<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Tuesday, May 30, 2006


عکاس‌باشى خيابانهاى وبلاگشهر


هيچوقت در وبلاگش نيست، اما ردى از او گهگاه در اينور و آنور هست. سر دکتر شکرخواه دعوا مى‌شود، يکهو مى‌بينى که دوست ما پشت‌سر يونس شکرخواه‌ عکس يادگارى گرفته است. بچه‌ها مى‌روند به ديدار گنجى، مى‌بينى چهره يک خوشتيپ هم وسط عکس‌ها‌ دارد مى‌درخشد(!). جايى درگيرى است، حاضر مى‌شود و با قلم پاکيزه‌اش سعى در آرام کردن اوضاع دارد. با همه صلح و صفا است. هم فمينيست‌ها با او خوب هستند هم آدمهاى منتقد جريان فمينيسم مجازى. در کامنت‌دونى‌هاى دوستان ظاهر مى‌شود، در قرار و مدارهاى وبلاگى حاضر مى‌شود. در وبلاگ‌هاى ديگران مى‌خوانى که فلانى هم آمد و هديه‌اى آورد. در تمام اين مدت وبلاگش که به همت ناصرخالديان اين عزيز همه‌فن‌حريف وبلاگ‌شهر رنگ و جلايى گرفته است خيلى دير به دير آپديت مى‌شود. کى مى‌رسد به اينکار با اين همه مشغوليت؟! بله دارم از رضاى آبچينوس عکاس‌باشى محبوب وبلاگشهر مى‌گويم. متاسفانه توفيق ديدار اين دوست عزيز را از نزديک نداشته‌ام اما مدتى توفيق همکارى با او در فانوس داشتم. پسرى بسيار خوب، دوست‌داشتنى و صادق است و چندبار هم شخصاً من را شرمنده خودش کرده است. يکبار هم نقدى برايم نوشته است که تاکنون در وبلاگشهر چنان نقد لطيف و مهربانانه‌اى نديده‌ام. امروز صبح هم ديدم که در پاسخ به مطلب قبلى من نامه‌اى برايم فرستاده است و تقريباً همه افراد را مى‌شناخته است. خيلى لطف کردى رضا جان.

عجيب است! پس مى‌شود مثل او وبلاگ داشت و دشمن هم نداشت! درود بر آقا رضاى مهربان! کاش بيشتر از عکس هايش در وبلاگ خود بگذارد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, May 29, 2006


نوستالژياى نامها (۱)


يک نگاهى بيندازيد ببينيد از اين اسم‌ها کدامشان برايتان آشنا هستند:

- شيخ راغب حرب
- احمد سه‌کوتوره
- خورخه لوييس براون
- منگيستو هايله‌ماريام
- ياسر سيراوان
- الکساندر بسمرتنيخ
- اولاف پالمه
- آدولفو والنسيا
- گنادى يانايف
- ايوان لندل

همينطورى!
اگر هر ده‌تايشان را مى‌شناسيد لطفاً بهم اى‌ميل بزنيد. واقعاً‌ بايد يک جايزه برايتان بخرم!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, May 28, 2006


مشکل تکنيکى!


از شما چه پنهان مدتى است که حتى اگر هم بخواهم پاى اينترنت و وبلاگ‌خوانى و وبلاگ‌نويسى باشم ديگر به سختى بتوانم. چرا؟ چون يک «مشکل تکنيکى» به وجود آمده است. براى حل مشکل کارى نمى‌توانم بکنم، حتى بايد از وقت اينترنت خود خيلى بيشتر بزنم. واقعيت اين است که گرفتار کارهاى منزل جديد شده‌ام و بايد وقت بيشترى بگذارم، چون متاسفانه کارهاى خانه خيلى زياد است. قضيه فقط زن‌ذليلى نيست جانم! قضيه اين است که هر چه مى‌دوم کارها تمام نمى‌شود. نمى‌دانم چرا! خدا نصيب همه بکند و ببينيد که اينکار خير پدر آدم را در مى‌آورد!

براى همين است که گهگاه ظاهر مى‌شوم و هاى‌و‌هويى مى‌کنم که بگويم من هم کمابيش هستم و چراغ وبلاگ‌نويسى خودم را روشن نگه دارم. همين! پس خداحافظى نمى‌کنم، هستم اما پاره وقت. شرمنده روحيه ورزشکارى نيک‌آهنگ عزيز هم هستم!

شاد باشيد آقايان و خانمها.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, May 27, 2006


سلام بر فينال!


هورا! دو يک برديم و آناهايم را در مجموع چهار بر يک از سر راه برداشتيم. منتظر بازى پنجم بوفالو -کرولاينا براى تعيين پاى ديگر فينال هستيم. کارشان دو بر دو گره خورده. دوسال پيش بود که تيم Flames کلگرى با رقابتى ميليمترى در آخرين بازى جام را تقديم تيم تمپاى فلوريدا کرد. پارسال هم که NHL تعطيل بود به خاطر مسائل مالى و اعتصاب بازيکنان. امسال ديگر سال ادمونتون است. چه مى‌کنه اين اويلرز!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, May 25, 2006


شورش در دانشگاه‌ها


چه مملکت گل و بلبلى داريم خداييش! همه چيزمان بايد به همه چيزمان بيايد ديگر. همه‌مان هول هستيم و مى‌خواهيم جايى را بگيريم و گرنه براى اعتراض مشخص و محدود هزار کار مسالمت آميز، بدون خشونت و بانتيجه مشخص مى‌شود کرد. حالا از اين شورش کور کى سود مى‌برد؟ هم چوب را خورديد هم پياز را و هم خيال بعضى‌ها را راحت کرديد. با مرگ بر ديکتاتور زدن چيزى حل نمى‌شود آقاجون، اين سى هزار دفعه.

درحاشيه:‌ اين نيما راشدان هم باز خوابنما شد. برادر عزيز تو درست را بخوان جان من! تخته سنگ بزرگ مى‌خواهى بردارى که چه بشود؟‌ خامنه‌اى دلش نمى‌خواهد برود به تو دوست عزيز هم مربوط نيست!

راستى مبارزين عزيز: داستان سقوط سى ۱۳۰ به کجا رسيد؟ يادتان هست؟‌
اين پست را هم نوشتم نگوييد پارسا ترسيده. نه بابا جون. مشکل ما ترس نيست. مشکل اينه که با اين حرفها چيزى حل نميشه. آره دامولا!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


باختيم!

محض اطلاع دوستان، شش بر سه باختيم! بد بازى کرديم. نتيجه کلى شد سه بر يک. هنوز فرصت براى جبران هست. از سه بازى باقيمانده، هر کدام را ببريم کار تمام است. هيچ نگران نباشيد که اوضاع خوب است. امضا پارسا الصحاف!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, May 24, 2006


نقد و نسيه


مى‌گويد چرا جلف‌نويسى مى‌کنى؟ مى‌گويم دوست دارم! [اين کلک «مى‌گويد» قديمى شده در وبلاگستان، اما هنوز مى‌چسبد! خيلى وقت‌ها کسى نيست که بگويد جز يک شخصيت درون آدم!] نوشتن در وبلاگ به درد خود آدم بيشتر از همه مى‌خورد. تنها سرمايه نقد رضايت درون و بقيه‌اش نسيه است. اتوکشيده به ميدان آمدن آدم را خسته مى‌کند. خصوصاً در اين شرايط که زمينه براى غصه خوردن زياد است. نمى‌دانم. شايد کسى چنين راحت‌تر باشد. قرار نيست کار به کار همديگر داشته باشيم که. هرکس هرطور که دوست دارد بنويسد. آنهايى هم که بى‌سروصدا نوشتن را کنار گذاشته‌اند، موفق باشند. اما براى بعضى از دوستان ديگر که افسردگى را دوست دارند کارى نمى‌شود کرد. فعلاً که مشغول نوشتن هستم و پشتک و بالانس هم مى‌زنم وقت بشود جاى دوست و دشمن را هم نشان مى‌دهم. پا بدهد به خيال خودم تحليل هم مى‌کنم.

به نظرم سخت نگيريم و وبلاگ‌نويسى را پيچيده‌اش نکنيم. کار سختى نيست اما از طرف ديگر بعضى‌ از وبلاگ‌خوانان وبلاگ‌ننويس گمان دارند وبلاگ‌نويسى کار خيلى آسان و پيش‌پا‌افتاده‌اى است و به راحتى مى‌شود انجامش داد. شق القمر نمى‌کنيم اما آنطورها هم که آنها فکر مى‌کنند آسان نيست! خلاصه وبلاگ‌نويس هستيم ديگر، چه بخواهيم و چه نخواهيم کارمان همين شده است. گرفتار شده‌ايم و اين گرفتارى نکات مثبت و منفى خودش را دارد. حواسمان به وقتى که صرف مى‌کنيم هم باشد البته.

ضمناً چراغ پارسانوشت فعلاً که روشن است. به خاطر خودش هم بيشتر.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, May 23, 2006


آناهايم غصه نخور، سن هوزه هم شيش‌تاييه!


بازى نفس‌گيرى بود. اويلرز چهار هيچ جلو بود، نهايتاً پنج چهار برد. چيزى نمانده بود بازى مساوى شود و به وقت اضافه بکشد. يک برد ديگر نياز است. روز پنجشنبه در همين ادمونتون کار تمام خواهد شد اگر مشکل خاصى پيش نيايد. شنيده‌ام که بليط براى اين بازى به نهصد دلار رسيده بوده است!‌ مرد/فمينيست مى‌خواهم برود بليط بگيرد. حالا هى بگو بازى هاکى کسل کننده است. طرف فرش زير پايش و جهيزيه دخترش را مى‌فروشد برود بازى تماشا کند!

ضمناً دوستان عزيز کاليفرنيانشين، مصيبت وارده را تسليت عرض مى‌کنم!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


نفرت نفرت مى‌آفريند، تحقير تحقير


تحقيرى که مردم به هم مى‌ورزند، از يک «نه‌منه» ساده طوفان خشم به پا مى‌کند. تا حسادت و انحصارطلبى ايرانى هست، نفرت و تحقير هم هست. خشونت و خودکامگى هم به تبع آنها.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, May 22, 2006


پستى براى نشنال پست!


چند روزى است که جنجالى بالا گرفته است برسر نشنال پست. چند سال پيش طرف آمده بود دم در خانه و با زور مى‌خواست روزنامه‌اش را ما آبونه شويم. از او اصرار و از ما انکار. آخرش ديديم يارو که دانشجو هم بود خيلى کنه است. چينى بود اما چيزى نمانده بود که قسم حضرت عباس هم بخورد که روزنامه‌شان خوب است! او هم مى‌خواست براى چريتى کارى بکند و والنتير بود. (سرمايه‌دارى حرامزاده را ببين که چطور والنتير مى‌گيرد و چريتى را هم وارد کار مى‌کند که هردويمان را بچاپد! پولش هم مى‌رود توى جيب آقا شمعون و حالش را مى‌برد. مغز من مهاجر ساده‌دل جهان سومى هم شستشو مى‌شود! همه اينها را خير ببينيد و بازى برنده برنده به قول آقايان اقتصادى! ) اصرار هم مى‌کرد که يکماهه خيلى ارزان است و اگر خواستى سرويس را قطع کن و از اين کلک‌هاى متداول در آمريکاى شمالى. گفتيم بده بياد ببينيم چيه. چندتايى خوانديم ببينيم حرف حساب اين روزنامه چيست. آنجا بود که فهميدم سمت اين روزنامه درپيت و يکسونگر اصلاً نبايد بروم و گفتم آقا قطعش کن.

اينها کارشان همين است. هيچ بعيد نيست جهودهاى رسانه‌گردان پشت اين روزنامه باشند با توجه به اينکه هميشه از اسراييل حمايت‌هاى يکسويه و جانبدارانه مى‌کنند. در يک کلام روزنامه کيهان کانادا است. هميشه اينطور مى‌نوشته‌اند. سخت نگيريد.

درحاشيه: از ترس اسد جان عليمحمدى جرات نکرديم شادى کنيم که اويلرز دو بازى اول را جلوى آناهايم در خانه حريف برد و ميکى‌موس و دانل‌داک هم نتوانستند کارى کنند، تيمشان گوفى است بابا. دو تا سه يک در خانه خود خوردند. اگر دو بازى بعدى را در Rexall Place ببريم کار تمام است و جام استنلى در فينال منتظر ما است. آن از دلارهاى سيليکان ولى اين هم از دلارهاى والت ديسنى! (ادمونتون مى‌تواند!! جاى احمدى‌نژاد خالى!) نکته اينکه سولوژن هم گزارش‌هاى خوبى دارد مى‌فرستد روى آنتن. اين را هم بگويم که شادى کردن هاى مردم، ساکنين حوالى خيابان وايت را شاکى کرده است. يکى توى «الو سلام» (؟!) روزنامه ادمونتون جورنال پيغام گذاشته بود که: «ربط منطقى برهنه شدن دختران و نشان دادن بالا‌تنه‌شان با بردن تيم هاکى چيست؟» (طرف احتمالاً ارزشى بوده زياد هم ورزشى نبوده.) البته به اون سوى چراغ وبلاگ گروهى فانوس قسم ما تاکنون نديده‌ايم! امروز هم روز ويکتوريا است و کانادا تنها کشور جهان است که پاچه‌خارى را به اوج خود رسانده و به خاطر روز تولد ملکه معظم ويکتوريا يک روز را تعطيل اعلام کرده است. من هم بروم به کارهايم برسم. با وبلاگستان چند ساعتى خداحافظى مى‌کنم تا دوباره با حمايت‌هاى بى‌دريغ شما دوستان و سيل ايميل‌ها و آفلاين‌ها دوباره براى نجات وبلاگستان از گمراهى‌ها و خطاها و اداى دين به رسالت تاريخى خود برگردم! شاد باشيد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, May 17, 2006


بردى شيرين در هوايى گرم


به قول اين مهندس اعصاب‌ندار، پارسا صائبى هستم از ادمونتون مى‌لاگم. امروز سى درجه بالاى صفر بود. (رکورد روز را زديم) سى درجه ادمونتون با UV مى‌شود حدود سى و پنج درجه. خلاصه آدم کباب مى‌شود! همين سه چهار هفته پيش بود که داشتيم سگ لرز مى‌زديم از سرما. اين هواى وحشى اينجا ما را کشت. بهار را نديديم و تابستان شد. از اين به بعد هى بايد کرم ضد آفتاب به صورتمان بزنيم که کباب نشويم! کجا را ديده‌ايد که هشتاد درجه سانتيگراد بين زمستان و تابستان تفاوت دما وجود داشته باشد آخه؟!

Oilers ديگر امشب ديگر کار را در خانه يعنى Rexall Place تمام کرد. دو بر صفر برد و مجموعاً از شش بازى چهار بر دو پيروز شديم. (دوبازى اول را باخته بوديم) پس نيازى به بازى هفتم نبود. به هر حال بعد از چهارده سال به فينال غرب NHL رفتيم. فراموش نکنيد که تيم هاکى اويلرز پنج بار Stanley Cup را به خانه آورده است و اگر اشتباه نکنم رکورددار است. اينطورى تيم شهر ما را نگاه نکنيد يک زمانى يلى بوده است براى خودش. (اويلرز سرور هر چى لنگيه!)

اين Anaheim فلان فلان شده خرپول کاليفرنيا (درواقع حومه LA) که تيمشان مال والت ديسنى است (اين کمپانى غول فيلم The Mighty Ducks را براى اين تيم ساخته است)، در مرحله قبل تيم Flames کلگرى را زده بودند و اينبار کلورادو را چهار هيچ از سرراه برداشتند، تيمشان قوى است. اگر بزنيم که خيلى کولاک است، نصف بيشتر راه قهرمانى طى خواهد شد. دو تيم فيناليست شرق NHL به قول خودشان Eastern Conference دوتيم بوفالو و کرولاينا هستند. تيمهاى شرق کانادا هم که همه حذف شده‌اند و بخارى ازشان بلند نشد. (جسارتاً غيرته يوخ دى!) برنده اين دو تيم با برنده اويلرز - آناهايم فينال استنلى کاپ را بازى خواهند کرد.

چى بشه Whyte Ave امشب. خدا به فرياد برسد از دست هواداران وحشى و ردنک‌ (Redneck) تيم شهرمان.
بازى اول با تيم خرپول کاليفرنيايى‌ها، عصر جمعه در ميعادگاه‌هاى عاشقان هاکى.

من با اطمينان مى‌گويم، اويلرز ابرقدرتهاى شرق و غرب را به خاک مذلت مى‌نشاند!
شاد باشيد.

پى‌نوشت: اين هم نوشته همشهرى سولوژن در اين مورد. او هم دارد يواش يواش مى‌آيد توى خط! اما در مورد هيجان فوتبال اصلاً با اين دوست عزيز موافق نيستم. با اينکه من خودم با اين سن و سال همينجا در فوتبال گل بزرگ لک و لوکى به خيال خودم مى‌کنم اما تماشاى فوتبال را در مقايسه با هاکى، کسل‌کننده مى‌بينم. در هاکى شايد به طور متوسط هر ده ثانيه يک خطر جدى روى يکى از دروازه‌ها ايجاد شود و به همين خاطر به‌شدت ديدنى و هيجان‌انگيز است. کافى است آدم وقت بگذارد و چند بازى را کامل تماشا کند. در فوتبال با اينکه زيبايى‌هاى خاص خودش را دارد، خيلى از حرکات کليشه‌اى و قابل پيش‌بينى هستند و براى من يکى که جذابيتش را از دست داده. براى ديدن يک موقعيت خطر روى يکى از دروازه‌ها بايد دست کم دو سه دقيقه صبر کرد. آمريکاى شمالى براى همين است که از ساکر (فوتبال خودمان)زياد ‌خوشش نمى‌آيد چون به بازيهاى پرهيجان تر و سريعتر خو کرده است. البته اين دليل نمى‌شود که ننشينم و بازى تيم ايران را (آنهايى که به وقتم مى‌خورد) تماشا نکنم، اما خدا وکيلى حوصله نشستن و ديدن کل بازيهاى جام جهانى را با اين بازيهاى کليشه‌اى و بى‌هيجان ندارم. شايد با دوستان برزيلى يکى دوبازى از برزيل را نشستيم و ديديم. آدمهاى مهربان و خونگرمى هستند. (سايه آرژانتين را هم با تير مى‌زنند. جلويشان هيچ وقت اسم آرژانتين را نياوريد که خونتان پاى خودتان است.) ضمناً رو دست جام جهانى ۱۹۸۶ مکزيک عمراً هيچ جام‌جهانى زيباتر و گرمترى نيامده است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


مرغى از خيابان رد شد و وبلاگستان به آشوب کشيده شد
.

پانته‌آ هم خوش‌خنده است هم خوش‌ذوق. احتمالاً وقتى داشته اين را مى‌نوشته خودش حسابى خنديده است. ممنون پانته‌آ جان. دلمان پوسيد از اين همه دلمردگى و سکوت در وبلاگشهر.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, May 15, 2006


رييس جمهور






0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, May 14, 2006


باز برديم!


کولاک! يک شش سه ديگر آنهم در خانه حريف.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


بدون توضيح!


پارسال بود که سعيد ابوطالب وکيل مجلس گفته بود وزير ارشاد بايد «دشمن‌شناس» خوبى باشد. ديروز هم مديرکل روابط عمومى وزارت ارشاد، تعميق روحيه «دشمن‌شناسى» را جمله راهبردهاى محتوايى آن وزارتخانه برشمرد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


حاشيه‌هاى موج‌سازى


زمانى تصميم ميگيريم به جمعى ملحق شويم، اينکار ممکن است کمابيش هزينه‌هايى داشته باشد. سبک سنگين مى‌کنيم. فايده‌اى درش مى‌بينيم. جان يکى در خطر است. ديگرى در زندان است. اما وقتى به آن جمع ملحق مى‌شويم نمى دانم چرا دو کار اشتباه را بعد از آن مرتکب مى‌شويم. يکى اينکه گمان مى‌کنيم کار تمام شد و ما هم از اين نظر وجدانمان راحت مى‌شود. حاضر نيستيم شکست را بپذيريم زمانى که کمپين مجازى ما به ديوار و سد سکندر بخورد. خوشبينانه‌اش رهايى از شر عذاب وجدان است. بدبينانه‌اش عادت به در صحنه بودن و داد و بيداد مجازى راه انداختن در عين نداشتن سوژه براى نوشتن. به هر حال کم‌کم مى‌بينى که طرف به کل در مدار ديگرى افتاده است. اشتباه دوم اين است که وقتى خودمان زديم به رودخانه و عرض آن را شناکنان طى کرديم و به آن جمع ملحق شديم، بلافاصله شروع مى‌کنيم به داد و بيداد و قشقرق که آهاى همه آنهايى که آنور رودخانه ايستاده‌ايد و داريد ما را بى‌رغبت نگاه مى‌کنيد، شما همه بزدل، ترسو، خودخواه و بيعار هستيد.

با اين فراخوانهاى مجازى مشکلى ندارم اگر کسى به رضايت درونى خود بسنده کند و کارى هم به ديگرى نداشته باشد. سعى دوستان هم مشکور باد. مشکل از جايى شروع مى‌شود که براى اينکارها سروصداى زياد و يار فراوان مى‌خواهيم. چشممان به دست ديگرى است و حتى گاه گمان داريم اگر بقيه هم مى‌آمدند شکست نمى‌خورديم. وقتى کار به اينجاها برسد در مقام قضاوت شروع مى‌کنيم به مقايسه بين آدمها و برچسب خوب و بد زدن به آنها. کار خيلى وقت‌ها به جنگ ودعوا بين وبلاگ‌نويس‌هاى همسو کشيده مى‌شود.

عصر موج‌سازى و «بسيجى‌گرى» (به قول مهدى جامى) در وبلاگستان رو به پايان است، نمى دانم چرا عده‌اى از روى لجبازى يا غليان احساسات باز دوست دارند راه‌هاى مسدود يا روش‌هاى بى‌فايده را دوباره امتحان کنند. آدم گاهى مى‌ماند که چرا ما دوست داريم به واقعيات دهن‌کجى کنيم؟ بعدش هم آنچه مى‌ماند به نام نوع‌دوستى چيزى جز چند دعوا و دلخورى و تعدادى وبلاگ‌نويس افسرده يا تعدادى عصبى نيست. براى ماندن و نوشتن نياز نيست که هى انگيزه‌هاى اين‌چنين براى خود بتراشيم. با اينکارها معمولاً مشکلى حل نمى‌شود، بعد از مدتى مى‌بينيم که خودمان مشکل براى خود بوجود آورده‌ايم. چه انگيزه‌اى مهمتر از کار نوشتن؟ چرا گمان مى‌کنيم که نوشتن معمولى و عادى کارى بى‌ارزش است؟ نوع‌دوستى، حمايت و اطلاع‌رسانى به جاى خود بسيار نيکو است اما حق تکثر بين نظرات را بايد به رسميت شناخت. وبلاگ‌نويسان صغير نيستند، هر کس خودش به يک جمع‌بندى مى‌رسد اگر کسى به اين حرکت نپيوست نه مامور است نه معذور. در فعاليت هاى اجتماعى هم نتيجه مهم است هم محاسبه هزينه-فايده. ضمن اينکه با تکثر و فرديت وبلاگى هم نمى‌شود جنگيد.

نوشته سولوژن عزيز در نقد مطلب قبلى من (*)
روزنوشته ناصر عزيز در همين مورد (*)

پى‌نوشت: اين نوشته، جوابيه به شخص خاصى نيست. مطلب سولوژن همشهرى عزيز و نکته‌گيرى‌هاى جالب ناصرجان از ديگران و اشاره به مطلب قبلى من بهانه‌اى شد براى اينکه اين توضيح را بنويسم. شاد باشيد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, May 13, 2006


اين هم بيانيه اکتيويستى من
نگيد نگفت
ببين چه در صحنه هستم


آن روشنفکر روشن‌سرى که گرفته‌ايد هر چه زودتر آزاد کنيد.
آن جوانى را که مى‌خواهيد اعدام کنيد، اعدام نکنيد. مرض داريد مگر؟
فيل‌-تر بلاگ نيوز را برداريد.
دشت پاسارگاد را نجات دهيد. (من و کوروش و اسماعيل و شکوه رو کجا مى‌بريد؟)
گزارش تحقيق تفحص سقوط هواپيماهاى مختلف را منتشر کنيد.

نکته: آن وبلاگ‌نويس همکار را نيز که ديگر همه او را فراموش کرده‌اند، آزاد کنيد.

به اميد روزى که هر ايرانى يک وبلاگ اکتيويستى داشته باشد و هى کمپين مجازى راه بيندازيم و هى پتيشن امضا کنيم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, May 12, 2006


از بغض زمستان با بهار هستيم


بهار زيبا ولى کوتاه ما هم رسيد. تابستان گرم در راه است.
ابرهاى زيباى ادمونتون آمدند، چنان نزديکند که مى‌خواهى اين پنبه‌هاى تکه‌تکه را بچينى. آبى‌ترين آسمانها و درخشانترين خورشيدها مال ماست. باد خنک هميشه اما وزان است. همه دشت ها و تپه‌ها يکپارچه سبز شده‌اند.

امروز تيم هاکى شهر ما Oilers بازى سرنوشت‌سازى پيش رو دارد با سن خوزه کاليفرنيا به نام تيم Sharks. اينها جانشان هاکى است. بدتر از فوتبال دوستان ما خوره هستند. من چنين چيزى در مورد فوتبال خودمان نديده‌ام. تيممان دو بازى را باخته و يکى را برده، اين يکى را بايد در خانه خودش ببرد و گرنه کارش براى صعود به فينال غرب NHL خيلى سخت مى‌شود. الان همکاران در اتاق فرمان اطلاع مى‌دهند که دو يک عقب هستيم. آخ آخ. بروم بازى را نگاه کنم. يواش يواش سعى مى‌کنم از هاکى سردر ‌آورم و زيبايى و هيجانش را بفهمم! (پاق:صداى پپسى که براى خودم باز کردم. کارم درست است ديگر. اگر از خودم تعريف نکنم و تواضع به خرج دهم مى‌گوييد صداقت در نوشته‌ام نمى‌بينيد، پس بگذاريد تعريف کنم و حالش را ببرم!)

نه اينکه فکر کنيد سرم خلوت‌تر شده است اما با اين گپ‌زدن نيم‌ساعته وبلاگى چيزى زياد عوض نمى‌شود. ما هم که اعتياد وبلاگ‌نويسى داريم از آن مرض بدتر، بيمارى وبلاگ‌ننويسى است که در و ديوار را به صورت سوژه وبلاگى مى‌بينى و توى ذهنت وبلاگ مى‌نويسى و وقتت بيشتر تلف مى‌شود!
اما خودمانيم وبلاگ‌نويسى بى‌حاشيه و بى‌شيله‌پيله هم صفايى دارد ها، به شرط اينکه آدم انرژى مثبت به ديگران بدهد و غرولند نکند و فحش به اين و آن ندهد، زنجه موره نکند يا اخ و پيف نگويد. آقا جان وبلاگستان بد است، ننويس عزيزم. اينجا را هم نخوان. کلت که نگذاشته‌اند زير گلويت. دنيا هم بد است من شرمنده‌ام از او که درستش کرده بپرسيد. خداوکيلى خودش اندازه ما پاسخگو هست؟

شاد باشيد بابا. ولش کن بدبختى‌هاى دنيا و بى‌عدالتى‌ها را. اين چيزها با وبلاگ‌نويسى درست نمى‌شوند فقط خودمان را داريم شکنجه مى‌کنيم. مازوخيستيم مگر؟ من بروم که بازى دوباره شروع شد. لبخند را فراموش نکنيد.

پى‌نوشت: شيش تايياش شيش شيش، سه يک عقب بوديم، حالا شيش سه جلوييم! يا على مدد. ميزنه زير کتف حريف! ميره سراغ سربند و پى. ببخشيد با کشتى اشتباه شد! دو دقيقه تا پايان بازى.

پى‌نوشت دو: بازى همان شش سه تمام شد. قهرمانى در NHL «حق مسلم» کاناداييها است. پارسال استنلى کاپ توى دست Flames کلگرى بود، لعنتى‌ها از چنگمان در آوردند. (امسال Flames در دور قبل حذف شد) اين تيمهاى عوضى پولدار آمريکايى بازيکنان کانادا را شکار مى‌کنند و با آن قهرمان مى‌شوند. نتيجه نهايى دو دو برابر. ايندو تيم سه بار ديگر با هم بازى مى‌کنند. (مجموعاً هفت بار اگر لازم باشد) يک همتى از اوليرى‌ها! ببخشيد جو من را گرفته است. بازى بعدى ساعت هشت به وقت ما يکشنبه شب در سن هوزى. از اين هشت تيم دو تيم کانادايى باقى مانده‌اند که وضع تيم ديگر يعنى اتاوا سناتورز خراب است. پس اميد همه کاناداييها به اويلرز است. الان خيابانها را صداى بوق ماشين برداشته است. بى‌سابقه است! راجع به اويلرز بيشتر خواهم نوشت.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, May 07, 2006


در وبلاگستان چه خبر شده است؟


چند روزى است که مقدارى سستى و خمودگى کم‌سابقه وبلاگستان را - دست‌کم بخشى که مى‌شناسم و دنبال مى‌کنم - فرا گرفته است. موضوع چيست؟ اضطراب است يا افسردگى؟ ترس است يا اعتراض؟ موضوع سياسى است يا صنفى يا چيز ديگر؟ به خاطر فصل مسافرت و مرخصى است؟ به علت در آمدن ماه زيباى ارديبهشت است؟ فصل امتحانات نزديک است يا همه منتظر قطعنامه شوراى امنيت يا روشن شدن وضعيت دکتر جهانبگلو هستند؟ چه شده که همه گزيده‌گو و علاقمند به سکوت شده‌اند؟ هر چه هست خير باشد!

به هر حال من مرخصى خودم را قبلاً درخواست کرده بودم و واقعاً گرفتار هستم. چند روزي که نيستم به حساب چيزى نگذاريد جز گرفتاريهاى زندگى که خير هم هستند و شر درشان نيست. حدود سه هفته ديگر برخواهم گشت. شاد باشيد و باشيم.

ضمناً دکتر رامين جهانبگلو را هم حکومت آزاد کند. اين چه بساطى است آخر؟ جمعش کنيد بابا اين دکان مسخره جاسوس‌گيرى را.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, May 03, 2006


روزنوشته امروز


الف) کار مصاحبه ما هم تمام شد و دوستان عزيز لطف کردند و نظرات خودشان را نوشتند. ازشان سپاسگزار هستم و اگر جوابى در آنجا نمى‌دهم حمل بر بى‌ادبى نشود. زياد حرف زده‌ام و بهتر است مدتى سکوت کنم. البته سکوت من به خاطر گرفتارى کارى هم است. به هر حال نظرات را به دقت پيگيرى کردم و در آينده لابلاى نوشته هاى خودم به آنها دوباره اشاره خواهم کرد. باز هم ممنون از دوستان و نيز عزيزانى که لينک دادند.

ب)‌ به لطف راهنمايى دوست عزيز وبلاگ‌نويس نرگس نويسنده وبلاگ هزار و يک روزنه، به يک تکنولوژى مهمتر از غنى سازى دست پيدا کرديم! بالاخره على رغم همه کارشکنى‌ها و تحريم‌ها پارسا‌نوشت توانست بفهمد که چه کسانى، عضو بلاگ رولينگ هستند و بهش لينک داده‌اند! (عجب بابا!) واقعاً از نرگس عزيز ممنون هستم و سپاسگزار از دوستان عزيز که مدت‌ها است به من لينک داده‌اند و خبرى هم نمى‌دهند. اين مرام و معرفتشان من را کشته! باز هم ممنون.

ج) بعد از کاميونيتى مشهدى‌ها و اصفهانى‌ها کم‌کم وقت آن رسيده است که وبلاگ‌نويسان همدانى يا همدانى الاصل گوشت‌تلخ بازى معمول را کنار بگذارند و همديگر را پيدا کنند در اين شهر بزرگ مجازى. خوشبختانه تاکنون عمو اروند عزيز هم همدانى از آب در آمده است. همينطور حميدرضا زندى عزيز نقش خيال که با آن ميرزا شپله‌اش بايد زودتر از اينها مى‌فهميديم يک ريشه همدانى دارد. على قديمى هم ظاهراً نصفه نيمه همدانى است. اينها را داشته باشيد تا بعد. په ديه شى؟ اپا ايى! (پس ديگه چى؟ اينو نگاه کن!)

د) عزيزى از نزديکان دارد خودش را براى ماراتنى نفس‌گير آماده مى‌کند و اين روزها روزى بيست سى کيلومتر مى‌دود. برايش سلامت و موفقيت آرزومندم. چهل و دو کيلومتر و صد و نود و پنج متر! شوخى نيست ها!

ه) به حول و قوه الهى اينبار قرعه به نام روشنفکران سکولار يا عرفى يا به قولى گيتى‌گرا افتاد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, May 01, 2006


بخش دوم گفتگو


بخش دوم گفتگوى اسد و من رسيد! با سپاس فراوان از اسد جان و تشکر از خوانندگان عزيز.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________