<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Saturday, September 30, 2006


يک شات شايد براى همه عمر


ميان يک دشت بى‌پايان سبز، آسمان آبى که به زمين رسيده در افق و در دوردست‌ها درختان زرد و قرمز برگريزان، دو اسب ديدم کنار هم تنها دوتا بودند يکى سياه سياه، يکى سفيد سفيد. در کنار هم بودند و با هم مى‌دويدند. خشکم زد.

ماشين باسرعت زياد گذشت و امکان ايستادن هم نداشتيم. دوربينى نبود تا اين لحظه را ثبت کنم و تقديمش کنم به شما.

تصورش را بکنيد شايد ديگر چنين تصوير زيبايى را تا آخر عمر نبينم. فقط سه ثانيه شد و بعدش همه چيز تمام شد. باز جاده بود و زندگى جارى و عادى.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


نکته کنکورى سياسى براى صاحبان دوزارى کج!


در اين گيرودار مذاکرات هسته‌اى و بلبشويى که معلوم نيست آخر قضيه چه خواهد شد، نامه «حضرت امام» در مورد قبول قطعنامه پيدا و منتشر مى‌شود، پيدا کنيد دارابى فروش را!

در اين بين شايد بعضى‌ها ازجمله آقاى «بعضى‌ها» که خيلى علاقمند به استفاده از اين سبک گوشه‌زنى هستند، گمان کرده‌اند مطلب قبلى من ناظر به آنان است! خيال اين دوستان راحت باشد، قضيه تمام شد عزيز من. موضوع سياسى بود ارتباطى به دعواى آنان و آن دوست ديگر وبلاگ‌نويس نداشت.در ضمن بنده آدمى اهل شوخى، طنزشناس و انتقاد پذير هستم. امتحان خود را هم بارها پس داده‌ام. مايل هستيد و مى‌خواهيد حد و حدود اعصاب بنده را بسنجيد، در خدمت هستم. خود را خسته مى‌فرماييد و راضى به زحمت و وررفتن جنابعالى نيستيم. اما اگر موشک انداختيد و به حکم عقل و براى دفع شر کاتيوشا خورديد، يادتان باشد که پيشاپيش با دکتر خود هماهنگ بفرماييد که سريع برويد به خدمت ايشان. آنوقت گله‌مند نباشيد که چرا دکتر به موقع وقت نداد!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, September 27, 2006


مفاعله

مبارزه، مباحثه، مشاجره، مقابله، معانده،

زندگى شيرين مى‌شود:

مذاکره، مصافحه، معانقه، معاشقه، مقاربه،
مقاوله، مضاربه، مبايعه، معامله، مطايبه،

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, September 26, 2006


وقايع وبلاگيه!


آميرز محمودخان فرجامى دبش‌باشى قارجارى، خفيه‌نويس دارالزمانه راپرتى پرطمطراق تهيه کرده، به بداهتى احسن هم اجرا نموده است به سبيل مبارک آن امير ولايت طوس و ايضاً حضرت اشرف شاه ولايات تربت جام قسم! ذکر جميلى هم از صاحب اين خامه برسبيل مطايبه رفته، تيمناً و تبرکاً موجبات انبساط خاطر اين بلاگر مسکين مهيا شده. حاليا تا باشد بساط شادى و طرب باشد در آن بارگاه سلطانى.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, September 24, 2006


باز هم دوپينگ!


طبق گزارش فدراسيون جهانى ۹ وزنه‌بردار تيم‌ملى دوپينگى از آب درآمدند! ظاهراً فقط رضازاده و ابراهيمى دوپينگى نبوده‌اند! تبريک به جناب على‌آبادى و دولت مهرورز! ببخشيد‌ها نمى‌دانم اينها توى مغزشان پهن پر کرده‌اند، عزيز من ديگر هر درازگوشى هم مى‌داند که فدراسيون‌هاى جهانى به شدت به دوپينگ حساس هستند، باز اينها دست به چنين کارهايى مى‌زنند. مسوولين نظارت بر دوپينگ و فدراسيون پزشکى هم احتمالاً داشته‌اند يه‌قل‌دوقل بازى مى‌کرده‌اند.

توهم و رقابت‌جويى ديوانه‌وار در ايران حرف اول را مى‌زند. کى دوپينگى نيست؟!

نکته: شما هيچ وقت در ايران متوجه نمى‌شويد که اصل ماجرا چه بود. اين هم روايت بى‌بى‌سى و ابهامات بيشتر!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, September 23, 2006


پاسخى کوتاه به آقاى کوثر


اشاره: قطعاً مى‌دانم که خوانندگان محترم اين وبلاگ ديگر بى‌حوصله شده‌اند از بحث‌هاى مختلف حاشيه‌اى. بنا به پاسخ دادن به نوشته اخير آقاى نيک‌آهنگ کوثر نداشتم، اما ديدم که ايميلى هم فرستاده و همان مطلب را عيناً تکرار کرده‌اند و گويا منتظر پاسخ هستند، لذا توضيحى کوتاه و سرگشاده مى‌دهم به ايشان و اميدوارم که خود نيز اين موارد را مدنظر داشته باشم:

آقاى نيک‌آهنگ کوثر عزيز،

از لطف شما ممنون هستم. احتياج به عذرخواهى ولو از نوع آميخته به طنز و شوخى هم نبود. براى شوخى هميشه وقت هست. دفعه پيش هم نوشته شد که بخش شخصى مساله از ديد بنده لااقل حل شده است. بياييم به جاى وررفتن با آدمها کمى از وقت‌مان بهتر استفاده کنيم. بياييم به همديگر صدمه نزنيم. بياييم اگر قدرتى فرهنگى-رسانه‌اى- تبليغى داريم چه خلاقيتى هنرى چه ذوقى قلمى چه تريبونهايى کاملاً رسا و رها، چه شهرت و چه ارتباطاتى قوى با اهالى تبليغ و رسانه، آن مولفه‌هاى قدرت را در جهت استهزا، تحقير کردن و سرکوب آدمهاى ضعيف‌تر استفاده نکنيم. کسانى از ما که مجموعاً قدرت بيشتر و فراگيرترى دارند، از اين راه ارتزاق مى‌کنند و درگير مسائل زيادى بوده، فرصت تمرکز و غور در جزييات و ريزه‌کاريهاى بسيار مهم را ندارند، بيش از سايرين در معرض خطر سقوط روزافزون اخلاقى، انحطاط و درآمدن به روندى گاه بى‌بازگشت هستند.

با احترام،
پارسا

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, September 22, 2006


وبلاگستان ناآرام


لب کلام اين است که دلگير نباشيم از بى‌مهرى‌ها و کار خودمان را بکنيم. چيز ياد بگيريم و چيز ياد بدهيم و دانسته‌هاى خودمان را بيشتر کنيم و بهتر. طرف لينکش را از من دريغ مى‌کند به مزار. او در حد لينک مى‌انديشد، آدم فرهنگى است، اما دنيايش کوچک است. ولش کنيم. کارمان را بکنيم و حاشيه‌سازى نکنيم. اگر حرفى مفيد براى گفتن نداريم، سکوت کنيم و مطالعه. کارى که اهل خرد مى‌کنند. خلاصه ببخشيد که شايد بى‌هوده ما هم خودمان را وارد حاشيه و جنجال کرديم. سکوت بعضى وقت‌ها خيلى سخت است به ويژه که به ديگرى ظلم کنند و گرنه بنده که خوراکم «حسرت يک آخ»* به دل اين و آن گذاشتن است! (‌يک جعبه دوازده تايى قوطى پپسى براى خودم باز کردم!)

«به‌دريادر منافع بى‌شمار است/ اگر خواهى سلامت برکنار است»

اين درياى وبلاگستان مال کسانى که مى‌خواهند مرواريد صيد کنند، ما در ساحليم و مشغول کار خود. البته دوستان نگران نباشند در ساحل اتفاق خاصى قرار نيست بيفتد، تا چشم کار مى‌کند شن است و ماسه، فصل شنا هم تمام شده، ماهى‌هاى غزل آلا هم رفته‌اند به سمت رودخانه‌ها! شاد باشيد و سلامت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* شريعتى به نظرم هرچه بود، صادق بود و نوشت: «حسرت يک آخ را هم بردلشان خواهم گذاشت» و چنين هم کرد. عبدالله نورى هم چنين گفت و چنين کرد. من وبلاگ‌نويس گردن‌شکسته کم‌خواننده و بى‌پارتى را چه به اين بزرگان. فقط احساسم را بيان کردم و حرف مفت هم البته زياد مى‌زنم. ببخشند دوستان!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


ليست افتخارات سلبريتى‌هاى مجازى!


من تازه با خواندن شکواييه و رنجنامه بى‌سابقه گوشزد متوجه شدم که اين جريان طنز ليست افتخارات که خيلى هم مد شده است و من هم حيران بودم که ماجرا چيست، در واقع يک هجمه عمومى براى مضحکه کردن و دست انداختن کوروش ضيابرى بوده است. الان ديدم که يک فايل صوتى هم درست کرده‌اند و نادان‌هايى در مسخره بازى و هجو هيچ کم نگذاشته‌اند. واقعاً براى دوستانى که دانسته چنين کرده و وارد اين بازى شده‌اند، جداً متاسف هستم.

آرى کوروش ضيابرى هم بايد رفتارى توام با احترام و رعايت حقوق فردى ديگران پيشه کند. هرچند با من رفتار چندان آزاردهنده‌اى نداشت. چندى پيش ايميلى زد که پارسا چرا يادى از ما نمى‌کنى و سر نمى‌زنى و کامنت نمى‌گذارى؟ پيش خودم خنديدم و بهش نوشتم که چشم! معمولاً آدم تنبلى هستم در کامنت گذاشتن. (يعنى وقتى کلاً مى‌بينم دوستى دارد حرفى مى‌زند و نظرى دارد دليل نمى‌بينم که در لحظه با او مخالفت کنم و کامنت بگذارم.) ديدم لينک پارسانوشت را گذاشته. لحظه‌اى در گذاشتن لينکش درنگ نکردم (براى بنده فرقى ندارد که چه کسى به پارسانوشت لينک مى‌دهد، يک وبلاگ‌نويسى معمولى هستم و بارها گفته‌ام خبرم کنيد که لطف کرده‌ايد و بنده نوازى کرده‌ايد و بهم لينک داده‌ايد، من که باشم که لينک به ديگران ندهم. البته اهل لوگو گذاشتن نيستم هرکه مى‌خواهد باشد.) به همين سادگى قضيه حل شد. بعضى از دوستان مى‌گويند کوروش کنه مى‌شود به آدمها که چرا لينک بهش نمى‌دهند. کار خوبى نيست. البته ملاحظات تين ايجر بودن کوروش را هم بايد کرد اما اين دليل نمى‌شود که کوروش اخلاق را رعايت نکند.

اما بسيار تاسف‌بارتر از اين، شليک صدها موشک کروز به صورت همزمان به سمت کوروش ضيابرى است از جانب دوستانى که از بى‌اخلاقى کوروش به ستوه آمده‌اند. نامش را هم گذاشته‌اند طنز! الحمدلله که در زمينه طنزنويسى و طنزپردازى هم به خودکفايى رسيديم و دوستان همه مادرزاد طنز‌نويس و طنزپرداز هستند. نه قربان! اين نامش طنز نيست. عزيزان! طنز را براى نقد صاحبان قدرت مى‌نويسند، طنز را براى نقد يک فرهنگ غلط مى‌نويسند، طنز را براى هجو يک نوجوان و اذيت و آزار و نابود کردن او نمى‌نويسند. دست کم مروت داشته باشيد و اگر مى‌بينيد پنج نفر چنين چيزى نوشته‌اند شما ديگر مهارت و چالاکى خود را در دريبل کردن نويسندگان باذوق ديگر وبلاگستانى نشان ندهيد و ننويسيد. آخر چند نفر آدم عاقل و بالغ و فرهيخته(!) و اهل قلم و فرهنگى(!) به يک تين ايجر؟؟!

علاوه بر آن، مگر بعضى از ماها لينک باز نيستيم؟ مگر موى دماغ طرف نمى‌شويم؟ مگر همين که اسممان جايى مطرح مى‌شود مورمورمان نمى‌شود؟ مگر بعضى از ما ديگران را به هزار ترفند و حيله استخدام نمى‌کنيم که ازمان تعريف کنند؟ نه وجداناً بياييد خودمان را هم نگاه کنيم.

احتمال مى‌دهم دوستانى در جريان نبوده اند که ماجرا چيست و فکر مى‌کرده‌اند که اين داستان ظهور يک «ژانر جديد وبلاگى» است (‌به قول مهدى جامى سابق و مدير محترم راديو زمانه فعلى) و دقيقاً تين‌ايجروار مثل خود کوروش دويده‌اند که از قافله عقب نمانند و نامشان در صدر ليست اين ژانر بيايد، حرفى نيست وبلاگستان ما پر است از رقابت و دوندگى براى تسخير مواضع مهم. اما واقعاً دوستانى که به عمد و دانسته اينکار را کرده‌اند، اين کار خودشان را حتماً به ليست افتخارات وبلاگى خود اضافه کنند که حقا شيرين کاشته‌اند.

من علف و يونجه خودم را مى‌خورم و با اين جوزدگى‌هاى وبلاگستانى و زدوبندها کارى ندارم، اما دليل نمى‌شود که اينطور موقع‌ها ساکت بمانم. نصيحت هم نمى‌کنم خودم هم اشتباه مى‌کنم اما يادمان باشد دست کم با اين اسباب‌بازى وبلاگ با زندگى، آبرو و سرنوشت ديگران بازى نکنيم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, September 20, 2006


ايوب پورتقى قوشچى


يکى از بدبختى‌هاى من که هنوز دلم را با آن خوش نگه داشته‌ام، يادآورى اسمهاى افراد و اشخاص مشهور و نيمه مشهور در ايران است. معمولاً هم صبح‌ها وقتى از خواب بيدار مى‌شوم مى‌بينم که دارم چند اسم را براى خود رديف مى‌کنم. مثلاً به خودم مى‌گويم: نفهميديم آشيخ حسين انصاريان چى شد؟ يا موسوى اجاق که به روى مرحوم موحدى ساوجى هفت تير کشيده بود (‌يا مى‌گفتند کشيده) چه شد؟ امروز صبح به نحو عجيبى يکهو براى اول بار ياد ايوب پورتقى قوشچى افتادم. همينطورى اسمش آمد به يادم و تا الان هر چه فکر کردم که اين ورزشکار چه رشته‌اى بود و در کدام مسابقه جهانى يا المپيک يا بازيهاى آسيايى بود که مدال گرفته بود يادم نمى‌آيد. حتى به اسم کوچک ايوب هم شک کرده‌ام و مى گويم نکند با ايوب جوان‌صالح ترکيب کرده‌ام اسمش را؟ اسمش شايد ايوب نبود اما پورتقى قوشچى را مطمئن هستم. فکر کنم جودو بود و المپيک سيدنى بود. نمى‌دانم. با سايت وزين گوگل(!) هم به هيچ نتيجه‌اى نرسيدم. اگر مى‌دانيد لطفاً خبر بدهيد و خانواده‌اى را در ادمونتون از نگرانى برهانيد!

پى‌نوشت: هورا! بالاخره يافتمش! ممنون از على روياهاى گمشده عزيز که سرنخ را داد، او لطف کرد و برايم نوشت که لابد منظورم حسن تقى‌پور قهرمان کيک باکسينگ کشور است که البته او قوشچى نبود و من ناگهان يادم آمد که قوشچى بوکسور بود. هر چه گشتم چيزى ازش مستقيم پيدا نکردم تا اينکه در اينجا بالاخره ردش را يافتم. ايوب قوشچى الان در ترکيه است و مربى مطرح بوکس آن کشور هم هست! اين مقاله به اشتباه نوشته است ايوب قدشچى. شک ندارم که اشتباه تايپى بوده است و تقريباً مطمئن هستم که نام فاميلش پورتقى قوشچى بود. اين هم از اين. راستى از مردى زير باران عزيز هم که ردى از آشيخ حسين يعنى همان «استاد انصاريان» داده است ممنون هستم! چه دوستان نازنينى. بعداً بگردم ببينم از اين آدمهاى زيرخاکى و فراموش شده، از گوشه و کنار حافظه خاک گرفته‌‌ام چه کس ديگرى مى‌توانم پيدا کنم! شما هم اگر چنين کنيد که فوق العاده است! براى تغيير ذائقه هم که شده، بد نيست اين شيرينکارى اخير بى‌بى‌سى فارسى را بخوانيد: «اليف شفق در حال حاضر يکی از پرفروش‌ترين نويسندگان ترک است[؟!]». باقى بقاى شما

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, September 18, 2006


جهت اطلاع دوستان خواننده


متاسفانه آقاى نيک‌آهنگ کوثر در پاسخ به نوشته‌اى مشفقانه و بى‌مصداق، طبق معمول خود را بى‌هوده وارد معرکه‌اى خيالى و توهمى کرده‌است و خود را در مقام قضا و بالاتر از آن اجراى حد نشانده، در نوشته‌اى تند و توهين‌آميز به قول خودش خدمت من رسيده است. سلامت و تندرستى آقاى کوثر را آرزومندم.

پى‌نوشت: نيک‌آهنگ، بى آنکه عذرخواهى کند بر سبيل ماله‌کشى و طلب‌کارى، ايميل زده است که:
«پارسا! بابا! سر به سر تو گذاشتيم! هاهاهاهاهاها
الهى من بگردم دور اون دل لطيف تو!»

جالب است. قاعدتاً من نبايد به نيک‌آهنگ ياد بدهم حد و حدود سربسر گذاشتن کجاست. اگر سربسر گذاشته چرا براى خودش پپسى باز مى‌کند که «حال طرف را جا آورده است»؟! نمى‌دانم او تا کى مى‌خواهد با قدرت و ابزارهايى که در اختيار دارد اين و آن را بکوبد و تحقير کند؟ کاش او به آبروى خودش فکر مى‌کرد امثال ماها که هيچ. دست کم علائم نارضايتى از عملکرد خود را از گوشه و کنار بگيرد و کور خود و بيناى ديگران آنهم به زعم خود نشود. بگذريم. اوقاتتان را بيش از اين تلخ نکنم. وجداناً حاضرم کوتاه بيايم و قبول کنم که همه تقصيرها به گردن من بوده(!)، اما شک ندارم که او دو روز ديگر کس ديگرى را پيدا مى‌کند براى اذيت و آزار.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, September 17, 2006


وبلاگ‌ مفيد


وبلاگ مفيد، آن وبلاگى است که صاحبش براى مطلبى که در آن منتشر مى‌کند وقت مى‌گذارد. چند جا را مى‌خواند. اطلاعات مرتبط را بررسى و جمع‌آورى مى‌کند، طرح مى‌ريزد و سوژه را جمع‌و‌جور مى‌کند. بعد نوشته خود را مى‌خواند و به آن قسمت‌هايى اضافه و کم مى‌کند. وبلاگ مفيد وبلاگى است که نکات آموزنده و ارزنده دارد، آبگوشتى نيست که آبش زياد شده باشد. صاحبش ديگران را انگولک نکرده، با زندگى خصوصى اين و آن کار ندارد. شخصى‌نويسى غيرمفيد نيز کمتر دارد. حکم حکومتى براى اين و آن صادر نکرده است، عقايد ديگران را نمى‌کوبد. خودش را مرجع و ملجاء ديگران جا نمى‌زند. نوشته‌اش نکته دارد و مفيد است.

صاحب وبلاگ ‌مفيد، بيشتر از هر چيز کتاب و سايت‌هاى غيرخبرى مى‌خواند و از هر پنج شش سوژه که مى‌پروراند، يکى را منتشر مى‌کند. دنبال شهرت و اعتبار و هندوانه زير بغل اين و آن سلبريتى گذاشتن هم نيست. به خواننده خود احترام مى‌گذارد و به شعورش توهين نمى‌کند. وبلاگ مفيد بى‌سروصدا و گريزان از جنجال است. غرور از در و ديوارش هم نمى‌بارد و دعوا و فحاشى در آنجا پيدا نمى‌شود.

جار و جنجال را بگذاريم براى آنها که دنبال منافع خود هستند از اين عرصه و از اين راه نان مى‌خورند يا کمبودهاى زندگى خود را مى‌خواهند در وبلاگ خود جبران کنند، ما علاقه‌مان به وبلاگ‌نويسى است، ارتزاقى نمى‌کنيم از آن و براى مطرح شدن، رياست و مرجعيت هم سرو‌دست نمى‌شکنيم. بکوشيم وبلاگمان مفيد باشد و اگر کسى مى‌آيد آن را مى‌خواند، استفاده‌اى ببرد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


دانستنى‌هايى کوتاه در مورد کانادا (قسمت دوم)
رشد اقتصادى آلبرتا


وضعيت اقتصادى آلبرتا به طور غير قابل باورى خوب است. دليل عمده آن افزايش قيمت نفت و توجيه اقتصادى داشتن استخراج نفت از نفت-شن (Oilsand) [ترکيب «نفت-شن» را از خودم درآورده‌ام، «شن نفتى» يا «نفت شنى» هيچکدام درست به نظر نمى‌رسند.] نفت-شن ترکيبى است از بيتيومن (Bitumen يک نوع نفت سنگين و چسبناک بين حالت جامد و مايع)، خاک، مواد معدنى و آب. بنابراين استخراج آن مسلتزم انجام فرآيندهاى پيچيده معدنى بوده پالايش آن نيازمند انجام فرآيندهاى سنگين و پرهزينه‌ترى است. تخمين زده مى‌شود که حدود ۱.۷ هزار ميليارد بشکه نفت به صورت نفت-شن در کانادا و بخش اعظم آن در آلبرتا باشد که حجم عظيمى است تقريباً اندازه کل ذخاير اکتشاف شده نفت معمولى در جهان است! (نگران نباشيد بنده حالم خوب است!) البته همانطور که گفته شد، استحصال نفت-شن فرآيندى است که در صورت بالا بودن قيمت نفت (دست کم بالاى چهل دلار بر هر بشکه) مى‌صرفد. به همت شيرينکارى‌هاى جناب بوش و دوستان نفتى و نيز حضرات تروريست، ايضاً نياز روزافزون جهان به نفت خصوصاً با رشد اقتصادى چين و هند که به تنهايى يک سوم جمعيت جهان را تشکيل مى‌دهند، قيمت نفت در حدى هست که سرمايه‌گزاريهاى غولهاى نفتى مانند شل، اکزان موبيل، سانکور و … در زمينه نفت-شن را توجيه کند.

رشد اقتصادى آلبرتا در حال حاضر حدود دوازده تا سيزده درصد تخمين زده مى‌شود که رقم عجيب غريبى است. قيمت مسکن در يکسال گذشته دست کم بيست و پنج درصد و در جاهايى حدود چهل درصد رشد داشته است. زمين شهرى توسعه يافته براى ساخت و ساز مسکن تقريباً وجود ندارد. نيروى کار ماهر به طور کلى کمياب است و شرکت‌ها و صاحبان صنايع به دولت فشار آورده‌اند در مورد ايجاد تسهيلات صدور ويزاهاى کار جداى از مهاجرت. ظاهراً قوانين موجود على‌رغم بازنگرى در سال جارى هنوز نتوانسته‌اند تعداد قابل توجهى نيروى کار جلب کنند. الان حزب محافظه‌کاران پيشرو که چارچنگولى آلبرتا دستشان است (قاعده کلى اين است که هر جا نفت باشد محافظه‌کاران هم هستند!) دارند در مورد جانشين رالف کلاين نخست وزير چهارده ساله استان (مشهور به کينگ کلاين!) تصميم گيرى مى‌کنند هريک از ۹ کانديداى رهبرى حزب برنامه‌هاى متفاوتى در مورد تداوم شکوفايى اقتصادى آلبرتا دارند (اينکه اين حضرات ردنک (Redneck) چه گندى به وضعيت تامين اجتماعى، فاصله فقير و غنى، جرم و جنايت، مسائل زيست محيطى، عقب ماندگى فرهنگى، رشد ناهمگون و بى‌برنامه شهرى و … زده‌اند بماند براى وقتى ديگر!) دانشجويان نيز اجازه کار خارج از محدوده دانشگاه را به صورت پاره وقت پيدا کرده‌اند، در بخش هاى خدماتى به دليل کمبود نيرو عملاً سرويس‌دهى‌ها ضعيف شده است. اين رشد سريع جاى نگرانى زيادى هم دارد.

اين هم شمه‌اى از اوضاع و احوال اقتصادى، اجازه بدهيد در مورد برنامه بعدى چيزى نگويم. هر وقت حس و حالى بود چيزى در اين مورد خواهم نوشت.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, September 14, 2006


حکايت پرچم ايران!


با درنظر گرفتن پرچمى که انوشه انصارى شهروند ايرانى- آمريکايى روى بازوى راست خود دارد (پرچم آمريکا هم به بازوى چپ است البته) و قرار است تا چند روز ديگر با سايوز به ايستگاه فضايى بين‌المللى برود، گمان کنم تعداد پرچم هاى کشور عزيز و سرافراز ما ملت وطن‌پرست ايران نه تا شده باشد:

- پرچم رسمى جمهورى اسلامى با آرم الله در وسط و بيست و دو الله اکبر در بالا و پايين نوار سفيد رنگ وسط.
- پرچم شيرو‌خورشيدى که شيرش شمشير منحنى به‌دست دارد (که سمبل ذوالفقار باشد گويا)
- پرچم شيرو‌خورشيدى که شيرش شمشير رومى غير منحنى و راست به دست دارد
- پرچم شيرو‌خورشيدى که شيرش اصلاً شمشير به‌دست ندارد!
- پرچم شيرو‌خورشيدى که خورشيدش خيلى بزرگ است
- پرچم ساده سه‌رنگ بدون شير‌وخورشيد
- پرچم ساده سه‌رنگ با شعار «يا قائم آل محمد (عج)» در وسط
- پرچمى که اخيراً بعضى از تين‌ايجرهاى نسل دومى اروپا و آمريکا باب کرده‌اند و به جاى شيروخورشيد وسط، به انگليسى نوشته‌اند ايران!
- پرچم انوشه انصارى که الله وسط ندارد ولى بيست و دو الله‌اکبر حاشيه نوار سفيد را دارد!!

اگر مى‌خواهيد پرچم را بر بازوى انوشه خانم ببينيد اينجا را تماشا کنيد. خوب است ديگر مى‌توانيم سالانه چندين پرچم جديد طراحى و به دنيا صادر نماييم. چه حالى مى‌بريم از اين همه تنوع و خلاقيت!

پى‌نوشت: مگر مى‌شود آدم از موفقيت انوشه انصارى خوشحال نشود؟ حرف اين است که انوشه خانم با چنان انضباط، بصيرت و پشتکار مثال‌زدنى که به اينجا رسيده وقتى مى‌خواهد تعلق خاطر خود را به فرهنگ و کشور زادگاه خود يعنى ايران نشان دهد (‌اين حق اوست که اين کار را هم نکند)، با سرسرى گرفتن و بى‌خيالى پرچمى براى خود درست مى‌کند و اين چيزى است که ما خارج‌نشين‌ها اسمش را ايرانى بازى مى‌گذاريم و با آن کاملاً آشناييم. رفتار ما در فرهنگ و در داخل جامعه ايرانيمان کاملاً‌ با رفتار خارجى‌مان متفاوت است. شخصاً حتى ديده‌ام که وقتى با همکاران ايرانى شرکت در مورد کار و ارتباطات کارى انگليسى حرف مى‌زنم، گفتگوها در يک چارچوب اصولى‌ترى پيش مى‌رود، وقتى که فارسى گفتگو مى‌کنيم، سروکله حاشيه‌هاى ايرانى بازى، توقعات، مرام و رفيق بازى و گاه خنجر زدن از پشت پيدا مى‌شود! من که در عجبم شما را نمى‌دانم!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, September 13, 2006


هفته پاکسازى زمين


سازمان ملل اين هفته خصوصاً اين آخر هفته پيش رو (روزهاى شنبه و يکشنبه را) هفته پاکسازى زمين اعلام کرده است. همينطورى ديگر! براى دوستانى که ميخواهند اين آخرهفته يک گشتى دور‌وبر محل سکوت خود يا اطراف شهر بزنند و بساط شهرما خانه‌ما راه بيندازند. شرمنده آنهايى که فکر مى‌کنند ما دلمان بيش از حد خوش است، هم هستيم. ببخشايند بر ما!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, September 12, 2006


جبران کم‌کارى و طوفان!


داستان کانادا‌نويسى يادم نرفته. پريروز هم چند پاراگراف نوشته بودم‌، بعد از چک کردن همه اطلاعات، به خاطر مشکل اينترنت و خراب شدن سيستم همه آنها پريدند! به هر حال رمقى براى نوشتن در اين مورد برايم نماند و اميدوارم که تا چند روز آينده مطلبى روى آنتن بفرستم.

اما به جهت جبران کم‌کارى اين خبر را داشته باشيد از سن فرانسيسکو کرونيکل که گروهى از دانشمندان با به کار گرفتن هشتاد برنامه شبيه‌ساز به اين نتيجه رسيدند که سوخت‌هاى فسيلى عامل اصلى گرم شدن آبهاى اقيانوس‌ها بوده و لذا باعث تقويت و تشديد توليد طوفانهاى ويرانگر (Hurricanes) مى‌شوند. اين شبيه‌سازها هم کدام يکى از علل گرم شدن آبهاى اقيانوس ها را شبيه‌سازى مى‌کردند و نهايتاً مشخص شد که مناسبترين مدل همان است که عامل گازهاى گلخانه‌اى را شبيه‌سازى کرده است. به اين ترتيب در جدال يکساله دو گروه از دانشمندان يعنى کسانى که معتقد به رابطه معنى‌دار ازدياد و تشديد طوفانهاى مرتبه چهار و پنج و گرم شدن زمين و مخالفين به وجود چنين رابطه‌اى، کفه ترازو به سمت هواداران محيط زيست سنگينى کرد.

لينک خبر (*)

پى‌نوشت: زرشک! مارو باش. بى‌بى‌سى فارسى به پارسانوشت برگ زده! خبرنداشتم به جان آقاى جنتى.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, September 11, 2006


غير قابل پيش‌بينى


شرق را هم عليرغم همه دست‌به‌عصا رفتن‌ها و گوش دادن به فرمانهاى دادستانى و غيرذالک توقيف کردند، به قول خودشان «آمده بودند که بمانند» اما متاسفانه نشد. از اين واقعه گريزى مى‌خواهم بزنم به يک نکته و آن اينکه در ايران هيچ چيز قابل پيش‌بينى و برنامه‌ريزى نيست. يعنى خيلى چيزها از محدوده اختيار آدم خارج است. ناگهان شاهين اقبال بر شانه‌تان مى‌نشيند و يکشبه ره صدساله مى‌پيماييد و در يک‌ آن ستاره بختتان افول مى‌کند و از لاهوت با مغز به ناسوت پايين مى‌آييد! ريسک هرکار و هر چيز در ايران خيلى بالاست. شما هيچ نمى‌دانيد که چه اتفاقى خواهد افتاد. زندگى در جامعه ايرانى هم به همين ترتيب ديمى است. بى‌دليل ممکن است رييس شما با شما چپ بيافتد، بى‌دليل ممکن است شما با آبدارچى شرکت حرفتان بشود، تا ديروز دوتا وبلاگ‌نويس با هم پسرخاله بودند امروز دشمن خونى همديگر هستند، فردا دوباره آشتى کنان است. امروز شما پولدار مى‌شويد و فردا بى‌پول. امروز همه شما را تحويل مى‌گيرند فردا کسى برايتان تره هم خرد نخواهد کرد. همينطورى بى‌دليل از چيزى خوشمان مى‌آيد و بى دليل هم فردا بدمان خواهد آمد. نمى‌دانم ادوارد براون گفته يا کس ديگر که ما ايرانيان بسيار دم‌دمى مزاج هستيم، صبح عاشقيم و عصر فارغ.

مى‌خنديم و گريه مى‌کنيم، کينه بدل مى‌گيريم و بعد مى‌بخشيم باز يادمان مى‌افتد و دشمنى مى‌ورزيم، بعد با گريه طرف با او دوست مى‌شويم، دوباره اذيتش مى‌کنيم، بعد برايش ناراحتى مى‌کنيم، به کار خودمان مى‌خنديم و شاد مى‌شويم، وليمه مى‌دهيم و در حين شادى حسادتمان گل مى‌کند و …

ما ايرانيان چون مجانين غير قابل پيش‌بينى هستيم و هر لحظه هر اتفاقى در ايران و جامعه ايرانى ممکن است بيافتد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, September 10, 2006


پنج سال گذشت


روز سه شنبه بوده و معمولاً سه‌شنبه‌ها در شرکت‌ها روز جلسه است. جان لابد مى‌خواسته به يک هيات که از کاليفرنيا آمده بودند، يک گزارش مالى ارائه بدهد، تمام روز قبل را تا دير وقت در دفتر بوده تا اسلايدهاى پاور پوينت را آماده کند. جين منتظر ايميل کرى بوده که ليست سپرده گزاران آفريقاى جنوبى را در شبکه آپلود کند. برايان به فکر اين بوده که وام خانه خودش را با يک ريت خوب به جاى ديگرى منتقل کند. جک در تمام ساعاتى که پشت ترافيک راش بوده، داشته فکر مى‌کرده که ساعت‌هاى اضافه کارى اينهفته خودش را روى کدام پروژه شارژ کند. جنيفر داشته فکر مى کرده که کافى بريک به کدام طبقه برود و در همين لحظه يک صداى مهيب آمده بوده …


0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


تغييرات جديد در مديريت سياست خارجى پارسانوشت در حوزه اروپا و آمريکا


جسارت نباشد، مدير کل اروپا و آمريکاى وزارت خارجه پارسانوشت عوض شده است و ممکن است تغييراتى در سفرا و نمايندگان سياسى پارسانوشت در وبلاگهاى ديگر داده شود. خصوصاً وبلاگهايى که بعد از چند ماه باز شدن سفارت ما، هنوز از نمايندگان سياسى‌شان خبرى نيست و ظاهراً علاقه‌اى به گشودن باب مراودات ندارند. منتظر چند خبر خوش هسته‌اى باشيد!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, September 07, 2006


کاسپاروف: بر‌نمى‌گردم

گرى کاسپاروف قويترين شطرنج‌باز و قهرمان سابق جهان بار ديگر تاکيد کرد که به صحنه مسابقات شطرنج ديگر باز نخواهد گشت. او در مصاحبه با ايتارتاس گفت:

« من قبلاً تصميم نهايى خودم را گرفته‌ام که مسير کارى خود را تغيير دهم. در شطرنج من بيش از همه روياهايى که داشته بودم، افتخار کسب کرده‌ام. هر انسانى بايد هميشه افق‌هاى جديدترى را جستجو کند.»

سال گذشته کاسپاروف بعد از فتح مجدد قوى‌ترين تورنمنت جهان يعنى لينارس در اسپانيا براى هميشه از عرصه شطرنج خداحافظى و اعلام کرد که زندگى حرفه‌اى خود را وقف فعاليت هاى سياسى آزاديخواهانه و مبارزه با انحصارطلبى پوتين خواهد کرد. او اکنون رهبر «جبهه متحد مدنى» روسيه است.

پيوند به اصل خبر (*)

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


پاييزان

بهار عاشقان هم کوتاه است اينجا. دارد مى‌رسد و به يک چشم به هم زدن، زمستان سرد در راه است. خرگوش ها کم‌کم شروع مى‌کنند به مو سپيد کردن، يکسال ديگر در بيم و اميد گذشت. تاسال بعد کجا باشيم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, September 04, 2006


تبريک زود هنگام


دو روز ديگر، روز تولد اولين وبلاگ سلمان فارسى است يعنى ببخشيد روز تولد اولين وبلاگ فارسى سلمان است! به عبارت ديگر وبلاگ‌هاى فارسى پنج ساله مى‌شوند. مبارک باشد بر همه دوستان و همينطور سلمان عزيز که نشان داده بر خلاف امثال بنده اسير جنجال‌ها و شلوغ‌بازى‌هاى دنياى مجازى نيست. به همين مناسبت اينجا هم دوباره بساط سازودهل و بشکن‌وبالا‌بنداز راه افتاده است! تا باشد شادى باشد و آرامش و خوشى.

اميدوارم بتوانم پست هفته‌اى يکبار خود را در مورد کانادا حفظ کنم که ظاهراً بعضى از دوستان عزيز بدشان نيامده از اين تيپ نوشته‌ها. ببينيم چه مى‌شود. جسارتاً آدم اينطور موقع‌ها زيادى حرف نزند بهتر است.

تا هفته ديگر بدرود!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, September 03, 2006


دانستنى‌هايى کوتاه در مورد کانادا
(قسمت اول)


اشاره: از اين به بعد مطالبى وبلاگى در مورد کانادا آماده خواهم کرد و با اين عنوان منتشر خواهم کرد. مطالب طبيعتاً وبلاگى نوشته خواهند شد و هربار متنوع. لطفاً با نظرات خود که مى‌فرستيد کمک کنيد که کانادا را بهتر بشناسيم. اگر خودتان هم آستين را بالا بزنيد و چيزهايى در مورد کانادا بنويسيد که ديگر عالى است.

با اجازه دوستان شرق کانادا از آلبرتا (Alberta) شروع مى‌کنيم. آلبرتا استانى است با حدود ششصد و شصت و يک هزار کيلومتر مربع حدوداً چهار دهم کل مساحت ايران و با وجود اين وسعت زياد، ششمين استان در کانادا از اين نظر است. اين استان جزء آخرين استانهايى است که اعلام موجوديت کرده است، صد و يک سال پيش دو استان آلبرتا و همسايه شرقى آن يعنى ساسکاچوان (Saskatchewan) که جزو پررى (Prairie) بودند، استان اعلام شدند، بنابراين ايندو استان با هم متولد شدند و هردو استانهايى بسيار جوان هستند. پررى يا پرريز هم نامى فرانسوى است و سرزمين‌هاى هموار و علفزارهاى بسيار وسيعى را مى‌گفته‌اند که شامل محدوده وسيعى از غرب آمريکا و کانادا تا کوههاى راکى بوده است. برگرديم به آلبرتا، اين استان از غرب به کوههاى ستبر راکى و استان بريتيش کلمبيا يا همان بى.سى، از جنوب به ايالت مونتاناى آمريکا و از شرق به استان ساسکاچوان و از شمال به قلمرو شمال غربى کانادا (Northwest Territories) محدود مى‌شود.

جمعيت آلبرتا حدود سه ميليون و سيصد هزار نفر است و تراکم جمعيت آن حدوداً يکدهم ايران. دو شهر کلگرى (Calgary) و ادمونتون (Edmonton) پرجمعيت‌ترين شهرهاى اين استان هستند که هرکدام تقريباً يک ميليون جمعيت دارند (کلگرى کمى بيشتر)، مرکز استان شهر ادمونتون است که حدوداً در ناحيه مرکزى استان و در فاصله سيصد کيلومترى شمال کلگرى واقع شده است. يک مثلى در آلبرتا هست که در آخر هفته‌ها اهالى کلگرى مى‌روند ادمونتون و اطراف آن براى گشت‌وگذار و اهالى ادمونتون هم مى‌روند کلگرى و اطراف آن! يادم رفت اين را ذکر کنم که غير از اين داستان گشت‌وگذار، بين ايندو شهر هميشه رقابت و درگيرى بوده است. شوخى يا گاهى هم خيلى جدى (‌به طوريکه روى کار بين شرکت‌ها غير مستقيم اثر مى‌گذارد!) مثل دعواهايى که خرم‌آبادى‌ها و بروجردى‌ها دارند يا خرمشهرى‌ها و آبادانى‌ها!‌ البته مى‌شود گفت شديدتر! بعداً به اين موضوع بيشتر خواهيم پرداخت.

حالا اين نام آلبرتا از کجا آمده است؟ هيچى از پاچه‌خارى! موضوع از اين قرار بوده که شوهر پرنسس لوييس کرولاين آلبرتا دختر چهارم ملکه ويکتوريا فرماندار کل کانادا منصوب از طرف ملکه بوده است و بعداً که مى‌خواستند براى استان نام انتخاب کنند نام اين استان را به افتخار پرنسس عليامقام، آلبرتا گذاشتند. پرنسسى که تا سى سال بعد هم که ريق رحمت را سر کشيد، هيچگاه پايش را به آلبرتا نگذاشت! (البته مقام معظم ملکه اليزابت دوم سال گذشته نزول اجلال فرمودند اينجا به مناسبت صد سالگى آلبرتا و پاچه‌خاران باز بيکار ننشستند و بزرگراه شماره دو (بين ادمونتون و کلگرى) را بزرگراه ملکه اليزابت دوم نام نهادند که سروصداى عده‌اى در آمد.)

آلبرتا در ظاهر به هيچ درياى آزادى راه ندارد. براى اينکه ابعاد دستتان بيايد بد نيست بدانيد که بين ادمونتون و تورنتو حدوداً سه‌هزار و هشتصد کيلومتر فاصله هست (‌حدود چهار ساعت فاصله هوايى) و حدود هزار و صد کيلومتر هم با ونکوور در ساحل غربى فاصله دارد. اما آيا مى‌دانستيد که با قايق مى‌توانيد از ادمونتون تا اروپا برويد؟ چگونه؟ در نوبت بعد توضيح خواهم داد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


حرف آخر و اول


پارسانوشت خانه من است. چيزهايى در وبلاگ خودم مى‌نويسم و سعى مى‌کنم با وقتى که مى‌گذارم مفيد باشم. برايم مهم است که چيزهايى که در وبلاگم نوشته مى‌شود بى‌حاشيه باشد، به درد چهار نفر هم بخورد يا حال و هوايشان را عوض کند. حال و هواى خودم هم با اجازه دوستان مهم است. يعنى خودم هم بايد در حد معقول و مباح لذتى ببرم از اين داستان وبلاگ‌نويسى.

جسارت نباشد از رندبازى، يارکشى، سياسى‌کارى و سياه‌بازى وبلاگستانى بيزار بودم، بيزارتر شده‌ام. چوب و چماق مچ‌گيرى و سوال را هم مدتى است شکسته‌ام. از اول هم به حوزه خصوصى کسى کارى نداشتم و به عقايد ديگران هم احترام مى گذاشته‌ام. به من چه مربوط که کى از کجا پول مى‌گيرد يا نمى‌گيرد، کى از کدام طرف يا چگونه ارضاى جنسى مى‌شود يا کى به همسرش خيانت کرده يا نکرده يا کى چه عقيده اى دارد يا کى ناروا دارد به ديگرى تهمت مى‌زند يا کى با کدام باند مى‌پرد يا نمى‌پرد؟ به من چه مربوط که امروز فلانى با بهمانى دست به يقه مى‌شوند و فردا با هم دارند آبگوشت بزباش ميل مى‌کنند؟ به من چه ربطى دارد که کى چطور بايد بنويسد يا ننويسد؟

پارسا يک وبلاگ‌نويس معمولى است که در زندگى خود مى‌خواهد خوشحال باشد. همين! خوشبختانه در مجموع امورات زندگى‌ مهاجرتى‌اش خوب است و در محل کارش هم به حد کافى سرش گرم است. چيزى هم که بنويسد براى سرگرمى است شايد هم قدرى اطلاع‌رسانى مختصر و بحثى موجز. نه شاخ غول مى‌خواهد بشکند، نه جاى کسى را در اين شهر مجازى تنگ کرده است نه کيسه‌اى دوخته براى يورو و دلار اين و آن موسسه، نه ته دلش لک زده براى شهرت و نزديک شدن به آقايان و خانمهاى نويسنده، روزنامه‌نگار و يا سلبريتى‌هاى دنياى مجازى.

آدم ويژه‌اى نيستم و هميشه تعدادى از دوستان به من لطف داشته‌اند اما با اجازه دوستان از اين به بعد نه کسى را تاييد مى‌کنم نه کسى را رد. حقيقت تلخ و گزنده اين است تجربه پنج ساله به من مى‌گويد، حجم زيادى از دوستى‌هاى دنياى مجازى همانقدر جسارتاً آبکى است که دشمنى‌ها. من از تنهايى نمى‌ترسم. از بى‌مهرى‌ها و بى‌معرفت‌بازيها هم. هر کس هر طور که دوست دارد در مورد من فکر کند يا يک اخ و پيف بگويد و به ريش من بخندد و برود. براى من حقيقت و دانستن آنچه که دوست مى‌دارم يا يافتن جزييات آنچه که با عقل ناقص و سواد نيمبند خود درست مى‌دانم، مهمتر است. با هيچ کس عهد اخوت نمى‌بندم و از اين بازيها بيزارم. مهم اين است که صداقتم مال خودم است، آن را با هيچ چيز معامله نمى‌کنم.

اين وبلاگ ساده و معمولى پارسانوشت برايم کافى است. سلامت و موفقيت همه دوستان را آرزومندم.

پى‌نوشت: ديدم جناب اسد على‌محمدى به اين نوشته لينک داده در بلاگ‌نيوز و پرسيده:«باز چى شده، پارسا؟»، چيزى نشده جناب اسد مدير محترم بلاگ‌نيوز که شخصاً با وجود همه گرفتاريها و مشغله‌هاى زيادى که اين روزها مديران وبلاگستان را مشغول کرده است، مسائل بنده را سواى نوشته‌هاى ديگرم که معمولاً مشمول رد صلاحيت مى‌شوند، پيگيرى مى‌کنى. آنچه که نوشته شد مطلبى بود که ربطى به اين و آن وبلاگ‌نويس و اين و آن موسسه نداشت. چهار پنج سال است دارم مى‌بينم که طرف از در نيامده مى‌گويد: «يالا قلاب بگير» مى‌گويم: «مى‌خواهى چه کنى؟» مى‌گويد: «مى‌خواهم بروم روى کولت با هم سوارى کنيم!» مى‌گويم:« با هم؟!» مى‌گويد: «آره ديگر This is a win-win situation فعلاً تو قلاب بگير من بروم بالا که فرصتى نيست و رقبا دارند جلو مى‌زنند. بعدش از شرمندگى در مى‌آيم.»
قسمت عمده دعواها و بزن بکش هاى وبلاگستانى هميشه سر اين است که کى چقدر بيشتر و کمتر سهم (‌نه لزوماً پول) بهش رسيده و چقدر مى‌خواهد در اين ميان سوار ديگران بشود، برنده‌ها کسانى هستند که در فرصتها چطور به‌موقع آدمها را مهره ببينند و باهاشان درست بازى کنند. هر کس ده دقيقه زودتر خودش را به جاکار برساند، برنده است. هرکس بهتر سر ديگران را شيره بمالد و بازى در ميانه ميدان را خوب بلد باشد به خيلى چيزها خواهد رسيد. هر کس زودتر نردبانش را بگذارد و از ديگران برود بالا زودتر برده است.هر‌کس سر پيچ فرمان را سريع از دست فردين بگيرد، برده است. اينکه چطور در اين چکاچک شمشير و رقابت‌جويى‌هاى و حسادت‌هاى چندش‌آور ما ايرانيان، هر چه مقدار بيشترى بتوانيم بار خودمان را ببنديم، نکته‌اى مهم در نحوه زيست ما ايرانيان عزيز است و ربطى هم به فلان خبرگزارى و بهمان راديو و ديگر وبلاگ و فلان فرد و اصولاً کل وبلاگستان ندارد. ميخواستم درددلى کرده باشم و بگويم من وبلاگ‌نويس آماتور و آدمى معمولى ديگر بريدم. کسى يا چيزى را نفى نمى‌کنم اما از رقابت و سياسى‌کارى و کولى دادن و کولى گرفتن به صورت کلى و در همه جا حتى بين متولدين کانادا و مهاجران و غيرذالک بيزارم. کلى چيزى نوشته‌ام و اوقات شريفتان را تلخ نکنم. نه خوشحال باشيد از اين نوشته نه ناراحت.

کارى سازنده به نظر خودم که مدتى است دارم به آن فکر مى کنم روى زمين مانده، به نظرم بيخودى دارم طولش مى‌دهم، از جايى به هر ترتيبى هست شروعش خواهم کرد و چيزهايى خواهم نوشت آن هم براى خودم. اگر ديديد مفيد است باز بياييد و بخوانيدشان، قدمتان روى چشم. همين ديگر. آيا اين چند خط را هم حق داشتيم بنويسيم يا نه؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, September 01, 2006


يکى ديگر


مش صفدر که مسوول تنظيم باد چرخ‌هاى هواپيما بوده رفته بوده طرقبه، چون عروسش پا به ماه بوده. مهندس کامبيز علوميان گفته حالا که سفر آلمان من را کنسل کرديد پس به فلانم من هم توى کانکس خودم مى‌شينم و اينترنتى راديو فردا گوش مى‌دهم، حاج جوادى به معاونت بازرسى ايمنى گفته بوده، سيد تو را به جدت بيا امشب بريم جمکران در کنارت به فيض برسيم. ولش کن اين کار که هميشه هست، احمد توى گزارشش نوشته بوده که چرخ هواپيما بايد عوض بشه. آقا جلال نوشته بوده ترتيب اثر داده شود اما داد وبيداد کرده بوده که اين مادر فلانها لوازم يدکى به ما نمى‌دهند، انبار خالى خاليه، آن نامه رفته بوده روى ميز نونوش منشى دايره، نونوش هم داشته با دوست پسرش تلفنى حرف مى‌زده و ويش اين غلام ايکبيرى اومده بوده ببينه نامه رو فکس کردند به تهران يا نه؟‌ داشته به دوست پسرش مى‌گفته اين غلام بوى اسب مى‌ده و پقى زده بودند زير خنده. مهندس دم کلفتيان در تهران فکر اين بوده که بچه‌ها که مى‌خواهند امسال بروند آنتاليا آيا آنجا امنيت دارد يا نه؟ زنگى به آقا هاشمى زده بوده ببينه داستان چيه؟ در شوراى عالى امنيت ملى هم محمد و ميثم دارند چرتکه مى‌اندازند که اگر تحريم هوايى شديد‌تر بشه همينطور تا کجا مى‌شه مقاومت کرد و جلوى استکبار ايستاد، محمد مى‌گه اينها يک تخته‌شان کمه، ميثم ميگه حاجى بيا گزارشمون رو بنويسيم، چه‌کار داريم به اين کارها؟ کاپيتان با لباس سياه و سوخته درحاليکه بدو بدو داره از هواپيما دور ميشه و جان خودش را نجات ميده، پيش خودش ميگه من نامردم اگه همين امروز دوباره پرونده مهاجرتم رو به حاشيه خليج به جريان نيندازم. بايرام سرباز دم در فرودگاه داره فکر مى‌کنه که مرخصى ماليد و صفر خودش تنها بايد شبانه بره ميانه. توى بندر عباس جاسم اما منتظره که مامان بزرگ براى بچه‌اش سوغاتى بياره از خراسان رضوى

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________