<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Sunday, December 31, 2006


حاشيه‌هاى چوبه دار ديروز!


از ديروز اينجا و آنجا مى‌خوانيم و مى‌شنويم که:
«من با مجازات اعدام صدام مخالف هستم. او را بايد زنده نگه مى‌داشتند تا حقارت خود را ببيند [و بيشتر زجر بکشد.]» در اين عقيده نکته‌اى طنزآلود نهفته است که ضمن احترام فراوان، دوستان حواسشان نيست چه سوتيى دارند مى‌دهند. گويا صدام به طريقى بشردوستانه بايد زنده مى‌ماند تا بيشتر زجر بکشد! به نظر شما صدام را بايد چه کار مى‌کردند؟ (رو دست گوشزد و حامد قدوسى بلند شده‌ام در طرح سوالات المپيادى!) جدى نگيريد. جواب اين سوال را هم براى خود نگه داريد.

امان از دو کار. يکى قضاوت و ديگرى نظر دادن ما ايرانيان که کسى نمى‌تواند باز داردمان. عين همين نوشته! خيلى حرف مى‌زنيم نه؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, December 30, 2006


عدالت براى صدام!


صدام را تنها براى کشتار دجيل محکوم کردند. جنايات و اتهامات زيادى بودند که مطرح نشدند. از ماشين کشتار جمعى صدام در حلبچه و ساير مناطق کردنشين و شيعه نشين تا سرکوب، اعدام و شکنجه بسيارى از مردم در زندانها، اعدام مخالفين و دفن کردن دسته جمعى آنها، سربه نيست کردن و آوارگى تعداد زيادى از مردم، تصفيه نيروهاى سياسى و نظامى در مقاطع مختلف، به راه انداختن دو جنگ ويرانگر و خانمانسوز در منطقه که موجب ويرانى سه کشور ايران، کويت و خود عراق گرديد و پاى کشورهاى غربى را به منطقه باز کرد، همه و همه مواردى بود که فرصت بررسى نيافتند.

اگر چه خاورميانه بدون صدام، قطعاً جاى بهترى است (خصوصاً براى ايرانيان)، اما بايد در نظر داشت که اين عجله براى اعدام صدام بدون روشن شدن ابعاد دقيق و حقوقى جنايات او و يافتن شرکاى جرم يعنى مسوولان و بنگاههاى کشورهاى آمريکا، انگلستان، آلمان، فرانسه و نيز شوروى سابق و روسيه در کمکهاى متعدد تسليحات متعارف و نيز غيرمتعارف، چيزى جز دستور از بالا براى خواباندن غائله نبود.

اکنون سوال اين است که دستگاه سياست خارجى در مورد اجراى بندهاى باقيمانده قطعنامه ۵۹۸ چه استراتژيى دارد و قرار است يقه کى را بگيرد؟ «حق مسلم ما» در گرفتن غرامت «جنگ تحميلى» چه مى‌شود؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, December 23, 2006


تبريک

روزهاى خوبى شده در شهر مجازى به خاطر بازى يلدا. (از دوستانى که دعوت کردم و روى بنده را زمين نينداختند سپاسگزارم.) کاش هميشه اينگونه صلح و صفا باشد. عجيب که دوست بودن کار سختى نيست و ما چقدر فکر مى‌کنيم از هم دور هستيم اما مى‌بينيم که چنين نيست. چه نيکو کارى کرد اين سلمان جريرى مهربان! اميدوارم هميشه سلامت و شادکام باشد.

فردا هم که شب کريسمس است و تولد کسى که به هر حال پيام‌آور صلح در جهان است. کاش سال آينده آدم‌کشى کمتر شود به ويژه در عراق و دارفور. کاش گرسنگان سير شوند و زورمداران بگذارند زمين نفسى بکشد. کاش بيخانمان‌ها سرپناهى پيدا کنند. بيکاران کار شرافتمندانه و سالم بيابند. بيماران شفا پيدا کنند (خصوصاً آرش سيگارچى عزيز که ظاهراً در حال دست و پنجه نرم کردن با سرطان است). کاش حاکمان سرزمين‌مان ايران کمى سرعقل بيايند. کاش خاورميانه‌چى‌ها سر هيچ و پوچ با هم رقابت و دعوا نکنند. کاش هيچ چيز حتى دين باعث فخر، رقابت‌جويى و کين‌خواهى نشود. کاش اوضاع عدالت و آزادى بهتر شود. کاش تحمل و مدارا بيش از پيش شود. کاش صلح بيايد و سپيدى. چه مى‌دانم.

بگذريم. تعطيلات امسال بيشتر اوقات در خانه به استراحت، رسيدگى به کارهاى عقب افتاده، مطالعه و تماشاى فيلم مشغول خواهم بود. اميدوارم همه وقتم را پاى اينترنت صرف نکنم که خيلى پشيمان خواهم شد.

خلاصه روز و روزگار همه‌تان خوش! سال نو ميلادى پيشاپيش مبارک باد و تعطيلات به همه دوستان چه آنها که در خانه مى‌مانند چه آنها که به مسافرت مى‌روند، خوش بگذرد.

در سالى که در حال اتمام است، از کسانى که به هر علت موجبات رنجش‌شان را فراهم کرده‌ام، عذرخواهى مى‌کنم و سلامت و شادکامى‌شان را آرزومندم.

اين هم اجراى قطعه معروف نسون دورما (Nessun dorma) از اپراى Turandot توسط پاواروتى در المپيک زمستانى امسال (۲۰۰۶ تورين) تقديم به شما و به ياد دوستان بسيار عزيزى در ملبورن استراليا:


Luciano Pavarotti Nessun Dorma (turandot) Torino 2006




پى‌نوشت: اين قطعه‌اى معروف از اپراى Turandot نوشته Puccini است. آنچه که در گوگل پيدا کرده‌ام چنين مى‌گويد که دختر شاهزاده‌‌اى زيبارو و سنگدل به نام Turandot شيفتگان زيادى دارد. او شرطى براى ازدواج گذاشته که هر کس که مى‌خواهد با او ازدواج کند بايد به هر سه سوال او جواب درست بدهد در غير اين صورت سرش از بدن جدا مى‌شود. نهايتاً پرنسى به نام Calaf - که کسى اسم او را نميداند - مى‌آيد و به هر سه سوال او جواب درست مى‌دهد. شاهزاده دختر على‌رغم ميل باطنى خود مجبور مى‌شود با او ازدواج کند ناگهان پرنس خود راهى مى‌يابد. او درحاليکه بازى را برده است در ظاهر به دختر فرصتى مى‌دهد که از شکست فرار کند. او مى‌گويد که اگر او بتواند امشب فکر کند و تا فردا اسم او را پيدا کند او خواهد مرد. در واقع او دقيقاً مى‌گويد: «نام من را پيش از سپيده‌دمان بگو و من بعد از آن بايد بميرم». شاهزاده خود مى‌خواهد بميرد! اين قطعه از اينجا شروع مى‌شود که کلف دارد مى‌گويد: « هيچ‌کس [امشب] نمى‌خوابد، هيچ‌کس نمى‌خوابد» (!Nessun Dorma). آن شب هيچ کس از نديمه‌هاى دختر نمى‌خوابند و همه دارند مى‌گردند ببينند اسم واقعى آن مرد چيست؟ نهايتاً صبح اعلام مى‌کنند که نام واقعى او آمور يعنى عشق است! منظور او از مردن هم درحقيقت به نوعى فنا در عشق بوده، پرنس مى‌خواسته با اين کار دل دختر را بدست بياورد و پاى عشق را هم به ميان بکشد و تنها به خاطر برنده بودن در آن بازى به وصال نرسد.

اين هم متن اين قطعه از اپرا:



The Prince:

Nessun dorma, nessun dorma ...
Tu pure, o Principessa,
Nella tua fredda stanza,
Guardi le stelle
Che tremano d'amore
E di speranza.


No one sleeps, no one sleeps...
Even you, o Princess,
In your cold room,
Watch the stars,
That tremble with love
And with hope.

Ma il mio mistero è chiuso in me,
Il nome mio nessun saprà, no, no,
Sulla tua bocca lo dirò
Quando la luce splenderà,
Ed il mio bacio scioglierà il silenzio
Che ti fa mia.

But my secret is hidden within me;
My name no one shall know, no, no,
On your mouth I will speak it
When the light shines,
And my kiss will dissolve the silence
That makes you mine.

* * *
Chorus:

Il nome suo nessun saprà
E noi dovrem, ahimè, morir.


No one will know his name
And we must, alas, die.

* * *
The Prince:

Dilegua, o notte!
Tramontate, stelle!
All'alba vincerò!


Vanish, o night!
Set , stars!
At daybreak, I shall conquer!



اگر دوستان خصوصاً على عزيز صاحب وبلاگ «روياهاى گمشده»، اطلاعاتى دقيق‌تر در اين زمينه دارند، لطفاً اطلاع دهند. خيلى سپاسگزارم.

1 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, December 20, 2006


بازى يلدا

اجابت امر شد به دستور آقا سلمان عزيز، آن وبلاگ‌نويس اولين و آخرين:

پنج نکته که شما در مورد پارسا نمى‌دانستيد و احتمالاً چيزى هم از دست نداده‌ايد با ندانستن اينها(!) به هر حال:

الف) شبى دو سه تا مطلب ريز و درشت مى‌نويسم ولى منتشر نمى‌کنم.
ب) يکى از سرگرمى‌هايم آواز خواندن داخل حمام است. (با اين صداى مزخرف نيم‌دانگى!).
پ) از آشپزى خوشم نمى‌آيد و زياد هم بلد نيستم. اما دوستان مى‌گويند خوب باربيکيو مى‌کنم. وقتى هم تنها باشم، غذاى حاضرى نان کره عسل يا چيپس و ماست مى‌خورم!
ت) خيلى خواب مى‌بينم. خوابهاى تکرارى هم فراوان. صبح‌ها با چشمان نيمه‌باز چرندوپرند زياد مى‌گويم تا خودم را برسانم به اينترنت و حالم جا بيايد! اولين جايى را هم که باز مى‌کنم وبلاگ خودم است، مى‌خواهم ببينم سرجايش هست تا نه.
ث) با اينکه در کار خود جا افتاده‌ام و اشکم هم درآمده زير بار مسووليت، اما هنوز دوست دارم خلبان بشوم.

اين هم پنج نفر از دوستان که پيشنهاد مى‌کنم لطف کنند آنها هم وارد اين بازى شب يلدا که سلمان راه انداخته شوند:

ناصر خالديان، رضا آبچينوس، محمود فرجامى، مريم مومنى، آشپزباشى

راستى شب يلداى همگى هم مبارک باشد. يک تبريک ويژه هم خدمت مقام همسرى به خاطر سالگرد ازدواجمان!

پى‌نوشت: جداً ف.م.سخن هميشه به من لطف دارد. ممنون اين عزيز ناپيدا و ناديده هستم. راستش اسم ف.م.سخن را هم نوشته بودم که وارد بازى سلمان بشود اما ديدم که سخن عزيز هيچ وقت از خودش چيزى نمى‌نويسد و شايد به اين واسطه به قول علما به مشقت بيافتد!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, December 17, 2006


«بداخلاقى»
ــــــــــــــــــــــــــ
دشمن شناس


بى‌هيچ توضيحى اضافه سى‌دى جديد شهرام ناظرى رسيد:

دلا نزد کسى بنشين که از صندوق خبر دارد
به پيش آن بسيجى رو که سجل‌هاى تر دارد

نه هر رايى اثر دارد، نه هر چرتى* خطر دارد
نه هر حزبى ضرر دارد، نه هر کمپين ثمر دارد

[دف فراموش نشود]
الا يا ايها البسيج بريز آرا و بشمرها
که Vote آسان نمود اول ولى افتاد مشکل‌ها

الا اى ناظر ترسان، تو مامورى به دبستان
شده حاجى گل‌خندان، بيار آن صندوق ياران

«بداخلاقى» خطر دارد دالام دام دام هاى دالام دام دام
اثر دارد، خطر دارد

[آخ] به «بوى خدمتى» کآخر ستاد از مدرسه زايد
ز تاب راى تجميعش [واى] چه خون افتاد در دلها

شب تاريک و بيم موج و چند «حورى» و کروبى
کجا دانند حال ما، نگهداران و فرخها

الا يا ايها البسيج بريز آرا و بشمرها
که راى آسان نمود اول [آخ]، ولى افتاااد و مشکلللل‌هااا

___________________________

* به ياد قيلوله معروف شيخ اصلاحات

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


تحليل انتخاباتى
ــــــــــــــــــــــــــ
دشمن شناس


حيف شد. کارگزاران و آبادگران بايد با هم ائتلاف مى‌کردند. تصورش را بکنيد خانم جلودارزاده و آقاى بذرپاش اگر با هم ائتلاف مى‌کردند، چه مى‌شد. مملکت «آباد» مى‌شد. احمدى‌نژاد هم خوشحال.

در حاشيه: لطفاً نگاهتان غيرشرعى نباشد!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, December 13, 2006


نبوى هر طور شده انتخابات را مى‌خواهد ببرد!

«در این یک سال و نیم همانطور که احمدی نژاد نشان داد که در حل مشکلات کشور بسیار ناتوان و در ایجاد بحران بسیار تواناست، اپوزیسیونی که قصد سرنگونی حکومت یا انقلاب یا تغییر اساسی حکومت را دارد نیز نشان داد که توانایی بسیار کمی برای اثبات مدعایش دارد. اپوزیسیون، با تعریفی که گفتم باید تا وقتی که توانايى اش را اثبات نکرده و راهی برای جلوگیری از این بن بست وحشتناک ندارد، خودش را از جلوی راهی که نیروهای میانه‌رو و معتدل دارند کنار بکشد.» (*)

خبر! خبر! راه را باز کنيد، بکشيد کنار که ابراهيم نبوى بزن‌بهادر «ميانه‌رو‌ها» شمشيرکشان آمد تا کار احمدى‌نژاد را تمام کند!

جداً حال آقاى نبوى خوب است؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, December 11, 2006


هوش ماشين خطرى که بشريت را تهديد مى‌کند!


با شکست خوردن ولاديمير کرامنيک قهرمان فعلى شطرنج جهان (که چند ماه پيش عنوان خود را با شکست دادن توپالوف بلغارى بدست آورده بود) از ديپ فريتز ابرکامپيوتر شطرنج‌باز يکبار ديگر اين سوال مطرح شد که آيا انسان در نهايت از ماشين شکست خواهد خورد؟ چند سال پيش بود که گرى کاسپاروف نيز در مقابله با ديپ بلو شکست خورده بود (هر چند در آن زمان بحث تبانى کاسپاروف براى شکست خوردن عمدى و دريافت پول مطرح بود) به هر حال آيا واقعاً ماشين مى‌تواند بهتر از انسان فکر کند؟

ابرکامپيوترهايى که به نرم‌افزارهاى شطرنج مسلح به هوش مصنوعى تجهيز شده‌اند چند ويژگى مهم دارند، يکى اينکه سرعت محاسبه‌شان بسيار بالاست. ديگر اينکه اشتباه نمى‌کنند. بنابراين تمام شاخه‌ها و وارياسيونها را خيلى سريع بررسى و جارو مى‌کنند. سوم اينکه ديتا‌بيس‌هاى بسيار بزرگ از شروع بازى، وسط بازى و آخر بازى دارند. با در آمدن نسلهاى مختلف از ابرکامپيوترهاى شطرنج باز کم‌کم دوسه توانايى مهم ديگر به آنها اضافه گرديده، يکى اينکه ماترياليست بودن کامپيوترها تا حد زيادى تعديل شده است. ماترياليست بودن به اين معنى است که در قديم الگوريتم‌هاى کامپيوترى شطرنج خيلى به برترى مادى حساس (مثلاً دوفيل از يک رخ بهتر است و قس على هذا) و به قول شطرنج‌بازان پياده‌خورهاى خوبى بودند، يک شطرنج‌باز تاکتيکى ترکيب‌زن مى‌توانست يک کامپيوتر را با يک ترکيب (دنباله اى از دادن قربانى و از دست دادن تفاوت مادى در مقابل گرفتن برترى پوزيسيونى يا ابتکار عمل) به گوشه رينگ براند، نسل جديد کامپيوترها آموزش پذير شده و موقعيت خود را با موقعيتهاى قبلى ديتابيسهاى فوق‌العاده بزرگ مى‌سنجند و چک مى‌کنند. به بيان انسانى آنها تجربه خيلى زيادى پيدا کرده‌اند و ياد گرفته اند چطور از تجربه‌ها (ديتابيسها) استفاده کنند. از طرف ديگر پيشرفت‌ها در علوم هوش مصنوعى موجب قدرتمندتر شدن ماشينها شده است ضمن اينکه حجم زيادى از بازيهاى حريفان خود را پيش از بازى آناليز مى‌کنند و در واقع به طور تطبيقى خود را آموزش مى‌دهند.

در فيلم ۲۰۰۱ اوديسه فضايى کار استنلى کوبريک کارگردان شهير و فقيد آمريکايى سکانسى هست که فضانوردان به بيرون سفينه رفته‌اند و هنگام بازگشت ماشين کنترل‌کننده سفينه در را به روى آنها باز نمى‌کند چون اعتقاد دارد که با او درست رفتار نشده است! اين کابوسى است که دانشمندان گهگاه خوابش را مى‌بينند و در عين حال مخالفين زيادى هم دارد. مخالفين معتقد هستند که روى هوش ماشين خيلى اغراق مى‌شود و هنوز راه بسيار درازى تا آنجا داريم و کسانى هم هستند که معتقدند که چنين چيزى هرگز تحقق پيدا نخواهد کرد. به نظرم بايد کمى بايد محتاط بود و ديگر به راحتى نمى‌شود واقعه فيلم تخيلى اوديسه را غير قابل تحقق يا دور از دسترس دانست. هرچند هنوز راه درازى در فهماندن احساس و عواطف به ماشين وجود دارد اما ماشين منفعت را خوب مى‌فهمد و ممکن است دردسرساز شود. اگر هوش ماشين به نقطه‌اى برسد که درک کند خودش مى‌تواند کد خود را تغيير بدهد چه؟ يا اگر بتواند مکانيسم تصميم‌گيرى خود را عوض کند چه؟ استيفن هاوکينگ يکى از کسانى است که ميگويد هيچ بعيد نيست نوع بشر در آينده نزديک با دخالت هوش ماشين به طور کامل نابود گردد. نمى‌دانم اين حکايت از اوست يا از کسى ديگر که: طنز گريه‌آورى بين منجمين و کيهان شناسان هست و آن هم اين است که يکى از دلايلى که تاکنون اثرى از هيچ موجود هوشمند در کيهان بدست نيامده است اين است که موجودات هوشمند به دست خود يا ماشينهاى خودساخته نابود شده‌اند! از اين وضعيت تلخ تخيلى که بگذريم کافى است حالتى را تصور کنيد که در آينده ماشينهاى طرح دفاع ضد موشکى يا جنگ ستارگان يا چيزى شبيه به اين ناگهان خودبنياد شوند و موشکى به جايى شليک کنند و ماشينهاى رقيب به واکنش درآيند. چنين چيزى خيلى هم محال نيست. مى‌دانيم که امکان اشتباه نياز به داشتن هوش يا ذکاوت خيلى بالاى ماشين ندارد. وقوع چند خطا و «سوتفاهم» ماشينى مى‌تواند بشريت را نابود کند! به اندازه يک قطع و وصل شدن يک مدار يا منبع انرژى و وجود يک باگ خيلى کوچک در يک برنامه.

اگر بشر آنقدر خوشبخت باشد که از گرم شدن دماى زمين، کمبود انرژى، بيماريهاى مسرى پيشرفته، جنگ تمام عيار اتمى، خطر برخورد شهاب‌سنگهاى بزرگ و … جان سالم بدر ببرد آيا خواهد توانست هميشه ماشين را مقهور خود نگه دارد؟ آيا بدست هوش ماشين يا به همدستى آن نابود يا اسير نخواهد شد؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, December 10, 2006


سوتفاهم «وبلاگستان»


کلمه «وبلاگستان» جداً به يک سوتفاهمى تبديل شده که روز به روز هم از جانب دوستان و کسانى که احياناً منفعتى در اين کار مى‌بينند به اين سوتفاهم بيشتر دامن زده مى‌شود. واقعيت امر اين است که «وبلاگستان» يک کلمه من‌درآوردى براى تحليل عملکرد وبلاگها بوده است. (البته نمى‌دانم واقعاً‌ چه کسى اين کلمه را ساخت) وقتى مى‌گوييم «فضاى مجازى» نسبتاً به مفهومى ملموس‌تر و شناسنامه دارتر تکيه مى‌زنيم، اما در مورد وبلاگستان دست کم ابهامات زيادى وجود دارد. مجموعه وبلاگها اساساً به شدت پراکنده، سيال و متغير است. (حتى اگر بشود چنين مجموعه‌اى تعريف کرد. مثلاً وبلاگى که هر ششماه يکبار يک مطلب منتشر مى‌کند و بعد مى‌خوابد آيا اساساً عضو مجموعه وبلاگها هست يا نه؟) وبلاگستان تاويل‌پذير است و صدها هزار وبلاگستان داريم. به عبارت ديگر هر کس وبلاگستان خودش را دارد. وبلاگستانى که وبلاگ‌نويس الف (يا وبلاگ‌خوان الف) مى‌شناسد کاملاً‌ با وبلاگستانى که وبلاگ‌نويس ب (يا وبلاگ‌خوان ب) مى‌شناسد متفاوت است.

مفهوم‌سازى‌هايى مانند «وبلاگستان» و «وبلاگشهر» اما جهد و کوششى بوده براى بهتر فهميدن فضاى وبلاگهاى فارسى و رشد و روند تحول وبلاگها. اين مفهوم را دوستان ساختند و استفاده کردند در تحليلهاى خود. با اجازه بنده هم کوششهايى جسته گريخته کرده‌ام در اين حول و حوش. اين جهد و کوشش ها از روى ناچارى بوده و شايد هم به راه باديه رفتن و گشتن براى جايى جهت آويزان کرده قباى ژنده خويش. اما واقعاً بايد حواسمان باشد که از «وبلاگستان» چيزى درست نکنيم که خود و ديگران را به گمراهى و خطا بيندازيم.

اخيراً ديده مى‌شود که بعضى از دوستان چنان از وبلاگستان مى‌گويند و تحليل مى‌کنند که گويى واقعاً جايى فيزيکى يا شناسنامه‌دار و خوش‌تعريف به نام وبلاگستان داريم. اصل خطا آنجاست که يک چيز را در چند جا مى‌بينيم، سريع تعميم مى‌دهيم و وبلاگستانى‌اش مى‌کنيم. مثلاً تحولات وبلاگستان را پيگيرى مى‌کنيم، انتظارات از وبلاگستان داريم. از وبلاگستان گله‌مند مى‌شويم. (‌مثل خود بنده که مرتکب اين خطا شدم، من نوعى وقتى از وبلاگستان گله‌مند مى‌شوم بايد بگويم که از دوستان وبلاگ‌نويسى که مى‌شناسم گله‌مند هستم.)، با وبلاگستان قهر مى‌کنيم، نشان مى‌دهيم که وبلاگستان رو به حضيض است، يا نه شورى نو در وبلاگستان مى‌بينيم، فراخوان مى‌زنيم که چکار کنيم وضع وبلاگستان بهتر بشود(!) و قس على هذا. اجازه بدهيد از سواستفاده‌هاى بعضى‌ها چيزى نگويم که دکان دو نبشى هم باز کرده‌اند از قبل «وبلاگستان» و نقشه‌هايى هم گهگاه مى‌کشند.

وبلاگستان خيلى متنوع و گسترده و هيولايى متکثر و بشدت متغيرالاحوال و جمع‌ناپذير است. خيلى به سختى بشود آن را با چند لينک به اين ور و آنور شناخت و تفسير کرد و مانيتور نمود. به هر حال در آوردن «وبلاگستان» مقدمات تلاشى بوده براى يافتن مشترکات بين وبلاگها و واقعاً يک «وبلاگستان» شناخته‌شده، تعريف‌پذير يا تا حد خوبى مورد توافق همگان وجود ندارد.

مواظب باشيم که در قضاوت نسبت به وبلاگها در دام سوتفاهم «وبلاگستان» نيفتيم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, December 09, 2006


دانستنى‌هايى کوتاه در مورد کانادا
اين قسمت: اولين مسجد


اگر گفتيد اولين مسجد کانادا در کدام شهر بنا شده است؟ بله؟ اتاوا؟ کبک‌سيتى؟ تورنتو؟
نخير اولين مسجد کانادا به نام مسجد الرشيد در شهر ادمونتون، بنا شده است.

مسلمانان از شبه جزيره عربستان و شاخ آفريقا حدود صد سال پيش به آلبرتا و Prairies آمدند. به تدريج در اوائل دهه سى ميلادى با افزايش جمعيت مسلمين در ادمونتون آنان تصميم به ساخت يک مسجد براى انجام فرايض دينى خود گرفتند. اين مسجد اگر به‌موقع ساخته مى‌شد، اولين مسجد در آمريکاى شمالى مى‌بود. به دليل شرايط بد اقتصادى (رکود معروف دهه سى ميلادى) و نيز فقر مسلمانان تهيه بودجه مورد نياز براى خريد زمين و ساخت مسجد سالها به طول انجاميد. جالب است که مسلمان خصوصاً زنان يک کمپين بزرگ در سراسر Prairies (منظور سه استان آلبرتا، ساسکاچوان و مانيتوبا است) راه انداختند و به جمع آورى کمک و اعانه پرداختند. حتى با پشتکار و پيگيريهاى آنها گروهى از مسيحيان و يهوديان ادمونتون نيز کمکهايى مالى در ساخت اين مسجد کردند. بناى اين مسجد نهايتاً با سپردن کار به يک معمار اوکراينى الاصل به نام مايک درورث در سال ۱۹۳۸ به اتمام رسيد. بعد از مسجد شهر Cedar Rapids ايالت آيواى آمريکا که در سال ۱۹۳۴ ساخته گرديد، الرشيد دومين مسجد آمريکاى شمالى شد. همانطور که در عکس مشاهده مى کنيد، بناى مسجد کاملاً منطبق با سبک معمارى کليساهاى ارتودکس است.



اين بناى کوچک ده در هفده مترى در سال ۱۹۳۸ چند بلاک جابجا شد و نهايتاً به دليل توسعه شهر داخل محدوده بيمارستان رويال آلکساندرا قرار گرفت. در سال ۱۹۸۲ مسجد جديد و مدرنى به همين نام در قسمت ديگرى از شهر ساخته شد و بناى اين مسجد تاريخى به طور کامل به شهر بازسازى شده ادمونتون قديم موسوم به Fort Edmonton Park منتقل گرديد.

اينهم بهترين مطلبى که در اين زمينه پيدا کرده‌ام. (*)

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, December 05, 2006


«آيين چراغ خاموشى نيست»


ده سال از مرگش گذشت. انگار همين ديروز بود. مردم جلوى تالار وحدت از سر و کول جمشيد مشايخى بالا مى‌رفتند که بهش تسليت بگويند. مشايخى حالش بدشد و قلبش گرفت. او را سوار يک وانت کردند که از لابلاى جمعيت بکشانندش بيرون و ببرند بيمارستان. وانت که از در محوطه تالار بيرون مى‌رفت، آمبولانس حامل پيکر هزاردستان سينماى ايران داشت وارد مى‌شد. وداع غم‌انگيزى بود بين داش رضا و صاحب سلطان صاحبقران.

ده سال گذشت و کسى اين بيرق افتاده سينماى ملى را برنداشته. بزرگان ما تمام مى‌شوند؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اين هم مطلبى که پارسال نوشته بودم. (*)

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, December 04, 2006


کامنت‌دونى تيپيکال


- وبلاگ خوبى دارى، به من هم سر بزن.
- حضور سبزت مغنتم است عزيزم.
- ديدگاه انتقاديت را مى‌ستايم.
- سلام و عرض ارادت. خواننده نوشته‌هاى خوب شما هستم. به من هم سربزنيد.
- غيبتت طولانى شد نازنين.
- در انتظارت مى‌مانم دوست من.
- جسارتاً به اين مطلب در وبلاگ خود لينک دادم.
- توجه توجه سد سيوند براى هزارمين بار آبگيرى شد.
- ازت توقع نداشتم.
- آخ جون من اول شدم.
- خيلى بامزه بود. هى هى هى هى. بوس بوس.
- روز و روزگارت خوش.
- لذت بردم از اين نوشته، دست مريزاد.
- کامنت من چى شد؟ چرا منتشر نميشه؟
- بى‌زحمت ميل باکس خود را چک کنيد. اطلاعاتى در مورد مهاجرت به موزامبيک مى‌خواستم.
- بالاخره مى‌گى کامنت من چى شد يا نه؟
- فلانى ديگه کلفت شدى مارو تحويل نمى‌گيرى؟
- استاد زيبا نوشتيد.
- بابا مرام، بابا فردين…
- استاد شما را به خدا بنويسيد. تنهايمان نگذاريد.
- آخه انيشتين. اين هم چيز بود تو نوشتى؟
- ببينم اين خبر رو از کجا آوردى؟
- حاليا مواظب خودت باش که وبلاگستان را به هم ريخته‌اى.
- جسارتاً چيزى در جواب نوشته‌ام.
- تو بيا اينو بخور.
- کاش يکى پيدا بشه … کاش … کاش …
- عزيزم مرسى که بهم سرزدى، بوس بوس بوس!
- تو مگه کار و زندگى ندارى، هر روز هرروز مطلب پست مى‌کنى؟

نکته:‌ اين کامنت آخر خيلى وارد و به‌جاست!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, December 03, 2006


قصه زمستان

وقتى زمستان است، زمستان است ديگر. فصل سرماست و مشخصات خودش را دارد. در زمستان به اميد شکوفه آلبالو نشستن هم کارى است. با پشتکار برفها را کنار زدن و زمين يخ بسته را شخم زدن هم قابل تقدير است. اينکارها اما به جايى نمى‌رسند، فقط اميد را زنده نگه مى‌دارند. کسى که مى‌داند تنها مى‌خواهد اميد را زنده نگه دارد ديگر سرخورده نمى‌شود که چرا از زير برف تمشک درنيامد يا گلهاى رز سرخ باغ کجا هستند؟

زمستان است دوستان، زمستان است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, December 02, 2006


آخرين تحولات جوى در ادمونتون


در ماه مبارک نوامبر در شهر ادمونتون معروف به «شهر قهرمانان» (بى شوخى!) به اندازه کل زمستان سال گذشته برف باريده [تکبير] لازم به ذکر است که سال گذشته زمستان سختى نبود. به هر رو دو روز منفى چهل درجه را تا اينجاى کار داشته‌ايم و رکورد تاريخى سردترين دماى تعدادى از روزهاى ماه نوامبر را با چند عدد «يا اباالفضل» جابه‌جا کرديم! از ف.م.سخن عزيز هم سپاسگزار هستم. فعلاً يخ نبسته‌ايم! لازم به يادآورى است که هنوز زمستان رسماً‌ نيامده است و نوامبر هم در تقويم و هم در سابقه آب و هوايى هميشه جزو پاييز بوده نه زمستان!

ديروز با دوستى که محضر منفى هفتاد درجه سانتيگراد قطب را درک کرده بود محشور بوديم. جسارتاً و گلاب به روى مبارک دوستان، مى‌فرمودند که در آن دما، تف نرسيده به زمين يخ مى‌زند. قدرت خداست! ضمناً جهت اطلاع اين دوست ما کانادايى است و چاخان هم در کارش نيست.

به هر حال مى‌ترسم آخرش چنين شود:

بهار دلکش رسيد و دل به جا نباشد / از آنکه دلبر، يخ ما را نشکسته باشد
در اين بهار اى صنم بيا و آشتى کن/ که جنگ و کين با من يخين روا نباشد!

(با کسب اجازه از عارف قزوينى عزيز، استاد لطفى، استاد شجريان و داريوش ملکوت!)

پى‌نوشت: يکى محض رضاى خدا هم که شده دستى بياورد، اين فانفار بلاگ‌رولينگ را درست کند. چه شده؟ موتورش سوخته؟ کابل برقش قطع شده؟ مدار فرمانش مشکل پيدا کرده؟ يا چى؟ عذاب وجدان گرفتيم آخر از بس آن بالاها بى‌حرکت مانده‌ايم! براى همين است که هر روز چيزى مى نويسيم تا عذاب وجدان کمتر باشد. (بهانه خوبى است براى در رفتن از برنامه‌هاى Rehab) راستى گفتم Rehab گوشزد کجاست؟ خانواده بسته‌اندش به تخت يا حکومت پادگانى درست کرده در مطبش از لج وبلاگ‌ننويسى؟! مدتى است ديگر از سوالهاى المپياد زناشويى-پزشکى او خبرى نيست! (نکته: فقط يک همدانى مى‌تواند بعضى وقتها حريف يک اصفهانى بشود! البته به شرط اينکه با طناب مشهدى‌هاى رند قبلاً ته چاه نرفته باشد! راستى گفتم مشهدى، اين محمود فرجامى عزيز هم وجودش غنيمتى است در برنامه‌سازى راديويى. هر چند من نمى‌فهمم چطور ممکن است يک نفر هم در گويانيوز باشد هم در راديو زمانه هم در بازتاب، اما وارد مقولات نشويم و يک خسته نباشيد به اين دوست عزيز بگوييم. حالا اين شما و اين هم ميرزا محمود که ويژه برنامه زيبايى درست کرده است.)

پى‌نوشت دو: چند روزى بود به گوشزد سرنزده بودم. با عرض پوزش، سوالات المپيادى و موضوعات جنجال برانگيز اين دوست عزيز همچنان ادامه دارد. حيف که بلاگ رولينگ خراب است وگرنه که دکتر بيشتر از اينها شهر را شلوغ کرده بود!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________