<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Friday, June 30, 2006


توضيح ضرورى و مهم
در مورد نوشته «مدارا کيمياست»


جالب است. گويا بعضى از دوستان (نه يک نفر خاص) از دست بنده دلخور شده‌اند. چه خوب است آدم يک نگاهى هم به آنچه که خودش نوشته بيندازد و ببيند که چه شاهکارى خلق کرده است، بازتاب و واکنش‌هاى وبلاگستانى را بخواند، بعد دلخور شود از نوشته ديگرى. من خودم اين کار را کردم و دقيق چندبار نوشته خودم را خواندم. انصافاً جز يک گلايه دلسوزانه از دوستان چيزى در آن نديدم. ممکن است به طورکلى کمى تند نوشته باشم اما غرض و مرضى پشت آن نبوده و برنامه کوبيدن کسى يا کسانى نبوده است. آخر پارساى يک لاقبا را چه کار به کوبيدن وبلاگ نويسان مشهور آنهم همه با هم؟! من مشکلى با اين عزيزان ندارم و از بيشتر مطالبشان هميشه استفاده مى‌برم. حرف ما هم همين است که سوار موج احساسات و جنگ‌آفرينى نشويم. خود منزه نيستم و من هم اشتباه مى کنم. تذکر بدهيد لطفاً. به همين سادگى! اگر جنگ عقيدتى و با خاک يکسان کردن حريفان ديگر مباح است چرا تذکر سازنده اشکال داشته باشد و چرا به معنى فروکوفتن ديگرى است؟ اين هم يک نظرى است در کنار همه نظرها.

اينکه عده اى از دوستان عطف‌عنان کنند و دلخور شوند از آدمى که مى‌گويد آتش‌بس اعلام کنيد و به همديگر احترام بگذاريد جالب است براى من. جالبتر اينکه بعضى از دوستان حتى يکبار هم در سراسر عمر وبلاگى خود نپذيرفته‌اند که اشتباه کرده‌اند. اگر دارند نمونه بياورند. در اين داستان نيز هيچ کوتاه نمى‌آيند و طلبکار هم هستند. من به عنوان يک خواننده وبلاگشان حق دارم بپرسم که اين بحث‌هاى بى‌ادبانه و مستهجن يعنى چه؟ آيا دعوا واقعاً‌ سر آن يک وجب جا است؟ چرا به شعور آدم توهين مى‌کنند دوستان؟ جالب است که بحث قطر فلانجاى عمه آدم، نقش دراز بودن فلان و بهمان، از جلو دادن يا از عقب مى‌شود بحث‌هاى روشنفکرانه و انسانى و حقوق شهروندى و سوپر مدرنيسم و تقابل فمينيستم و آنتى فمينيسم. تذکر اينکه ما هنوز ظرفيت بحث نداريم و انسان منهاى عقيده را خوب و درست درک نمى‌کنيم، بى‌شود بى‌حرمتى به انسان! خيلى جالب است واقعاً.

همه دوستان براى من محترم هستند و از عمده مطالبشان استفاده مى‌کنم. با اين حال مطلب بى‌ادبانه و دعواها و فحاشى‌ها را نمى‌خوانم و نخواهم خواند. نظرم را هم محترمانه در مورد آنها نوشتم. اين‌بار ديگر در اين مورد نخواهم نوشت و با اين نوع ژانرهاى وبلاگى و حتى با حواشى آنها براى هميشه خداحافظى مى‌کنم. با عرض شرمندگى از آقا مهدى گل ما همان در مورد گل و بلبل و خرس قطبى و گريزلى و جغرافياى کانادا چيز خواهيم نوشت.

تذکر (اگر به کسى از دوستان برنمى‌خورد): من در مسافرت هستم. اگر قابل دانستيد و چيزى در اين مورد نوشتيد لطفاً بهم ايميل بزنيد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, June 29, 2006


ايرکانادا

خط هوايى اير کانادا واقعاً جالب است. آدم هر چند ساعت هم که با آنها پرواز داشته باشد، چيزى نمى‌دهند براى خوردن و نوشيدن. آدم با گلوى خشک مى‌رود و برمى‌گردد. خيلى هنر کنند مهمانداران تنبل اين خط هوايى يکى دوبار آب مى‌گردانند. البته گارى غذا - غذا که چه عرض کنم - مى‌آيد و براى يک پيتزا بايد پنج دلار پول بدهد آدم! منطق در ظاهر محکمى هم پشت آن هست، از همين استدلال‌هايى که دوست عزيز حامد قدوسى خوب بيان مى‌کند، کسانى دوست ندارند غذاى داخل هواپيما را بخورند و اگر کسى خواست مى‌تواند هزينه‌اش را مستقيم از جيب مبارک بپردازد و نيازى نيست که همه پولى اضافه روى بليط بدهند، درود! اما تصور کنيد که طول پرواز شش هفت ساعته از سنت جونز تا ويکتوريا چطور آدم مى‌تواند چيزى نخورد! نکته ديگر قيمت گران غذا است همان پيتزايى که عرض کردم دقيقاً به اندازه يک نعلبکى است و پنج دلار! اين هم از اين.

جالب اينجا است که ايرکانادا هميشه به ضرب و زور ماليات مردم سرپا مانده است و هر چند وقت يکبار با ياحسين و ياعلى از ورشکستگى نجات پيدا مى‌کند. دليلش هم شايد اين باشد که اصولاً مردم کانادا زياد اهل مسافرت در داخل آنکشور نيستند. اگر جايى بخواهند بروند خودشان با خودرو گشت و گذارى در همان استان خودشان يا نهايتاً استان بغل دستى مى‌زنند و کمپينگ و ماهيگيرى و قايق سوارى و … در اين شهر ادمونتون، آدمهاى زيادى را ديده‌ام که از استان آلبرتا تا‌کنون خارج نشده‌اند! عده زيادى از همکاران ونکوور را بيش از يکبار نديده‌اند (با اينکه سالهاست کار مى‌کنند و دستشان هم خوب به دهنشان مى‌رسد) البته بد به خودشان نمى‌گذرانند. ترجيح مى‌دهند به جايش چند تا برنامه باربيکيو و يکى دو سفر کوتاه به حومه شهر بروند. از ديد ما آدمهاى عجيب و غريبى هستند خلاصه (و برعکس). برگرديم به بحث اصلى ايرکانادا:

حالا بد نيست بدانيد که تاخيرهاى هواپيماها دست کمى از ايران ندارد. گيرم آنقدر ضايع نيست اما خيلى هم نمى‌شود به ساعت ورود آنها اميد بست. تذکرات ايمنى ابتداى پرواز را تازگيها با نمايش يک فيلم سرهم‌بندى کرده‌اند و از آن حرکات معروف دست مهمانداران که درهاى اضطرارى را نشان مى دهند هيچ خبرى نيست! توجه داريم که آن اجراى زنده و رودررو خيلى بيشتر سبب جذب مسافرين و دقت آنها براى توجه به توصيه‌هاى ايمنى مى‌شود، اما فيلم تکرارى را معمولاً‌ کسى تماشا نمى کند. وقتى خلبان با مردم صحبت مى‌کند و گپ مى‌زند که مثلاً: داريم به مقصد مى‌رسيم و دما فلان قدر درجه است و اينها، بعدش يک نوارى پوسيده به زبان فرانسه مى‌گذارند که نوعى رفع تکليف است و هيچ وضع حال را هم نمى‌گويد. که يعنى دوزبانه هستيم. بيچاره فرانسوى‌زبان‌ها! در فرودگاه هم پيج کردنها دلبخواهى است. گاهى دوزبانه است، گاهى انگليسى صرف!

از پتو و اينها هم معمولاً خبرى نيست. بالش را هم فراموش کنيد. برايتان البته فيلم پخش مى‌کنند اگر خوش شانس باشيد و گوشى‌تان سالم باشد، ميتوانيد تماشا کنيد و بشنويد. آيتم اخبارش خيلى جالب است که خبرهاى بيات شده روز قبل را همچنان به مدت چهل و هشت ساعت پخش مى‌کنند.

خلاصه ايرکاناداست ديگر. بهتر از ايران اير است اما … خلاصه اگر ديديد در سالن ترانزيت مهماندارها و خلبان هم در کنار شما در صف تيم هورتون ايستادند و يک دونات سفارش دادند تعجب نکنيد!

راستى زيرآب ايرکانادا را زديم اما روز ملى کانادا بر ساکنان و شهروندان اين سرزمين و خلاصه همه فجرآفرينان مبارک باد! پن کيک صبح روز شنبه با شربت ميپل در کنار ساختمان پارلمان فراموش نشود.

پارسا چند روزى به مرخصى مى‌رود و دکان پارسانوشت تعطيل خواهد بود.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


مدارا کيمياست


وبلاگ‌ها را مرور کردم و حالم گرفته شد و اين پنجمين مطلبى است که دارم مى نويسم و اميدوارم که پاکش نکنم. اصل مطلب اين است که ما هنوز ياد نگرفته‌ايم با همديگر صحبت کنيم. مدارا و احترام به انسان منهاى عقيده او را نمى‌فهميم. من به همه طرفهاى درگير اين دعواى سخيفى که برسر موضوع هم‌جنس-بازان درگرفته است شديداً اعتراض دارم. اين نه مطابق يک منش روشنفکرانه است و نه يک روش متمدنانه. اين دوستان - همه‌شان را مى‌گويم و نيازى هم به اسم بردن نمى‌بينم - بايد بدانند که با اينکارها اول از همه خود را تحقير مى‌کنند و بيش از هر چيز سوهان به روح خود مى‌کشند. حال ما که هيچ و اصلاً گويا اهميتى هم نداريم. اين نامش گفتگو نيست. نوشتن از پايين‌تنه و خوشمزه‌بازى و نظريه پرتاب کردن و در آن يک وجب جا گير کردن کار مسوولانه نيست. چرا عنان خود را به دست احساسات خود مى‌دهيم و سوار موج ابتذال مى‌شويم و هنر خود را براى نابودى ديگرى به کار مى‌گيريم. چرا يک کار سازنده نمى کنيم و تنها به شکست ديگرى مى‌انديشيم؟

آيا اين است نقد فمينيسم؟ اين است نحوه مخالفت با هم‌جنس-بازى؟ اين روش تبليغ فمينيسم است؟ خجالت آور است. آيا دعوا بر سر آن يک وجب جا است؟

ديرى نيست که به کل شک دارم در خيلى از چيزها يعنى شک‌ها سالها همراهم بود و اکنون خود اين شک‌ورزى به تنها يقينم تبديل شده. من از عقيده‌ها متنفر هستم. عقيده فقط يک عقده و گره فکرى است که روزى باز مى‌شود يا شيفت پيدا مى کند. همين! عقيده فرق زيادى با سليقه ندارد. من دعواى بر سر عقيده را نمى‌فهمم. خونريزى و چاقوکشى مجازى را درک نمى‌کنم آنهم برسر موضوعى چنان فرعى و کم اهميت و آنهم با اين سبک لات‌منشانه، گستاخانه و بى‌حيا. ما را چه شده است؟

دواى درد تاريخى ما مداراست و در اين بين دوستان روشنفکر ما هم لطف دارند و دارند به جاى تمرين مدارا، تمرين جنگ و دعوا مى‌کنند.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, June 28, 2006


ملاقات وين و پنکوفسکى!






پنکوفسکى دارد از وين عکس مى‌گيرد و او هم در مقابل مى‌خواهد مطمئن شود که اين خود پنکوفسکى است و رو دست نخورده است.
0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, June 27, 2006


سربه‌هوا


اين هم تصويرى از دختر سربه‌هواى جنوب در وبلاگ لوياتان. البته منظورم اين سربه‌هواى عزيز دختر منجم واترلو نيست که راههاى آسمانها را از URL هاى وبلاگ‌ها بهتر بلد است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


تشکر

از دوستان عزيز مجيد زهرى و محسن مومنى به خاطر توجه به نوشته کوتاه بنده سپاسگزار هستم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


سفرى خوب و پربار


برگشتم از يک ديدار آخرالزمانى و يک سفر فشرده بسيار مفيد. فقط با اجازه از دوستان بروم مقدارى بخوابم که مجبور نشوم فردا هم در محل کار حفظ نتيجه کنم داور سوت پايان را بکشد! جوابها و تشکرهاى ايميلى بماند براى بعد. کارهاى وبلاگستانى هم همينطور. زمانه آخرالزمان است و شرح ماوقع هم بماند براى بعد که شيخ الرييس سرقصه را باز کند. بوعلى وبلاگ‌شهر هم مرد سفر است ضمناً. اين وسط زيارت دوستان قديم و جديد نصيبمان شد و زيارتمان هم با اجازه شما قبول!

الحق که دوستانى بنده را شرمنده مهمان‌نوازى خودشان کردند. (به ويژه دوستى گرامى که همچون معلم من است و چيزها از او آموخته‌ام) باشد که در شهرستان ادمونتون جبران کنيم!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, June 21, 2006


نکته

اين وبلاگ‌شهر، آن وبلاگ‌شهر قديم نيست! مشکل در کجاست؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, June 19, 2006


واکنش‌ها بعد از پايان بازى


دقايقى پيش بازى آخر سرى فينال را Oilers ادمونتون باخت. مخصوصاً پريود آخر بازى را به يک بار رفته بودم تا همراه با تماشاى بازى واکنش هاى مردم را دقيقاً بررسى کنم. هاکى ورزش اول کانادا و يکى از سه رشته ورزشى اصلى آمريکا است. عده زيادى از کارشناسان معتقدند فوتبال هيچگاه در کانادا موفق نخواهد بود به خاطر هاکى و سرعتش، حتى اگر شمارى از بهترين استعدادهاى انگلوساکسون و اروپاى شرقى اينجا باشند. (مقايسه کنيد با تيم فوتبال موفق استرالياى مهاجر پذير) در اينجا اهميت بازى‌هاى فينال هاکى که امروز بازى آخرش بود بسيار بيشتر از اهميت بازيهاى جام‌جهانى فوتبال است. اين يادآورى براى آن است که بعداً در مقام مشاهده واکنش‌هاى تماشاگران پس زمينه خوبى به دست شما داده باشم. يادمان باشد که در ليگهاى ملى آمريکاى شمالى مانند ليگ بسکتبال و يا فوتبال [آمريکايى] يا همين هاکى، شهر خيلى مهم است و اصولاً شهر در آمريکاى شمالى نقش مهمى در زيست اجتماعى و فرهنگى دو ملت کانادا و آمريکا بازى ميکند. اميدوارم بعداً به اين موضوع بپردازم. اما برگرديم به حاشيه‌هاى تماشاى بازى:

الف) بازى در پايانى نفسگير و با حملات بى‌امان اويلرز براى به تساوى کشاندن بازى، دو يک به نفع هورکين کرولانياى آمريکا درحال اتمام بود که در دقيقه آخر به رسم معمول دروازه بان اوليرز را بيرون کشيدند تا يک فوروارد اضافه کنند و در همين لحظه بود که گل سوم را هم خورديم. بازى سريع و پرهيجانى بود و چند بار موقعيت صدرصد را از دست داديم هر چند در چند موقعيت power play خوب کار نکرديم. لحظه‌اى که گل سوم را خورديم هيچ کس فحش خواهر و مادر و به قول اينها f-word به کار نبرد. نشنيدم کسى حتى بلند داد بزند.
ب)‌ بازى تمام شد و همه نشسته بودند. بعد از پايان بازى همه به‌شدت تيم اوليرز را تشويق کردند.
پ)‌ کسى عربده کشى نکرد. عده اى کاملاً مست بودند اما کسى ونداليسم نشان نداد. چيزى شکسته نشد. دعوايى سر نگرفت.
ت) قيافه‌ها چندان خوشحال نبود اما کسى هم افسرده و مغموم به آن صورتى که در چهره مشخص باشد، نبود. گريه به هيچ وجه نديدم. حتى عده‌اى بيخيال مشغول گپ زدن خود شدند. (اينهايى که مى‌گويم اکثرشان مانند هواداران تيمهاى جام جهانى آرايش کرده بودند و لباس تيم اويلرز را پوشيده بودند)
ث) وقتى جام استنلى را کاپيتان تيم آمريکايى بلند کرد، کانادايى‌ها که حد‌اقل در عرصه ورزش و خيلى جاهاى ديگر هيچ دل خوشى از آمريکايى‌ها ندارند، حتى بعد از باخت ميليمترى تيم محبوبشان، براى آن تيم کف زدند و به افتخار جام نقره‌اى که آنها بر سر دست گرفته بودند، تشويقشان کردند.
ج) در بازگشت هنوز بچه‌ها و نوجوانان سرچهارراه‌ها بودند و با ديدن هر خودرو پلاکاردهاى تيم اويلرز و شعارهايشان را سر دست مى‌گرفتند و انتظار تشويق و بوق داشتند ، به يکيشان گفتم تيممان که باخت چرا هنوز تشويق مى‌کنيد؟ گفت آنها خوب بازى کردند.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, June 17, 2006


اطلاع‌رسانى با ملاحظه ايام سوگوارى!


ضمن عرض تسليت مجدد به آحاد ملت شريف و دپرسيون‌دوست ايران به مناسبت ايام سوگوارى باخت تيم ملى فوتبال به اطلاع مى‌رساند که تيم هاکى اويلرز، چهار بر صفر هورکين کرولاينا را در هم کوبيد و لذا بازى هفتم و نهايى سرنوشت جام استنلى را مشخص مى‌کند. توجه شما را تا دقايقى ديگر به ادامه مراسم زنده عزادارى و سوگوارى از فرانکفورت آلمان جلب مى‌کنم.

ديرى رى رى …ديديدى رى … لام … دالام ، دالام ، دالام ، دالام ،،، بيم بيرررريييم ، ديم ريم ريم ريم ، ديديديد ريم، ها … هاها، … ها ها ها ها، هاها هاها ها … [تم غمناک موسيقى متن «بوى پيراهن يوسف» است بابا جان!]

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


شواليه‌هاى سرخ مردان ما را بردند


بازيکنان پرتغال بيش از هر چيز آدم را ياد شواليه‌هاى جنگ‌هاى صليبى مى‌انداختند. به ويژه چهره خشن و ترسناک لوييس فيگو. همه‌شان خسته ولى چالاک، غرق در خاک و خون. ايران هم مى‌خواست در اين نبرد نابرابر مانند چالدران با چنگ و دندان جنگ را مغلوب نشود. خشونت‌ها و خطاها و کلک زدنها هم چاشنى کارمان.

ايران بهتر از بازى قبلى ظاهر شد. جام جهانى براى همين است که به خود غره نشويم، کريمى البته مصدوم و ناراحت به نظر مى‌رسيد، اما واقعاً اينجا است که مى‌شود فهميد تفاوت غولى مثل فيگو، دکو يا رونالدو با على کريمى عزيز خودمان چيست. جسارت به کار بردن خلاقيت و نبوغ فردى در لحظات حساس و در کلاس جام جهانى با دريبل کردن چند بازيکن درجه سه آسيايى خيلى فرق دارد. پرتغال خيلى قوى بود و بسيار تکنيکى. اساساً نحوه بازى آنها خيلى آموزنده بود. چند دقيقه اول بازى مى‌شد فهميد که بازيکنان ما هنوز خودشان را پيدا نکرده بودند. مقدارى ترس و واهمه هم بود. از طرف ديگر استرس زيادى بر روى بازيکنان پرتغال هم بود و آنها هر سه امتياز اين بازى را مى‌خواستند تا بعد از جام جهانى ۱۹۶۶ بالاخره به مرحله بعدى صعود کنند. البته گمان نکنم باز اين پرتغال دستش به جام برسد، چون خيلى احساساتى و مغرورانه بازى مى‌کنند.

چند نکته حاشيه‌اى

الف) نمى‌دانم چرا کسى اهميت خواندن سرود ملى را ياد بازيکنان ما نداده است. اينکار آبروريزى است به هر حال اين سرود رسمى ايران است و بايد درست دقيق و هماهنگ خوانده شود، به ويژه وقتى که دوربين روى صورت تک‌تک بازيکنان مى‌رود. نمى‌دانم چرا عده‌اى از بازيکنان ايران تنها لب خود را تکان مى‌دهند بعضى ها که زحمت همان کار را هم به خود نمى‌دهند!

ب) تعدادى از تماشاگران ايرانى واقعاً‌ فاجعه بودند. در هنگام خواندن سرود وقتى به «پيامت اى امام استقلال آزادى، نقش جان ما است» رسيد همه فکر کردند سرود تمام شد و کف ‌زدند! ناهماهنگى در خواندن سرود فاجعه است. اينجا همه ايران و هويت ايرانى را مى‌بينند و بس. دود شلخته بازى و شيرينکارى سياسى توى چشم همه‌مان مى‌رود. همان زمان دوربين روى نيمکت ذخيره ما تراولينگ مى‌کرد و در همان حال يکى از پزشکان يا ديگر اعضاى تيم همراه برگشته بود ببيند چه کسانى دارند چنين مى‌کنند! اين ديگر خيلى فاجعه بود. ناهماهنگى در اين جاها کاملاً‌ توى چشم مى‌آيد. به هر حال اينها مسائل فرهنگى است که ما داريم. به کار بردن پنج شش نوع پرچم و نخواندن سرود و کف زدن وسط آن و بى‌نظمى و ناشى‌گرى در تشويق نشانه‌هاى خوبى نيستند.

پ) اين ايده قالى نمى‌دانم کار که بوده است. دست کم کوچکش کنيد. آخر ما با اين احمدى‌نژادبازيها مى‌خواهيم چه چيزى را ثابت کنيم؟ که بخشنده و سخى‌ترين ملت روى زمين هستيم؟ دست کم ميشود يک قاليچه کوچک به رسم يادبود هديه کرد نه يک خرسک که کاپيتان تيم مقابل عزا مى‌گيرد با آن چه کند! باز جاى شکرش باقى است که با اين دولت جديد تمثال مبارک حضرت امام را هديه نمى‌دهند!

پى‌نوشت:‌ تفسيرها و گزارشها کم‌کم دارند درمى‌آيند، کارشناسان و اهالى فوتبال که خيلى ناراضى هستند. (قابل توجه دوستان متعصب) نه واقعاً تيم سال ۹۸ بهتر و روانتر بازى مى‌کرد من کارى به ستاره‌ها و لژيونرهاى تيم امروز ندارم - که البته چيز خاصى هم ازشان نديديم- به نظر مى‌رسد آن تيم هماهنگتر، دونده‌تر و جنگنده‌تر بود. راستى على کريمى چرا چنين بداخلاقى کرده است؟‌ جاى زنده ياد دهدارى خالى، اگر حى‌وحاضر بود بى‌درنگ او را مى‌انداخت بيرون.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, June 16, 2006


گشت‌وگذارى هفتگى
در کوچه‌محله‌هاى شهر مجازى


در هفته‌اى که گذشت چهره شهر مجازيمان تاحدى ديگرگون شد. دو رويداد بيرونى و يک بحث و اقتراح وبلاگى باعث شد که جنب‌وجوشى‌ به وبلاگستان برگردد.


الف) جام جهانى فوتبال

با شروع جام جهانى در آلمان وبلاگ‌نويسان هوادار فوتبال فرصتى براى ابراز احساسات و نقد و بررسى بازيها پيدا کردند، باباى عرفان که مدتها بود در وبلاگ خود شادى شاعرانه چيزى نمى‌نوشت براى تک تک بازيها يک پست ويژه اختصاص داده است. هاله سرزمين آفتاب که تبحر ويژه‌اى در کار ساخت لوگو‌هاى مختلف در مورد حمايت‌ها و تومارهاى اينترنتى دارد، لوگوى وبلاگ خود را متناسب با رويداد جام جهانى عوض کرده است و شور و هيجان خود را هم پنهان نمى‌کند. باخت بد تيم ملى به مکزيک واکنش تعدادى از وبلاگ‌نويس‌ها را برانگيخت. نيک‌آهنگ عصبانى از باخت مى‌نويسد: « برانکو مربی خوبی است، ولی بزرگ، نه! کدام مربی بزرگ حاضر است به پیرمرد بازی بدهد؟ هر مربی صاحب نام دیگری بود، خیلی حرمتش را داشت، علی دایی را مى‌گذاشت کمک مربی تیم ملی. بچه‌های ورزشی خوب می دانند عوامل مختلف حفظ برانکو چه بوده است. حیف که آنان به راحتی حرف نمی‌زنند.» در مقابل بهمن دارالشفايى معتقد است که تيم بازى قابل قبولى نسبت به جام جهانى فرانسه داشته است. او مى‌نويسد: «بازى اول از جهتی ناراحت‌کننده بود واز جهتی امیدوارکننده و من بیشتر امیدوار شدم تا ناراحت.» و ادامه مى دهد: «سطح فوتبال ایران در هشت سال به طرز معنی‌داری بالا آمده. قرار نیست یک هو همه راه را برویم.»

حامد قدوسى هم از باخت تيم ملى پلى زد به دغدغه‌هاى اقتصادى خودش. او در وبلاگ خود نوشت: «باخت ما نشان داد که پيروزشدن در دنيای بی رحم رقابت فقط به انگيزه و همت و غيرت و تلاش و مربی خوب و لباس مناسب و اين جور چيزها بستگی ندارد. اين ها را همه و همه دارند. همان قدر که ما دوست داريم ببريم ملت هایی زيادی هم سطح ما هستند که با همين انگيزه عرصه را برای ما تنگ کنند. رقابت جايي است که يک ذره به تر بودن نتيجه خودش را نشان می دهد و اين يک ذره به تر بودن محصول سال ها دقت و روی هم انباشتن تجربه و البته حد خوبی از شانس و شرايط اولیه است.»

ناصر خالديان پيش از شروع بازيها نوشت: «[بعد از اتمام بازيها] چه مي‌ماند؟ جز خاطره‌اي گنگ و موهوم براي ما از گل‌هاي زده و خورده و بازي‌هاي برده و نبرده و پر شدن جيب عده‌اي ديگر از سهم تبليغات و فروش كالا در جهان‌ سرمايه‌سالاري كه موج‌سواري مي‌كنند و شادي‌ها و اعتراضات كاذبي كه مثل حبابي بزرگ سر برمي‌آورد و ناگهان در فضاي شهرها مي‌تركد.»

رويدادى حاشيه‌اى ديگر که با شروع جام جهانى اتفاق افتاد بازگشت سينا مطلبى به کار تهيه گزارش و نيز وبلاگ‌نويسى در وبلاگ بى‌بى‌سى فارسى بود. گزارش‌هاى سينا از بازيها و حاشيه‌هاى جام که در خود سايت بى‌بى‌سى فارسى هم منتشر مى‌شوند، خواندنى هستند. سعيد حاتمى وبلاگ‌نويس ساکن آلمان نيز گزارشى در اين زمينه تهيه کرده است.

در اين بين سرود تيم ملى نيز که توسط عليرضا عصار خوانده شده است، دور از چشم نماند. صاحب وبلاگ نشانه تحليلى از دکتر سجودى در باب نشانه‌شناسى در اين سرود به دست داده است. مسعود بهنود نيز در وبلاگ خود نوشته است: «اين سرود نشان مى‌دهد که ما ايرانيان را باید از خواب پراند. در ابيات اين سرود مضمونی موج می زند که انگار پيروزی حتمی ماست و کسی را يارای مقابله با ما نیست. درست است که چنين آرزوئی غرور برانگيزست، اما زمانی که آشکار گشت که آرزوئی محال است و تکرارش موجب تخدير و یکی از عوامل عقب افتادگی، ديگر غرور آفرين نخواهد ماند.»

تحليلى که محمد جواد کاشى آورده است نيز خواندنى است. او موقعيت على دايى را به موقعيت نهاد دولت در کشورهاى درحال توسعه تشبيه کرده است.


ب) تجمع مسالمت‌آميز زنان

عصر روز دوشنبه تجمع کم‌تعداد و مسالمت آميز زنان در ميدان هفت‌تير با واکنش و سرکوب نيروى انتظامى خصوصاً پليس‌هاى باتون‌بدست‌ زن مواجه شد و تعدادى از فعالان فمينيست و حقوق بشرى و چند خبرنگار دستگير شدند. عکس‌هاى آرش آشورى‌نيا و منصور نصيرى در وبلاگ‌ها و وب‌سايت‌هاى زيادى منتشر شد و در فهم چندوچون واقعه کمک زيادى کرد. واکنش‌هاى وبلاگ‌نويسان احساسى بود و تعداد زيادى از آنها در وبلاگ‌هاى خود به نوشته هاى يکديگر لينک دادند. در اين فضاى احساسى تحليل کمتر از هميشه به چشم خورد. يکى از معدود تحليل‌ها از آن سيماى فرنگوپوليس بود. او در وبلاگ خود چنين آورد: «منظور دوم اين شگرد سرکوب زنان توسط زنان، شاید همان خشونت آمیز کردنش است، بدون حس گناه! چرا که لگد خوردن از یک مرد به گفته تظاهرکننده در مورد سرکوب زنان توسط مردان در قانون تحقق می بخشد، اما کتک زدن توسط یک زن، به این خشونت سیستماتیک ضد زن مشروعيت مى‌دهد. کتک خوردن تظاهرکننده توسط یک زن، مسئله را از زورگویی مرد به زن به "اجرای قانون" (توسط زن) می‌کشاند و تظاهرکننده از جایگاه زن مورد ضرب‌وشتم واقع شده توسط نظام مردسالار به "شکننده قانون" تبديل مى‌شود. از آنجايى که تجمع مسالمت‌آميز در قانون ایران جرم نیست، به نظر می‌آيد که شيوه مقابله با اين شگرد سرکوب، تاکید بر قانون مربوطه باشد.»

مهدى جامى هم نوشت: «ما مشکل‌مان دموکراسی و قانون نيست. ما مشکل‌مان شکاف عميق اجتماعی است بين دو گروهی که به هم نزديک نمی شوند. نشده‌اند. اين يکى هيچ‌چيز آن يکى را نمى‌پسندد و آن يکى زبان مفاهمه را گم کرده است. براى همين باتوم نقش زبان بى‌زبانی را بازی می‌کند. قدرت عريان. قدرتى که هيچ چيز را حل نمى‌کند. نکرده است. همان چرخه باطل هميشگی.»


ج) ژانر وبلاگى استشهاد

نيک‌آهنگ کوثر با پيگيرى‌هاى خاص خود ديالوگى در وبلاگ‌شهر راه انداخت بين عده زيادى از مخالفين و چند نفر از موافقين عمليات استشهادى. ظاهراً زمينه و ذهنيت اين ديالوگ آماده بود و بحث مانند يک طرح بزرگ دومينو به سرعت گسترش پيدا کرد. باتوجه به اينکه پرداختن به اين بحث گسترده و چند جانبه نيازمند اختصاص چند پست طولانى براى پيگيرى بحث‌ها است، تنها به ذکر چند نمونه کوتاه از نوشته هاى دوستان اکتفا مى‌شود:

جادى مى‌نويسد: «بحث و گفتمان، نیازمند یک فضای برابر و عاری از قدرت است. اگر قرار باشد یک طرف بحث به خاطر نظراتش به زندان برود، شکنجه شود، از کار اخراج شود و در مقابل طرف دیگر به خاطر نظراتش سهمیه دانشگاه بگیرد، سربازی نرود، شغل بگیرد و تشویق شود، نمی توان از گفتمان یا حتی گفتگو صحبت کرد … من استشهادی نیستم چون شهید شدن برایم هدف نیست. من می خواهم دنیا را بهتر و به دیگران کمک کنم. اگر لازم بود عادی زندگی می کنم و اگر لازم بود ایران می مانم. اگر لازم بود می روم آفریقا و اگر هم لازم بود شهید می شوم. من «شهادت طلب» نیستم بله «بهتر طلب» هستم. شهادت حتی اگر لازم باشد راه است نه هدف. »

شايان مشاطيان عقيده دارد: «گفتگو با کسی که هیچ وقت در ارکان فکری و باورهایش شک نکرده و یا اصولا اعتقاد ندارد که باید چیزی را کشف کند، بس سخت است اگر ناممکن نباشد. نمی‌خواهم نتیجه بگیرم که افراد برای همیشه متکلم باقی می‌مانند، اما گذر از آن لحظه جادویی که ناگهان خود را از جادوی باورهایت رها می‌کنی و با بی‌رحمی همه را زیر سوال می‌بری و در یک عدم قطعیت بی‌پایان فرو می‌روی شاید که به این آسانی پیش نیاید»

داريوش محمدپور مى‌نويسد: «جنبش استشهادی، چنان که محمد مسيح گفته است، «دفاع از خود» نيست بلکه دفاع از يک ايدئولوژی است. ما شايد بتوانيم شخصاً تصميم بگيريم که با جان‌مان چه می‌خواهيم بکنيم (با هزار اگر و اما)، ولی نمی‌شود اين تصميم را به يک انديشه و به سرنوشت هزاران انسان ديگر که با مبنای باور ما می‌انديشند گره بزنيم و بدتر از همه چندان فريفته و مغرور باشيم که زير چشمانِ خدا دست به خونِ آفريدگان او بيالاييم و خود فتوای ريختنِ خونِ آن‌ها را صادر کنيم. دفاع از خود جايی معنا دارد که کارد زير گلوی من باشد و من از جان خويش دفاع کنم.»

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, June 15, 2006


زنده باد صلح و دوستى بين همه انسانها!


هم يک ترينيداد و توباگويى در تيم کوچک پروژه‌مان داريم و هم يک لهستانى، ترينيداديه امروز هم خوشحال بود به طوريکه پيرمرد انگليسى همکارمان که مثل بقيه‌ انگليسى‌هاى پير شرکت چرچيلى است مکار، از زور ناراحتى نتوانست بماند و نيمه دوم خود را به منزل رساند تا ببيند شير بريتانيا با يوزپلنگ توباگو چه خواهد کرد. پسر لهستانيه بيخيال شده است. آلمان گوشت تلخ ديروز به رسم قديم خود کباب کرد لهستان را. دل دختران زيبارو و رعناى لهستانى شکسته لابد. (البته اين موضوع به من هيچ ربطى ندارد!) به هر حال ورزش براى دوستى است نه براى خصومت. چيزى در محل کار مى‌گوييم و همه با هم مى‌خنديم و تمام مى‌شود. از ماتم گرفتن‌ و عزاى ملى در سرزمين بى‌عارهاى مهاجر خبرى نيست. طرف تيم کشور زادگاهش ببرد خوشحال مى‌شود و از آن فرصت براى شادى استفاده مى کند، اگر ببازد اندکى ناراحت مى‌شود و مى‌گردد ببيند با چه چيزى مى‌تواند وقت فراغت خود را پر کند. همين!

جهت اطلاع دوستان خارج از کانادا، فينال جام استنلى در هاکى هنوز تمام نشده و اويلرز که دروازه‌بان اصلى و ستاره خودش را در ابتداى سرى بازيهاى فينال در اثر مصدوميت از دست داد هنوز دارد مقاومت مى‌کند و شانس قهرمانى دارد چون سه بر دو عقب است. از دوبازى باقيمانده بايد هردو را ببرد. هنوز با وجود تيمى که صدمه ديده اميد به قهرمانى هست. بازى ششم شنبه ساعت شش ميعادگاه عاشقان هاکى رکسال پليس. با اجازه ايرانيان وطن‌پرست فناتيک و فوتبال‌دوست البته!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, June 12, 2006


سرکوب تجمع کوچک و مسالمت‌آميز


دختران و زنان فمينيست مگر چه مى‌گفتند جز: حق طلاق، حق حضانت، محکوميت چند همسرى و …؟ کداميک از اينها دسيسه «دشمن» است؟ کدام شعار بوى براندازى مى‌دهد؟ چه کار دارند با حکومت؟ کدام توطئه و کدام اقدام عليه امنيت ملى؟‌

عکس‌هاى آرش عاشورى‌نياى عزيز را ديدم و تنم لرزيد. خشونت به جاى خود جز نفرت و تحقير در نگاههاى دوطرف نمى‌شود ديد. به کجا مى‌رويم؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, June 11, 2006


غمها و شاديهاى ميليونى


عجيب چيزى است اين فوتبال. همان زمان که با زدن گل سوم مکزيک ميليونها مکزيکى در سراسر جهان از شادى به هوا پريده بودند و همديگر را در آغوش مى‌گرفتند و کلاه‌ها را به هوا پرتاب مى‌کردند، همزمان ميليونها ايرانى در سراسر جهان اشک ريختند، بغض کردند، از پاى تلويزيون بلند شدند، قهر کردند يا پرخاشگرى. فوتبال همين است ديگر. نه تنها باخت دارد، بلکه باخت بد هم دارد. اشتباه فردى يک بازيکن ميليون‌ها نفر را مغموم مى‌کند، خدا مى‌داند چند نفر در ايران و گوشه و کنار دنيا سکته قلبى کرده‌اند.

بد باختيم. قضيه به خاطر اشتباه فردى فقط نبود. تيم ما شکننده بود. تيمى جنگنده نبود. آمده بود يک امتياز را بگيرد و خوش خوشانش شده بود. گمان مى‌کرد از دقيقه پنجاه مکزيک با او معاهده ترک مخاصمه امضا کرده است! تيم ما تيم نبود چون راه رفتن به دروازه را بلد نبود. دفاع ما مشکلات بسيار جدى دارد و جلوى پرتغال معلوم نيست چطور مى‌خواهد دوام بياورد. ميرزاپور هم پرتابهايش ايراد دارد و هم شروع مجدد بازى او. معلوم است که مى‌خواهد هرچه زودتر رفع تکليفى توپ را رد کند برود. بى‌تعارف ميرزاپور را جو جام‌جهانى گرفته بود و تمرکز نداشت، نمى‌گويم ترسيده بود.

جوگرفتگى در بين بقيه بازيکنان هم مشهود بود. به نظرم مسائل حاشيه اى پشت پرده کم نبوده است. علاوه بر اينها تيم ايران تحت فشار شديد است. رسانه‌ها امانشان را بريده‌اند. تمرينات خوبى نداشته‌اند و بازيهاى تدارکاتى کافى نبوده است. سايه تحريم بالاى سرشان بوده. هر روز يک تظاهرات له يا عليه‌شان. اين تيم شرايط روحى مناسبى ندارد. براى همين است که بازيکنان نمى‌توانند تمرکز کنند. برانکو مى‌گويد آنچه را که بين دو نيمه گفتم عکسش را عمل کردند.

اين پيروزى مکزيکى ها را خوشحال کرد. ما هم نبايد ناراحت شويم. مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. جام جهانى است و توقع شاخ غول شکستن نبايد داشت. تيم ما بايد برود جانانه، جوانمردانه و زيبا بازى کند و از باخت نترسد. از باخت ترسيديم و حسابگرى کرديم و کار را بدتر کرديم چون با آبروريزى باختيم. ورزش يعنى روحيه ورزشکارى داشتن و سرافرازانه بازى کردن. چرا شرمنده باشيم؟ باخته‌ايم ديگر آسمان که به زمين نيامده است. غير از يک تيم همه در اين جام خواهند باخت.

پى‌نوشت: بعضى از دوستان معتقدند که اظهارنظر کردن در مورد فوتبال تابو است و بايد کارشناسان اين فن نظر بدهند. اولاً ما وبلاگ‌نويس‌ها در مورد شير مرغ تا جان آدميزاد نه تنها اظهارنظر مى‌کنيم بلکه با همديگر گلاويز هم ميشويم! از کى تاحالا جواز و مدرک رسمى براى نوشتن در حوزه‌اى مشخص در وبلاگستان لازم شده است؟ همين يک نمونه کوچک اينکه سوژه استشهاد (يا به قول مهدى جامى عزيز ژانر جديد استشهاديون) خودش يک موضوع خيلى جنجالى شده است. بعضى از دوستان در همين زمينه بحثهاى فقهى هم مى‌کنند با کدام تحصيلات حوزوى و دينى من نمى‌دانم! اصل و ذات وبلاگ‌نويسى يعنى همين. دوم اينکه بنده در اينجا هم فرصت را براى بازى فوتبال جدى و گل بزرگ از دست نمى‌دهم. درست است که فوتبال تماشا نمى‌کنم ولى هنوز بازى مى‌کنم و حواسم هم هست که چه مى‌گويم و تا چه اندازه وارد جزييات فنى بايد بشوم. بالاخره از اين نظر اندازه کوپن خودم حق اظهارنظر دارم که! بحث اين است که بعضى از وبلاگ ها تخصصى‌تر هستند و طبيعتاً آنها در حوزه هاى تخصص خود صاحبنظرتر مى‌شوند، اين را چه کسى معلوم مى کند؟ هيچ کس تنها گذشت زمان و بررسى آرا و نظرات آنها و تطبيق آنها با واقعيات و ايجاد حلقه‌هاى تخصصى تر و اجماع بين خودشان. مگر اينکه فرد برجسته و صاحبنظرى از بيرون از وبلاگستان وارد شده يک وبلاگ بزند و مطالب تخصصى مطرح کند. حتى در آنصورت هم حق اظهارنظر از ديگران سلب نمى‌شود. اگر چنين حکم دهيم بايد به کل در وبلاگ‌شهر تخته شده، هرکس در حوزه تخصص خود سالى دومقاله در وبلاگ خود بگذارد و نود و هشت درصد بقيه وبلاگها هم بايد تعطيل شوند! بعضى ديگر از دوستان هم اظهارنظر در مورد فوتبال را کارى چيپ و جلف مى‌دانند. آنهم به خودشان مربوط است. من ژست روشنفکرى بلد نيستم. هر چيزى که برايم جالب باشد بهش خواهم پرداخت.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


فوتبال عقب‌افتاده ما


بعد از مدتها نشستم و يک بازى فوتبال ديدم. (شايد بعد از دو سال، جام ملتهاى ۲۰۰۴) آنهم از شبکه abc آمريکا که تا مى‌توانست چرت‌و‌پرت و موضوعات بى‌ربط به فوتبال گفت و احمدى نژاد را کوبيد و از هولوکاست حرف زد و از نورنبرگ و نازيها و شادى مردم در ايران درصورت برد و برداشتن روسرى‌ها و … وراجى کرد.

- روى گل اول «سلطان على دايى» آفسايد را پر کرد و طرح دفاعى ما نقش بر‌آب شد.
- گل دوم اشتباه محرز ميرزاپور بود که اصولاً پرتابهايش همه بدون تمرکز و عجولانه است. اشتباه او با خطاى فاحش رحمان رضايى تکميل شد، اشتباه ديگر را خود ميرزاپور انجام داد که باز عجله کرد و زود براى بار اول روى زمين خوابيد، سرخورد و نتوانست جاگيرى خوبى براى شيرجه نهايى خود داشته باشد.
- گل سوم يک فاجعه بود، رحمان رضايى، گل‌محمدى و حسين کعبى تنها تماشا کردند. ضمن اينکه ميرزاپور هم مى‌توانست اين توپ را جمع کند.

فوتبال ما همان است که بود. کند، تنبل، کم تحرک، نمايشى، بى‌برنامه و بدون‌خلاقيت. در حمله همچنان باصبر و حوصله و خرامان مى‌رويم به گوشه‌ها و آنجا مشغول چک و چانه زدن و شلنگ تخته انداختن مى‌شويم. سانترى با تعلل و براى رفع تکليف بهترين ماحصل آن است. دوران اين سبک فوتبال کردن چهل سالى است تمام شده است. براى برد بايد طرح و برنامه داشت. ما هيچ طرح خاصى نديديم. انضباط، هماهنگى و روحيه تيمى ديده نشد. ايرانيها آمده بودند بازى را در نيمه دوم با مساوى حفظ کنند و تعويض هاى جسورانه مربى دل‌گنده مکزيکى ها کار دستشان داد. ضمن اينکه «سوپر استار‌هاى پارسى» جز مقدارى نمايش در چند دقيقه اول کار خاصى انجام ندادند الا اينکه بازى معمول يک بازيکن عادى فوتبال را هم انجام ندادند. اين تيم اصلاً روحيه جنگ‌آورى هم نداشت و اين شکست کاملاً حق ما بود.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, June 10, 2006


تجمع مسالمت‌آميز زنان در اعتراض به قوانين زن‌ستيز


بنده نيز حمايت خود را از اين حرکت اعلام کرده‌ام.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


شک اشراقى- مکاشفه‌اى-معنوى من

زمانى مانده بودم در نسبت دين و دموکراسى، نسبت آزادى و عدالت، نسبت شريعت و عقلانيت و حالا مانده‌ام در نسبت حسن باستانى و مصطفى ملکيان!

بابا جون يکى به ما بگه بالاخره ملکيان پسرعمه باستانى ميشه يا باستانى پسرعمه ملکيان؟! مساله مهم الان اين است! حالا اضافه کنيد اين وسط نسبت محسن مومنى و مصطفى ملکيان را!

پس امير که از ديد من باجناق مصطفى ملکيان بود چى ميگه؟! (قابل توجه بعضى از دوستان قديمى)

در حاشيه: يک جواب سرگشاده به سعيد جعفرى عزيز معروف به سعيد ديپلماسى! ما يک کم شوخى‌مان گرفته است. دق‌ کرديم توى اين وبلاگشهر دلمرده. از اين به بعد سربسر همه مى‌گذاريم من جمله نيک‌آهنگ کوثر عزيز که زياد سرحال به نظر نمى‌رسه! (تازه کاريکاتورش را هم مى‌کشيم!) چشم! تحليل ديپلماتيک هم مى‌کنيم و بساط پارسانوشت ديپلماتيک (!) را دوباره راه مى‌اندازيم. بگذار ببينيم دنيا دست کيست فعلاً خيلى بلبشو شده، پکيج محرمانه است که هى دارد مى‌رود و مى آيد. آخر روى هوا که نمى‌توانم تحليل کنم. بعدش هم سواد من در حد اکابر است، برادر من. بگذار ببينيم چه مى‌شود. ضمن اينکه همه اينها چه تحليل و چه مچگيرى‌ها و بحث‌ها همه شوخى است براى گپ زدن و به قول معروف منظور دور هم جمع شدن است. من هم ضمناً مخم تکان نخورده است! شاد باشيد.

در خرابات مغان گر گذر افتد بازم / حاصل خرقه و سجاده روان دربازم (گلاب به روى مبارک قيد «روان» را با تاکيد بايد خواند!)

پى‌نوشت: محسن مومنى عزيز يک جور شجره‌نامه به همراه توضيحاتى در مورد روابط سببى برايم فرستاده که حقيقتش من يکى که بريدم. چند بار مرور کردم و نفهميدم چى‌به‌چى شد! براى علاقمندان به تست هوشى و معماهاى بغرنج بد نيست محسن اين را در وبلاگ خودش بياورد. به هر حال ممنون از محسن عزيز. فقط خواستيم مزاحى کرده باشيم. نتيجه اينکه مصطفى ملکيان و محسن مومنى و حسن باستانى با هم فاميل هستند!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, June 08, 2006


نوستالژياى نامها (۲)
يا همان قلقلک ذهن


گاسپار واين‌برگر
موبوتو سه‌سه‌سه‌کو
شيخ مجيب‌الرحمان
ذکى يمانى
سيد محمد عارف حسين حسينى
ويکتور کورچنوى
ايدى امين
هانس پيتر بريگل
جميله بوپاشا
جرج حبش
شاذلى قليبى
آندره وايدا
بشير جميل
صاحب‌زاده يعقوب خان
کنعان اورن
حسن هابره
هايله سلاسى
کنستانتين چرنينکو
ژنرال ياروزلتسکى
جمال‌الدين عبدالجباروف
حسينا ماجد
پاتريک باتيستون

با سپاس فراوان از يارى عمو مسعود جان (منظورم مسعود برجيان عزيز نيست) و رضا آبچينوس عزيز

اين سريال ادامه دارد!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, June 07, 2006


کشکوليات


الف) نبض زندگى در سيکو مى‌طپد. انرژى هسته‌اى، مشوق بسته‌اى!
ب) بازى دوم را هم جلوى لنگى‌هاى کرولاينا باختيم، ناجور. استنلى بعيد است به خانه اش برگردد، سربه‌نيست زده بيرون!
ج) نفهميديم رباح ماجر چى شد؟ (از امروز به مناسبت جام جهانى يادى از بازيکنان قديمى مى‌کنيم.)
د) وبلاگشهر مريض است يا چى؟
ه) از بغض تحجر با حجاريان هستيم. همينطورى براى جور کردن قافيه و سجع!

بروم ظرفها را بشورم!
پى‌نوشت: قرار بود سريع برگردم به عيال کمک کنم، وبلاگ خونم کم شده بود گفتم دو دقيقه اى چيزى بنويسم. عيال ظرفها را شست. ظاهراً هوا پسه! من بروم چايى بگذارم بلکه تنش‌زدايى بشود.

پى‌نوشت دو: دوستى ناشناخته به نام «نامه‌به‌من» يا «جى‌ميل» که گهگاه احوال بنده را مى‌پرسد، در مورد رباح ماجر ايميل زده و نوشته است:
«اگه منظورت رباح ماجر الجزایری هستش باید بگم که اون الان مفسر فوتبالی شبکه الجزیره اسپورت برای تجزیه و تحلیل فوتبال باشگاهی پرتغال می باشد»
ممنون از اين دوست.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, June 05, 2006


هرچه از دوست رسد نيکوست!


آنچه شما خوانيد و تعجب کرديد و به روى من نياورديد، من هم خواندم و تعجب کردم. شايد عصبانى بوده چيزى نوشته براى خودش و نمى‌گيرم بر او ورنه حکايتها دارم من هم نه از تاريخ که از آنچه برما گذشت. با وجود همه فراز و نشيب‌ها هنوز او را دوست خود مى‌دانم ولو کمى کم‌لطفى کند و هربار چيزى متناقض با نظرات قبلى خودش بگويد و من را بکوبد. به‌هرحال براى آن دوست سلامت و بهروزى آرزومندم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, June 03, 2006


يا حضرت حيقوق!


هميشه منتظرش بوديم. با هوشيارى سربازان گمنام حضرت سن‌پاتريک(!) و مامورين امنيتى CSIS و RCMP در يک عمليات ضربتى با حضور چهارصد نيرو سه هزار کيلو مواد منفجره (!) در تورنتو کشف و تعداد ۱۷ نفر اکستريميست مسلمان دستگير شدند. مى‌گويند آنها قرار بوده که ساختمان سازمان اطلاعاتى کانادا CSIS را در نزديکى CN Tower منفجر کنند! (بنده مست نيستم و هذيان نمى‌گويم، اخبار را پيگيرى بفرماييد.) نسل دومى‌ها و سومى‌هاى مهاجر بچه‌مسلمون (کله خرابها را مى‌گويم، داغ نکنيد بابا!) چه آتشى مى‌خواهند بسوزانند يواش يواش. ماشالله جسارتاً يک دره نريده باقى نگذاشته‌اند در دنيا. همينجا مانده بود که آنهم به تدبير اقدامات احمقانه جناب بوش و مسلمان بنيادگرا و نيز حماقت‌هاى تکميلى اخير مقام معظم استيفن هارپر مى‌روند که کاناداى آرام و صلح‌طلب را هم به گه بکشند، گلاب به روى مبارک شما البته.

شما نمى دانيد چه موجوداتى عجيب و غريب با چه افکار خطرناکى در کانادا لانه کرده اند. اگر کار به آن نقطه بحرانى بکشد، جمع کنيم و برويم عراق زندگى کنيم، سنگين‌تر هستيم! خدا به خير بگذراند.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________