هر حال نيم نگاهى هم به آب حيات بمب هسته‌اى داشتند. (اگر شده زيرزيرکى و شوخى شوخى اگر توانايى تجهيز به سلاح را کسب مى کردند، به هر حال نظام بيمه مى‌شد) اما حرکت هاى اخيرشان خصوصاً اين استيصال چند روز گذشته نظام نشان داد که آنها فهميده‌اند که اين تو بميرى از آن تو بميرى ها نيست و مى‌خواستند آبرومندانه عقب‌نشينى کنند اما ديگر دير شده بود براى نرفتن به شوراى امنيت.»
- « حالا احتمال حمله نظامى هست؟»
- « اين احتمال بسيار ضعيف است. اما احتمال سرکوب شديد در داخل کشور هست. نگران کسانى مثل اکبر گنجى هستم که آنها را شهيد کنند و گربه را دم حجله بکشند که نفس ها در چند ماه آينده در سينه حبس بشود و اقتدار نظام هم به منصه ظهور برسد. نگاه کنيد به ضرب و شتم امروز در پارک دانشجو.»
- «اگر اينها عاقل باشند، راه نجاتشان چيست پس؟»
- «اينها عاقل هستند، يعنى قدرت غالب دست عاقلهايشان است، منتها فکر منافع ملى نيستند. تنها راه موجود متوقف کردن فورى و کامل غنى‌سازى براى نشان دادن حسن‌نيت و دعوت به گفتگوى صريح و فراگير با آمريکا از جانب رهبرى عالى نظام است. اينها دنبال يک فرصتى هستند که آبرومندانه اينکار را بکنند، اما آمريکا تا ابهت نظام را چون ليبى خرد نکند چنين فرصتى را به آنها نمى‌دهد و آرام آرام به لب پرتگاه مى کشاندشان مگر اينکه خودشان جام زهر يا کاسه واجبى را سر بکشند.»
- « اينکه مى‌شود خفت و خوارى از ديد مقامات نظام»
- «اقتصاد دنيا شوخى ندارد. دنيا تشنه نفت است و تشنه‌تر هم خواهد شد. با نفت و انرژى نمى‌شود شوخى کرد. ايران بايد از انزوا و بى‌مسووليتى و گاهى چوب لاى چرخ گارى اين و آن گذاشتن در دهکده جهانى دست بردارد وگرنه يا راه آب را مى‌بندند يا با بيل و شن کش به همراه کدخدا مى‌آيند سراغش. دنيا نشان داده است که در اين تصميم جدى است و هيچ شوخى هم ندارد. بقيه‌اش با مقامات حکومت ايران است که گره‌هاى کورى که روى هم زده‌اند بتوانند باز کنند آنهم به سر انگشت تدبير و مسووليت‌شناسى. درست است که به قول آقايان دنيا دنياى رقابت است. اين کشور نشد يکى ديگر. اما دنيا اجازه شوخى کردن و ديوانگى را به هيچ وجه نمى‌دهد خصوصاً به نظامى که با جاهاى حساس دنيا کار دارد و بازى اقتصاد دنيا را مى‌خواهد بهم بريزد و براى اينور و آنور شاخ و شانه مى‌کشد. اينجا است که رقبا همه با هم متحد مى‌شوند که ايران را سرجايش بنشانند. اين خيلى پيچيده نيست. يک راه حل ديگر هم براى نظام به سبک «مرحوم حاج سعيد» (‌قتل درمانى) اين است که احمدى‌نژاد را با يک پرواز سرنوشت‌ساز و با توجه به «فرسودگى ناوگان هوايى کشور» بفرستند به سراى باقى و از شر کابوس سخنران هولوکاست راحت بشوند و فضا را پاک کنند، يکجورى سکان مذاکره را با اجماع و با طوع و رغبت به دست هاشمى بسپارند و فضا را براى ليبى شدن از نوع آبرومندانه‌اش آماده کنند.»
- «پس اينها به زودى مى‌روند؟»
- « نه هستند، من پيش‌بينى مى‌کنم که مى‌مانند اما کرک و پشمشان خواهد ريخت، به تدريج جام زهر اصلاحات ولو اصلاحات چينى را - که وسط راه به دليل شرايط اجتماعى ايران به انفجار جنبش هاى مختلف تبديل خواهد شد - بهشان خواهند خوراند و به تدريج به جامعه جهانى خواهند پيوست و در دراز مدت ظرف يکى دو دهه استحاله خواهند شد و مولود دموکراسى بومى و آزادى در يکى از آخرين کشورهاى جوياى اين فرزند شيرين که اتفاقاً حاصل يک زايمان طبيعى و مبارک است، به دنيا خواهد آمد. مگر اينکه بخواهند در اين مقطع خيلى حساس ديوانگى کنند که در اين صورت رفتنى هستند. هر چند که احتمال ضعيف سقط جنين هم هست.»
- « از کجا به اين تحليل مطمئن هستى؟»
- « فعلاً اوضاع در کوتاه مدت و دراز مدت اينگونه ديده مى‌شود اما به هر حال در شرايط آتى بايد سناريو را بازنگرى کرد و در هر حال هيچ وقت نمى‌شود صددرصد پيش بينى کرد که چه خواهد شد. اما من احتمال رويارويى نمى‌دهم و احتمال وقوع جنگ هم ضعيف است.»
- «ولى اينها که همه اش دارند از مقاومت و باتلاق و اينها حرف مى‌زنند»
- « اينها همه فيلم است براى مصرف تندروهاى داخلى. جدى نيست. نظام مدبر است. نگاه نکنيد به فرمان کندن و ترمز بريدن‌ها. اينها دنبال اين هستند که به نوعى در فرصت مناسب با امريکا مشکلشان را حل کنند. البته اين فرصت پيدا نخواهد شد مگر اينکه نظام جام زهر را سر بکشد و به نوعى از آمريکا عذرخواهى کند. اگر بخواهند سر حرف خود بمانند، تحريم حتمى است و اگر در تحريم هم بخواهند مقاومت کنند و غنى‌سازى را سريع براى رسيدن به بمب پيش ببرند، حمله هوايى محدود به مراکز صنعتى و هسته‌اى متاسفانه به وقوع خواهد پيوست و در اين صورت در مقابل کار چندانى جز بمب گذارى در عراق نمى‌توانند بکنند.»
- « اما حکومت از نظر قدرت نظامى قوى است و مى تواند واکنش نشان دهد»
- « شايد بخواهند بزنند به سيم آخر که در اين صورت سرنگونى‌شان قطعى است. آنها اينکار را نمى‌کنند. امريکا از ايران در قضاياى مختلف «سيلى» خورده است. اگر کار به رويارويى بکشد آمريکا سيلى‌اش را به زعم خود بايد بزند و متاسفانه مى‌زند بعد اگر شرايط مساعد شد سالها بعد مثل ليبى مى‌نشينند سر ميز مذاکره.»
- «پس اين سناريوى ديگرى شد»
- « بله اين هم محتمل است. به هر حال همه چيز بستگى به نظام دارد که چه کار مى خواهد بکند بالاخره. به هر حال اگر اينها بخواهند جنگ تمام عيار را انتخاب کنند، اين توانايى را دارند که بزنند به سيم آخر و اينکار را بکنند. بحث اين است که احتمال اين رويداد ضعيف است. مگر اينکه تندروهايى کله خراب کودتا کنند يا قدرت غالب را در دست بگيرند و کار را به جنگ تمام عيار بکشانند.»
- « پس باز چندجور حرف شد»
- « اينها همه‌اش بحث و تحليل است. ما هم قدرت تحليلمان خيلى محدود و اطلاعاتمان ضعيف است و رويدادها هم پيچيده هستند و شرايط هم بسيار متغير. واقعيت امر آن است که کسى واقعاً آينده ايران را نمى تواند پيش‌بينى کند. اما اين را مى‌شود گفت که نامحتمل‌ترين سناريو قدرت اتمى شدن ايران است.»
- « از اينکه وقتتان را در اختيار ما قرار داديد، تشکر مى‌کنم»
- « من هم از حوصله اى که شما به خرج داديد سپاسگزارم»!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, March 05, 2006


پست ويژه به مناسبت يوم الله ششم مارس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس


نيويورک نيويورک ما داريم مى‌آييم. (سينه‌زنى فراموش نشود)



ما در راه آژانس روحانى‌ها داديم، کمال خرازى، سيروس‌ناصرى‌ها داديم.
آرمين‌ و امين زاده داديم، ميردامادى‌ داديم، دکتر شيرزاد داديم، على آهنى، موسويان داديم، سعد آباد، بروکسل، سولانا، استرا، يوشکا فيشر داديم، دکى برادعى‌ها داديم، کلى قالى داديم، پسته و مرسدس به اين و آن داديم. قراردادها داديم، در غلتان داديم.

نيويورک نيويورک ما داريم مى‌آييم، ما در راه آژانس آقا جواد داديم، آب نبات و آجيل و شکلات داديم،
تروييکا داديم، نفت ارزان داديم، گاز مفتى داديم، جواد وعيدى، لاريجانى داديم،

کربلا کربلا …

پوزيسيون هسته‌اى ايران قبل از پس دادن آب‌نبات توسط على آقا لاريجانى



پوزيسيون هسته‌اى بعد از پس دادن آب‌نبات (على‌آقا چمن‌گلى با مهره سياه بازى مى‌کند)



جهت اطلاع دوستان و علاقمندان به شطرنج: اين يک بازى واقعى و بين کارپف (سفيد)‌ و توپالف بود که درست در اين حرکت سياه تسليم شد! البته على آقاى مغز متفکر معتقد است که «عالم سياست عالم عجيبى است» و بايد با ديپلماسى پويا به بازى ادامه داد. تا ببينيم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, March 03, 2006


به بهانه دزدى ناشيانه ايده

ايده‌ها اگر درست فهميده نشوند و تنها کپى‌بردارى شوند به‌کل به کج‌راهه کشيده مى‌شوند. اتفاقى که در وبلاگ‌شهر تبديل به يک عرف و مد شده است. خدا نکند چيزى در اين شهر مجازى مد شود که در اين صورت صاحب ايده هم حتى گاهى جا مى‌ماند و برچسب امل و عقب‌افتاده مى‌خورد! ماشاالله ادعاى فرهنگى بودن دوستان خيلى زياد است. اما همين آدمهاى فرهنگى محترم يادشان مى رود که ايده اى که به نام خودشان مى‌زنند، لااقل قبل از سرقت مقدارى مطالعه کنند و ببينند که فلسفه وجودى اين ايده اصلاً از کجا بوده است؟ بالاخره اين مغز هم بايد مقدارى ورزش کند نه؟

بارى، آخر سال شده است و دوستانى را ديدم که ياد اين موضوع افتاده اند که هر کدام نام پنج وبلاگ برگزيده را از ديد خودشان اعلام کنند. يکى از کسانى که چنين ايده‌اى را به زعم خود راه انداخته، جوگير شده است و همه را دعوت کرده که در بخش نظرسنجى وبلاگ راى بدهند. بعد هم طبق معمول حسين درخشان اين آدم بى‌مسووليت از راه رسيده و بدون اينکه کوچکترين تحقيقى در مورد عواقب چنين نظر سنجى عالمانه‌اى انجام بدهد، خيل عظيم کشته مرده هاى خود را به آن وبلاگ سرازير کرده با اين حکم حکومتى که: برويد و راى بدهيد. (هواداران هم لابد اشک‌ريزان و بر سر زنان روان که لولا حودر فقد هلک کل البلاگرين. اگر حودر:خودم نبود همه وبلاگ‌نويسان هلاک مى‌شدند!). آخر و نتيجه اين راى‌گيرى البته براى بنده و خيلى از دوستان از پيش معلوم بود. عده اى از دوستان ديگر مى‌پرسند که خوب حالا نتيجه اين نظرسنجى چه شد؟؟!!! واقعاً که!

بنده تنها ياد‌آورى مى‌کنم که دوسال پيش اين ايده از اينجا آمد که به مناسبت سالگرد تولد وبلاگ‌هاى فارسى هر کدام از دوستان به تناسب حوزه علايق و دامنه وبلاگ‌هايى که مطالعه مى‌کنند نام ده وبلاگ برگزيده را از ديد خود و در وبلاگ خود بياورند. بحث از اينجا آمده بود که وبلاگستان مرکزى بى‌مرکز است و تمرکز براى انتخاب و برگزيدن وبلاگ‌ها اگر هم شدنى باشد، مغاير روح کلى تکثر و بى‌مرکزى وبلاگستان است. بنا بر اين بود که هر کدام از دوستان نام ده وبلاگ برگزيده را از ديد خود بياورد و هيچگونه جمع بندى هم انجام نشود (‌که امکان پذير هم نيست). اينکار هم موجب ارتقاى فرهنگ نقد و نقدپذيرى مى‌شد هم به نوعى دوستى‌هاى وبلاگى را واقع‌بينانه‌تر مى‌کرد. پيشنهادى بود و نقد و نظرهايى هم آمد و تعدادى از دوستان عزيز هم استقبالى کردند و تعدادى هم البته در عين اينکه با اينکار مخالف نبودند، ترجيح دادند بر طبق مصالح ديپلماسى وبلاگ‌دارى خود وارد اين وادى نشوند و روابط وبلاگى ميان خود و حلقه دوستان را دچار تنش نکنند. ايده اين بود. اين کجا و ايده به ظاهر جديد(!) کجا؟

کاش بيش از آنکه مى‌نوشتيم و نويز در عرصه مجازى ايجاد مى‌کرديم، مى‌خوانديم. کاش بيش از آنکه شيرينکارى و بلبل زبانى مى‌کرديم، سکوت مى‌کرديم و مى‌انديشيديم. کاش هر کس مسووليت چيزهايى را که در وبلاگش مى‌نوشت بر عهده مى‌گرفت. کاش هر کس اگر چيزى از ديگرى وام مى گرفت از او يادى مى‌کرد. کاش هر کس مى‌دانست چه عقايد و ايده‌هايى مال خودش است چه چيزهايى مال ديگرى. کاش اين اسباب‌بازى مجازى نبود.

زندگى با شتاب در جريان است و عده اى از دوستان نيز به اهميت سکوت پى برده‌اند. درود بر آنها!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________