<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Sunday, October 29, 2006

برف نو!



«برف نو، برف نو سلام سلام/ بنشين خوش نشسته‌اى بر بام»
«پاکى آوردى اى اميد سپيد/ همه آلودگى است اين ايام»
«راه شومى است مى‌زند مطرب/ تلخ‌وارى است مى‌چکد بر جام»
«اشک‌وارى است مى‌کشد لبخند/ ننگ‌وارى است مى‌تراشد نام»
«شنبه چون جمعه پار چون پيرار/ نقش همرنگ مى‌زند رسام»
«مرغ شادى به دامگاه آمد/ به زمانى که برگسيخته دام»
«ره به هموارجاى دشت افتاد/ اى دريغا که برنيايد گام»
«تشنه آنجا به خاک مرگ نشست/ کآتش از آب مى کند پيغام»
«کام ما حاصل آن زمان آمد/ که طمع برگرفته‌ايم از کام»
«خام‌سوزيم الغرض بدرود/ تو فرود آ برف تازه سلام»

برف نو! جان من بى‌خيال شو جدى نگير اين شعر شاملو را. پدرمان درآمد از بس که دم‌در و پياده‌رو را پارو کرديم.
بله دوستان در عکس ملاحظه مى‌فرماييد که زمستان ادمونتون هم رسيد! شاد باشيد و گرم!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, October 27, 2006


زمانى براى دور بودن


وبلاگستان را دوست دارم اما نه مثل سابق بلکه ديگر دلبسته‌اش هم نيستم. چيزهايى ديده‌ام اينجا که با آنها زندگى کرده‌ام. آدمهايى که هيچ‌گاه نديده‌ام‌شان و نخواهم ديد اما مى‌شناسمشان و خيلى خوب هم. خاطره‌هايى خوب از آدمهايى که با نوشته‌هايشان در ذهن خود تصويرشان مى‌کنيم هميشه همراه آدم هست. اما در مقابل چيز‌هايى هم هست که آدم را آزار مى‌دهند اينجا. نامردى‌ها و نامردمى‌ها، رقابت‌جويى‌ها، کينه‌ورزى‌ها و رندبازى‌ها، از شانه ديگران بالا رفتن‌ها، دزدى مطلب، دزدى ايده، دزدى دوست، منفعت‌نگرى و مصلحت‌سنجى، زدوبند و بازى با آدمها، تفتيش عقايد، طعنه زدن و دخالت در زندگى خصوصى ديگران و …

نمونه اخيرش همين داستان کذايى وبلاگ برتر دويچه‌وله. پارسال اعتراض کردم اما زياد اعتنايى نشد وبلاگستان هم ساکت ماند. امسال دوباره دويچه‌وله همان کار شماتت‌بار پارسال را انجام داده و ليست وبلاگهاى برتر را از حسين درخشان گرفته (امسال جناب درخشان برخلاف سال پيش نه تنها اعتراضى نکرده بلکه سرافرازانه مى‌گويد صداى آلمان ليست پيشنهادى او را تنها با يک تغيير به عنوان وبلاگهاى برتر معرفى کرده است!). وبلاگستان نسبت به کار غيراخلاقى و غيردموکراتيک، باز ساکت و منفعل است. اين به کنار در عجبم از دوستان عبور کرده از فيلتر استصواب وبلاگستانى که بشکن‌زنان و شادى‌کنان به رقص در آمده‌اند گويا که فتح الفتوح کرده‌اند. دوستان و سروران فراموش کرده‌اند که شان آنها اجل از اين مسائل است. يادشان رفته که آنها نيازى به اين رقابتهاى غيرسالم، کم‌ارزش و مخرب ندارند و نوشته‌هايشان هميشه خواندنى هستند. حتى اگر بنا بر انتخاب هم هست، بياييد سازوکارى دموکراتيک پيدا کنيم که خودمان انتخاب کنيم و ديگران برايمان انتخاب نکنند. (پيشنهادهايى قبلاً داده بودم که همه مغفول ماند.) از رسانه‌هاى وبلاگستانى و آنها که داعيه زعامت و بهره گيرى از وبلاگستان دارند نيز در عجبم به‌ويژه از سکوتى که بر اين بى‌عدالتى و بدعت خطرناک مى‌ورزند. حسين درخشان که شخصاً هيچ دشمنى با او ندارم، ديگر عادت کرده که چون احمد جنتى کانديداى برتر انتخاب و استصواب را اجرا کند.

جا دارد از نيک‌آهنگ کوثر عزيز که مسوولانه و صادقانه از همه خواست به او راى ندهند به سهم ناچيز خود به عنوان يک عضو کوچک خانواده وبلاگ‌نويسان تشکر ‌کنم. غرض تلخ کردن کام دوستان نبود. سکوت نتوانستم کرد. با نوشته‌اى ديگر در مورد موضوعى متفاوت برخواهم گشت تا از کوپن اين هفته خود بهتر استفاده کنم.

ايام خوبى داشته باشيد.

پى‌نوشت:
الف) از بيت يکى از مراجع عاليقدر وبلاگستان [شوخى!] پيغام فرستادند در پاراگراف اول «باهاشان» غلط است. من نمى‌دانم چه غلط است و چه درست. خيلى به جايى برنمى‌خورد کلمه‌هاى محاوره‌اى فارسى را در وبلاگ‌مان استفاده کنيم. دست کم براى کسى که دور است از ايران تداعى اين کلمات هميشه خاطره برانگيز بوده. اما باشد، اصلاحش مى‌کنم به جايش مى‌گذارم «با آنها» و طعم جمله را مى‌گيرم.

ب) نيک‌آهنگ و حامد عزيز هم بيکار ننشستند و با پيشنهادهايى مشخص وارد اين بحث شده‌اند. گفتنى در اين مورد بسيار است و دوستان بحثى را هم در بخش نظرات حامد شروع کرده‌اند و اصل فلسفه «وبلاگ برتر» را زير سوال برده‌اند.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, October 22, 2006


باز هم پيرمرد !


بنا نداشتم اين هفته آرامش خود و دوستان را به هم بزنم. دست کم مى‌توانم تا مدتى هم ننويسم و اتفاقاً از اين وبلاگ‌ننويسى هم بهره‌ها برده‌ام.
فقط خواستم خدمتتان عرض کنم که فيلم «پرچمهاى پدرانمان» (Flags of our fathers) ساخته اخير پيرمرد دوست داشتنى و توانا کلينت ايستوود را ببينيد. مضمون فيلم براى ما آشناست، رزمندگانى که مى‌جنگند و سياسيونى که صحنه‌ها نمايش مى‌دهند و بهره‌ها مى‌برند. مردم از جنگ خسته شده‌اند و پرده نمايشى بايد تا آتشى در تنور شور ملى بدمد. حکايت آنها که از توى تصادف کور و غفلت مى‌روند و بچه‌هايى که مى‌مانند و از روى يک اتفاق ساده و کور قهرمان مى‌شوند. ببينيدش! فيلم تلخ و تکان‌دهنده‌اى است تماماً بر اساس واقعيت هم ساخته شده در جنگ جهانى دوم.


تا يکشنبه دگر بدرود.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, October 14, 2006


اطلاعيه مهم!


به اطلاع دوستان مى‌رساند به علت شرکت در مراسم سوگوارى خراب شدن بلاگ‌رولينگ، تعميرات اساسى و اورهال نويسنده و وبلاگ، پارسانوشت به مدت دو هفته تعطيل خواهد بود! از آن تاريخ به بعد هم با يک مطلب در هفته در خدمت دوستان خواهم بود.

ببينيم و تعريف کنيم!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, October 12, 2006


ترکيه ۱ ارمنستان ۲


اورهان پاموک جايزه نوبل ادبيات را ربود. زنده باد! مردم ترکيه هم خوشحال شدند و به آن باليدند اما پشت قضيه چيز ديگرى هم بود اورهان مدتى پيش در مصاحبه با يک مجله سوييسى کشتار يک ميليون ارمنى و سى هزار کرد را در سالهاى گذشته يادآور شده بود و اين به مذاق ملى‌گرايان افراطى و نظاميان خوش نيامده بود. دادگاهى براى اورهان ترتيب داده بودند و او را به سه سال زندان محکوم کرده بودند اما به دليل پذيرفتن شرايط اتحاديه اروپا حکم دادگاه را معلق کردند. پس پشت صحنه جايزه نوبل درواقع حمايتى هم بود از ارامنه. چرا که دقيقاً همين امروز پارلمان فرانسه قانونى را تصويب کرد که اگر کسى قتل عام ارامنه را بين سالهاى ۱۹۱۵ تا ۱۹۱۷ انکار کند به ششماه زندان محکوم مى‌شود (‌چيزى مانند انکار هولوکاست). به نظرم ترکها حق دارند بدبين باشند. در اتحاديه اروپا کسى برايشان فرش قرمز پهن نکرده است. ترکها هم که پيوستن به اتحاديه اروپا حق مسلمشان است و زير بار حرف زور هم نمى‌روند (!) و کلاً وضعيت دنيا قاراشميش است. صليب بدم خدمتتون؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, October 11, 2006


جهت اطلاع دوستان


چون تعدادى از دوستان گهگاه سوال مى‌کنند، جهت اطلاعشان عرض مى‌کنم که امکان همکارى اينجانب با راديو زمانه در چارچوب مورد توافق طرفين ميسر نشد. در اين باب گفتنى‌هاى زياد دارم که بيان آنها را در عرصه عمومى به ويژه در شرايط فعلى مناسب نمى‌بينم. به هر حال موفقيت دوستان عزيز راديو زمانه را آرزومندم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, October 10, 2006


لحظات ملکوتى نيايش و
افطار وبلاگ‌نويسى!


اين بلاگ بستى، بلاگى باز شد
قهر و خشم و دردسر آغاز شد

گر تو اين وبلاگ ز لينک خالى کنى
بى‌طمع صدباره خوشحالى کنى

طفل لاگ از شير شيطان بازکن
با حقيقت، شعر و قصه ساز کن

چند خوندى چرب و شيرين از بلاگ
پاچه‌ها بگرفته چون هاپو و داگ

چند شب‌ها خواب را گشتى اسير
يک چتى با مهدى کن، دولت بگير! *

همه از بلاگيم به سوى بلاگ برويم
ربنا …

* هرگونه برداشت غيرملکوتى و آخرالزمانه‌اى ممنوع است از اين مصرع.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, October 08, 2006


درگذشته

اين مارتين اسکورسيزى ناکام از اسکار، برگشت به روزهاى اوج خود در نشان دادن غيرقابل پيش‌بينى خون و خونريزى. فيلم Departed (با اجازه ترجمه شد به «درگذشته» تا بعداً چه پيش آيد!)، فيلمى از نوع ژانر پليسى است و خيلى پرهيجان، بسيار خشن و با ضرباهنگ تند. آخر فيلم هم به شدت غيرقابل پيش‌بينى و غير هاليوودى.



کاسلتو (جک نيکلسون) يک ايرلندى است که تشکيلاتى مافيايى در بوستون دارد، بيلى (لئوناردو دى‌کاپريو) و کالين (مت دمون) دو افسر پليسى هستند که به تازگى از دانشکده افسرى پليس ايالتى بيرون آمده‌اند، بيلى به دليل آشنايى خانوادگى که با کاستلو داشته است از طرف اوليور کوئينان (مارتين شين) مامور ويژه پليس به عنوان نفوذى به تشکيلات کاستلو فرستاده مى‌شود تا نه از دله‌دزدى‌ها و باجگيرى‌هاى دارو دسته کاستلو بلکه از فروش سرى چيپ‌هاى سرى نظامى به چينى‌ها خبر بياورد. غافل از آنکه کاستلو هم خود نفوذى خودش را در تشکيلات پليس دارد يعنى همان کالين. جنگ و گريز‌هاى زياد بين پليس و مافيا و به همراه ماجراهاى ايندو نفوذى که هيچ کدام همديگر را نمى‌شناسند، فيلم را بشدت پرهيجان کرده است. جان هر دو نفوذى‌ها در خطر است، در عين اينکه معلوم مى‌شود که خود کاستلو هم … (تعريف نمى‌کنم که فيلم را خودتان ببينيد)

پيام فيلم آشکار است. پليس‌ها هم به راحتى تبهکار مى‌شوند. کاستلو مى‌گويد: «وقتى من به سن شما بودم، بهمان مى‌گفتند شما مى‌توانيد يا پليس شويد يا آدم‌کش. اما من مى‌گويم وقتى شما با يک اسلحه پر رودررو هستيد، فرقش چيست؟» سيستم آلوده است چون آدمها فقط خودشان برايشان مهم هستند. عملکرد پليس‌ها و تبهکاران مانند هم است چون در دو سوى ماجرا آدمهايى قرار دارند که شبيه به هم هستند. از آدم‌کشى گريزى نيست. اسکورسيزى نشان مى‌دهد که هم پليس و هم مافيا در تشکيلات خود به راحتى بازى مى‌خورند. دوگانه اعتماد و خيانت متقابل تا آخر تماشاگر را قلقلک مى‌دهد.

از نکات حاشيه‌اى اين فيلم اينکه جک نيکلسون قصد ايفاى نقش کاستلو را نداشته و بعداً کارگردان شهير و لئوناردو او را متقاعد کرده‌اند که نقش را بپذيرد. به نظر مى‌رسد که بازى جک چيز فوق‌العاده‌اى هم از آب در نيامده است در مقابل بازى خوب لئوناردو دى‌کاپريو. قرار بوده نقش اوليور را رابرت دنيرو بازى کند که به علت گرفتارى در فيلم ديگر او عذرخواهى کرده است و نقش را به مارتين شين سپرده‌اند. نکته ديگر اينکه برد پيت و جنيفر انستن (زوج خوشبخت سابق!) هم جزو تهيه‌کنندگان اين فيلم بوده‌اند. فيلم سراسر بر از الفاظ رکيک، فحشهاى مستهجن و خشن و صحنه‌هاى کشتار و خشونت است. تا اينجا که دو روز از اکران اين فيلم گذشته است، فعلاً منتقدين هم مانند تماشاگران در مجموع نمره خوبى (-A) به اين فيلم داده‌اند. عريانى خشونت اين فيلم شايد نکته منفى آن باشد که ظاهراً از ويژگى هاى اسکورسيزى است. البته خشونت آن از فيلم «دارودسته نيويورکى‌ها» يا «بروبچه‌هاى خوب» کمتر است اما مى‌شود ديد که اسکورسيزى راه خودش را هميشه از ديگر کارگردانان هاليوودى جدا مى‌کند و يک رويداد غيرمنتظره را يکباره و عريان به تماشاگر نشان مى‌دهد و او را شوک زده مى‌کند. البته گمان نکنم امسال هم مارتى اسکار بگيرد.

پى‌نوشت: ديشب آخر وقت بعد از تماشاى فيلم (در يک وضعيت دراماتيک بعد از اينکه يک سآنس را از دست داديم و در سآنس دوم جا بهمان آن جلوى جلو رسيد و گردنمان هم تقريباً شکست!)، مطلب را با عجله نوشته بودم که اشکالات نوشتارى آن را الان اصلاح کردم. نيک‌آهنگ کوثر هم مطلبى در اين مورد نوشته است. يک نقد خوب در مورد اين فيلم هم در يک وبلاگ امروز صبح خواندم که هرچه گشتم آنرا دوباره پيدا نکردم! بنازم به اين حافظه.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, October 06, 2006


من و عمران صلاحى را کجا مى‌بريد؟!


اين هم مثلاً چند بيتى طنزگونه از بنده به مناسبت درگذشت مرحوم عمران صلاحى
و پاسخ به فراخوان طنزگونه‌تر وبلاگستان در مورد طنزنويسى براى شادى روح آن مرحوم و بازماندگان:

گفتند بخنديد، نويسنده ما مرد! / اکنون زغم و غصه بکلى جدا شد
وبلاگ‌نويسى نظرى داد بداهه / اين شهر مجازى، کى‌از ايده رها شد؟
آن ايده چنين بود بيا طنز نويسيم/ عمران عزيز مرحمتى گيرد از آن لرد!
گفتند نويسيد ز عمران صلاحى/ مامور نظامى من و او را به کجا برد؟!
القصه که آن مرد صفا، يار گل آقا / هيچ ياد نداريم به طنزش کسى آزرد

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


سلامى و کلامى


الف) به عنوان يک وبلاگ‌نويس درگذشت عمران صلاحى را تسليت مى‌گويم. کاش وقتى اين آدمها زنده هستند سراغشان برويم و آن مواقع باشد که از همديگر سبقت مى‌گيريم.

ب) دوستانى لطف داشتند و گمان بردند که بنده خداحافظى کرده‌ام از وبلاگستان. بسيار ممنون هستم. حضورتان عارض هستم که فعلاً اگر اجازه بدهند دوستان عزيز و البته بعضى آدمهاى آنچنانى، گهگاه و با ضرب‌آهنگى کمتر در خدمتتان باشم با همين وبلاگ فکستنى و نوشته‌هاى اين‌چنينى.

پ) حرف من اين بود که وبلاگ‌نويسى‌ کمابيش آدم را از زندگى عادى و لذت‌بخش دور مى‌کند. دوستان علاقمند هستند و تخت‌گاز مشغولند. مرحبا به اين قوت، چالاکى و سرپنجگى. اما کم‌وبلاگ‌نويسى ضررش کمتر است و به هر حال ما هم معتاد هستيم و يکباره نمى‌توانيم ترک کنيم. فايده‌هايى هم دارد نوشتن بالاخره. دعوا سر آن است که آن حد و آن ضرب‌آهنگ براى هر کس چقدر است. انسان هم فاعل مختار است لابد.

ت) نوشته‌هاى ديگرى در مورد آشنايى با کانادا خواهم نوشت به تدريج، اينکه چه خواهد شد و چه خواهد بود بايد ديد چقدر وقت، توان و آگاهى بنده اجازه مى‌دهد.

شاد باشيد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, October 01, 2006


مهمترين سوال وبلاگستانى:
آيا وبلاگ‌نويسى کار مقرون به صرفه‌اى است؟


نکته ايمنى: اين نوشته حاوى مطالبى است که ممکن است شائبه تعريف از خود و پپسى باز کردن براى خود برود، دوستان نکته‌گير و سخت‌گير ببخشايند!

آيا وبلاگ‌نويسى کار مقرون به صرفه‌اى است؟ هرگز! دست کم براى من. اينکه مى‌بينيد بنده دلقک‌بازى در مى‌آورم و چيزهايى مى‌نويسم که در قوطى هيچ عطارى پيدا نمى‌شود، به اين خاطر نيست که تحولات مهم کشور و جهان را پى‌گيرى نمى‌کنم. در حد توان و وقتى که دارم تعداد زيادى از سايت هاى فارسى زبان و چندتايى سايت انگليسى زبان را مرور مى‌کنم. تعداد زيادى شايد صد وبلاگ در روز را سر مى‌زنم. در جريان آخرين تحولات وبلاگستانى، گيس‌و‌گيس‌کشى‌ها، خاله‌زنک‌ و عمومردک‌بازى‌ها (به قول دوستان فمينيست!) هستم. بحث هاى روز را پيگيرى مى‌کنم. مطمئن هستم که تعداد زيادى از دوستان وبلاگ‌نويس نيز چنين مى‌کنند و بيشتر از من هم وقت مى‌گذارند.

گاه سه يا چهار مطلب در روز براى انتشار آماده مى‌کنم. اما به دلايلى از انتشار منصرف مى‌شوم و در نهايت تنها آنها را روى ديسک خود ذخيره مى‌نمايم. يک دليل مهم اين است که فکر مى‌کنم مطالبم ضعيف يا تکرارى هستند. کسانى ديگر کمابيش آنها را مطرح کرده‌اند، گاهى خود قبلاً گفتنى ها در آن مورد را گفته‌ام و حرف جديدى ندارم، يا حس مى‌کنم با انتشار آنها کسى را سر وجد نمى‌آورم و بيخودى روحيه ديگران را خراب مى‌کنم يا بى‌هوده سبب جنگ و بگومگو مى‌شوم، از سياست زده شده‌ام و خيلى وقتها هم ديگر سردر نمى‌آورم، گاهى احاطه به موضوع ندارم و ترجيح مى‌دهم چيزى ننويسم که بعداً هى اصلاحش کنم. خيلى وقت‌ها فکر مى‌کنم که اين چيزهايى که مى‌نويسم، به درد کسى نمى‌خورند. بى‌معنى هستند. گاه مى‌بينم که رسانه هاى وبلاگستانى يا دوستان غيرمستقيم (بعضى وقتها هم مستقيم) به من فيدبک مى‌دهند که مثلاً آنطورى بنويس و اينطورى ننويس بلکه حتماً در مورد آن موضوع که ما دوست داريم، بايد بنويسى. يا گهگاه دوستان از سر لطف بهم ايميل مى‌زنند و نظر مى‌دهند، من راستش از اين نظر دادن‌ها ضمن احترام به حسن‌نظر بعضى از اين دوستان خوشم نمى‌آيد. يعنى اين را خودم توهين مى‌دانم که به ديگرى بگويم چطور بنويس يا چطور ننويس يا چرا مثلاً در مورد نامه « حضرت امام » چيزى ننوشتى. بگذريم که خودم گاهى اتفاقاً اينکار را با ديگران کرده‌ام!

وبلاگ‌نويسى براى من آماتور در عرصه نويسندگى شديداً هزينه‌بردار است. در محل کار به هيچ وجه فرصت مرور اينترنت را ندارم. حدود دو تا سه ساعت در روز فرصت دارم براى پرداختن به خود و صرف کردن اوقات فراغت. دقيقاً اين زمان را که بايد استراحت کنم و به امور شخصى خودم برسم مثل حساب و کتاب، رسيدگى به امور منزل، باغبانى، کارهاى تعمير و نگهدارى، نظافت، برنامه‌ريزى براى زندگى، مطالعه نامه‌ها، خواندن ضرورى روزنامه‌هاى محلى، اطلاع از قوانين، اطلاع از آخرين وضعيت شغلى و اوضاع بازار، آخرين اخبار مرتبط علمى، تکنولوژيک و غيره و … صرف امور کم‌فايده وبلاگستانى- سياسى عالم سايبر فارسى زبان مى‌شود. حجم عظيم و انبوهى نوشته که اگر دو روز پيگير نباشى از شدت استرس ناشى از نخواندن آنها چند تار مويت سپيد مى‌شود! استرس کارهاى تلمبار شده دارد تقريباً من را نابود مى‌کند. جايى خواندم بدترين نوع استرس ها همينها هستند، همين کارهاى کوچکى که جايى يادداشتى مى‌کنيم تا فراموششان نکنيم و براى مدت طولانى انجام نشده مى‌مانند، اين چيزهاى کوچک عامل مرگ زودرس آدمى هستند، بى‌تعارف!

بارها نوشته‌ام که آدم تمرکز نمى‌تواند بکند در اين وبلاگستان. شما قبل از اينکه بنويسيد بايد بخوانيد با خواندن تنها ده وبلاگ تمام ذهنيتتان مغشوش مى‌شود. هميشه به جاى ديگرى کشانده مى‌شويد و اختيار نوشتنتان دست خودتان نيست. شما با خود و خوانندگان خود قرار و مدار مى‌گذاريد که فلان سلسله مطالب را تهيه مى کنيد. اما به محض اينکه چنين قرار و مدارى را مى گذاريد در اکثر موارد نمى توانيد به آن عمل کنيد. چرا؟ چون وبلاگ‌نويسى خود نبايد بيش از اندازه استرس آور شود. مشوق‌ها، محرک‌ها و سائق‌ها در مورد وبلاگ‌نويسى محدود هستند و معمولاً آدمها را نمى‌توانند براى مدت طولانى با خود بکشانند. غير از دوستانى که به اين قضيه خيلى جدى نگاه مى‌کنند، دوستانى که از اين راه مستقيم و غيرمستقيم دارند ارتزاق مى‌کنند (و اميدوارم گمان نکنند که دارم بهشان گوشه مى‌زنم)، دوستانى که رزومه‌اى به قضيه نگاه مى‌کنند و سنگر و ميزى را گرفته‌اند يا اساساً نويسنده هستند و آدم اينکار، در بقيه موارد بايد رو راست بود وبلاگ‌نويسى آنقدر که هزينه دارد فايده ندارد.

وبلاگ‌نويسى يکجور ناهنجارى است. آدم خودش را لو مى‌دهد، درونش را برملا مى‌کند و اطلاعاتى خيلى ذيقيمت از خودش و محيط پيرامونش به ديگران مى‌دهد و از آنها متاسفانه عده‌اي سواستفاده مى‌کنند. آرى عيب مى جمله بگفتى هنرش نيز بگوى. وبلاگ‌نويسى خود آدم را به خودش مى شناساند، اما به ديگران هم مى شناساند و بيشتر از خود آدم به نظر من ديگران هستند که آدم را مى‌شناسند. دوستانى وبلاگ‌خوان حرفه‌اى هستند و انگار که در ساحل لختى‌ها‌ و عريانها تلسکوپ انداخته‌اند و اين و آن را به دقت زير نظر دارند. معمولاً‌ ما ايرانيان فضول و اطلاعاتى هستيم ( نه به معنى اطلاعاتى حکومتى) و دوست داريم که تا مى توانيم از ديگران اطلاعات شخصى و غير شخصى (خصوصاً در مورد اشخاص ثالث) جمع کنيم و تا مى‌توانيم حفاظت اطلاعات قوى داريم يعنى اطلاعات خيلى کمى از خودمان به ديگران مى‌دهيم، گاه اطلاعات سوخته يا منحرف کننده مى‌دهيم و گاهى اطلاعات شخص ثالثى را مى دهيم تا اطلاعات مفيد و بدرد بخورى از شخص ثالث ديگرى بدست بياوريم. وبلاگ‌نويسى بهترين مکان براى نشو و نموى اين آفت است. اين چيزها را بايد در نظر داشت.

خلاصه اينکه وبلاگ‌نويسى يک جور سرگرمى پرهزينه و مضر است. بله ايام خوب و بانشاطى هم فراهم مى‌شود و آدم کلى چيز هم ياد مى‌گيرد. تعدادى دوست و آشناى مجازى هم پيدا مى‌کند. اما چقدر اين فايده ها در زندگى آدم موثر هستند و چه چيز را مى‌خواهيم نشان بدهيم با اينکار؟ که خوشفکر هستيم؟ که کارمان درست است؟ يا احاطه داريم به اين و آن زمينه؟ پا روى حق نگذاريم وبلاگ‌نويسى نشئه‌آور است در بدو کار و استرس زندگى را کم مى‌کند به شرط اينکه واقعاً خودش استرس آور نباشد. اما بعداً خود اسباب دردسر مى‌شود. من هم بلدم يک داستان کوتاه بنويسم يا دو سه خط شعر و احساسم را بريزم روى کاغذ و منتشرش کنم توى وبلاگم. اما همان‌ها هم دردسر‌آور مى‌شود بعد از مدتى. بايد درست بنويسى. منتقدين از راه مى رسند. هميشه کسانى هستند که خوره هستند، جدى مى‌گيرند و نظر مى‌دهند. بايد مطالعه کنى و تمرين. وقتش را ندارى و آخر سر اين هم خود منبع لايزال توليد استرس مى‌شود! وبلاگ‌نويسى آدم را پير مى‌کند، خسته، عصبى، رنجور و کم‌طاقت.

دوباره فکر کنيم و ببينيم که چرا اعتياد به اينترنت و وبلاگ خودمان را نمى‌توانيم درمان کنيم؟ تعريف از خود نباشد سيگار را پنج سال پيش بى هيچ مشکلى و براحتى ترک کردم و هيچ وقت دلم سيگار نخواسته است. شايد دو سه نخ هم در اين فاصله به اصرار زياد دوستان کشيده باشم. اما اين وبلاگ‌نويسى و وبلاگ‌خوانى معتادانه لامروت امانمان را بريده. نبايد از مهاجرت فرار کرد. وبلاگ يک اسباب بازى خوبى بود که مهاجرت را تحمل کنيم اما ديگر وقتش است که جدى‌تر بهش نگاه کنيم. مثل دوستانى که حواسشان جمع‌تر است. اين وبلاگ هميشه مى گويد بايد بهترين نوشته هايت را رو کنى و هميشه حرفى نو و چيزى جديد و جدى برايش فراهم کنى تا ديگران ببينندت (تازه آنهايى که صادق و بى‌طرف هستند و گرنه آنها که دنبال زد و بند و بيزينس هستند که لزوماً آدم را نمى‌بينند) وبلاگستان بى‌وفا و بى‌حافظه است. به محض اينکه دو روز ننويسى انگار سالها پيش مرده بودى. نگاه کنيد ببينيد کسى يادى از سام ضيايى مى‌کند؟ يا آليوس بانشاطى که جلوى هر جمله‌اش هشت علامت تعجب مى‌گذاشت کجاست؟‌

روزى رييسم در محل کار بهم گفت تو لازم نيست چيزى را بهم ثابت کنى. راست مى‌گفت. چه آرامشى گرفتم از اين حرف. (البته «اى جونم، نفس من بيدى تو!» هم بهش نگفتم!) ما لازم نيست خودمان را به خود و ديگران ثابت کنيم. هرچه هستيم همينيم.

راستى مدتى است از خود مى‌پرسم، چه چيزى را پارسا مى‌خواهد ثابت کند در اين وبلاگستان؟ و به چه کسى؟‌ قهر و خداحافظى نمى‌کنم اما بياييد خوب در مورد عنوان اين نوشته فکر کنيم و خوب در خود دقيق شويم و با خود صادق باشيم. با لجبازى و تخت‌گاز رفتن پشت رل و خود را آدم موفق و نمونه وبلاگستانى نشان دادن کار حل نمى‌شود. قضيه هم نه دلخورى است از جايى نه نااميدى است از زندگى و نه قبض و بسط شرايط روحى. بحث اين است که مشکل و معضلى داريم و بياييم حداقل کم کنيم اين اعتيادمان را. کم بگوييم و کمتر بنويسيم و کمتر دردسر براى خود و ديگران فراهم کنيم. هيچ کارى واجبتر و مهمتر از زندگى واقعى در دنياى واقعى نيست.

شاد باشيد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


جنجال در مسابقه شطرنج قهرمانى جهان
(اختصاصى پارسانوشت!)


بين توپالف قهرمان فعلى جهان که سال گذشته کرامنيک قهرمان سابق جهان و نفر اول ريتينگ بين المللى را شکست داده بود، شکرآب شده است شديداً. ماجرا از اين قرار است که در مسابقه فينال قهرمان جهان بين همين دو استاد بزرگ، امسال آقاى کرامنيک گلاب به روى مبارک يا پروستاتش را عمل کرده و تکرر ادرار دارد يا با عرض پوزش بيرون‌روى زيادى پيدا کرده است. خلاصه حدود پنجاه بار در هر بازى مى‌رود دستشويى!! (عدد پنجاه اغراق نيست!) تيم توپالف بلغارى که قافيه را هم باخته و حسابى عقب است، مورچه گازش گرفته و اعتراض کرده است که اين يک تقلب آشکار است و احتمالاً به کرامنيک در دستشويى الهام مى‌شود! بلغارها اولتيماتوم داده‌اند اگر قوانين عوض نشود توپالف به نشانه اعتراض ادامه نخواهد داد. فعلاً بازى ششم به تاخير افتاده است و رييس فيده خودش را به محل بازيها مى‌خواهد برساند و …

بنده با اجازه مقامات وبلاگستان و عوامل فنى، اطلاعاتى و دوستان رسانه‌اى، خبرگزارى‌هاى مختلف، حراست سازمان و افسر سرنگهبان وبلاگستان و گشت ثارالله، مى‌خواهم بروم بخوابم، پس به قول مجيد زهرى شرح کامل ماجرا تا چند ساعت ديگر يا به قول آشپزباشى بزودى در اين مکان يک گزارش نصب خواهد شد! شاد باشيد.

بحران دستشويى و آخرين تحولات منطقه!

وقت بخير!
اصل داستان از اين قرار است که اين مسابقه که شامل دوازده بازى است، يک فرصت مناسب براى اتحاد دوباره جهان شطرنج بوده است. مى‌دانيد که در سال ۱۹۹۳ کاسپارف حاضر به دفاع از عنوان قهرمانى خود با بازى در مقابل آناتولى کارپف در قالب مسابقات قهرمانى جهان تحت نظارت فدراسيون جهانى شطرنج (فيده) نشد و بحث هم بحث حرفه‌اى‌گرى در شطرنج و تزريق پول بيشتر به آن بود و کاسپاروف اتحاديه استادان بزرگ (GMA) را که قبلاً راه انداخته بود، پروبال داد و به قول معروف خرج خود را سوا کرد و با مسابقاتى جداگانه از عنوان خود دفاع مى‌کرد. با کنار رفتن کاسپاروف از شطرنج فرصتى بين دو غول جوان عرصه شطرنج پديد آمده بود که با توافق و رايزنى ها در اين دوره از بازيها تکليف تعيين قهرمان واحد شطرنج جهان را مشخص کنند و ظاهراً همانطور که نوشته شد قضيه به بن‌بست خورده است اما طبق آخرين خبرها گشايشى در وضع دستشويى پديد آمده است!

داستان از اين قرار بوده که کرامنيک گاه در دو دقيقه پى‌درپى دوبار به اتاق استراحت و از آنجا به دستشويى رفته است! در اينگونه مسابقات هر شطرنج‌باز مجاز است که بعد از انجام حرکت خود براى تمرکز و تمدد اعصاب به اتاق کوچکى که معمولاً در گوشه سن سالن يا آمفى‌تئاتر قرار دارد برود. معمولاً شطرنج بازان در طول بازى چند بارى اينکار را مى‌کنند. آن اتاق کوچک تحت نظارت دوربين است و شطرنج‌باز همچنان به طور کامل از تيم هدايت‌کننده و مربيان که در گوشه و کنار سالن يا همراه خبرنگاران و استادان بزرگ ديگر و گاه با استفاده از نرم افزارهاى قوى در حال بررسى و آناليز بازى هستند، ايزوله است. در همان فرصت که حريف درحال فکر کردن است، آن بازيکن مى‌تواند چيزى هم بخورد و بياشامد يا از در پشتى به دستشويى برود راهروها همه تحت نظارت دوربين ها هستند و دقيقاً تنها جايى که دوربينى در آنجا وجود ندارد داخل دستشويى‌هاست. ظن و گمانه بر اين است که ممکن است به کرامنيک در داخل دستشويى با راديو کمک و هدايتى مى‌شده است يا او برنامه خاصى را جاسازى و ران مى‌کرده است. چيزى که ثابت نشد (و معلوم شد که کرامنيک جسارتاً فقط دو سه برنامه خاص قضاى حاجت را ران مى‌کرده است!) اما کارى که کرامنيک کرده است خصوصاً اينکه قبل از دقيقترين و حساسترين حرکات در دستشويى بوده است، خيلى عجيب بوده به طوريکه جايى خواندم استاد آمريکايى ياسر سيراوان و بريتانيايى نايجل شورت هم متعجب بودند، هر چند آنها احتمال تقلب را خيلى ضعيف مى‌دانند.

يک نمونه مشابه تاريخى در سال ۱۹۷۸ در مسابقه قهرمانى جهان بين کارپف و کورچنوى اتفاق افتاد که در آن وسط بازى يک ظرف ماست بلوبرى براى آناتولى جان آوردند که نوش جان کند! کورچنوى که مغضوب دستگاه شوروى و مطرود نظام (!) بود و آن زمان ديگر به سوييس پناهنده شده بود بناى اعتراض گذاشت که با توجه به نوع ماست ميوه‌اى اين يک کد بين تيم کارپف و اوست که حرکت بعدى پيشنهادى را دارند به او مى رسانند. جنجالى بالا گرفت و براى بازى بعد داوران تصويب کردند که اگر کارپف مى‌خواهد وسط بازى ماست ميل کند بايد حتماً در ساعت مشخصى باشد و حتماً هم بلوبرى باشد و نوع ميوه ماست تغيير نکند!

خيلى حاشيه رفتم. جنجالى که بالا گرفته موجب شده است که تيم توپالوف از برگزار کنندگان و سرداور بازيها بخواهد که دو بازيکن از يک دستشويى استفاده کنند (جايى به مسخره نوشته بودند که بلغارها مى‌خواهند دستشويى هم روى سن باشد!) و هربار سرداور مسابقات بازيکن را در رفتن به دستشويى همراهى کند و پشت در آنجا منتظر او بماند (و احتمالاً و با عرض پوزش صداهاى دلنوازى بشنود و بوهاى خوشى استشمام کند!) اين جنجال به يک جنگ روانى بين دو تيم هم تبديل شده و کرامنيک هم اعلام کرده که به او توهين شده و حاضر به ادامه نيست و همين موضوع سبب توقف بازيها شده . مدير تيم کرامنيک گفته است که حاضر به اعمال نظارت سفت و سخت ترى است اما تغيير قوانين رفتن به دستشويى را نمى‌پذيرد. (قضاى حاجت اساساً مساله مهمى است) اکنون توافقى حاصل شده اما ظاهراً گفته مى‌شود بازى پنجم هم بايد تجديد بشود. چيزى که محل دعواست. امروز قرار بوده که جلسه اى با حضور دو بازيکن و رييس فيده تشکيل شود تا معضل را حل کنند. تلاش خبرگزارى پارسانوشت براى فهم آخرين تحولات و نتايج رايزنى‌هاى پشت‌پرده و دم دستشويى به نتيجه‌اى نرسيده است. بازيها در شهر کوچک اليستا مرکز جمهورى خودمختار کالميکياى روسيه در شمال منطقه قفقاز برگزار مى شود و تا اينجا هم (با احتساب بازى پنجم) کرامنيک سه بر دو از حريف بلغارى خود توپالوف پيش است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________