<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Tuesday, August 29, 2006


ميزگرد سران وبلاگستان!


محمود فرجامى عزيز، ظاهراً زده است به سيم آخر و با چيره دستى طنزنوشته‌اى زيبا در مورد بزرگان و مقامات اين شهر مجازى در آورده است. محمود جان! بپا خداى نکرده بلايى به سر سبيل مبارک نياورند که جسارتاً بدجور شوخى ناجور کرده‌اى با اين دوستان.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, August 28, 2006


سن‌ايچ و ديگر هيچ!




اين عکس را در ميان عکس‌هاى فليکر امير فرشاد ابراهيمى يافتم، ظاهراً عکس از آن اميد ايرانمهر است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, August 25, 2006


پيشگويى‌‌ها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاه دشمن‌شناس ولى


با کسب اجازه از هواداران شاه نعمت‌الله ولى و تقديم به ف.م.سخن عزيز

«سه زمستان بهار مى‌بينم» / بوش را سگ هار مى‌بينم
احمدى‌نژاد را شش تيغه/ سوى تى‌وى المنار مى‌بينم
صادق محصولى را در ژنو / لاريجانى را بى‌قرار مى‌بينم
مهدى جامى را جام بدست/ وب‌سايتش نو نوار مى‌بينم
کروبى را بى‌عبا و عمامه / قاليباف را برکنار مى‌بينم
هودر را بين خارطوم و رباط / نيکان به جنجال و جار مى‌بينم
هاشمى به کار تجارت و پول / مصباح را توى غار مى‌بينم
هارپر و بلر را به دريوزگى/ آنگلا را گرم کار مى‌بينم
در بلاگشهر از دريدا و هگل/ پر ز پوپر و سارتر مى‌بينم
ايوانف و پوتين به بلع کباب/ کوفته و دوغ در ناهار مى‌بينم
عليانى را در مزارع شبعا / حامد را پامنار مى‌بينم
ف.م.سخن را به نقادى خود/ پارسا را بى‌ديار مى‌بينم

اين پيشگويى‌ها ادامه خواهد داشت.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, August 24, 2006


لطف و محبت جناب سخن

ف.م.سخن عزيز لطف زياد از حد به من دارد. باشد تا شايسته‌ اين همه محبت باشم. براى سلامت و پيروزى پارسا (به قول دوستان: پارسانوشت!) اجماعاً صلوات!

در خدمت هستم فعلاً و سپاسگزارم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, August 20, 2006


در حاشيه مصاحبه سروش با شرق


آدمى وبلاگ‌زده مثل بنده گردن‌شکسته دوست دارد همه چيزها را با تجربيات وبلاگى خود نگاه کند. دکتر سروش به کشور آمده است و مانند وبلاگ‌نويسانى که مدتى از ميدان دورند گرد و خاکى مى‌کنند و چند دعوا راه مى‌اندازند و به چند نفر گير سه پيچ مى‌دهند و چند تا متلک آبدار هم نثار اين و آن مى‌کنند، تا توجهات به طرفشان جلب شود، ظاهراً در همين راستا و بر اساس همين منطق حرکت مى‌کند!

اما خارج از مزاح نمى‌دانم ايشان چه اصرارى دارد که به اين و آن رندانه متلک بيندازد. اگر به مصاحبه او با شرق مراجعه کنيد مى‌بينيد که خيلى کسان را نواخته است. از هايدگرى‌ها و دکتر داورى و اصلاح‌طلبان که بگذريم به اين و آن مخالف خود هم رحم نکرده است. مثلاً يکجا ببينيد چه گفته است: «مثل آن آقایی كه در آلمان نشسته و نه دوستدار حقیقت است و نه حقیقت در او آرامشی پدید آورده است.» واضح است که در مورد چه کسى صحبت کرده است. دکتر آرامش دوستدار(!) يا اينجا:‌ «من به شما می‌گویم این آقایانی كه نقد پوپر نوشته اند، تا همین چند سال پیش حتی واژه «فلسفه علم» به گوششان نرسیده بود چه برسد به اینكه فیلسوفان علم را بشناسند. حتی تا امروز هم كه نقد بر پوپر نوشته اند، فلسفه علم را به درستی نخوانده‌اند. حداكثر اطلاعات آنها از فلسفه علم، در حد كتاب «فیلیس انشاله» بود كه ۸۰سال پیش در فرانسه برای دانشجویان دبیرستان تالیف شده بود و برای دانشجویان فلسفه تدریس می شد و در حكم انجیل مقدس این گروه فلسفه درآمده بود.» (سروش مى‌خواهد بگويد اينها دانش آموزى دبيرستانى بيش نبودند و نيستند و خودم فلسفه علم را به اين ديار آوردم و خود يادشان دادم! او دارد به دکتر داورى و دکتر گلشنى زخم مى‌زند.) به هر حال شمشير سروش دارد همينطور مى‌چرخد و اين و آن را مى‌نوازد. چند روز پيش بود که استاد بداخلاق چنين در پيام خود به دکتر حسين نصر تاخت: «سر حلقه آنان كه روزگاري از دفتر فرح پهلوي، با تلسكوپ اشراق به دنبال امر قدسي در آسمان حكمت خالده مي‌گشت»

از اين حاشيه‌سازى‌ها و جنجال‌سازى‌هاى شيک سروشى که متاسفانه ايشان کسى را جز خود و اطرافيان خود مثل سعيد حجاريان تحمل نمى‌کند، بگذريم بايد اذهان کنيم که پروژه مهم روشنفکرى دينى اگر به معنى سکولاريسم سياسى (به معنى جدايى دين از حکومت نه از سياست و نه از فرهنگ و اجتماع) باشد، حتى اگر در ادامه پروژه «حکومت دموکراتيک دينى» سروش مطرح بشود، شايد منطقى‌تر و عملى‌تر است از سکولاريسم تام و تمامى که روشنفکران سکولار ما دنبالش هستند. البته دو محل نزاع عمده بين روشنفکران دينى و سکولار بر سر آشتى دادن حقوق بشر و اسلام و نيز دين و دموکراسى است. دست کم روشنفکران دينى عليرغم جهد زيادى که ورزيده‌اند، تاکنون پيروز از اين دو ميدان به در نيامده‌اند. سکولاريسم سياسى نقطه‌اى است که مى‌تواند محور وحدت باشد. هر چند هميشه اين نکته هست که در نزد قشريون و هواداران ديندارى معيشت‌نگر، حتى ديندارى معرفت‌انديش به همان اندازه دور و غير قابل هضم است که سکولاريسم اجتماعى.

البته هر چقدر از کارهاى عجيب و غريب و شيک آدم ضايع کردن‌هاى سروش انتقاد داشته باشيم، الحق اين هم گفتنى است که او از بقيه متفکران نظرات خود را سريعتر به‌روز مى‌کند. برخلاف دوستان که سالهاست اين نغمه را کوک کرده اند که سروش تمام شده است - با اينکه از تکرارى شدن عمده حرفهاى او هم ملول هستم - با اجازه بزرگان چنين فکر نمى‌کنم، دست کم به نظر مى‌رسد که سروش در عصر «پسااصلاحات» هم حرف براى گفتن دارد. اينکه اين حرفها چقدر در عرصه عمل توفيق تبلور و سپرده شدن به محک آزمايش پيدا مى کنند، حرف ديگرى است و نااميدکننده هم هست، دريافت آنچه در جامعه روان است.

از همه پروژه‌ها مهمتر پروژه مدارا با مخالفين و تحمل ديگران است که به نظر مى رسد دکتر سروش عليرغم احترامى که به مقام علمى ايشان قائل هستيم، به اين پروژه کارى ندارد و مقدارى (‌البته از مقدارى کمى بيشتر!) نسبت به مخالفين خود کم‌لطفى مى‌کند. نمى‌دانم اگر دکتر وبلاگ‌نويس مى‌شد چه آتشى مى‌سوزاند!

محمود فرجامى هم چيزى در اين مورد قبلاً نوشته است. (*)

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, August 18, 2006


پيرامون شيرينکارى اخير روزآنلاين و مسافرکشى ما


اشاره:‌ ناصر خالديان عزيز نوشته بسيار به‌جا و هوشمندانه‌اى نوشته است که واقعاً جاى تحسين دارد.

نمى‌دانم عوامل دست اندرکار سايت روز آنلاين که از هر موضوعى قصد دارند يک داستان پليسى- جنايى امنيتى بسازند چه فکرى مى‌کنند و وبلاگ‌نويسان را بلانسبت تا چه حد کندذهن فرض کرده‌اند. ببينيد راجع به حسن جعفرى (مرحوم زوال به قول خودش!) چه نوشته‌اند:

« منبع آگاه روزنامه کيهان يک سايت اينترنتي بود که اين روزنامه از انتشار نام آن خودداري کرد. سايتي با عنوان "دپارتمان پژوهش هاي مجازي حقوق" که توسط يکي از جاسوسان جوان نهاد موازي اطلاعات در سالهاي قبل [منظور جناب پيام فضلى‌نژاد است] اداره مي شود. بر اساس اخبار منتشر شده اين گروه اينترنتي که قبلا زير نظر حفاظت اطلاعات نيروي انتظامي فعاليت مي کردند، با انتصاب غلامحسين رمضاني به فرماندهي حفاظت اطلاعات سپاه فعاليت خود را در دفتري که در شمال تهران به آنها واگذار شده، ادامه مي دهند.

گفته مي شود اين گروه با اسامي مستعار و ساخت سايت ها و وبلاگ هاي بي نام و نشان اقدام به ايجاد رابطه با فعالان اينترنتي در داخل و خارج از کشور ميکنند و از طريق اين روابط در صدد نزديکي به بعضي شخصيتها و تخليه اطلاعات و پرونده سازي براي آنها هستند.

نام "حسن جعفري" براي شمار زيادي از وبلاگ نويسان آشنا است. اغلب آنها اين شخصيت کذايي را به عنوان يک دوست وبلاگي و نديده مي شناسند. و جالب اينکه نويسنده روزنامه جمهوري اسلامي نيز چنين نامي را به عنوان نام مستعارش برگزيده است. يکي از انديشمندان اصلاح طلب در وبلاگش درباره "حسن جعفري" مى نويسد: "لازم است بدانيد اين لباس تازه هديه دوست عزيزي است که ‏هيچگاه او را نديده‌ام و در اين روزگار وانفسا ندانستم چرا اينهمه وقت عزيز خود را صرف بنده ‏حقير کرد."

روزگار اهل فرهنگ کشور خوب نيست. برخي بر اين نظرند که اقدامات اخير رسانه هاي جناح راست، اقدامي براي ايجاد وحشت در ميان فعالان فرهنگي و اينترنتي است. برخي ديگر اين اقدامات را گامهايي براي برکناري چند چهره نزديک به اصلاح طلبان مي دانند از جمله سيد محمود دعايي در روزنامه اطلاعات و مير حسين موسوي در فرهنگستان هنر... هر چه هست اين را همه ميدانند که انقلاب مخملين به بهانه اي براي سرکوب فرهيختگان کشور تبديل شده است. »

با مشخصاتى که مى‌دهند، منظورشان همان حسن جعفرى عزيز به قول خودش «مرحوم زوال» است. جالب است منظورشان از «لباس تازه» ظاهراً قالب وبلاگ بوده که ناصر خالديان اصل قصه را در آورده است. اين واقعاً مسخره است که جواد کاشى از حسن جعفرى دارد تشکر مى‌کند به خاطر کمکى که به ايشان کرده است در قالب وبلاگش و نويسنده روزآنلاين به نام اسفنديار صفارى گمان برده است که حسن عزيز لباس هديه داده است به ايشان!‌ (لابد از پول تشکيلات اطلاعات موازى!!) جان کلام اينکه از ديد اسفنديار صفارى نويسنده سايت وزين روز‌آنلاين حسن جعفرى زوال همکار پيام فضلى‌نژاد است!

از بى‌مسووليتى و بى‌مبالاتى روز آنلاينى‌ها همين بس که وقتى مى‌خواهند عذر‌خواهى کنند به جاى حسن جعفرى از حسين جعفرى عذرخواهى مى‌کنند! واقعاً که. به هر حال شرح دقيق ماجرا را در وبلاگ ناصر عزيز يعنى همان نقطه‌ته‌خط بخوانيد. اما من با اجازه ناصر عزيز چيزى به آن مى‌افزايم. بياييد يکبار ديگر پوزش‌نامه روزآنلاينى‌ها را مرور کنيم:

«درج گزارش "هنرمندان سرشناس در مظان اتهام کودتا" يکي از وبلاگ نويسان خوب کشور ما را آزرد. حسين جعفري. با پوزش فراوان از آقاي جعفري و براي روشن شدن افکار عمومي به اطلاع مي رسانيم:
همان طور که در گزارش هم آمده گروهي از امنيتي هاي "بي نام" با سوء استفاده از نام افراد سرشناس، آشفتن فضاي مجازي را آغاز کرده اند. يکي ازاينان نويسنده روزنامه جمهوري اسلامي است که از نام آقاي حسين جعفري سوء استفاده برده است. نويسنده گزارش مزبور نيز کوشيده بود در مطلب خود با ذکر فضايل آقاي حسين جعفري، علت سوء استفاده از نام او را ذکر کند؛ اما ظاهرا متن آنگونه که بايد روشن نبود، و موجب سوء تفاهم و آزردگي آقاي جعفري شد.
لذا بار ديگر ضمن پوزش از ايشان، يادآوري مي کنيم که ذکر مشخصه هاي آقاي جعفري، تنها براي توضيح علت سوء استفاده از نام وي بوده است و لاغير. اميدواريم با اين توضيح گوشه اي از آزردگي اين همکار عزيز را برطرف کرده باشيم.»

روز آنلاين مى‌خواهد بگويد روزنامه جمهورى اسلامى است که مقصر و مسبب اين حادثه است و اوست که از نام آقاى «حسين جعفرى» (منظورشان حسن است!) سو استفاده کرده بوده است و نويسنده مطلب يعنى همان يل مجازى آقا اسفنديار، کوشيده بوده که با «ذکر فضايل آقاي حسين جعفري، علت سوء استفاده از نام او را ذکر کند» جسارتاً دوستان روزآنلاين ما را خر فرض کرده‌اند. من حدود هشت نه بار نوشته اين آقا را خواندم و اصلاً چنين چيزى برداشت نکردم، حتى سعى کردم نوشته را در اين راستا دوباره بخوانم و فرض را بر اين بگذارم که روز آنلاين مى گويد اما هر وقت به ترکيب «اين شخصيت کذايى» در اين جمله مى رسيدم تمام رشته هايم پنبه ميشد: «اغلب آنها [يعنى وبلاگ‌نويسان] اين شخصيت کذايي را به عنوان يک دوست وبلاگي و نديده مي شناسند.» اصلاً چنين چيزى نيست و دوستان روزآنلاين خيلى اعتماد به نفس دارند که در روز روشن به سياه بازى و رنگ کردن ملت مشغولند. اگر کسى بتواند ثابت کند که منظور اسفنديار صفارى همانى بوده که در پوزش نامه آمده است، يک جايزه نفيس پيش بنده دارد! جداً. خواهشمندم شما هم آن را بخوانيد و استنباط خودتان را اگر غير استنباط بنده هست برايم بنويسيد! جداً باعث شرمندگى است براى روز آنلاينى ها.

عزيزان، نياز نيست کسى را ببينيد و با او نون پنير چاى بخوريد تا بشناسيدش کافى است نوشته‌هايش را بخوانيد. حسن جعفرى زوال مشخص است که کيست، (متاسفانه نوشته هايش ديگر در دسترس نيست که لينک بشود داد) برادرش سعيد هم همينطور. سعيد طرفدار اصولگرايى است و خردورزى و عملگرايى را هم پيگيرى مى‌کند، گهگاه هم عصبى مى‌شود و به آمريکا و «ملکه جنگ» بدوبيراه مى‌گويد. از پيگيرى خبرهاى ديپلماتيک هم لذت مى‌برد. حسن رزمنده قديمى است و از نسل سوخته و در عين حال يکى از خردمندترين و با اخلاق‌ترين وبلاگ‌نويسانى که مى‌شناختيم. نوشته‌هايش هم قوى و درخور بررسى و چندبار خواندن. آدمى است لطيف و به‌شدت با ذوق. مدت زيادى هم هست که خداحافظى کرده است. آخر يکى بگويد اگر کسى بخواهد، مامور باشد چه دليلى دارد خداحافظى کند. مگر مامور از اضافه کارى و به دام انداختن بيشترى آدم بدش مى‌آيد؟

کار وبلاگستان را اگر به خود وبلاگستان بسپارند خيلى خوب است، دست کم کسى در مورد وبلاگستان بنويسد که خودش دو سه سالى لااقل در اين فضا بوده باشد و وبلاگ نويسان را بهتر بشناسد. فعلاً که هر کس با خانم والده بزرگوار مشکل پيدا مى‌کند سر از وبلاگشهر در مى‌آورد و چيزى نمانده که حاجى بخشى و شهرام شب‌پره هم وبلاگ بزنند. انگار که اينجا حلوا خيرات مى‌کنند و آقايان جا مانده‌اند. جسارتاً با اين اوضاع و احوال ما هم بايد جمع کنيم برويم مسافرکشى گويا بهتر باشد:

« دانشگاه نمايشگاه ، دانشگاه نمايشگاه، آزادى يه نفر ، آزادى … خانم آزادى؟ آزادى آقا؟ … آزادى يه نفر آزادى … »

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


سرخ پوستان اسب نداشتند


آيا مى‌دانستيد که سرخپوست‌ها اسب نداشتند و نديده بودند و اسپانياييها اول بار در مکزيک کنونى آنها را با اسب آشنا کردند؟ جالب اينجاست که وقتى اسب ديدند به آن اسم «سگ بزرگ» دادند، چون پيش از آن با سگها به اين طرف و آنطرف مى‌رفتند.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, August 15, 2006


نکته حقوق بشرى


ميثاق جهانى يا بين‌المللى شنيده بوديم، «ميثاق ملى» نشنيده بوديم در داستان حقوق بشر. مى‌ترسم التزام عملى به حکم حکومتى را هم اضافه کنند به عنوان شرط عضويت در جبهه کذايى.

بهترين کمکى که جبهه دموکراسى‌‌خواهى و حقوق بشر به خود حقوق بشر مى‌تواند بکند اين است که خودش خود را منحل کند به‌خاطر نقض حقوق بشرى که درش هست!

آى مردم از خوشى!‌ ‌

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, August 14, 2006


فيدل در وبلاگستان از «چه» جلو زد!


عجيب است که يکهو فيدل اينهمه هوادار در وبلاگستان پيدا کرد. جسارت نباشد، اگر کسانى به جنبش چريکى و آرمانخواهى چپ ولو به طور سانتى‌مانتال علاقه‌مند باشند، الگو فيدل نيست که نيم قرن است دو دستى و چارچنگولى چسبيده است به صندلى، الگو «چه» است که هرچه داشت گذاشت و براى آرمان چپ رفت در دل جنگلهاى بوليوى.

فيدل اگر راست مى‌گفت بايد سالها پيش کنار مى‌رفت. به نظر مى‌رسد انقلاب فيدل به ثمر نرسيده که رهبرش چارچنگولى چسبيده به صندلى. اينطور نيست استاد؟ (ماشالله استاد زياد است در اين وبلاگستان، انگار که جلوى طاق بستان داد بزنى پهلوان! همه برمى‌گردند!)

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, August 11, 2006


به دليل گرفتارى و خستگى مدتى درصحنه نخواهم بود.
سلامت باشيد!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, August 10, 2006


نيکان کار‌وبار محمد‌رضا حياتى را کساد کرده!

اين اخبار گفتن‌هاى نيکان در کلاغستون هم جالب است. (البته امروز صدايش را عوض کرد و سبک جديدى ارائه کرد.) کاش يکى پيدا مى‌شد صداى ناصر احمدى را تقليد مى‌کرد. يادتان هست آن مرد تپل با کت زرشکى و سبيلهاى باريک و سروصورت شش تيغ و موهاى مرتب مشکى سشوار کشيده را؟ صدايش خيلى کلفت و بم بود، ايشان سابقه دوبلورى هم داشت و معمولاً هم هنرپيشه نقش منفى بود در جماعت اخبارگو و خبرهاى خارجى را مى‌گفت. هميشه هم اخبار خارجى را اينطور شروع مى‌کرد: «با عرض سلام مجدد» اگر بار سوم هم در يک آيتم خبرى مى‌آمد باز سلام مى‌کرد و مى‌گفت: «با عرض سلامى ديگر». نامه‌هاى هاشمى و صدام را بعد از جنگ که يادتان هست؟ اين آقاى ناصر احمدى خوشتيپ، نامه‌هاى صدام را مى‌خواند و اگر اشتباه نکنم حياتى نامه‌هاى هاشمى را. اتفاقاً چند روز پيش با نيکان يادى از اين بابا کرديم. نفهميديم او چه شد؟ آدم باحالى بود.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


بحران خاورميانه در وبلاگ‌های فارسی


نگاهى است گذرا به تعدادى از وبلاگ‌ها که در مورد مناقشه لبنان و اسراييل مطلب نوشته بودند.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, August 09, 2006


آنچه از وبلاگستان مى‌دانيم و
آنچه پيش‌روى ماست


مطلبى که در وبلاگ- سايت زمانه منتشر شده است به عنوان «زمانه و بى-مرکزى وبلاگستان». اگر دوستان نظرى دارند لطفاً ايميل بزنند، شديداً استقبال مى‌شود. ايميل را هم توجه داشته باشند که در ياهوى انگلستان باز شده است و قدرى هم مشکوک و مساله‌دار!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, August 07, 2006


زمانه ديگرى آمد


اين هم سايت زمانه که به قول مهدى دقايقى پيش رونمايى شد، به قول مهندسان واحد به واحد راه‌اندازى شد يا وارد شبکه سراسرى شد.
رسانه خودمان است. مال همه است. خوب نگاهش کنيد. من بيطرفانه نگاه کردم. سايت قشنگ و زيبا و متنوعى است. تازه است. شرط مى بندم خيلى‌ها الان خستگى از تنشان بدر رفت. دست مريزاد!

نظراتمان را بگوييم. مشارکت کنيم.
موسيقى ها هم دارند متنوع‌تر مى‌شوند. درود!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, August 06, 2006


به مناسبت صدمين سالگرد مشروطه


موفقيت مشروطه را در آموزش عمومى مى‌فهمم. آموزش تبعيت از قانون. آموزش حق و حقوق در عين وظايف شهروندى و مدارا با ديگران. (صدسال است از اين نقطه مى‌خوريم.) کارى است لاک‌پشتى اما در کنار بقيه کارها اگر مد نظر قرار داده شود، بهتر است. يعنى از بهتر، کمى بيشتر! شايد به تدريج و طى ساليان کمى قانون‌مدار و شهروند‌ شويم. گمان کنم، چکيده اين تجربه صد ساله هم جز اين نباشد. همين ديگر! تا صد سال بعدى بدرود!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, August 04, 2006


دفاع از مهدى دموکرات‌منش و دوستان زمانه


اين نوشته را بنده ترجيح مى‌دادم ننويسم اما ديدم کسى از دوستان اصلى دست اندرکار ننوشت، حالا مى‌خواهد شائبه پاچه‌خارى يا خودبزرگ‌بينى هم برود برود، من مسوول حدس و گمانهاى آن‌چنانى ديگران نيستم. اما ذکر آنچه را که ديدم لازم مى‌دانم. به نظرم دوستان هم بد نيست در اين مورد بنويسند و توضيحاتى مختصر بدهند. با خواندن نوشته مهدى جامى به نظرم آمد که قدرى عصبانى شده است از دست پيشداورى‌هاى بعضى‌ها. اين سوتفاهمات، بدبينى‌ها و حس رقابت‌هاست که کار را به تدريج به بدگمانى عمومى، جدايى و تفرقه مى‌کشاند.

واقعيت اين است که تا آنجا که من ديدم مهدى را آدمى صادق و مديرى دموکرات‌منش و اهل مشارکت و محول کردن کار يافتم. با عرض پوزش از مهدى عزيز حواسم جمع شده بود و ريز شده بودم ببينم چه مى‌توانم پيدا کنم، اما نکته‌اى منفى در کارنامه او پيدا نکردم. جز اينکه از روز اول همه پلن و طرح خودش را صاف و صادقانه با ما درميان گذاشت. لطف زياد از حد به من داشت. همان روز اول گفتم که تحت تاثير اين طرح مبتکرانه قرار گرفته‌ام و واقعاً اگر وقت آزاد داشتم و کار تمام وقت خودم را نداشتم خيلى جدى به اين موضوع نگاه مى‌کردم. خدمتش گفتم که بيشتر در اين مورد صحبت کنيم و وضعيت کارى خود را هم گفتم که ما را چارميخ کرده‌اند و براى گرفتن يک هفته مرخصى از چندماه جلوتر بايد برنامه‌ريزى کنيم. گفتم هرگونه کمکى از دستم بربيايد هيچ مضايقه نخواهم کرد و سعى خودم هم بر اين بود که دست کم يک آيتم کوتاه در هفته يا دو هفته يکبار براى خود داشته باشم. بيشتر از اين را واقعاً نمى‌رسم. هنوز هم سر قول و قرار خود هستم. در تورنتو نشستى صميمى با دوستان داشتيم، سوال و جواب‌هاى صريحى مطرح شد. هيچ غل‌وغشى در کارش نبود. هرآنچه داشت رو کرده بود در عين اينکه همه آيتم ها و موضوعات بحث را باز گذاشته بود، هم اساسنامه را و هم فرآيند و روند امور را و هم تيم کارى را. سراسر دنيا مى‌گشت و طرح و پلن خود را مى‌گذاشت روى ميز و از همه دعوت به همکارى و همفکرى مى‌کرد. از معرفى دوستان ديگر استقبال مى‌کرد. تعريف از خود نباشد بحث به معرفى بلاگرهاى ديگر رسيد و در اين مدت خودم و با هماهنگى دوست ديگرى که شايد مايل نباشد اسمش را بياورم، تعدادى از دوستان را معرفى کرديم. بلاگر‌هاى پيشنهادى هم از همه تيپ آدمهاى توانا بودند و گرايش فکرى برايمان مهم نبود. خيلى از آنها در ليست او هم بودند و بعداً متوجه شدم که با اکثر قريب به اتفاق دوستان ديگر هم تماس گرفته و تعدادى را هم اضافه کرده است در تيم خودش. اين روندى بود که من به چشم خود ديدم. اين را ذکر کردم که بگويم هر چه بود به همين سادگى و يکرنگى بود. برنامه و ماموريت ويژه در به دام انداختن آدمها در شبکه فلان و بهمان و اينها نبود. در جلسه‌اى از او سوال شد آيا آن موسسه هلندى، خواسته‌هايى با او مطرح کرده است يا انتظاراتى دارد؟ او صريحاً گفت که به هيچ وجه. پروپوزال او هم نشان مى‌داد که نه برنامه بر‌اندازى در کار است نه برنامه ضديت با نظام. اين راديو له نظام هم نخواهد بود. به چشم خودم ديدم که چطور در روند امور من يک لاقبا که قرار هم نبود جزو تيم اصلى باشم، ولو به اندازه کوچکى در اين کارتيمى تاثيرگذار بودم و ديدم که همه کمابيش همين فکر را مى‌کنند. او همه را در کار مشارکت داده بود و چنين مديريت مدرنى حتى در همينجا (کانادا) به سختى مى‌توان پيدا کرد. در آمستردام نبودم و امکان حضور برايم متاسفانه فراهم نشد اما کاملاً مشخص است که آنجا هم اوضاع کمابيش همينطور بوده است. تيمى بسيار خوب و به قول معروف از همه گروه‌ها و جناح‌ها (منظور تيپ‌هاى فکرى است) جمع‌وجور کرده است و همه تيپ آدم کارکشته‌اى در گروه خود دارد. الان هم که ماحصل کار را مى‌بينيد خيلى دموکرات منشانه و فى‌البداهه با فيدبک‌هايى که مى‌گيرند، دارند پيش مى‌روند. موسيقى ها را هم که شنيديد همه چيز درشان پيدا مى‌شد (و زيرزمينى بودنشان من يکى را که کشت!) البته اين بازگذاشتن همه‌چيز به نظرم ممکن است کمى زياد از حد باشد که قبلاً هم فضولى کرده ام و به خودش نوشته‌ام و بحثى جداست.

زمانه جاى کسى را تنگ نکرده است و نخواهد کرد. صبر و تحمل داشته باشيم و بى‌انصاف نباشيم. درها به روى دوستان باز است و جا براى خيلى کارها هست. بياييد براى يکبار هم که شده رقابت جويى و بى‌تحملى ايرانى را کنار بگذاريم و چيزى بسازيم به جاى اينکه خراب کنيم. اشکالات را بهشان بگوييم و تحمل داشته باشيم. به جاى خرابکارى و سمپاشى، با آنها همکارى کنيم. اگر از بنده مى‌شنويد نگران نباشيد، اعتماد کنيد و پا پيش بگذاريد.

فضولى و جسارت من را ببخشيد، آخر ديديم کسى چيزى نمى‌نويسد و فقط نيکان عزيز جوابيه اى به دوستى کج‌سليقه نوشته است، گفتيم ما هم خودمان را داخل ماجرا کنيم و به قول معروف آرتيست مهم سينماتوگراف شويم!‌ شاد باشيد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


تولد هميشه زيباست


تولد يعنى اميد. تاگور تولد کودک را با تخيل شاعرانه خود به اميدوار بودن خدا مرتبط مى‌کند. تولد فرزند يعنى شادى، نوشدن و ادامه پيدا کردن. تولد مصنوع هم خارج از اين دايره نيست. قرار است نو شويم. جدى مى‌گيريدش؟

بفرما: دقايقى پيش شروع شد، من ديگر تحمل نکردم و گفتم لينکش را بگذارم. شروع آزمايشى است اما موسيقى‌ها فوق‌العاده هستند. (غير از آن موسيقى که درمورد «فاطى‌سوارى» و «ماشين‌سوارى» بود و چه عرض کنم!) من هم مثل بقيه دوستان منتظرم ببينم چه مى‌شود. از دست ندهيد! فيدبک برسانيد. من هم اين وسط چه کاره بيدم؟ به قول استاديوم برو‌هاى حرفه‌اى: مهدى تيمتو وردار و بيار! (‌من يک دوازده سالى هست که استاديوم نرفته‌ام، اين روزها چه مى گويند؟ خيلى ضايع و از مدافتاده که نبود؟)

پى‌نوشت: اين همه گفتگو شده بود و کمابيش در جريان ماجرا بوديم. با اينحال فکر نمى‌کرديم چيزى بنويسيم در وبلاگمان و داغ‌داغ خوانده شود در راديو! اين ديگر خيلى بداهه‌پردازى و شگفتى بود! بنده نوازى کرديد دوستان!

پى‌نوشت دو: کاش فقط موسيقى نبود براى شروع آزمايشى. حقش بود مهدى مى‌آمد و توضيحى مى‌داد و تعدادى از همکاران معرفى مى‌شدند، موسيقى‌ها پرحرارت بودند اما بعد از يک ساعت نفس آدم را مى‌گرفتند، مخصوصاً اين موسيقى هاى رپ و هوى متال که ازشان من دهاتى هيچ سردرنمى‌آورم. («موسيقى زيرزمينى» آخر نفسمان را بريد، حالا يک‌کمى هم روزمينى قاطيش مى‌کرديد قربان!) اين سردردى را که الان بهش مبتلا شدم مى‌گذارم به حساب ونگ ونگ بچه تازه متولد شده که نمى‌گذارد شب اول هيچکس بخوابد! نوزاد است ديگر!
به نظرم بايد از اين به بعد دقيقاً اعلام کنند که آيتم ها چه هستند و خيلى هم بداهه‌پردازى نشود، چون شنونده هم تکليفش معلوم بشود و براى وقتش برنامه‌ريزى بکند. چهار ساعت موسيقى سنگين و بعضاً عجيب غريب شعارى گوش دادن به اميد يک آيتم خبررسانى يا گفتگو در مورد ماهيت خود راديو يک ماراتن نفسگير است که به نظرم خيلى‌ها را فرارى مى‌دهد. اين نظر بنده حقير بود، تا بزرگان و مقامات نظرشان چه باشد. دوستان عزيز خسته نباشند و دستشان درد نکند ضمناً.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, August 03, 2006


لانگ ويکند


زندگى مثل يک تعطيلى آخر هفته طولانى است، (لانگ ويکند) شايد کمى بيشتر. چشم به هم بگذارى تمام مى‌شود.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


«سزاى دادخواهى»


«… آنان كه باعث مرگ او شدند، باز هم نمی‌خواهند سخنش را بشنوند. اگر می‌خواستند بشنوند اجازه می‌دادند تا پيكر او بر روی دست‌های خانواده و دوستانش تشييع شود، می‌گذاشتند تا مجلس ترحيمی برپا شود. مسئوليت مرگ او را می‌پذيرفتند. به رنج طولانی برادر و دوستان او پايان می‌دادند. اما ای دريغ كه در جامعه ما از دين، لقلقه زبانی مانده است و از انسانيت، رياكاری بی‌شرمانه‌ای كه بر كشتگان آن سوی مرزها ناله می‌كند اما بر كشته فرزندان ميهن چنان سرد و بی‌‌رحم است كه تشييع پيكری را نيز تاب نمی‌آورد …»

بخشى از نوشته احمد زيدآبادى در ادوار نيوز (پيوند را در بلاگ‌نيوز يافتم)

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, August 02, 2006


توحش چيز خوبى است


خوش به حالمان که در چه عصرى زندگى مى‌کنيم. کشتن آدمها خصوصاً کودکان معمولاً کارى اجتناب‌ناپذير است. حيوان اما هم‌نوع خودش را معمولاً نمى‌درد. به هر کس که تعداد بيشترى آدم بکشد، تعداد بيشترى را استثمار کند و خونشان را بمکد، جايزه مى‌دهند. به نظر شما آدم‌کشى تمام مى‌شود روزى؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________