<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Saturday, March 31, 2007


آخرین خبر: ايران تعليق را به طور مشروط پذيرفت

قرار به دوری از بلاگ​داری و بلاگ​نویسی بود اما خبر خيلی مهمی دقايقی پيش توسط آسوشيتدپرس مخابره شد، که جدا جای شگفتی داشت:

ایران در قالب یک بسته پیشنهادی، تعلیق غنی​سازی را به شرط رسیدن به سطح چهار درصد در ماه ژوئن و ارجاع پرونده ایران به آژانس پذیرفته است.

ظاهرا علی لاريجانی ساعاتی پیش برای گفتگو با خاویر سولانا عازم بروکسل شده است.

تصاویر این دیدار را از اینجا ببینید.

همانطور که ملاحظه می​فرمایید لاریجانی برای روبوسی با سولانا به سمت لپ او هجوم برده. تحلیلگران معتقد هستند که ظاهر ارزشی و محاسن سولانا در این اشتباه لپی بی​تاثیر نبوده است! تحلیلهای بیشتر را از اینجا بخوانید و کلا سعی کنیم شاد باشیم که هیچ کار دیگری از دستمان بر نمی​آید. رهبری هم بيدار است و از شرق و غرب هم بيزار است.

Labels:

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, March 26, 2007


چند تا مانده به آخر

سخنرانی می​کردم:
عصاره زندگی يعنی حرکت و تغيير. در یک کلمه: زمان، حتی مکان هم نه. فقط زمان...
از خواب پريدم. ونکوور بودم و باران به نرمی می​بارید.

مدتی قصد استراحت دارم. گفتنی​ها تمام​شدنی نیستند. زمان اما ....
زمان آرامش و آسایش تنها زمان واقعی زندگی است. آن را از دست ندهید به اسیری رنگ.

اين سکوت زيبای وبلاگستانی همیشه برقرار باد! کمتر بنویسیم تا به آزادی بیان کمک کنیم!

تا بازگشتی دیگر، بدرود.

Labels: ,

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, March 20, 2007


این هم عیدی ما!

من در مسافرت بودم و چند روزی در دکان را بسته.
ديدم که دوستان مجله هفت سنگ - گویا با نظر مصطفی قوانلو قاجار عزیز که متاسفانه هیچگاه سعادت دیدار رودررو یا تبادل ایمیل با ایشان نصیبم نشده - مدال برنزی هم در بین وبلاگ​های اجتماعی-سیاسی- اقتصادی به ما مرحمت کرده​اند! سپاسگزار هستم و اميدوارم که بتوانم شايسته اين عنوان باشم.
البته اين دليل نمی​شود که از دوستان معيارها و روال گزينش​شان را نپرسم. کاش این معیارها اعلام می​شد. به هر حال از لطف اين دوستان بسیار سپاسگزار هستم.

هرچه هست جز دوستی و مهر برای آدم نمی​ماند و نیز وظیفه​ای سنگین​تر برای بهتر، جذاب​تر و دقیق​تر نوشتن.

نوروزتان روزی دیگر و خجسته باد!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, March 13, 2007


تبريک پيش‌هنگام نوروزى


يکسال ديگر گذشت و نوروزى ديگر رسيد.

نگاه کنيم در سال گذشته کجا بوديم و امسال کجا هستيم. سال گذشته سال عجيب و پرمشغله‌اى بود. هرچه دويدم زمان را نتوانستم بگيرم. چرخ زمان خيلى سريع مى‌گردد به اندازه همين يک ساعتى که دو سه روز است، گم کرده‌ايم و نمى‌دانيم چه شده! جالب است دوستى دارم که به‌جد معتقد است که زمان در کانادا سريعتر مى‌گذرد!

بلاگ‌دارى هم که سرجايش هست با حفظ اعتدال. خوشنود هستم که در سال گذشته ايستادم و چند نه جانانه به بعضى از دوستان - که مشکلى شخصى با خودشان ندارم- گفتم. اين نه را به تشخيص خودم گفتم و خوشحال هستم که پاى تشخيص شخصى خودم ايستادم و بعداً ديدم که شاخک‌هايم هنوز خيلى دقيق کار مى‌کنند! به هرحال صرفنظر از همه مسائل، زندگى جدى و واقعى ادامه دارد و بايد سرگرم آن زندگى بود.

از طرفى تا وقت «جوان شدن جهان» و «به عشق بنشستن ياران» و رسيدن گل و بلبل به اين قسمتهاى يخ‌بسته زمين نياز به مقدارى حوصله و صرف قدرى زمان هست (اينطور موقع‌ها طبق نسبيت عام، زمان کش مى‌آيد!). «نسيم باد نوروزى» هر لحظه ممکن است به بوران و کولاک و هواى منفى سى درجه تبديل شود (که هيچ شباهتى به «سرما گل‌سرخ» و «سرما پيرزن (مادر اهمن و بهمن)» و ساير يافته‌هاى تئوريک آب و هوايى مرحوم مامان بزرگ بنده ندارد!) و هر لحظه آماده پارو کردن برفى ديگر بايد بود. بگذريم. اين هم يک جور زندگى است ديگر.

ايامتان به‌کام و شاديتان برقرار. پيشاپيش سال نو و نوروز را خدمت همه دوستان تبريک عرض مى‌کنم. اميدوارم سالى خوش و ايامى شاد پيش رو داشته باشيد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, March 10, 2007


پيرامون فيلم ۳۰۰

جنگ ترماپلى (Thermopylae) جنگى واقعى و مورد توجه تاريخدانان بوده است. بنابر نوشته‌هاى هرودوت، ده سال بعد از شکست ايرانيان در جنگ ماراتن، خشايارشا با ناوگان دريايى مجهز و حدود دو ميليون سرباز (روايات ظاهراً از هفتصد هزار شروع مى‌شود تا دو ميليون) تصميم به فتح آتن مى‌گيرد و نهايتاً نيز چنين کارى را انجام مى‌دهد. دوستان را دعوت مى‌کنم که خودشان بروند و با چند جستجوى ساده چند روايت از ماجرا را بخوانند و (چنان دوستان شور حسينى گرفته‌شان که هجوم برده‌اند ويکى‌پيدا شرح ماجراها را تغيير دهند و مديران اين دايرة‌المعارف مجبور شده‌اند که اين صفحات را بر هرگونه تغيير موقتاً‌ ببندند. دوستان را دعوت مى‌کنم که روايت‌هاى غيرويکى‌پيديايى را بخوانند که خيالشان هم راحت‌تر باشد.) البته چند‌وچون دقيق ماجرا را به تاريخدانان و تاريخ‌شناسان بسپاريم و با ابتذال وبلاگستانى دعواهاى شبه علمى راه نيندازيم. اگر سروکارمان هم به دوباره به روايات هرودوت افتاد چاره‌اى نداريم چون به هرحال يونانيها جسارتاً ساکنين مهد تمدن بودند و آنها تاريخ نويس داشته‌اند و ما نداشته‌ايم. (احتمالاً سر تاريخ‌نويسان خود را آن زمان خودمان زير آب کرده‌ايم!!)

نکته جالب باستان‌شناسانه اينجاست که سرتيرهاى فراوانى در محل جنگ پيدا شده که با نمونه هاى يافته شده در هکمتانه و تخت جمشيد يکسان است. سپاه ايرانيان قادر بوده‌اند در روز روشن طوفانى و رگبارى از تير چنان درست کنند که روز را چون شب سياه کنند. شيرم بشود سپاه ايران! (جسارت نباشد الان به همان قدرقدرتى سالى سى هزار نفر در جاده‌ها کشته مى‌دهيم. کسى در اين مورد پتيشن امضا مى‌کند؟) بارى اين ماجراها را به اهل فن بگذاريم.

داستان سر اين است که اسپارتى‌ها سيصد نفر بوده اند و هدفشان اين بوده که سپاه ايرانيان را زمينگير کنند و تا چهار روز موفق ميشوند و نمى‌گذارند ايرانيان از طريق تنها راه عبور ممکن که يک دره تنگ بوده، پيشروى کنند. جايى استراتژيک را گرفته بوده‌اند و حال سپاه ايران را هم. اسپارتان‌ها از طريق يک پيشگو در مى‌يابند که سرنوشتشان دو چيز است يا اسپارت نابود شود يا آنها شکست بخورند، فرمانده‌شان مى گويد مى‌مانيم و مى ميريم و به همه‌شان هم مى‌گويد که خواهند مرد (جسارتاً تيريپ امام حسينى)، خلاصه به خيانت يکى از يونانيان، ايرانيان اسپارتى‌ها را دور مى‌زنند و آن سيصد نفر مى‌ميرند (بعد از زدن خسارت بسيار به سپاه ايرانيان که در روايات تاريخى هم آمده. البته ايرانيان هم پيشروى مى‌کنند و هرچند فرسوده شده‌اند تا آتن خود را مى‌رسانند.) اينها چيزهايى نيست که استکبار جهانى و نظام سلطه و به قول بعضى‌ها «پروپاگانداى هوادار جنگ» همين چند ماه پيش براى حمله هوايى به تاسيسات اتمى از خودشان در آورده باشند، اينها چيزهايى است که هرودوت نوشته که مقدارى هم ظاهراً‌ مى‌گويند طرفدارانه مى‌نوشته، به هر حال مثل همه کتب تاريخى ديگر قابل بررسى است و کار اهل فن است و در نهايت هم شايد معلوم نشود که جزييات ماجرا چه بوده.

اما فيلم هم چيزى غير از اين نمى‌گويد. برويد تريلر‌ها و داستان و بخشهاى مختلف آن را ببينيد. گيرم که ايرانيان را زشت و سياه و خشايارشا را کچل و با يک من زلم زيمبو نشان داده باشد، به هر حال تصويرى که از ايرانيان نشان داده منفى است، اما توهين‌آميز به نظر نمى‌رسد، دست کم با ديدن قسمتهايى از فيلم که اينطور به نظر نمى‌رسد. فراموش نبايد کرد که به هر حال قلم دست دشمن است و ضمن اينکه فيلم هاى اينچنين هم نمى توانند يک طرف ماجرا را سياه نشان ندهند. شخصاً حوصله ديدن اين تيپ فيلمهاى ضعيف تخيلى و شبيه به بازيهاى تين‌ايجرپسند را ندارم وگرنه حتماً‌ مى‌رفتم و اين فيلم را مى‌ديدم، ببينم ماجرا چيست؟ اما موضوع آنقدرها هم جدى نيست واقعاً.

حضرت عباسى به جاى شور حسينى ورزيدن(!) مقدارى تحقيق و تامل کنيم و بعد زير چيزى را امضا کنيم و بمب کار بگذاريم! به قول يکى از دوستان (که شايد راضى نباشد در اين نوشته ازش اسم ببرم) آخر باز اين چه جورش است؟! اگر کسى از اين دوستان غيور که رگ گردنش بيرون زده، فيلم را ديده و موارد توهين به ساحت مقدس ما ايرانيان را هم مى‌تواند ليست کند، لطفاً خبر بدهد، مستفيض شويم. (فيلمى که از ديروز رفته بر اکران، چاشنى بمب گوگلى از سه روز پيش کشيده شده بوده!)

اما اين چه عادتى است که تا يک چيزى به حق يا ناحق در دنياى ناعادلانه امروز درست مى‌کنند ما زورمان مى‌گيرد و مى‌رويم بمب درست مى‌کنيم؟ فيلم است ديگر. حالا طرف کرمى هم ريخته و خشايارشا را جلف و مسخره نشان داده. حالا که چى؟ ما بايد اول يادبگيريم سربسر يهوديان که خيلى جاها دستشان است نگذاريم بعدش هم همت کنيم پاسارگاد زير آب نرود، بعد براى دنيا شاخ و شانه بکشيم.

تازه گيرم تصوير خشاريارشا را درست کرديم با تصوير حضرت احمدى‌نژاد و شکوفه‌ها و دسته‌گل‌هاى کنار رودخانه ايشان چه مى‌کنيم؟ چرا فکر مى‌کنيم بايد احمدى‌نژادى بگوييم زير بار فيلم زور نمى‌رويم؟!!

نيز بخوانيد نوشته حکيمانه سلمان جريرى را (*)
ايضاً نوشته هاله سرزمين آفتاب را (*)
ايضاً نوشته پسر فهميده را (*)

Labels: ,

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, March 06, 2007


گفتگوى وبلاگى با اسد عليمحمدى (بخش دوم)






اسد جان اجازه بده بخش دوم گفتگو را با موضوعى شروع کنم که مدتى جنجال زيادى بين بلاگرها به پا کرد، به نظر تو يک بلاگر بابت کارى آماتور يا نيمه‌حرفه‌اى که تحت نام وبلاگ‌نويسى انجام مى‌دهد، مى‌تواند از اين و آن دستمزد بگيرد يا نه؟ اگر اخبار را پيگيرى کرده باشى حتماً خبر دارى که مايکروسافت هم نسخه اى از ويندوز جديد ويستا براى چند بلاگر فرستاده است تا عملاً کار خودش را تبليغ کند، آنگونه که در خبرها آمد، تعدادى از بلاگرها - که هيچکدام هم ايرانى نبودند- هديه مايکروسافت را برگرداندند. از اين واقعه گريزى مى زنم و مى‌پرسم اساساً باز شدن پاى پول به وبلاگستان فارسى خودمان را چگونه مى‌بينى؟

طوری پرسشت را مطرح کرده‌ای که آدم از ترس موهای بدنش سیخ می‌شود. واقعا نمی‌دانم منظورت از باز شدن پای پول به وبلاگستان فارسی چیست؟ اگر اشاره‌ات به داشتن درآمد از طریق وبلاگ است، مثلا گرفتن آگهی و یا پیدا کردن اسپانسر و این چیزها خب بحث دیگری است که می‌شود به آن پرداخت.

منظورم را سعى مى‌کنم بهتر توضيح بدهم. گاهى بلاگرها در وبلاگ خود امکان تبليغات هم فراهم مى‌کنند، منظور اين نيست. گاهى بلاگرها سايتى مى‌زنند و تبليغاتى براى آن سايت راه مى‌اندازند، باز هم آن مد نظر ما نيست در اين موضوع. گاهى بلاگرها براى همديگر نوشابه باز مى‌کنند مثل کارى که احتمالاً الان بنده و جنابعالى داريم انجام مى‌دهيم! اينها همه هنوز در مرحله دوستى و مودت وبلاگى است اما گاهى هست که به عنوان مثال از يک منبع قدرتمند خارج از وبلاگستان به شما مى‌گويند بيا در اين مورد تحليل وبلاگستانى کن و فلان‌قدر پول بگير يا مى‌گويند چند وبلاگ را مانيتور کن و طنزنوشته‌اى بنويس و پولش را بگير. يا اينکه چند وبلاگ نمونه را معرفى کن و ما دعوتت مى کنيم به فلان جا و مهمان ما هستى در فلان جشنواره. کارى به اينکه اين پول‌ها از کجا مى‌آيند نداريم. ضمن اينکه اين را هم نمى‌گويم که اينکار کفر يا به قول علما ذنب لايغفر است، من نظر خودم را در اين مورد گفته‌ام و باز خواهم گفت اما مى‌خواهم ببينم نظر تو در اين مورد چيست و اينکار يعنى فيد کردن پول و از آن طرف ارتزاق از کارى ذوقى و غير‌حرفه‌اى يا نيمه‌حرفه‌اى چه تاثيراتى مثبت و منفى دارد؟

ظاهراً تو با گرفتن آگهی و خیلی چیزهایی که نام برده‌ای مخالفتی نداری، من‌هم آدم سخت‌گیری در این حوزه‌ها نیستم. وبلاگستان به نوعی آئینه‌ی تمام نمای جامعه ایران است. من که چیزهای زیادی آموخته‌ام و حتى باورکن گاهی که در وبلاگستان قدم می‌زنم انگار در خود خود ایران زندگی می‌کنم. اصلا بگذار داستانی برایت تعریف کنم که امیدوارم پاسخ به پرسش تو در آن نهفته باشد. انتخابات اخیر ریاست جمهوری ایران که یادت هست. همان موقع پرسش شرکت در انتخابات را در وبلاگم مطرح کرده بودم ( آیا در انتخابات شرکت می‌کنید؟) که بی‌بی‌سی هم گزارشی از آن داده بود. دوستان زیادی در اين نظرخواهی شرکت کردند و مفصل نظرشان را نوشتند. در این گیرودار از ایران کسانی با من تماس گرفتند و پیشنهاد چشم‌گیری دادند. از من خواستند که پوستر تبلیغی یکی از کاندیداها را در وبلاگم بگذارم و اگر از آن کاندید در وبلاگم پشتیبانی کنم رقم پیشنهادی بالاتر می‌رود. پول زیادی بود. زندگی من‌هم که ناپلئونی می‌گذرد. آدم وسوسه می‌شد. به آن‌ها پاسخ دادم آدرس را عوضی آمده‌اید و تمام شد. دیدم من با انتخابات غيردموکراتیک جمهوری اسلامی از بیخ و بن مخالفم، دیدم همه این کاندیداها دستی در ویران کردن ایران داشته‌اند و دیدم نه که خودشان فروشی هستند فکر می‌کنند همه را می‌توان خرید. می‌دانی پارسا، یکی از کارهای سخت و دشوار در جهان امروز، شرافتمندانه زیستن است.

به نظر تو يک بلاگر تا چه حد مى‌تواند وارد يک تشکيلات سياسى و حزبى شود؟ آيا از ديد تو مرزى براى اين کار وجود دارد يا نه؟

خودت بهتر می‌دانی که احزاب یکی از پایه‌های اصلی و اساسی دموکراسی است من نمی‌دانم آیا می‌شود آدم طرفدار آزادی باشد و درعین‌حال مخالف احزاب. البته ما ایرانی‌ها چندان اهل تشکل و تحزب نیستیم که یکی از دلایلش برمی‌گردد به بدبینی ما به احزاب سیاسی ایران، حال آنکه ما همیشه در نگاه به احزاب از این نکته غافلیم که اصولا سازمان‌های منتقد قدرت حاکم، بویژه نیروهای چپ در جامعه ایران همیشه تحت فشار و یا منع بوده‌اند و ناچار تن به زندگی مخفی و زیرزمینی داده‌اند. خب در چنىن کیفیتی طبیعی است که سانترالیسم رشد می‌کند. روی برنامه و نظرگاه حزب، بحث و نقدی توسط اعضا و مهم‌تر افراد خارج از حزب صورت نمی‌گیرد. در چنین شرایطی امکان صیقل خوردن نیست و بی‌شک ضریب خطا و انحراف و اشتباه بالا می‌رود. از طرفی ایدئولوژیک بودن، تفکر قبیله‌ای، رفیق‌بازی و... به این بدبینی هم دامن زده است. خلاصه اگر برای ایران دموکراسی می‌خواهیم باید حضور احزاب را برسمیت بشناسیم و عضو شدن در هر تشکل حزبی را حالا می‌خواهد طرف بلاگر باشد یا هنرپیشه سینما عیب ندانیم و اگر احساس مسئولیت می‌کنیم، برنامه آنها را نقد کنیم. من خودم عضو هیچ گروهی نیستم ولی اگر زمانی حزبی حرف درستی زد حتما پشتیبانی خواهم کرد. باید به شعور دیگران احترام گذاشت و تنوع را در عمل اجتماعی افراد پذیرفت و جوی را فراهم کرد که اگر بلاگری عضو حزبی بود پنهان‌کاری نکند و راحت بنویسد: من عضو فلان حزب هستم و از برنامه و مواضع حزبش دفاع ‌کند. در این حالت گفتگو با جنین آدمی خیلی آسان‌تر است تا کسی که با چند زبان حرف می‌زند.

اسد جان به سبک مسعود بهنود بد نيست ازت بپرسم، روز بيست و دو بهمن سال پنجاه و هفت کجا بودى؟

داشتیم انقلاب می‌کردیم. آه! اگرملت با این انقلاب به آزادی و عدالت اجتماعی می‌رسید، امروز من با افتخار از فعالیت‌هایم در آن روزهای پرهیجان که شاید بهترین لحظات زندگی‌ام بود، برایت ساعت‌ها حرف می‌زدم اما افسوس! نه! گفتن ندارد!!

به نظر تو چطور شد که اينطور شد؟

در مورد این‌که چرا اینطور شد در این ۲۸ سال اخیر مطالب بسیاری نوشته و منتشر شده است و هر فرد و گروهی از ظن خود این موضوع را بررسیده است. برخی از فعالین سیاسی و احزاب هم به نقد عملکردشان در انقلاب بهمن پرداخته‌اند که اگر اینطور می‌کردیم آنطور نمی‌شد و برعکس، به نظرمن بزرگترین و تنها اشتباه ما این بود که «انقلاب» کردیم. بقیه‌ی حرف‌ها توجیه و قصه ننه‌کلثوم است. شما ببینید تمام انقلاب‌های جهان به استبداد و سرکوب ختم شده، حتا انقلاب کبیر فرانسه و ما از تاریخ نیاموختیم. فکر می‌کنی اگر حزب توده قدرت را تسخیر می‌کرد چه می‌شد؟ چیری مثل افغانستان نورمحمد ترکی، حفیظ‌الله امین یا ببرک کارمل و در بهترین حالتش می‌شدیم رومانی. چریک‌های فدایی هم اگر توده‌ای نمی‌شدند یک کوبای جدید به جغرافیای جهان اضافه می‌کردند. مذهبی‌ها را هم که ۲۸ سال است می‌ببینیم چه تاجی به سر ایران زده‌اند. اگر این دوستان به این نتیجه برسند که انقلاب ایران از بیخ و بن اشتباه بود، راه آینده را هموار کرده‌اند.

خوب فعلاً که در حال و هواى سياست هستيم، اين را هم بپرسم که آينده بحران هسته‌اى را چطور پيش‌بينى مى‌کنى؟

پیش‌بینی کار دشواری است اما این را مطمئنم که آمریکا و اروپا اجازه ساختن بمب اتمی را به جمهوری اسلامی نخواهند داد. اگر چه این دو در بعضی مسایل جهانی با هم اختلاف و حتا تضاد دارند ولی در این یک مورد مخصوصاً کوچکترین مشکلی با هم ندارند و تا آخر خط خواهند رفت. آخر خط را هم همه می‌دانیم. حمله نظامی و به خاک و خون کشیدن ایران. بنابراین جلوگیری از وقوع چنین فاجعه‌ای وظیفه همه کسانی است که قلبشان برای میهن عزیزمان می‌طپد. این را هم بگویم چنانچه نیروهایی خیال می‌کنند که اصلاح‌طلبان مخالف ساختن بمب اتمی هستند، در اشتباه محض‌اند. حتما بخاطر داری وقتی احمدی‌نژاد اعلام کرد دانشمندان مسلمان موفق به غنی‌ساری اورانیوم شده‌اند، قبل از او رفسنجانی برای ثبت این ظاهراً افتخار اسلامی به نام خودش پیش‌دستی کرد و در مصاحبه با ... دقیقا یادم نیست، احتمالا روزنامه‌های عربی خبر را افشا کرد. بعد هم اصلاح‌طلبان شروع کردند به آه و ناله و گله‌گزاری که نقش دولت‌های قبلی از جمله محمد خاتمی در این موفقیت بزرگ نادیده گرفته شده، می‌بینی ما واقعا با مشتی ریاکار طرفیم که دارند ایران را بطرف دره هولناک نابودی هل می‌دهند.

اما چه کارى اين وسط از دست ما برمى آيد که از وقوع فاجعه جلوگيرى کنيم؟ چه راهکار عملى پيشنهاد مى‌کنى؟

جناب پارسا تو هم خوب داری تلافی می‌کنی، قرار بود از ما سئوال سخت نپرسی! این‌که چه کاری از دست ما برمی‌آید نمی‌شود و نمی‌توان یک نسخه عمومی پیچید. تازه به قول ملاحسنی کانادایی خودمان، در این مقوله هم بین علما اختلاف نظر هست. بیشتر کسانی که دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای را محکوم می‌کنند اول و مقدمتاً می‌گویند تکنولوژی هسته‌ای حق ماست ولی بمب اتمی بد است. حال عده‌ای از جمله خود من مخالف تاسیسات هسته‌ای حتا برای استفاده از انرژی بقول معروف صلح‌آمیز هستیم که نه تنها ایران، شامل همه کشورهای جهان می‌شود. همین چندسال پیش سوئد با آن تکنولوژی پیشرفته یکی از نیروگاه های هسته‌ای‌اش را که نزدیک مرز دانمارک بود برای همیشه بست البته نه داوطلبانه و به دلخواه که یک مبارزه سی، چهل ساله طرفداران محیط زیست و مخالفین انرژی هسته‌ای در کشور خودشان و دانمارک مجبورشان کرد تا تسلیم شوند. دیگرانی هم که اتفاقا تعدادشان کم نیست می‌گویند بجای فشار به جمهوری اسلامی باید آمریکا و اروپا را وادار کرد تا دست از تحریم و احتمالا حمله نظامی بردارد. حالا شما پیدا کنید پرتقال فروش را. یکی نیست به این دوستان بگوید غرب سالهاست دارد با ایران مذاکره می‌کند و برای جلوگیری از تشدید بحران بارها حسن‌نیت خود را نشان داده و این را همه‌ی دنیا فهمیده‌اند. برای‌شان بسته فرستادند، چشمک زدند، ناز هر نکره‌ای را خریدند اما مسئولین ایرانی معتقدند مرغ یک پا دارد. می‌بینی پارساجان درد یکی دو تا نیست. حرف از سرنوشت و هستی ملتی است که مشتی بی‌مسئول دارند روی آن قمار می‌کنند. و حالا تو در میان این همه اختلاف نظر از من می‌پرسی چه راهکار عملی پیشنهاد می‌کنم! تازه اگر راهکاری هم پیشنهاد کنم با این همه تضاد و اختلافی که نام بردم، به نظرت خنده‌دار نمی‌آید؟

من شرمنده‌ام! ببين تو خودت هم هى سوژه مى‌دهى به من! خوب پس از مسائل و موضوعات سياسى بياييم بيرون، که گفتگو هم فقط سياسى نشود. اسد جان کلاً اين وبلاگستان امروز را - با هر تعريفى که پيش خودت از وبلاگستان مدنظر دارى و هرتعداد وبلاگ که مى‌خوانى - با وبلاگستان دو سال پيش بخواهى مقايسه کنى، آيا تغييرى در آن مى‌بينى؟

بله وبلاگستان نه تنها نسبت به دوسال پیش که در مقایسه با چندسال گذشته نیز، از لحاظ کیفی و کمی رشد مثبتی داشته است. شما نگاه کنید رادیو زمانه خود را رادیوی وبلاگستان می‌داند و اکثر کسانی که در تولید برنامه‌های این رادیو شرکت دارند، بلاگر هستند. رادیو فردا بعد از تعییراتی که در سایت‌شان دادند، بخشی را هم به مطالب وبلاگ‌ها اختصاص داده است. بی‌بی‌سی هم همینطور، سایت‌های دولتی هم گوشه چشمی به وبلاگ‌ها دارند، حتا روزنامه‌ها. این‌ها همه نشانه‌ی رشد کیفی وبلاگستان است که توانسته در این مدت کوتاه عمرش، در حوزه فرهنگ جایگاه شایسته‌ای پیدا کند وگرنه این‌همه مورد توجه قرار نمی‌گرفت. به لحاظ تولید کار هم محیط بسیار فعالی است. موضوعی نیست که بلاگرها به آن نپردازند از محیط زیست گرفته تا تاریخ، فرهنگ، ادبیات، موسیقی، سینما، سیاست، اقتصاد، حامعه و بسيار مطالب دیگر... به نظر من وبلاگستان در سال‌های اول مثل روستای کوچکی بود که همه همدیگر را می‌شناختند، به یکدیگر لینک می‌دادند و برای هم کامنت می‌نوشتند. در فرهنگ روستایی زبان غیرمستقیم و محافظه‌کارانه است. چرا که همه همدیگر را می‌شناسند و به هم احتیاج دارند به همین‌خاطر است که آنموقع کمتر درگیری و تشنج و نقد و نظر در وبلاگستان بود. امروز وبلاگستان به یک شهر بزرگ بی‌درو پیکر میماند، با تمام مشخصه‌های شهرهای بزرگ از جمله فرهنگ و زبان شهری که مستقیم است و رک و پوست‌کنده. خب شرط زیستن در چنین شهری پذیرفتن فرهنگ آن با همه‌ی شلوغی و نابسامانی‌های گاه آزاردهنده آن است اگر کسی بخواهد اینجا فرهنگ روستایی‌اش را حفظ کند، در دراز مدت دچار افسردگی و اختلال روحی و روانی می‌شود. بی‌جهت نیست برخی از بلاگرهای قدیمی که آن زندگی روستایی را تجربه کرده‌اند، گاهی غرق نوستالژی دوران آرام و بی‌تشنج آنروزها می‌شوند و اگر مطالبشان را در این مورد خوانده باشی از آن دوره با واژه‌های صفا، صمیمت، دوستی‌ها، رابطه‌های محکم، همبستگی و دلبستگی یاد می‌کنند و حال و هوای وبلاگستان امروز را وحشتناک می‌دانند. حال آن‌که خوب می‌دانیم هر پدیده‌ی ایستا بعد از مدتی بوی گند می‌گیرد.

تحليل جالبى است و راهگشا. اما فکر نمى‌کنى که تشنج بين بلاگرها قبلاً بيشتر بود؟ مثلاً در گذشته تنشها و دعواهاى بين وبلاگنويسان مشهور وسعت و شدت بيشترى داشتند و پاى کسان ديگرى را هم به ميان مى‌کشيدند. نظرت چيست؟

ببین اولاً اختلاف شخصی چهارپنج نفر بلاگر را، که علناً به روى هم شمشير مى‌کشند و در حد توهین به یکدیگر پیش می‌روند، نباید به حساب وبلاگستان گذاشت. این کار چندان منطقی به‌نظر نمی‌رسد. دوم اينکه بکاربردن عنوان «تشنج در وبلاگستان» بخاطر دعواها و تنش‌های این آدم‌ها که تعدادشان از انگشتان دو دست هم کمتر است، خطایی است که برخی دوستان مرتکب می‌شوند. این نوع نمایش‌ها را شما در هر صنفی می‌توانید تماشا کنید. به نظر من در چنين مواقعی (هنگام دعواها) اهالی وبلاگستان باید هوشیارانه عمل کنند. نه وارد درگیری‌ها شوند و نه به طرفین دعوا لینک بدهند. کاری که ما در بلاگ‌نیوز می‌کنیم و دارد سنت می‌شود. ما به‌ این درگیری‌ها ابداً لینک نمی‌دهیم و اگر کسی هم این کار را بکند، لینکش بلافاصله حذف خواهد شد و این نه بخاطر دشمنی ما با آنها بلکه بخاطر احترامی است که برای خوانندگان بلاگ‌نیوز قائلیم.

در اين دعواهاى اخير که ديده مى‌شود موضوعات امنيتى-اطلاعاتى هم محل نزاع شده و ظاهراً دوستان حاضرند اين رقابتها و شمشيرکشى‌ها را (به تعبير خودت) تا هر نقطه که جا دارد ادامه دهند ولو آتش در خرمن وبلاگستان بيندازند. نظرى هم هست که اين دعواها و جنگها فقط براى مطرح کردن خود و در کانون توجهات بودن است. تو چه فکر مى‌کنى و چقدر اين دعواها را که از سوى به سوى ديگر مى‌روند، واقعى مى‌بينى؟

راستش من چندان اهمیتی به این جنجال‌ها نمی‌دهم و علاقه‌ای هم ندارم که وارد جزئیات بیشتری بشوم. واقعیت این است که جمهوری اسلامی مثل تمام رژیم‌های ایدئولوژیک و مافیایی سعی می‌کند آدم‌های خودش را در تمام عرصه‌هایی که احساس خطر می‌کند، بکارد و این شامل وبلاگستان هم می‌شود.

اسد عزيز، از بين وبلاگها، کدام‌ها را بيشتر و باعلاقه مى‌خوانى؟ اگر مى‌خواهى از آن وبلاگها نام نبرى، لطفاً مشخصات آنهايى را که بهشان علاقمند هستى نام ببر.

می‌دانی پارساجان، يکى از وحشتناکترین کارهایی که پدران و مادران ایرانی می‌کنند این است که از کودک‌شان می‌پرسند: «بابا را بیشتر دوست داری یا مامان؟» و بينوا کودک را در معذوریت اخلاقی قرار می‌دهند. معمولا کودک که از هر دو هشیارتر است در پاسخ می‌گوید: «هردورا دوست دارم» ولی مگر پدر و مادر به این راضی می‌شوند؟ زیر بدترین فشار روانی او را وادار می‌کنند که یکی را انتخاب کند. خب دست‌آخر کودک با اکراه مثلا می‌گوید: «بابا را بیشتر دوست دارم»، آنگاه بابا نگاهی پیروزمندانه به مامان می‌کند و انگار تخم دو زرده گذاشته است می‌گوید: «حالا دیدی! نگفتم من را بیشتر از تو دوست دارد». من تاکنون در بازی بهترین‌ها شرکت نکرده‌ام و تا امروز هم ننوشته‌ام کدام وبلاگ را اول می‌خوانم و کدام را آخر، وبلاگ‌های خوب و خواندنی فراوانند و من برای کار و زحمتی که این بچه‌ها می‌کشند ارزش و احترام قائلم. بله! ممکن است محتوای تولیدی خیلی از وبلاگ‌ها باب دندان من نباشند اما این دلیلی نمی‌شود که دیگران هم همین نظر را داشته باشند. من وبلاگ‌نویسی را کاری در قلمرو هنر می‌دانم چرا که بلاگر می‌نویسد، یعنی تولید و آفریدن در واقع آنچه در وبلاگ نوشته می‌شود بازتاب ذهنی نویسنده آن است. وبلاگستان پر است از نوشته‌های ناب، در یک‌کلام باغی است رنگارنگ و متنوع که دارد کم‌کم کشف می‌شود. انگار باز چانه‌ام گرم شد. دارم سعی می‌کنم برای پرسشت پاسخی پیدا کنم. این اصطلاح «وبگردی» را خیلی دوست دارم. من اگر وقت کنم وبگردی‌ام را معمولا از لینک‌هایی که در «بيلى و من» است آغاز می‌کنم یعنی روی وبلاگ‌هایی که آپدیت کرده‌اند، کلیک می‌کنم و بسراغ‌شان می‌روم. اگر چه اخیرا تنبل شده‌ام و کمتر کامنتی برای این دوستان می‌نویسم. لینک‌ وبلاگ‌هایی هم که در بلاگ‌نیوز داده شده، بنا به وظیفه‌ای که دارم حتما می‌خوانم و از این طریق با وبلاگ‌های بسیار با ارزشی آشنا شده‌ام. در پایان این وراجی بگویم که حوزه علاقه من، ادبیات، موسیقی، فرهنگ و سیاست است.

به شوخى سوال کنم که حالا پس ما باز در مورد هاکى در وبلاگ خود بنويسيم، اشکال ندارد ديگر؟ بگذريم. اما مساله اينجاست که در اين سو و آنسو رسانه‌ها و مراکز فرهنگى که بيرون وبلاگستان هستند، معطل نمى‌مانند و دنبال انتخاب وبلاگ برتر و بهره بردن از اين فضا براى تبليغ کار خود مى‌روند. (موضوع به انتخاب وبلاگ برتر هم منحصر نيست و به قول تو «بحثى درازدامن» مى‌شود) آنهم با معيارها و روشهاى اجرايى غيرمنطقى و عجيب‌وغريبى که در اين ميانه جز دامن زدن به بى‌اعتمادى و بدبينى ماحصلى براى وبلاگستان ندارند. يادم هست که در گفتگوى قبلى بين خودمان نيز اين مساله مطرح شد. خودت هم چندى پيش در يادداشتى پيشنهاد‌هايى مشخص در زمينه نحوه انتخاب وبلاگ برتر مطرح کردى و فيدبکهايى هم گرفتى. الان در اين مقطع نظرت در اين زمينه چيست؟ آيا هنوز پيشنهاد خودت را عملى مى دانى؟ کارى مى‌شود کرد يا نه؟

مگر نوشتن از ورزش عیب و ایرادی دارد؟ خودم دنبال فرصتی هستم تا کمی از فوتبال دانمارک بنویسم. این را هم بگویم من تمام گزارش‌های ورزشی تو را می‌خوانم. یادم می‌آید چیزی هم به شوخی در بخش نظرات نوشتم. امیدوارم هرچه زودتر کامنت‌دونی وبلاگت را فعال کنی. اتفاقاً تو از آن دست بلاگرهایی هستی که خواننده را مرتب سورپرایز می‌کنی و این جالب است. به نظر من آدم نباید جوگیر شود و از خودش فاصله بگیرد. به همین بحثی که در وبلاگستان می‌شود که بلاگرها یک شخصیت مجازی دارند و یکی واقعی، کلی ایراد وارد است. اصولا اگر آدم ریگی به کفش نداشته باشد چرا باید با چند شخصیت کاذب زندگی کند؟ سر چه کسی می‌خواهد کلاه بگذارد؟ اگر آدم نخواهد همه‌جا، فرق نمی‌کند در محل کار، خانه‌اش، اینترنت با دوستانش همان‌که هست باشد این ریاکاری مطلق است و به نظرم ناپسند. بگذریم، انگار پرت شدم. من آن پیشنهاد انتخاب «وبلاگ‌های سال» و نه «وبلاگ‌های برتر» را زمانی مطرح کردم که دیدم چه رادیو دویچه‌وله و چه هرکسی خارج از وبلاگستان برتر‌ها را انتخاب کند، مورد ایراد و اعتراض بلاگرها از جمله خود تو قرار می‌گیرد. رضا شکراللهی هم به آن پست من لینک داد و نوشت: «پیشنهادی قابل تامل» بعد دیگر نه چیزی شنیدم و نه خواندم. این سکوت می‌تواند دو معنا داشته باشد. یا همه موافق‌اند یا گفته‌اند: «ولش کن طرف انگار بیکاره» کسی هم تاکنون طرحی را پیشنهاد نکرده است. من همچنان معتقدم این کار عملی است و خب طرح من هنوز خام است و می‌شود روی آن بطور دسته‌جمعی کار کرد حتا می‌توانم دوباره طرح را خلاصه، فرموله شده و دقیق‌تر بنویسم و آن را - وبلاگ خودم که فيلتر است - در وبلاگ یکی از بچه‌ها مثلاً خودت به بحث بگذاریم و اگر دوستانی طرح دیگری دارند، آن را بفرستند تا دستمان برای انتخاب بازتر شود. اگر دوستان معترض دلشان می‌خواهد وبلاگستان کار انتخاب بلاگرها را ساماندهی کند، باید آستین‌ها را بالا بزنند در غیر این‌صورت بگذارید سرمان را بیندازيم پایین و به کارمان برسیم. بقول ما لرها اجازه بدهيد نان و دوغ‌مان را بخوریم.

اينکه مى‌گويى نيازمند يک اراده جمعى است بين تعدادى قابل قبول از بلاگرها. بايد ديد چقدر استقبال مى‌شود. اما بحث فوتبال کردى. آيا خودت هم گهگاه فوتبال بازى مى‌کنى يا نه فقط تماشا مى‌کنى؟ فوتبال ليگ برتر ايران چطور؟

بهرحال کاری است جدی و باید با خرد جمعی و مشورت به سامان رساندش، من هیچ تعصبی روی پیشنهادم ندارم و همین‌جا اعلام می‌کنم اگر دوستان به نتیجه‌ای رسیدند روی پشتیبانی، حمایت و کار من حساب کنند. حالا برگردیم به فوتبال، تو باورمی‌کنی تنها زمانی ذهنم آرام است که دارم فوتبال تماشا می‌کنم در آن وضعيت به هیج‌چیز فکر نمی‌کنم. نوعی استراحت مطلق یا دوپینگ روحی است برای من. از بچگی به این ورزش علاقه داشتم و مثل خیلی‌ها با توپ پلاستیکی توی زمین‌های خاکی با بچه‌های محل شروع کردم. بعدها تیمی هم درست کردیم به نام «گل سرخ» هنوز هم فلسفه انتخاب این نام بر من روشن نیست. شبهای تابستان هم تا دیرگاه توی خیابان گل کوچک بازی می‌کردیم، چه کار خطرناکی بود هرلحظه بخاطر عبور ماشین‌ها می‌بایست بازی را قطع می‌کردیم . بعلت این‌که کف پایم باندازه طبیعی قوس ندارد و در موقع دویدن نمی‌توانم سرعت داشته باشم در بازی‌ها بیشتر در خط دفاعی بودم و بعدها هم ترجیح دادم دروازه‌بان باشم. خاطره جالبی هم برایت تعریف کنم تا سطح فوتبالم بیاید دستت. در دانمارک چهار ماهی در یک های‌اسکول بودم که هرساله بین های‌اسکول‌ها مسابقه فوتبال برگزار می‌شد و خیلی هم جدی بود من هم طبق معمول دروازه‌بان تیم های‌اسکول خودمان بودم. مسابقه شروع شد و ما در بین ۱۲ تیم آخر شدیم. در مجموع ۱۱ تا گل خوردیم که من رکورد گل خوردن همه دروازه‌بان‌های تاریخ این مسابقات را شکستم و به‌نام خودم ثبت کردم.




عجب پس تو هم دروازه‌بانى مى‌کنى اسد جان؟! مثل اينکه تو هم از استرس و دردسر خوشت مى‌آيد! نظرت راجع به بازى ميرزاپور که همشهرى شما هم هست چيست؟

ابراهیم میرزاپور یکی از گلرهای خوب ماست، اگر این‌طور نبود بعنوان دروازه‌بان اول تیم ملی انتخاب نمی‌شد. در بازی‌های جهانی آلمان بیشترین انتقادات متوجه او و علی دایی بود. انگار اگر این دونفر در ترکیب تیم ما نبودند، ایران حتما تا فینال می‌آمد و خب یا اول می‌شد یا دوم. ببین پارساجان اکثر ورزشکاران ما بچه‌های خودساخته‌ای هستند که با کمترین امکانات خودشان را بالا می‌کشند. در خرم‌آبادی که من زندگی می‌کردم با جمعیتی حدود صدهزار نفر، تنها یک زمین فوتبال داشت که آنهم درهایش موقع مسابقات باز می‌شد. امروز جمعیت همین شهر مثل همه‌جای ایران چندین برابر شده است. فکر می‌کنی چندتا زمین بازی اضافه شده؟ هیچ!

اسد جان، از موسيقى و فعاليتهاى انجمن موسيقى بيشتر برايمان بگو. آيا خودت ساز هم مى‌زنى؟

انجمن موسیقی ایرانی را حدودا شش‌سال پیش به همت برخی از دوستان علاقه‌مند راه انداختیم و در شهرداری «براندبای» به ثبت رساندم. شهرداری، طبقه دوم کتابخانه شهر را بطور رایگان در اختیار ما گذاشت و سالانه مبلغی حدود ۷۰۰۰ کرون به ما بودجه می‌دهد. این محل یک سالن کنسرت به گنجایش ۱۰۰ نفر و چند اتاق تمرین دارد. هدف اصلی من از ایجاد انجمن معرفی موسیقی ایرانی به دانمارکی‌ها بود و بعد امکان آموزش و آشنایی نسل دوم با این موسیقی، یادآوری کنم هرجا که می‌گویم «موسیقی ایرانی» منظورم همان بقول معروف موسیقی سنتی است. در عین‌حال خیلی از جوانان قدیمی به نواختن ساز علاقه داشته‌اند و خب به دلایلی یا نتوانسته‌اند یا وقتش نبوده است. ما امکان یادگیری را براى اين دسته از هنرجويان هم فراهم کرده‌ایم. مدرس انجمن استاد مجید درخشانی آهنگساز و نوارنده برجسته تار است که هر دوماه یکبار در خدمت‌شان هستیم. بدون تعارف بگویم این انجمن یکی از بهترین سازمان‌های موسیقی ایران در تمام اروپاست. در گفتگویی که با استاد درخشانی داشتم، وقتی نظرش را در مورد انجمن پرسیدم چنین می‌گفت: « به جرات می توانم بگویم انجمن موسیقی ایرانی در دانمارک
تنها تشکل فرهنگی و هنری واقعی است که به دور از هرگونه وابستگی و تعلقات خاص سیاسی و دسته بندی‌‌ها، فقط برای اعتلای موسیقی هنری ایران تلاش می‌کند. اگر کلاس‌های من کوچکترین کمکی به این هدف ارزشمندکند، من وظیفه هنری خود می‌دانم که در تداوم و کمک به این حرکت نقشی داشته باشتم و همین که این کلاس‌ها عمرپنجساله دارد نشان‌دهنده‌ی این است که تحت هیچ شرایطی تعطیل نخواهد شد و جای نگرانی نیست.
سازماندهی بسیار عالی و مسئولانه‌ی برگزارکنندگان این کارگاه‌ها، نه تنها اندیشه تعطیلی به ذهنم را خطور نمی‌دهد، برعکس خود را موظف می‌‌دانم در ماندگاری و بهتر شدن این کلاس‌ها هرچه از دستم بر‌می‌آید کوتاهی نکنم
علاوه بر آن وجود نوجوانان و جوانان بسیار با استعداد و فهمیم و سخت‌کوش در این کلاس‌ها اشتیاق مرا برای آمدن به دانمارک همواره دو چندان می‌کند. فضای عاشقانه و روابط صمیمی هنرجویان با هم، کوشش و جدیت بچه‌های اینجا را در طول بیست سال تدریس در نقاط مختلف اروپا کمتر دیده و تجربه کرده‌ام».
خب ما هم برای خودمان چندتا آبجو باز کنیم. در ضمن خودم سه‌تار می‌زنم و لری هم خوب می‌خوانم.

جداً آفرين به اين همه پشتکار! خيلى سپاسگزار هستم اسد جان از وقتى که در اين مدت گذاشتى و حوصله‌اى که به خرج دادى. اگر در پايان اين مصاحبه حرفى ناگفته باقيمانده در خدمتت هستيم.

ممنونم پارساجان و خسته نباشی!

_____________________

بخش اول گفتگو (*)

Labels:

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, March 05, 2007


چهل سال گذشت

پيرمرد هنوز نگران است بل بيش از پيش (*)

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, March 04, 2007


دستگيرى گسترده فعالان حقوق زنان

اين دستگيرى گسترده آنهم جلوى دادگاه و در يک تجمع آرام، در نوع خود بى‌نظير است. ظاهراً‌ حکومت متاسفانه هر فعاليتى غيرسياسى را هم مضر و خطرناک تلقى مى‌کند.

اميدواريم دستگيرشدگان که کاملاً در چارچوب قوانين جمهورى اسلامى مشغول فعاليت غيرسياسى هستند، زودتر آزاد شوند. چه عرض کنم. واقعاً آدم حيران مى‌ماند که اين چه جور حکومت کردن است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, March 03, 2007


روشنفکران کودک و جوزدگى وبلاگى!

دعواى بچه‌گانه داريوش آشورى و سعيد حنايى کاشانى همچون دعواى قبلى که بابت کامنت توهين آميز و جداً عجيب آقاى آشورى در راديو زمانه راه افتاد و خيلى دعواهاى ديگر که نيازى به يادآورى هم نيست، بيش از هرچيز يکبار ديگر با عرض پوزش نشان مى‌دهد که استادان فلسفه‌دان و مترجم و روشنفکر ما مانند خيلى از ديگر بزرگان در عرصه‌هاى ديگر بى‌ظرفيت و بى‌جنبه هستند و اين البته براى صاحبان خرد و عقلا جاى تاسف بسيار بيشتر دارد.

اصولاً چيز زيادى در هيچ زمينه‌اى نمى‌دانم. اما يک چيز در عين تواضع و فروتنى مى‌دانم، اساساً اينکه تازيانه در جمله نيچه به چه معنى است و سر آن خشتک ديگرى را برسرش بکشم، به نظرم حکماً کارى نابخردانه است. اساساً نيچه هرچقدر هم که بزرگ بوده، ضمن احترام به آثار و عقايدش هرچه که منظور داشته، در زمان خودش فقط يک نظر داده که قابل رد يا تعديل است. نيچه اگر خدا هم بود گريبانش گرفتنى بود. ضمن اينکه مى‌شود نيچه را هم به خدا سپرد. نظر او در اين مورد امروز ديگر به درد زمانه ما نمى‌خورد (شايد به درد راديو زمانه بخورد!). بخورد هم مهم نيست. هست؟ روشنفکرى يعنى اينکه من فرزند زمانه خودم باشم و شجاعانه و دليرانه - در عين احترام به گذشتگان - ببينم عقيده و نظرى آيا به کار من مى‌آيد يا نه؟ گفتنى است اين حضرات استاد اگر جاى خود نيچه و ياسپرس و چه مى‌دانم دريدا بودند چگونه دريده بازى در مى‌آوردند و چه تنبانى از هم مى‌کندند؟!

اين حضرات استادى که سر يک جمله بى‌هوده از نيچه چنين آبرو براى همديگر نگذاشته‌اند، لابد بهتر از من مى‌دانند که فيلسوفان و بزرگان گاه حرفها و نوشته‌هايى هجو و مزخرف خصوصاً راجع به زنان مى‌گفته‌اند. حتماً کتاب «زنان از ديدگاه مردان» بنوات گرى را که مرحوم محمد جعفر پوينده آن را ترجمه کرده است خوانده‌اند (لابد مقامات نسخه فرانسه يا چه ميدانم اسپرانتو آن را هم خوانده‌اند!). فيلسوفان ديگر بدتر از اين را راجع به زنان گفته‌اند. چيزهايى که واقعاً اگر بخواهيم منصف باشيم و صرفنظر از فمينيست بودن يا نبودن، امروزه نادرستى آنها معلوم است و مربوط به زمانه ما نيست.

کسانى مانند آشورى زحمات زيادى کشيده‌اند. نوشته‌هاى حنايى کاشانى هم صرفنظر از خودشيفتگى‌هاى کميک او و لگدپرانى‌هايش گاه آموزنده بوده، اما حرف بنده اين است که جداً آدم متاسف مى‌شود از بى‌جنبه‌بازى و کودکانه فکر کردن اين آقايان که چنان با غرور و تبختر به هم مى‌تازند و توهين مى‌کنند که مى‌مانى اينها اين همه معرفت و عقلانيت را جسارتاً از کدام تنبان درآورده‌اند؟ خصوصاً سعيد حنايى کاشانى که تازه با مزه و طعم هم‌آوردى و کشتى‌گرفتن در وبلاگستان آشنا شده و مدتهاست استعدادهايش در دنياى مجازى شکوفا شده، به نحو چندش‌آورى به اين و آن توهين مى‌کند و به ديگران لگد مى‌پراند. من وبلاگ‌نويس نادان و بى‌مايه با همين دوتا کتابى که نصفه نيمه خوانده‌ام دارم فکر مى‌کنم، اينها اگر فيلسوفى جهانى بودند چه مى‌شدند و چه آتشى مى‌سوزاندند؟ ماى وبلاگ‌نويس بى‌سواد و بى‌خواننده و بى‌هوادار چنين چارستون بدنمان مى‌لرزد بابت آنچه که در وبلاگ درپيت خود مى‌نويسيم، اينها که عمرى در کسوت فلسفه‌دان و زبان‌شناس و مترجم قاعدتاً بايد لغت‌شناس باشند و کلمه را بو بکشند و کلام و زبان را بفهمند، چرا چنين جسارتاً کودک و «کم»‌فهم هستند؟ باعث شرم و خجالت است.

به هر حال موج جو‌زدگى وبلاگى به آنها هم رسيده و روشنفکران ما تازه دارند دعواهاى کودکانه وبلاگى را تجربه مى‌کنند و حکماً‌ کيف هم مى‌کنند. در واقع دنياى مجازى و وبلاگ، استعدادهاى وبلاگ‌دارى و آتش سوزاندن بزرگان را هم شکوفا کرده است! اگر بگرديد مى‌بينيد که راديو زمانه و سياستگزارى شلم شوربا و شلوغ مهدى جامى - که صرفنظر از سليقه‌هاى عجيبش او را آدم مهربان و در عين حال مغرور و يکدنده‌ مى‌دانم- و تلاش براى به ميدان آوردن و تحريک و جذب همگان به راديو زمانه و شهر‌آشوبى در اين ميانه نيز چندان بى‌تقصير نيستند.

جداً نور را بتابانيم به قبر «شاه بابا» که خيلى درست گفت که ما هماهنگ هستيم! مساله مساله آشورى و حنايى نيست. کمى که نگاه کنيم مى‌بينيم مساله‌هاى ديگران هم کمابيش همين است. جداً اين تعميم متاسفانه و در عين شگفتى هميشه جواب داده: برايمان اين سوال هست و دوستان خارج‌نشين با مقايسه با ديگران خوب اين را مى‌دانند و ديده‌اند که چرا ما ايرانيان چنين مغرور، لج‌باز، رقابت‌جو، ناسازگار و غريبه با تحمل و مدارا و در يک کلام کودک هستيم؟ آيا احمدى‌نژاد از خودمان نيست؟ گيرم کاريکاتورى‌تر و اغراق‌آميزتر شده باشد.

هرکه هستيم و هر چقدر که مى‌دانيم و خوانده‌ايم و ترجمه کرده‌ايم و نوشته‌ايم و روشنگرى کرده‌ايم و روشنفکرى ورزيده‌ايم، کارى نکنيم که کسانى چون بنده که کم‌مايه و کم‌دان هستند، بهمان بديهيات را يادآورى کنند و اخلاق را يا دعوتمان کنند به عاقل و بالغ بودن! اين مدرکها و خواندن‌ها و نوشتن‌ها و ترجمه کردن‌ها و تفسير و تبيين کردنها بالاخره بايد به يک دردى بخورند ديگر. نه؟

______________________

نوشته داريوش آشورى را از اينجا بخوانيد (*)

همينطور نوشته حنايى را (*)

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________