<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Thursday, February 22, 2007


پروفسور

گفتگويمان به آرامى ادامه دارد و رو به اتمام است، اسد مى‌گويد چرا چيزى نمى‌نويسى. بهش مى‌گويم با اين اوضاع هيچ حس و حال نوشتن ندارم. دنياى مجازى گاه خيلى مضحک و شارلاتان است. امروز شاهدى ديگر هم از غيب رسيد. همکارى کانادايى امروز داشت به نيکى از استاد پروفسور رضا ياد مى‌کرد و به خاطر اينکه بدانم ايشان الان کجا هستند رفتم سراغ ويکى‌پديا. چشمتان روز بد نبيند. شما هم ملاحظه بفرماييد:‌

صفحه پروفسور فضل‌الله رضا در ويکى‌پديا (*)

حال مقايسه بفرماييد با:

صفحه حسين درخشان در ويکى‌پديا (*)

آدم خيلى متاثر مى‌شود از اين اوضاع. اما جداً اين حسين درخشان جايى را پاکيزه گذاشته؟ لامروت به دايرة‌المعارف هم رحم نمى‌کند و نوشته‌هاى مشعشع چند روز پيش خودش را هم آنجا مى‌گذارد و آپديت مى‌کند!

بهتر است چيزى نگويم که اوضاع خرابتر از اين حرفهاست.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, February 02, 2007


به احترام مهمان عزيز، نوشته‌هاى افزوده اخير در پايين گفتگو منتشر شده است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, February 01, 2007


گفتگوى وبلاگى با اسد عليمحمدى (بخش اول)






پارسا: اسد جان خيلى سپاسگزار هستم که دعوت من را قبول کردى. هميشه خودت با وبلاگ‌نويسان (يا به قول خودت بلاگرها) مصاحبه مى‌کردى، اينبار گمان کنم نوبت خودت باشد. براى شروع لطفاً از خودت بيشتر بگو. چطور شد سر از دانمارک درآوردى؟

ممنونم و از طرفی خوشحالم که تو برای گفتگو آستین‌ها را بالا زده‌ای، زمانی هم که مصاحبه‌ها را شروع کردم نیتم این بود که دیگران کار را ادامه دهند حالا دیگر وبلاگ و بلاگر لولو خورخوره نیست و اما نمی‌دانم چرا برخی از بلاگرها از جمله خود تو اصرار دارند بجای بلاگر بنویسند وبلاگ‌نویس. عین این میماند که به تن ژورنالیست قباى فارسى بپوشانيم و بگوييم ژورنال‌نویس، من فکر می‌کنم باید با واژه‌های جهانی کنار آمد و تعصب‌های بیجای زبانی و ایرانیت را کنار گذاشت و در جمع بود. بدبختانه جایی‌که باید تعصب نشان دهیم بی‌بخارترین ایرانی روی زمین می‌شویم و آنجا که باید با جهان زبان مشترک پیدا کنیم ناسیونالیست دو آتشه! دانمارکی‌ها هم مثل ما ایرانی‌ها تا همین چندسال پیش نمی‌دانستند وبلاگ چیه و بلاگر کیه حالا این دو واژه جدید وارد زبان شده و در واژه‌نامه دانمارکی ثبت شده است. بگذریم. در مورد خودم اگر دیده باشی در پستی به بهانه تولدم عکس‌هایم را از چندماهگی تا امروز گذاشته بودم. اینکه چطور شد سر از دانمارک درآوردم برمی‌گردد به زمانی که جمهوری اسلامی تعرضش را به سازمانهای سیاسی شروع کرد و دست به اعدام و قلع وقمع و کشتارهای اسلامی زد. همان موقع ایران را ترک گفتم. مدت چندماهی ترکیه بودم و بعد آمدم دانمارک. این‌که چرا آمدم دانمارک بین خودمان بماند. آن‌روزها رفتن به هرکشوری در اروپا خیلی آسان بود. البته من قبل از انقلاب غرب را دیده بودم فکر می‌کنم سال ۱۳۵۴ بود. آمدم آلمان و از آنجا با ماشین اروپا را دور زدم و از چند کشور سوسیالیستی هم دیدن کردم. عکس‌هایش را دارم شاید یکروزی در وبلاگم نشان دادم. آنموقع ۲۵ سالم بود.

اين روزها ناراحت هستى از قصه فيل- تر شدن وبلاگت . به نظر تو بلاگرها چه کار بايد بکنند با اين ديو فيل-ترينگ؟

بله شدیدا از دستشان عصبانی هستم و همانطوری که در وبلاگم اشاره کردم کاری از دستم ساخته نیست. البته اینجا چند دوست ژورنالیست دارم که با آنها تماس گرفتم و قرار است مطالبی در مورد همین قوانین ضدآزادی آقایان ارشاد در روزنامه‌هایشان بنویسند. این کار من می‌تواند پاسخی هم به پرسش دیگرت که بلاگرها باید با این دیو فیل-ترینگ چکار کنند باشد. مثلا خود تو و دوستانی که در کانادا هستند اگر همت کنید می‌توانید این موضوع را به رسانه‌های کانادایی بکشانید این کار باعث رسوا کردن هر چه بیشتر رژیم در سطح جهان می‌شود. راستش من دیگر نه اعتقادی به این نامه‌های سرگشاده به مقامات جمهوری اسلامی دارم و نه نامه‌نگاری با آنها، همه هم خوب می‌دانیم که این‌ نوع عریضه‌نویسی‌ها آب در هاون کوبیدن است. کار دیگری هم که می‌شود کرد انعکاس خبر آن در وبلاگ‌هامان، متاسفانه بشدت تنبل شده‌ایم. مثلا رادیوزمانه که خودش را هم خیلی وبلاگی می‌داند می‌توانست خبر فيل-تر شدن وبلاگم را منعکس کند انگار بستن یک وبلاگ برایشان واقعه بی‌ارزشی است. سخن عزیز در همین رابطه مطلب بسیار زیبایی نوشته با عنوان «بيلی‌ومن به جمع زندانيان مجازی پيوست!» که می‌تواند شرح‌حال همه‌ی وبلاگ‌هایی باشد که فيل-تر شده‌اند و یا می‌شوند. نگاهی عاطفی، ظریف با خشمی پنهان به این موضوع دارد. با اجازه‌ات همین‌جا یکبار دیگر از او تشکر می‌کنم.

به نظر تو خوش‌تيپها را مى‌گيرند؟

اگر منظورت منم که اشتباه می‌کنی اما اگر منظورت بیلی است بله ایشان بسیار خوش‌تیپ تشریف دارند و شاید بهمین‌خاطر برادران و خواهران به ما گیر دادند.

به نظرم به خودت هم -بزنم به تخته - گير دادند. راستى بحث بيلى شد، همه ما ميدانيم که بيلى را مثل فرزند خودت دوست دارى، اما هميشه اين سوال را داشتم که تو خودت فرزندى دارى؟

بله، سه تا دختر خوشگل، ناز و بسیار مهربان دارم که حالا هرکدام خانمی شده‌اند برای خودشان و زندگی مستقلی دارند. هیچ‌کدام هم ازدواج نکرده‌اند (حالا می‌بینی از فردا کلی بلاگر جوان برای ما کامنت می‌گذارند). بیلی هم فرزند چهارم و تنها پسر خانواده تشریف دارند و دخترها، آقا را مثل داداش خودشان می‌پرستند این را جدی می‌گویم. بیشتر دلشان برای بیلی تنگ می‌شود تا من و همین باعث شده که همدیگر را زود زود ببینیم. این را هم اضافه کنم از همسرم مدتهاست که جدا شده‌ام و با بیلی زندگی مجردی آرامی داریم که حاضر نیستیم کسی را به این جمع دونفره اضافه کنیم. راضی شدى؟





اسد و بيلى در عکسى که يکى از دوستان بلاگر در سفرى به دانمارک تابستان گذشته از آن دو گرفته است



بله! عجب! اجازه بده موقتاً برگردم به بحث فيل-تر، راستش گمان نمى‌کنى که تفرقه و تشتت بين بلاگرها به حدى است که ديگر نمى شود کارى دسته‌جمعى حتى براى دفاع از حقوق صنفى خود کرد؟

ببین پارساجان این بحث درازدامنى است که ريشه‌هاى تاريخی و تربیتی دارد. ما ایرانی‌ها کلاً از درون آشفته‌ایم، از درون دچار تفرقه‌ و تشتت‌ایم ، درون ما پر از تضاد است و طبیعی است همه این‌ها که بازتاب بیرونی پیدا می‌کند این می‌شود که می‌بینیم. تازه این تشتت و تفرقه و گریز از کارجمعی منحصر به بلاگرها نیست. شما نگاه کنید، اهل موسیقی ما نت را از غربى‌ها مى‌آموزند. بعد برای چند علامتی که مربوط به موسیقی ایرانی است، هر کسی بستگی به سلیقه‌اش علامت‌ و نشانه خود را می‌نویسد و هنوز که هنوز است به یک توافق حرفه‌ای نرسیده‌اند تا هنرجوی موسیقی دچار سردرگمی نشود. حتا در مورد تعریف موسیقی ایرانی صد سال است مشکل دارند. یکی می‌گوید موسیقی جدی، یکی می‌گوید موسیقی سنتی و نمی‌دانم موسیقی اصیل، دستگاهی، موسیقی ردیف، موسیقی ملی ووو اما وقتی نوبت به ملت‌های دیگر می‌رسد هیچ مشکلی ندارند و براحتی می‌گویند مثلا موسیقی ترکی، عربی، هندی، غربی و از این قبیل. خب! ما بلاگرها که تافته جدا بافته نیستیم، هستیم؟

نه نيستيم. شايد اين چيزها اينجا به دليل رقابتى‌تر بودن فضا تشديد هم شده باشد. بگذريم. مى‌خواهم نظرت را راجع به وب‌سايتهاى فارسى‌زبان بپرسم، کار کدامشان را بيشتر از همه مى‌پسندى؟

رقابت که چیز بد و منفی‌ نیست. اگر بین هر صنف و راسته‌اى رقابت نباشد که می‌شود خیابان باريک یک‌طرفه! رقابت یعنی بالا بردن کیفیت کار و تولید، رقابت یعنی با زمان حرکت کردن، تو خرید روزانه‌ات را از فروشگاهی می‌کنی که فروشنده به تو لبخند بزند و اجناسش مرغوب باشد با قیمت مناسب و منصفانه. منتهاش این مقوله هم وقتی ایرانی شد معنی آن می‌شود: «فقط من» بعبارتی بجای تلاش برای بهتر کردن کیفیت کار، انرژى‌مان را صرف بی‌آبرو کردن، ضربه زدن و جارو نمودن رقیب می‌کنیم.در مورد وب‌سایت‌ها عرض کنم که سلیقه‌‌ی افراد متفاوت است. بنابراین اول اجازه بده تا من ویژگی‌ها و مشخصه‌های یک سایت خوب را از نگاه خودم نام ببرم تا بعد. به نظر من یک سایت خوب باید قالب و طرح ساده و در عین‌حال زیبایی داشته باشد و فاقد زوائد شنگول و منگول و رنگ‌های آزار دهنده باشد بویژه زمینه آن. فهرست عنوان‌ها یا در بالا و یا در سمت راست و چپ صفحه باشد تا خواننده براحتی بتواند روی عنوان کلیک کند و خبر یا مطلب دلخواه را بخواند. آرشیو یکی از مهمترین مشخصه یک سایت جدی است و باید طوری باشد که خواننده هرگاه اراده کرد و خواست مطالب گذشته را مرور کند، بدون افتادن در پیج و خم و دست‌انداز به آسانی بدان دست یابد. متاسفانه بسیاری از سایت‌ها، حتا آندسته که امکانات مالی خوبی هم دارند به این مسئله جدی نگاه نمی‌کنند. رعایت دستورزبان فارسی، نیم‌فاصله، نداشتن غلط‌های املایی و انشایی هم پر اهمیت است که ماشا‌لله گردانندگان بسیاری از سایت‌ها بی‌توجه به این مهم هستند. آزاردهند‌ه‌ترین چیزی هم که متاسفانه ۹۹ درصد سایت‌های ایرانی هنوز نتوانسته‌اند حلش کنند استفاده از «ي» عربی و اعداد فارسی است که بی‌تفاوت از آن می‌گذرند. فراموش نکنیم که محتوا و کیفیت مطالب هم نقش مهمی دارند. آنچه گفتم صد البته سلیقه من است و منظورم این نیست که حتما باید این‌طور باشد که من می‌گویم. حالا اجازه بده از معرفی سایت‌های خوب فارسی زبان بگذریم اما دلم می‌خواهد این را بگویم که در این سی‌سال اخیر حس زیبا شناختی ایرانیان اُفت کرده است. دلیلش را هم حتما می‌دانی.

به عنوان مدير بلاگ‌نيوز چقدر کار اين رسانه را موفق مى‌بينى؟ به نظر خودت نقاط ضعفى در کار تو و همکاران اين مجموعه هست؟

در مورد بلاگ‌نیوز حرف‌های زیادی دارم اما بخاطر محدودیت این مصاحبه و حوصله خوانندگان کوتاهش می‌کنم. نخست بگویم با این‌که از عمر بلاگ‌نیوز یک‌سال و اندی می‌گذرد، همچنان در مرحله آزمایشی است و هنوز رسما افتتاح نشده است. اگرچه این مدت طولانی به‌نظر می‌‌آید اما کلاسی بوده و هست تا هم بيشتر ياد بگيریم و هم پی به ضعف‌ها و نارسایی‌های کار ببریم. مطلب دیگری که اینجا می‌خواهم به آن اشاره کنم این است که بلاگ‌نیوز از روی دست هیچ لینک‌کده‌ای الگو برداری نکرده و ويژ‌گی‌های منحصر بفرد و شخصیت مستقلی دارد. مثلا بلاگ‌نیوز چندزبانه است (۸ زبان و احتمالا عربی و هلندی هم به آن اضافه خواهد شد) این ویژ‌گی را شما در هیچ‌کدام از لینک‌کده‌های ایرانی و حتا خارجی نمی‌بینید. دیگر آنکه بلاگ‌نیوز یک لینک‌کده‌ی محفلی نیست بلکه از همان اول درهایش را به روی همه باز گذاشته است و سیاست و خط‌ و ربط مشخصی هم دارد که در اساسنامه آمده، چیزی را هم از کسی پنهان نکرده‌ایم. بلاگ‌نیوز توسط شورایی از بلاگرهای واقعا خوشنامی به جز من اداره می‌شود : مثل خانم زیتا جوادی ( نگاهی از دور )، محمد افراسیابی ( عمو اروند )، حمید کجوری ( میداف )، سیامک فرید ( آسمان همه‌جا آبی نیست سعید حاتمی که بار همه کارهای فنی، تبلیغاتی و مالی روی دوش اوست. و برخلاف همه شایعاتی که می‌گویند ما از جمهوری اسلامی یا آمریکا پول می‌گیرم تمام هزینه‌های بلاگ‌نیوز را تا همین حالا خودمان تامین کرده‌ایم. پارساجان باید توجه کنی فرهنگ کاردسته‌جمعی در بین ایرانیان بسیار بدوی است و تا درست شود چند نسلی طول می‌کشد. آنهم بشرطی که کودکان آینده در یک جامعه دموکراتیک رشد و پرورش پیداکنند. من در یادداشتی ‌با عنوان «بلاگ‌نیوز» که نمی‌دانم خوانده باشی به این موضوع مفصل پرداخته‌ام. با اینحال هنوز کاملا از کار راضی نیستم و می‌دانم ضعف‌ها و اشتباهات زیادی داشته و خواهیم داشت. تنها مرده‌ها هستند که اشتباه نمی‌کنند.

واقعاً از تو و دوستان عزيز در بلاگ‌نيوز بايد ممنون بود، جداً کار داوطلبانه سختى است. اما اخيراً به نظر مى‌رسد که کار بلاگ‌نيوز بيشتر به پوشش اخبار سياسى مهم تبديل شده و مثل قبل نوشته‌هاى وبلاگ‌ها را پوشش نمى‌دهد. نظرت در اين مورد چيست؟

بسیار ممنونم. اصولا هدف ما در همان آغاز کار، این بود و هست که به یک خبرگزاری وبلاگی تبدیل شویم و بلاگرها بعنوان ژورنالیست‌های بلاگ‌نیوز ما را تغذیه کنند و حرکت ما به این سمت و سو خواهد بود در عین‌حال لینک‌کده را هم حفظ خواهیم کرد. برخلاف برداشت تو نزدیک به هفتاد درصد لینک‌ها در بلاگ‌نیوز به وبلاگ‌ها اختصاص دارد و باقی خبرهای مهم ایران و جهان است، البته این درصد گاهی کم و زیاد می‌شود و ممکن است وزنه خبرهای سیاسی سنگین‌تر ‌شود که آن‌هم علت دارد. تو خودت بهتر از من می‌دانی که حکومت جمهوری اسلامی با جدیت تمام دارد تمام راه‌های انتقال خبر را می‌بندد. سرنوشت روزنامه‌ها را که می‌دانیم، خیلی از وبلاگ‌ها وسایت‌ها هم فيل-تر شده‌اند از جمله بلاگ‌نيوز. این را در پرانتز بگویم ما برای این‌که ارتباط‌مان با ایران قطع نشود آدرس‌های دیگری هم داریم که باید خرید و همه‌اش هزینه‌بردار است. خب با این تفاصیل آیا به ما حق نمی‌دهید در حالی‌که رسانه‌های دولتی و سایت‌های طرفدار نظام مرتب در مورد کله پاچه می‌نویسند، بچه‌های ما به خبرهای مهمی که اینان دلشان نمی‌خواهد کسی بشنود، لینک بدهند؟ ما واقعا داریم با اژدهای هفت‌سر سانسور یک حکومت قرون وسطایی و ایدئولوژیک، آنهم از نوع مذ‌هبی‌اش مبارزه می‌کنیم. ببخشید خیلی حرف زدم.

خبر آمده که مجيد زهرى قرار است خبرچين را دوباره راه بيندازد. به نظر تو با بودن بلاگ‌نيوز آيا به وجود خبرچين نياز است يا نه؟ اگر خبرچين راه بيافتد آيا مى‌روى با آن دوستان همکارى کنى؟

آدم وقتی گیر همدانی بیافتد همین است دیگر! در یک جمله چهارتا سئوال از آدم می‌کنی! من از همان اول افتخار همکاری با بچه‌های خبرچین را داشتم و واقعا از این‌که دوستان بعد از مدت کوتاهی کرکره‌اش را پایین کشیدند بشدت متاسف شدم، حالا هم که صحبت از راه‌انداختن آن شده است خوشحالم. نه تنها خبرچين، فردا اگر هزارتا لینک‌کده هم درست شود، باز هم خوشحال می‌شوم. تنوع چیز خوبی است و کلی امکان انتخاب به آدم می‌دهد. تصورش را بکن اگر فقط بلاگ‌نیوز باشد چه دنیای خاکستری و خسته‌کننده‌ای خواهیم داشت. و اما در مورد همکاری، اگر منظورت این است که به نوعی خبرچین و بلاگ‌نیوز با هم همکاری کنند که من تصمیم‌گیرنده نیستم و باید با بچه‌ها مشورت کنیم و به یک توافق جمعی برسیم اما اگر منظورت فردی است که در حال حاضر بزرگترین آرزویم این است که یک‌هفته در اتاقی زندانی‌ام کنند تا سیر دلم فقط بخوابم. نه! وقتش را اصلا ندارم. تا یادم نرفته اشاره‌ای هم کنم به مطلبی که مجید با عنوان «خبرچین؟» نوشته بود. او ضمن مطرح کردن فکر گشایش خبرچین می‌نویسد: «از روی دست خبرچين سه لينکده‌ی ديگر الگو گرفتند، امّا نتوانستند مشق‌شان را درست بنويسند! ايده‌ی کار فرهنگی، برای انجام کار فرهنگی کافی نیست.» این حرف به نظرم بسیار کودکانه آمد. یادت می‌آید بچه‌ که بودیم، مى‌گفتیم: « هیچ‌کس زور بابای من رو نداره، حتا رستم و شاه»؟ ببین پارساجان، اینجا دیگر قرار نیست کسی مشق بنویسد. ما مشق‌های‌مان را سال‌های پیش در دبستان نوشته‌ایم و معلم‌ها هم مرتب خط زده‌اند. دیگر نه حوصله‌اش را داریم نه وقتش را که برای کسی آن‌هم در این سن و سال مشق بنویسیم و او هم خط بزند. دیگر عصر و دوره نگاه کردن با چنین عینکی به جهان پیرامون گذشته‌ است.

اگر اجازه بدهى باز موضوع ديگرى پيش بکشم! حرف از همکارى زدى. يادم هست که برای همکاری با رادیو زمانه دعوت شده بودی به هلند و احتمالا مذاکراتی هم با آنها داشتى. مى‌توانى بگويى نتيجه مذاکرات چه شد؟

مقدمتاً بگذار اول روضه‌ای برایت بخوانم، دستمالت را برای پاک کردن اشک آماده کن! من ۵ صبح بیدار می‌شوم، چون باید ۷ صبح سرکار باشم تا حدود ۳ بعدازظهر باضافه روزهای شنبه و یکشنبه، کار خانه هم دارم: درست کردن شام، خرید، ظرف شستن، لباس‌شویی، نظافت و از همه مهمتر باید به بیلی هم برسم که خودش کلی وقت می‌برد. وقتی هم که برایم میماند هم باید حواسم به بلاگ‌نیوز باشد، هم بخوانم، هم اخبار ایران را پی‌گیری کنم، وبلاگ هم که داشته باشی نمی‌توانی چرخی در وبلاگستان نزنی! تازه تا چندی پیش مسئولیت انجمن موسیقی ایرانی در دانمارک را هم بعهده داشتم و ۶ سال آنجا را اداره می‌کردم خب حالا اگر بخواهم یک کار دیگر مثلا همکاری با رادیو زمانه را هم به آن اضافه کنم، آیا فکر می‌کنی می‌توانم دو روز دوام بیاورم؟ من آدمی نیستم که فرمالیته یا کیلویی کار کنم چون خودم را می‌شناسم. اگر مسئولیتی قبول کنم صدو ده درصد نیرو می‌گذارم. بنابراین باید این انرژی اول آزاد شود تا بتوان کار دیگری کرد. خب، راستی سوالت چی بود؟ آهان! همکاری با رادیو زمانه! سفر خوبی بود بویژه دیدار برخی از بلاگرها آن‌هم برای اولین‌بار برایم جالب بود و کمی هم چشم و گوشم باز شد. بقول آقای هالو: «سفر آدم را پخته می‌کند». در عین‌حال جلسه‌ای هم با آقای جامی داشتم که ایشان تا حدودی اهداف رادیو را تشریح کرد و پیشنهاد کرد تا من در برخی زمینه‌ها با آن‌ها همکاری کنم و بعد در مورد بلاگ‌نیوز و نوع همکاری هم حرف زدیم که به ایشان گفتم باید با بچه‌ها مشورت کنم. آنچه بین ما رد و بدل شد تماما شفاهی بود و هیج‌کدام زیر چیزی را امضاء نکردیم. قرار هم شد ما لوگوی رادیو زمانه را در تمام صفحه‌‌های بلاگ‌نیوز بگذاریم که گذاشته‌ایم و تاکنون هم پولی بابت این تبلیغ دریافت نکرده‌ایم. البته ما هم هنوز برایشان صورتحسابی نفرستاده‌ایم تا امروز هم که در خدمت جنابعالی هستیم هیچ‌گونه همکاری با رادیو زمانه نداشته‌ام و خب دلایلی دارم که فکر نمی‌کنم مطرح کردنش در اینجا و در حال حاضر درست باشد. در مورد بلاگ‌نیوز وضعیت فرق می‌کند من تابع رای اکثریتم.

بابا شما سرت خيلى شلوغه! نه جداً با تو نمى‌شود رقابت کرد در اين زمينه! اما اجازه بدهى از حال و هواى وبلاگستان موقتاً بياييم بيرون و گشتى در خيابانهاى کپنهاگ بزنيم. اسد جان، سوالى که خواهم پرسيد شايد کليشه‌اى باشد اما مى‌دانى که سوال روز و هميشگى همه ما مهاجران است، آيا الان واقعاً تعلق خاطر دارى به کپنهاگ؟ آيا دوست دارى براى هميشه آنجا بمانى؟

«گفت معشـــوقی بعاشـــــــق ای فتی/ تو به غربت ديده‌اى بس شـــــــهرها»
«گو کدامین شهر از آن‌ها خوشتر است/ گفت آن شهری که در وی دلبر است»

من بارها گفته‌ام: «دانمارک میهن دوم من است». وقتی آدم نیمی از عمرش را حتا در یکی از روستاهای سومالی بگذراند به آنجا حس تعلق و دلبستگی پیدا می‌کند مگر این‌که موجودی باشد از سیاره دیگر! تحقیات نشان داده است بیشتر مهاجران و پناهندگانی که در پروسه‌ی جذب شدن (انتگراسیون) با جامعه جدید مشکل دارند و یا مقاومت می‌کنند دچار ناهنجار‌ی‌های روحی و روانی می‌شوند و تا آخر عمر لِنگ در هوا باقی می‌مانند. یادگیری زبان، شناخت فرهنگ، احترام به قوانین و نرم‌های جامعه میزبان و از همه مهم‌تر «کار» یعنی شرکت در تولید و سازندگی دوشادوش دیگران کلیدی است که مهاجر و پناهنده می‌تواند بوسیله آن درهای شادمانی، آرامش، حس رضایت و بودن را به‌روی خود باز کند. و اما این‌‌که می‌پرسی: «آيا دوست دارى براى هميشه آنجا بمانى؟» پرسش بی پاسخی‌است. من هرگز به این فکر نمی‌کردم، حتا در رویاهایم که روزی پیش می‌آید که برای همیشه با لرستان عزیزم، خانواده‌ام، دوستانم، خاطراتم، عشق‌هایم و... به این سادگی وداع کنم.

اما به نظر خودت چقدر از وقت و انرژى خودت را بايد بگذارى سر «ميهن اول»؟

پارساجان تا حالا وقت و انرژی‌ام را اندازه نگرفته‌ام تا دقیقا بگویم چقدر برای ایران وقت و انرژی می‌گذارم. از شوخی که بگذریم شدیدا نگران آینده ایران هستم و خیلی جدی و روزانه اخبار، تحولات، فعل و انفعالات میهن اول را پی‌گیرم. اپوزیسیون داخل و خارج را هم زیر نظر دارم و فعالیت و بحث‌ها و حرف‌هایشان را دنبال می‌کنم. من این را قبول ندارم که عده‌ای معتقدند آلترناتیویی در مقابل این رژیم وجود ندارد و یا هنوز شکل نگرفته ‌است. این یکی از تبلیغات آگانه رژیم و اصلاح‌طلبان حکومتی است که متاسفانه خیلی از صالحین را هم به دام انداخته و منفعل‌شان کرده ‌است. همان نیروی عظیم و شادابی که خاتمی را از گوشه کتابخانه بیرون کشید و به کاخ ریاست جمهوری برد در واقع حضور میلیونی خود را بعنوان اپوریسیون در جامعه اعلام کرده است. این جنبش بی‌سابقه حتا خاتمی و یارانش را به‌هراس انداخت و می‌دانستند اگر جلوی این طوفان را نگیرند آن‌ها را هم به همراه جناح طالبان با خود خواهد برد. این نیرو امروز در حال بازنگری و پخته شدن است و دارد مثل شراب می‌رسد. وظیفه اپوزیسیون خارج از کشور می‌تواند این باشد که بجای دعواهای ملال‌آور هرچه زودتر به این نیروی جوان نزدیک شود. من به آینده خوشبینم و تا امروز نگذاشته‌ام یاس بر من غلبه کند.

ميانه‌ات با هنر هفتم چطور است؟ آخرين بارى که فيلم سينمايى ديدى کى بود و کدام فيلم؟

باور می‌کنی مدت ۳۰ سال است تنها دو یا سه بار آن‌هم به اجبار دوستان به سینما رفته‌ام! اصولا هیچ‌گاه میانه چندانی با هنر هفتم نداشته‌ام. راستش را بخواهی نمی‌توانم دوساعت توی یک سالن تاریک بنشینم و تماشاگر باشم. اگر روزی از من بپرسی نام چند هنرپیشه را ببرم فکر نمی‌کنم بتوانم. بنابراین اطلاعات چندانی در مورد سینما ندارم و معمولا چیزی در این مورد هم نمی‌خوانم. همین رابطه را هم با تلویزیون دارم و تنها برنامه‌هایی که نگاه می‌کنم علاوه بر اخبار مسابقات مهم فوتبال است که آن‌هم بخاطر علاقه‌ام به این ورزش است.

_______________________

توضيح: لوگوى «زندانى مجازى» در ابتداى مصاحبه، کار ف.م.سخن است.

بخش دوم گفتگو بزودى منتشر خواهد شد


Labels:

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


خودباورى به سبک احمدى‌نژاد!

لطفاً اين فيلم را اگر نديده‌ايد حتماً ببينيد. (از طريق بلاگ‌نيوز)

احمدى نژاد مى‌گويد يک دانش آموز شانزده ساله سوم دبيرستانى در منزل انرژى هسته‌اى توليد کرده است. بله اشتباه نخوانديد، نه تنها روشش را بدست آورده (که نمى دانيم چيست!) بلکه عملاً با خريد وسايل و تجهيزاتى از بازار، (احتمالاً مثل هويه، چرخ دنده، فنر، چشمک‌زن دولامپى، آرميچر و قوه ۱.۵ ولتى!) انرژى هسته‌اى توليد کرده است. بله در منزل انرژى هسته اى توليد کرده است!! آخ که مى‌خواهم کله‌ام را بکوبم به ديوار.

ديروز هم که فرمودند داروى ايدز نيز به همت دانشمندان ايرانى بدست آمده. آقاى جنتى هم درخطبه هاى نماز جمعه هفته گذشته فرموده بودند اين دارو يک داروى گياهى است. (‌ترکيبى از گل کوفته، شيرين بيان، خاکشير با عرق نعناع احتمالاً) اگر روى مغز سرتان شمبليله سبز شد به کتب مرحوم شيخ‌الرييس مراجعه کنيد! بيچاره نابغه شرق که ديگر او هم اينجاى کار را نخوانده بود و احتمالاً دندانهايش الان ريخته از جمجمه‌اش با اين حرف.

حالا همه اين دروغ‌هاى شاخدار به کنار، احمدى‌نژاد مى‌گويد متوسط سن دانشمندان هسته‌اى ما زير ۲۵ سال است! (يکيشان همين دانش آموز دبيرستانى!) اهل فن و کسانى که استاندارد صنايع و مسائل ايمنى را در کنار تجربه ساخت و راه‌اندازى پروژه‌هاى بزرگ و پلنتهاى صنعتى را مى‌شناسند، مى‌فهمند که اين حرف يعنى که هيچ بعيد نيست يک فاجعه بزرگ هسته‌اى در راه باشد زيرا که آقايان دست به نوآورى و استفاده از ميانبرها و راههاى جديد زده‌اند. خدا به اين مردم رحم کند!

جداً من يکى که به اين معجزه هزاره سوم ايمان آوردم!!

Labels:

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


روزنوشته‌هاى کوروش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 دشمن‌شناس


چند وقتى است سروصدا و گارامپ و گرومپ از بيرون اين خانه تنگ من مى‌آد. صدا از زيرزمينه. انگار پشت اين کوه يک خبرهاييه. هيچ وقت اينطور سروصدا نبود. هر روز نزديک ظهر معمولاً چند تا پيرزن پيرمرد بيگانه مى‌آمدند و آختونگ-ايشموشته زقايزشن زى بيته يه چيزهايى مثل اين مى‌گفتند ووندبل ووندبل مى‌کردند و مى‌رفتند. شانس ما رو مى‌بينى؟ از آن خوشگل‌هاش گير ما نمى‌آيد که. از صداهاشون معلومه که خيلى زهواردررفتنى هستند.

* * *

عرض نکردم؟ سروصدا زياد شده چند روزى دوباره. زمين مى‌لرزه، نکنه باز سرزمين من زلزله شده؟ شايد باز يکى از اين شاهان اون بيرون يک دسته گلى به آب داده. هى مى‌گويند بخواب. نمى‌گذارند بخوابيم که.

* * *

امروز ديدم بوى نم مى‌آد. يک کم از اين شانه به آن شانه شدم ديدم نه جداً از بوى نم مى‌شه خوابيد. انگار که رفته باشى کنار دريا و روى شنهاى نيمه خيس خوابيده باشى. چه خبر شده؟ سيل آمده؟ اها نکنه اون بيرون استخر درست کرديد که مهمانهاى بيگانه جوان و ترگل ورگل بيان اينجا آب بازى کنند؟ اهورامزدا بهتون عوض بده اما بايد با من هماهنگ مى‌کرديد. اين چه وضعيتيه، حالا چون ما بازنشست شديم ديگه کلاهمان پشم نداره؟ حق آب و گل داريم ما تو اين کشور.

پى‌نوشت(!): الان شاهتون کيه من يک پيغام براش بفرستم؟ همين زير اين سنگ سفيد برام کامنت بگذاريد.

Labels:

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


پيوندهاى گاه‌و‌بيگاه

پاسخ فرناز سيفى به حسين درخشان (*)
چه عرض کنم. گفتنى‌ها را در مورد اين آقا از سه سال پيش بارها گفته‌ايم.

حسين جاويد افشاگرى مى‌کند (*)
فعلاً شور حسينى همه را گرفته. صرفنظر از تندى و عصبيت ايشان به هر حال بايد حرفهاى دو طرف را شنيد و براى قضاوت زود است. اما امان از اين وبلاگ و وب‌سايت که دوستان را، دشمنان خونى مى‌کند.

چارکلمه هم از صاحب چارديوارى (*)
اين آقا که شاملو و کيارستمى را هم قبول ندارند، به بنده کرديت داده‌اند و البته از عجايب روزگار در همان لحظه‌اى که اين کرديت «خوش‌منش» بودن بنده را اعطا فرمودند مقدار زيادى از آن را بلافاصله به دليل اينکه براى مصاحبه با اسد از ايشان (!) اجازه نگرفته بودم، پس گرفتند! مشکل ايشان با بنده که معلوم نشد اما حالا مشکل اين آقا با اسد چيست به نوشته احمد ابوالفتحى عزيز و خصوصاً بخش نظرات مراجعه کنيد.

پاسخ ابراهيم نبوى به يک دانشجو (*)
در اين نامه به ماجراى خاتمى در دستشويى سازمان ملل هم اشاره رفته است.

نقش وبلاگ ايرانى در فرهنگ و سياست (*)
ضمن احترام به عبدى کلانترى، اين نوشته را خيلى غريب و ناملموس با واقعيات وبلاگستان و با ديدگاهى از بالا به پايين و بخشنامه‌اى ديدم، تحليلگر امور وبلاگستان بايد خودش وسط گود و آچاربدست باشد غير از آن در خيلى از موارد به خطا مى‌افتد. اين نوشته شادى ضابط را هم بخوانيد.

Labels:

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


بى‌بى‌سى فارسى حماسه ديگرى خلق کرد!

آب توى دستتان است، بگذاريدش زمين اين نوشته بى‌بى‌سى فارسى را که ترجمه اى از يک گزارش بى‌بى‌سى جهانى است، بخوانيد. عکس هر دو سايت را هم گذاشته‌ام.







آخر جسارت نباشد از يک دانش آموز اول راهنمايى هم بپرسى بهت مى‌گويد که جمله «افرايش چهار درصدى آب و هوا [!] تا پايان قرن» جمله‌اى است بى معنى. (احتمالاً مترجم محترم سانتيگراد و فارنهايت تا حالا به گوشش نخورده است. علوم اول راهنمايى را احتمالاً يادش رفته. درصد را نمى‌دانم از کجا درآورده است. فرق بين دما و آب و هوا را هم نمى‌داند. از خودش هم نمى‌پرسد که آب و هوا چطور مى‌تواند افزايش پيدا کند. اساساً کميت نمى داند چيست. اندازه گيرى را نمى‌فهمد. حتى عددهايش هم آن عددها نيستند. ترجمه‌اش کاملاً اشتباه است. يادتان هست که خسن و خسين سه تا از خواهران معاويه بودند؟!) مخصوصاً ببينيد که اين صفحه يکبار هم آپديت شده است و ظاهراً دوستان هنوز زحمت يکبار خواندن ترجمه خود را هم به خودشان نمى‌دهند. اين هم عکس صفحه بعد از آپديت شدن:




فاجعه اينجاست که اين مقاله چند ساعت مقاله اول سايت بى‌بى‌سى فارسى بود و بى شک صدها هزار نفر آن را خوانده‌اند! (هنوز مقاله انگليسى، مقاله اول سايت بى بى سى انگليسى است.) من باز باورم نمى‌شد، احتياط کردم، گفتم شايد دوستان سرويس فارسى چيزى در اصل گزارش پيدا کرده‌اند که همکارانشان در بى‌بى‌سى انگليسى پيدا نکرده بودند، رفتم سراغ اصل گزارش IPCC و همه آنرا براى يافتن يک درصد و رقم معنى‌دار نزديک به آنچه که دوستان در بى‌بى‌سى فارسى در‌آورده‌اند، جستجو کردم ولى طبيعتاً چيزى نيافتم. واقعاً معلوم نيست اين عدد درصدى را دوستان از کجا در آورده‌اند. باز من باورم نمى‌شود و با خودم مى‌گويم حتماً بنده دارم اشتباه مى‌کنم!

چيزى که مهم است اين است که با عرض پوزش دوستان بى‌بى‌سى فارسى کم‌فروشى مى‌کنند و کيفيت کارشان اصلاً به خوبى سرويس جهانى بى‌بى‌سى نيست. اين نمونه خوبى است از ايرانى‌بازى در يک سيستم کاملاً غيرايرانى. بدمان نيايد و روشنفکرانه فحش خواهر و مادر (!) هم ندهيم. حال و روزمان همين است ديگر.

يک وبلاگ فکستنى و درپيت داريم با صد تا صد و پنجاه خواننده. روزى سى بار دست و دلمان مى‌لرزد که نکند اطلاعات اشتباه بدهيم به ديگران، نکند کسى را برنجانيم، نکند غلط نوشته باشيم. چه عرض کنم. دوستان دست کم اگر به بى‌بى‌سى فکر نمى‌کنند، فکر آبروى حرفه‌اى خودشان باشند. بد نيست دفعه بعد اين مستندات را جمع کنيم و يک حال اساسى به دوستان بدهيم با فرستادن اين نوشته‌ها و ترجمه‌ها به رييس روساى بى‌بى‌سى که جداً معتبرترين رسانه خبرى جهان است و دوستان سرويس فارسى … بگذريم!

خلاصه کورش آسوده بخواب که ما بيداريم و کماکان بى‌بى‌سى هم مشغول است! (به واو محذوف کورش دقت کنيد)

پى‌نوشت: با بى‌بى‌سى مشکلى ندارم. هميشه هم به آنجا سر مى‌زنم و خبرها را مى‌خوانم. تحليلها و تفسيرهايشان هم خوب است هرچند که در مورد بحران هسته‌اى هر سه روز يکبار تفسيرى که تا حدى متناقض با تفاسير قبلى است، ارائه مى‌کنند. به هر حال دوستان زحمت مى‌کشند اما خوب گاهى بى‌خيال هم هستند و اساساً از آنهمه نيروى توانا که در آنجا هست در حد انتظار وقت مناسب براى دقت و کيفيت کار نمى‌گذارند. منظورم اين نبود که ايرادى بنى اسراييلى بگيرم و برجسته‌اش کنم. هرچند که هر ازچندگاه از اين اشکالات و اشتباهات پيش مى‌آيد. بحث اين است که در سرويس جهانى بى‌بى‌سى، کيفيت کار بيشتر و بالاتر است. به هر حال ما حق داريم از بى‌بى‌سى فارسى بخواهيم دقت کند و اشتباه فاحش به خورد مردم ندهد و ببينيم که بعد از گذشت بيش از يک شبانه روز کسى از کارکنان بى‌بى‌سى هنوز آنجا را نخوانده و آن اشتباه فاحش را تصحيح نکرده است. ديگر اينکه لابد خيلى از ما ديده‌ايم ايرانيان در يک سيستم خارجى معمولاً به دليل رقابتجو بودنشان به صورت انفرادى موفق مى‌شوند و جذب سيستم شده، عالى‌تر از انتظار کار مى کنند. در عين حال ديده‌ام که وقتى تعدادى از همان ايرانيان موفق را در يک دايره از يک سازمان خارجى در کنار هم قرار مى‌دهند، کم پيش نمى‌آيد که بهره‌ورى و کيفيت کار آن دايره (به دلايل متعدد و پيچيدگى عجيب ما ايرانيان) به طور محسوسى کم مى‌شود. اين چيزى است که عموميت به همه جا نمى‌شود داد اما آدم کم نمونه اينور و آنور نمى‌بيند.

Labels:

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________