<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Thursday, April 30, 2009


توضيح در مورد بلاگ​چرخان
و حاشیه​هایی که گاه از متن مهمتر هستند


خوب به ميمنت و مبارکی فاز دوم بلاگ​چرخان ما هم به بهره برداری رسيد! به قول شيخ اصلاحات: بلاگ​چرخانی بسازم که همه​تان بگيد به​به و چه​چه!

سعی بر سخت​گیری نبوده، در اين تومار وبلاگهايی را که گهگاه یا همیشه می​خوانم يا به پارسانوشت لينک داده​اند، لیست شده​اند (اين يا يک يای انحصاری مثل یا موسوی یا کروبی نيست، هردو می​توانند همزمان برقرار باشند). اين تومار، گودری (گوگل ریدری) است و طبيعتاً وقتی که دوستان وبلاگشان را به​روز کنند می توانند نام وبلاگ خود را در آن ببينند. ضمن اينکه متاسفانه هنوز تعدادی از دوستان (به طور معدود البته) هستند که خوراک (فيد) وبلاگ خود را فعال نکرده​اند يا نام وبلاگشان در خوراک​خوان درست بالا نمی​آيد. ظاهراً بعضی از دوستان با فيد وبلاگ من هم مشکل دارند ضمن اينکه اين فيد که پايين سمت چپ وبلاگ آمده برای خيلی ها کار می​کند و عجيب است که چنين شده. بزرگان اهل فن آی​تی میگویند شاید مشکل از قالب وبلاگ باشد که باز به قول کروبی شما را به جان حضرت عباس، ما را دوباره نفرستید دنبال ور رفتن با این کدهای اسکریپت! به خودکفایی و دیدن کد این و آن و با این وقت کم و نبود رمق و انرژی این روزها، چیزی سرهم بندی کرده​ایم که کارمان راه بیافتد برای نوشتن. چند نفری هم بیایند و بخوانند لطف کرده​اند. نیامدند هم جانشان درصحت و سلامت باشد. در این میانه از ف.م.سخن هم بابت تبريک از راه دورش، سپاسگزارم.

از این به بعد هم در مورد اضافه کردن نام وبلاگهای جدید - ضمن اینکه همان پارسانوشت قدیمی و مخلص همه دوستان هستم و اساساً چیزی در این دنیای مجازی ندارم که بخواهم با آن پز بدهم و پارسانوشت وبلاگی است سوت و کور - در مورد لینک دادن به دوستان جدیدالورود به دنیای مجازی، ضوابطی دارم چون دیده​ام که کسانی بلاگداریشان عشقی است و بعضاً اخلاق اینکار را هم درست رعایت نمیکنند. چیزی سرسری می​نویسند در یکی از چند وبلاگشان و بعد گیر میدهند که لینک بدهند و لینک بگیرند، بعد از چند ماه هم از بلاگ​داری دلزده می​شوند و می​روند ما میمانیم و یک لیست بلند بالا - که خوشبختانه با امکانات گودری فقط​ در پشت صحنه ظاهر میشود - که بعد از مدتی پاکسازی و به روز کردن آن خودش چند روز طول میکشد! با عرض معذرت و به فتوای حکم خردمندانه جنگ اول بهتر از صلح​ آخر، از لینک دادن به دوستان تازه بلاگ​داری که عمر بلاگ​داری​شان کوتاهتر از یکسال بوده باشد یا وبلاگشان غیرفعال باشد، معذور هستم. در سایر موارد هم با عرض معذرت اصل را بر دوستی و مودت وبلاگی گذاشته​ام اما اگر دوست بلاگ​دار ما حرفی برای گفتن نداشته باشد و بخواهد هر دو سه ماه یکبار یک پست دو کلمه​ای بنویسد که: "خسته​ام!" شرمنده روحیه ورزشکاری(!) این دوستان هم هستم. برای بنده مهم نیست که کسانی که وبلاگشان را میخوانم به من لینک نداده باشند، به هرحال در گزینش لیست وبلاگها با درنظر گرفتن سلیقه​های شخصی، انصاف را هم تاحد امکان سعی کرده​ام رعایت کنم. حساب کسانی که دشمنی کردند و تیرهای زهرآگین (!) پرتاب کردند، جداست البته دشمنشان نیستم. خلاصه سعی براین است که بلاگ چرخانم را به یک بلاگ چرخان خوب در پیدا کردن وبلاگ​های خوب و خواندنی تبدیل کنم تا آنجا که میتوانم و محدودیتهای سلیقه​ای هم هست (به​به و چه​چه و دایره و تنبک شیخ "تغییرات" (اوبامای الیگودرز) هم در این میان فراموش نشود!).

این توضیحات را هم برای روشن شدن بهتر سرکار خواننده و بلاگ​دار و جلوگیری از دعواهای احتمالی آینده نوشتم و گرنه که خودم هم بجد معتقدم که مورچه چیست تا چه برسد به کله پاچه​اش. برای همین هم هست که آدم باید از هرگونه حاشیه​سازی احتراز کند و چه بهتر که حرفها را مرتبط با وبلاگ​داری مشخص​تر و شفافتر بزند و برای کارهای بلاگ​داری برنامه داشته باشد. چون هیچ ارزشش را ندارد. حال اینها را هم گفتم این را هم بهشان اضافه کنم که در فیس بوک دوستانی را که عکس نگذاشته​اند، خصوصاً دوستان عزیز وبلاگ نویسی که با نام مستعار می نویسند نمی​توانم به عنوان دوست فیس بوکی به صفحه خود که چیز بدردبخوری هم ندارد، دعوتشان کنم. به قول مهدی جامی: رابطه دوستی باید برابر باشد، اخوی! وقتی تو از خودت هیچ عکسی نداری چطور توقع داری تو را به دیدن تمام آلبوم زندگی خودم دعوت کنم؟

به هر حال این حرفها اگر حساب و کتاب ندارد یا بی منطق است، لطفاً آن موارد را با نقد منصفانه بیان بفرمایید با نهایت امتنان در خدمت هستم و استفاده میبرم و آن موارد را اصلاح​ خواهم کرد. اگر میخواهید بی​دلیل تخطئه کنید که شما را به همان چراغ نفتی جاسوس​شناسانه، حواله میدهم! اگر قصد نصیحت دارید و این چیزها را حاشیه​سازی میدانید،از نصیحتهای کلی شما ممنون هستم اما همین حاشیه​ها و جزییات هستند که اتفاقاً مهم هستند. من نوعی باید حواسم ششدانگ به کارهای خود و تاثیرات آنها باشد. اگر من نوعی از آقای خامنه​ای یا محمود احمدی​نژاد ایرادهای آنچنانی می​گیرم باید حواسم صدچندان به کار خودم هم باشد. شما دوست عزیز اگر به اینجانب لینک داده​اید و وبلاگتان بیش از یکسال است که فعال است، حتماً به بنده خبر بدهید که بهتان لینک متقابل را تقدیم کنم. ما که باشیم که بخواهیم وبلاگهای فعال را مورد گزینش و استصواب قرار دهیم. دوستی و عدم دشمنی با کسانی که می​نویسند مدنظر بنده است. میخوانیم و می​نویسیم و اعتدال را در این دوستی های مجازی رعایت میکنیم و به هر صورت راضی کردن همه امکان​پذیر نیست و هرگونه اقدام برای راضی نگه داشتن همه کاری اخلاقی هم نیست.

در خودمان بازنگری کنیم. خانه​تکانی فکری کار بدی نیست. بهار یا بهار عاشقان​ مجدداً مبارک باد!

Labels: ,

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, April 25, 2009


ما و انتخابات (۴)

اشاره: به گمانم خط انتخاباتی​ام را که نسبت به دوره قبل تغییر کرده است، روشن کرده باشم و از این به بعد نیازی به تکرار ضرورت شرکت در انتخابات به تفصیل نمی​بینم. بدلیل نزدیکی به زمان انتخابات سعی می​کنم نظرات را گزیده​تر و خلاصه​تر و تیتروار و شاید هم کشکولی بیان کنم.


الف) ترس از شکست در مقابل استراتژی ترس

دوستان تحریم​گر یا غیرعلاقمند به مشارکت در انتخابات، مدام بر طبل استراتژی ترس می​کوبند بدین معنی که معتقدند انتخابات یک معرکه سازماندهی شده توسط استراتژیستهای جناحهای مختلف جمهوری اسلامی است که بر مبنای ترس از احمدی​نژاد و ویرانگریهای او، مردم را می​خواهند به صحنه بیاورند. در نوبتهای قبل در مورد این تفکر مسبوق به انفعال، جسته و گریخته از زاویه سیاسی جواب​هایی داده شد. اگر چنین استراتژیهایی هم به فرض وجود داشته باشد ما باید منافع خودمان را ببینیم و بسنجیم. واقعیات موجود این است که جمهوری اسلامی هست و مستقر هم هست و باید فکری در آن چارچوب برای پروژه تحول​خواهی اجتماعی و اصلاح نظام قدرت در درازمدت کرد.

ترس از احمدی​نژاد، ترسی واقعی و جدی است، حتی اگر فرض را هم بر این بگذاریم که کسانی هم در درون اقتدارگرایان یا اصلاح​طلبان منافعشان در این باشد که سناریوهای عجیبی بچینند و همه را از احمدی​نژاد بترسانند. اگر قرار است موضوع را به روانشناسی بکشانیم نکته​های دیگری هم در مقابل می​شود مطرح​ کرد. اگر آن استراتژی ترس وجود داشته باشد (که به نظرم حتی اگر واقعی هم باشد جریان اصلی نیست)، اما ترس از شکست هم در مقابلش هست. ترس از شکست یک درایو جدی و واقعی در روانشناسی شخصیت است و علمی و مسلم هم هست. مثالش این میشود که دانش آموزان و دانشجویان، شب امتحان مشغول بازی و سرگرمی می​شوند چون ترس از شکست دارند و در صورت شکست در قبولی یا هر هدف دیگر تحصیلی توجیهی برای کار خود پیدا خواهند کرد و اثرات تخریبی روی شخصیت را بسیار کم خواهند کرد. این تنها یک مثال بود و ترس از شکست یک سوژه مورد مطالعه در زمینه​های گوناگون روانشناسی رفتاری است. همین ماجرا برای دوستان منفعل انتخاباتی هم هست. آنها به دلیل ترس از شکست یا انتخابات را انکار میکنند، یا آن را بازی اهالی درون نظام میدانند یا تصمیم گیری در مورد رای دادن یا ندادن یا انتخاب کاندیدای مطلوب خود را به خواهش و تمنای شب انتخاباتی دیگران و اجبار در لحظه آخر موکول میکنند. ترس از شکست، انکار واقعيات عرصه سیاسی و نیز فرار از مسووليت​پذيری سه ضلع يک مثلث هستند.


ب) دشمن​شناسی به جای منفعت​شناسی جمعی!

ما ایرانیان معمولاً هرچقدر که در دوست​بازی و دشمن​شناسی و شورمندی​های عاطفی شهره هستیم، در شناخت منفعت واقع​بینانه فردی، طبقاتی، گروهی یا اجتماعی خود کم​توان یا عجول هستیم. ما هنوز کمابیش به این سخن ناصواب سعدی معتقدیم که: "نصیحت از دشمن پذیرفتن خطاست ولیکن شنیدن رواست تا برخلاف آن کار کنی که عين صواب است"! ما نه تنها مفاهیم کهنه​ و مبتنی بر منطق غیرمنعطف و بسیط صفر و یکی، یعنی منطق دوست و دشمن​شناسی را بازنگری نمیکنیم و عناصر مهم سیالیت و نسبیت و تغییرپذیری با زمان و نقش منافع و علاقمندی​های مشترک بر اساس منفعت فرد و طبقه و جمع را وارد آن منطق نمیکنیم، بلکه اساساً منفعت را بر مبنای حرفهای دوست و دشمن با همه پیشداوریهای نادرست، تشخیص میدهیم (حال اینکه در دنیای مدرن کمابیش باید برعکس باشد!). ما منفعت را چیزی میبینیم که دوست بگوید و ضرر را در چیزی میبینیم که دشمن برایمان بپسندد. حال اینکه دشمن (که عملاً دشمن خالص و دائمی هم وجود ندارد) ممکن است بنا به منفعت خود، منفعت ما را هم بخواهد و بطلبد و این ایرادی ندارد. منافع کسانی دیگر (که دشمن هم نباید بنامیم​شان) گاه میتوانند موقتی هم که شده با منافع ما همسو باشند. ما این را به راحتی نمی​پذیریم البته ادعای مدرن بودن هم داریم!

بر همین اساس طبقه متوسط ما هم اغلب بر اساس بغض معاویه یا حب علی یا ترکیبی از ایندو تصمیم​گیری میکند و منافع فردی، گروهی، طبقاتی یا ملی خود را درست تشخیص نمیدهد. خصوصاً که منافع گروهی و جمعی برای ما چندان درجه و اعتباری هم ندارند و ما امکان تشخیص منفعت جمعی را باز بدلیل روحیه رقابتجویانه​مان زیاد نداریم، چون تمرین نکرده​ایم.


پ) معیارهای اخلاقی و پرنسیپ​های سفت و سخت

ما اسیر پرنسیپها هم هستیم و در عین آسانگیری برخود نه تنها رفتارهای دیگران، بلکه شخصیت آنها را هم مورد قضاوتهای حداکثری قرار می​دهیم. معیارهای اخلاقی ما بسیار سفت و سخت هستند. از دید ما هیچ روشنفکر، سیاستمدار یا هنرمندی حق اشتباه کردن یا دروغ گفتن ندارد وگرنه از چشم ما می​افتد و تبدیل به عنصری پلید، خائن یا دست کم فرصت​طلب میشود. ما در مورد دیگران به شیوه عالم صناعت و مهندسی، استانداردهای بالا طلب می​کنیم و در مورد خودمان به استانداردهای راحت و حداقلی قانع هستیم. کسی حق خیانت ورزیدن ندارد حال اینکه همه انسانها می​توانند اشتباه یا حتی خیانت کنند. عاشق از دید ما باید از جان مایه بگذارد حال اینکه عاشق هم میتواند منفعت​نگر باشد. مثلاً اگر بهمن قبادی چیزی بنویسد که مربوط به زندگی خصوصی خود اوست و به مذاق ما خوش نیاید، از چشممان می​افتد و از او دیگر چیزی نمی​پذیریم. حتی همانطور که سعدی گفته، ممکن است برخلاف نصیحت او هم عمل کنیم! ( در حاشیه: ما در عرصه هنر هم مرتب از این و آن بدمان می​آید! هیچگاه به ما یاد نداده​اند بگوییم علاقمند و هوادار کارهای این هنرمند نیستیم. به جایش میگوییم فلان کار هنری مزخرف است، از بهمانی بدم می​آید!) ما به اکبر گنجی به خاطر یک کلام بودنش و خشونتش برای حفظ استانداردهای بالا در مبارزه سیاسی، بیشتر احترام گذاشتیم تا به عمادالدین باقی و عزت​الله سحابی و شمس​الواعظین. حال اینکه این​سه نفر آخر در منفعت​سنجی و ​انجام فعالیتهای مفید روشنگرانه اجتماعی و پراگماتیسم سیاسی بسیار سودمندتر بوده​اند تا اکبر گنجی با چریک​بازی​های سرسام​آورش! ما میخواهیم دیگران منزه باشند و دروغ نگویند و صحنه سیاسی ایران همینطوری خودبخود یا با خودویرانگری و ایثار مسیحایی چند نفر چریک فرهنگی مانند گنجی در عین مسوولیت​نشناسی و ایرانی​گری خوش​باشانه و کناره​گیری و نق​زدن و جدی​نگرفتن​های ما یکباره گلستان شود! چنین چیزی تحت هیچ شرایطی و در هیچ جایی محقق نخواهد شد.

به گمانم ادامه دادن این بحث هرچند حرفهای دیگری هم هست، کسالت بار باشد و در نوبتهای بعدی باید فرض را بر این بگذاریم که بر مبنای نظرات متعدد، شرکت در انتخابات کار معقولتر و شایسته​تری است حتی اگر مجبور به انتخاب بین گزینه بد و بدتر باشیم (مگر اینکه کسانی معتقد به عمل بر اساس حساب و کتاب منطقی نباشند و این چیزها را جادو جنبل یا یک توطئه دیگر(!) بدانند و بر اساس حس شهودی و شورمندی سیاسی خود حکم به عدم شرکت در انتخابات بدهند که با این دوستان بحثی نمیشود کرد!). در شرایط موجود سوال این است که آیا در میان کاندیداهای موجود کسی که بتواند اوضاع اقتصادی و برنامه ریزی کشور، آزادیهای سیاسی و اجتماعی، رسیدگی به وضع عدالت اجتماعی و کم کردن فاصله فقیر و غنی، عدالت سیاسی و رفع تبعیض در گزینش و حق انتخاب شدن و انتخاب کردن و آزادی بیان و رکن چهارم را قدری بهتر کند هست یا خیر؟

مرتبط: ما و انتخابات (۳)

Labels: ,

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, April 20, 2009


تولدی دیگر رسید

فردا (به وقت ادمونتون) اول اردیبهشت است و پارسانوشت پنج ساله خواهد شد، وبلاگ​نويسی ما هم در مجموع به شهادت نوشته​های فانوس هفت ساله.

در این هفت سال حرفهای زیادی زدم و نوشتم و چیزهای زیادی هم یاد گرفتم. البته گاه بلاگ​داری و وبلاگ​نویسی کاری اعصاب​خردکن بوده و کارهای عجیب و غریبی هم انجام داده​ام! اینروزها وقتی نوشته​های قدیمی خودم را که مرور میکنم میبینم عموماً خیلی بهتر می​توانستم بنویسم و البته این نشانه خوبی است که در این هفت سال کمابیش جلو رفته​ام نسبت به خودم.

صادق بودن با خود و دیگران، کنار گذاشتن تعصب، فهمیدن و درک کردن دیگران و تلاش برای یادگرفتن از اشتباهات خود و دیگران چیزهایی بوده که در پهنه دنیای مجازی هم سعی کرده​ام بیاموزم. تعداد زیادی از نوشته​های قبلی​ام را واقعاً قبول ندارم و هم از نظر نوشتاری و هم از نظر چارچوب منطقی ضعیف میدانم اما بعضی از آنها هم بد نیستند بی​تعارف و رودربایستی (یک عدد نوشابه برای خودم باز کردم!) سعی​ام بر این بوده که بر مدار انصاف و عقلانیت باشم و اگر تند هم می​نویسم - که نباید بنویسم - دست کم حرفی بزنم که پایه و توجیهی برای دفاع داشته باشد. حرفم همیشه این بوده که چیزهای خیلی زیادی بلد نیستم اما با چیزهای اندکی که بلدم، خیلی ور می​روم و سعی میکنم خوب بفهممشان و در حد توان خودم در کنار کار و زندگی چیزی برآنها بیفزایم.

نوشتن در وبلاگ، کار بد و نامعقولی نیست اگر بپذیریم که جنبه های دیگر زندگی هم مهم هستند و بهتر است اعتدال را رعایت کنیم. قبول کنیم که نوشته ما بیشترین اثر و برد را بر خود مای نویسنده میگذارند، مطالعه کنیم و ببینیم و بدانیم و گهگاه چیزی بنویسیم که بدرد خودمان هم بخورد و درکنار آن هم چند نفر آن را بخوانند و شاید استفاده​ای هم ببرند. هیچ چیز قشنگ​تر از تنوع و گوناگونی و تکثر نیست.

به کم​لطفی هم دیگر بیش از پیش عادت کرده​ام. دوستان و آشنایان می​آیند و می​روند. یکی مدیر می​شود، دیگری جلوی دوربین قرار می​گیرد، سومی تاج و تخت از دست می​دهد و سر از زندان در می​آورد، چهارمی در زندان قهرمان می​شود و وقتی برمیگردد به دو ماه نرسیده از یادها می​رود، پنجمی در پشت میله ها می​ماند و زیرفشار متاسفانه می​میرد، ششمی از پشت میز ریاست به خانه برمیگردد با تارش، دیگری دنبال درس و مشق است، نفر بعدی خسته شده میخواهد برگردد ایران، یکی دیگر هم خسته شده میخواهد بیاید بیرون، دیگری بیرون آمده نمیخواهد برگردد اما هی بهانه میگیرد و گرفتار نوستالژیاست. آن​یکی ماههاست گرفتار بیماری بوده و به کسی خبر نداده، این یکی رزومه خوبی درست کرده و کار خوبی گیر آورده مرتبط​ با کار وبلاگ​نویسی​اش. بعدی هنوز دنبال مبارزه و براندازی در دنیای مجازی است. یکی دیگر دنبال بی​خیالی و شادخواری است، دیگری پستی میگیرد و مفسر و مرورگر وبلاگ​ها می​شود. نفر بعدی در این سرمای انفعال، دنبال درست کردن باند و محفل است (دیرآمدی ای نگار سرمست!)، بعدیها وبلاگ نزده صاف رفته​اند رسانه​ای باز کرده​اند، اینها می​آیند و می​روند و ممکن است گذرشان هم به سمت ما نیافتد یا اگر هم بیافتد بعدها بر خلاف آرزوی شاعر از ما به مهر یاد نیارند. اما یادشان با صاحب این قلم هست و رد نوشته​هایشان هم. ما هم - هرچند زمانه دنیای مجازی هم عوض شده - همان وبلاگ​نویس معمولی هفت سال پیش​ هستیم و دوستدار همگی، چه باشیم و بنویسیم چه نباشیم.

فردا هم روز سعدی است و این دو بیت از او مجدداً تقدیم به شما:

"منشين ترش از گردش ايام كه صبر / تلخ است وليكن بر شيرين دارد"

"به سرو گفت کسى ميوه​اى نمى​آرى / جواب داد که آزادگان تهيدست​‌اند"


یادآوری: بالاخره بلاگ چرخان گوگلی را اندک اندک راه انداختم. مقام دشمن​شناس دیروز در یک مراسم روح​بخش و معنوی، فاز اول بلاگ چرخان گوگلی را همزمان با پیش راه​اندازی ادامه خط متروی ادمونتون، افتتاح فرمودند. خودباوری را حال کردید؟! البته طبق همه معمول همه راه​اندازی​ها، مشکلاتی کوچک هست و به تدریج نام وبلاگها را در مدت یک هفته اضافه خواهم کرد. سپاس از صبر و حوصله شما.

Labels: , , ,

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, April 18, 2009


ما و انتخابات (۳)

ظاهراً کسی تا اینجای کار، مایل به بحث و گفتگوی صریح و مستقیم نیست. امیدوارم این سردی و بی​تفاوتی قدری شکسته شود به هرحال. بر همین اساس بحث های "ما و انتخابات" خودم را حتی الامکان خلاصه و مختصر و البته جسته گریخته پیش می​برم و نهایی می کنم برای رسیدن بیشتر به ماجرای خود کمپین انتخابات که زمان هم دارد به تندی سپری میشود. اما مطمئن باشید، در و باب بحث و گفتگو و مناظره به همه طریق باز است و بنده شخصاً​ از هر گونه کار نوشتاری در این زمینه بشدت استقبال می​کنم و بسیار خوشحال میشوم که با دوستان به بحث بنشینیم و نظرات از همه طرف مورد نقد قرار گیرد.

چکیده:
الف) از دموکراسی انتخاباتی می​توان به اندازه خودش انتظار داشت. اين جمله نخ​نماشده خود بنده است که: صندوق معجزه نميکند. اما اين به اين معنی نيست که صندوق رای رها و سرنوشت کشوری به بخت و اقبال و بی​برنامگی سپرده شود. انتخابات خود موید و مقوم دموکراسی است حتی انتخابات نیم بند در جمهوری اسلامی. از مصطفی تاج​زاده به خاطر نگه داشتن اسناد و ناگفته​های انتخابات مجلس ششم نزد خودش و گروکشی برای جلوگیری از پرونده سازی علیه خودش خوشم نمی​آید هرچند ایستادگی نسبی او را در زمان ستاد انتخابات می​ستایم (چه برگزاری دادگاه جنتی یک رویا بیشتر نیست و تاجزاده باید می​آمد از حق ملت دفاع میکرد و ناگفته ها را میگفت، چه بسا جلوی خیلی از حق کشی​های بعدی گرفته میشد)، اما او یک جمله درست و بسیار منطقی گفته است که روشنفکران و فعالان قهر کرده ما نمیخواهند آن را بشنوند: "اگر انتخاب نکنید، برایتان انتخاب خواهند کرد". به این جمله خوب فکر کنیم. اگر دموکراسی خواه هستیم باید ازش دفاع کنیم وگرنه که مش تقی و کل نجاتعلی راه نجات را در رایگان شدن سیب زمینی و انتخاب مجدد احمدی​نژاد می​بینند، اگر کسی می​خواهد به مش تقی و کل نجاتعلی حالی کند که دارند اشتباه میکنند و انتخابهای بهتری هم هست، لازم است رسانه داشته باشد و با زبان خودشان با آنها حرف بزند، لازم است کسانی دیگر از جنس مردم اما با فکر و برنامه ریزی و مدرنیت پا پیش​ بگذارند و لازم است به با زبان رای و دموکراسی انتخاباتی از آنها حمایت کرد. بله میتوان در خارج از کشور نشست و گفت گور پدر پوپولیستها! می​شود در ایران ماند و گفت به من چه، من بیزینس خودم را می ورزم و از سادگی این مردم استفاده خودم را می​برم (یا پوست از سر این مردم می کنم به خاطر فقر فرهنگی​شان!!) و مدرنیت خودم را هم در زیر سقف خانه خود حفظ میکنم! هرچه کنیم یادمان باشد، انتخاب نکنیم برایمان انتخاب میکنند و این انتخاب می تواند بسیار ناگوار باشد. نمی شود دو دستی همه چیز را سپرد دست مش​تقی و کل نجاتعلی، چون مردم چنین می​خواهند و سلیقه شان اینطور شده و کاری نمی شود کرد جز تخمه شکستن و گفتن جمله: خلایق هرچه لایق. پس مسوولیت ما در این میان چیست؟ پس اساساً ما کسانی که چارکلمه بیشتر بلدیم نباید از خودمان حرکتی نشان بدهیم که دنیا را دانش و علم رو به جلو می برد نه صفا و صمیمیت مش تقی و خوش​باشی کل نجاتعلی؟ آیآ ایران کشور ما نیست و ما از زیر بته یا در ناف پاریس و لندن و نیویورک عمل آمده​ایم؟ آیا کسی که زور دارد حرفش برو است و ما باید برویم خودمان یک گوشه بمیریم؟ آیا دوست نداریم کشور بهتری داشته باشیم؟ آیا دوست نداریم وقتی اسم ایران در جایی می​آید دیگران بهمان نخندند؟ آیا دوست نداریم به عنوان مزخرف ترین و نادان ترین ملیت در طول تاریخ بهمان نخندند و مضحکه کتابها و اسناد تاریخی نباشیم؟ پس این همه درسی که خواندیم و دانشی که اندوختیم و این فرهنگ کهن دیرینه و این تمدن آنچنانی به چه دردی خورد؟ این لجبازی ما تنها به درد باکره نگه داشتن شناسنامه هایمان و اینکه من رای خودم را آسان نمی فروشم، زیر بار حرف زور نمی روم و به رخ کشیدن این تیپ قمپزهای بی​فایده رمانتیک می​خورد. ما زیر بار حرف زور نمی رویم و از بین بد و بدتر انتخاب نمیکنیم و قهرمان ملی هستیم اما نهایتاً زیر بار همه حرفهای زور حکومت و پوپولیستها می رویم و شیک و اتوکشیده به خفتهای بدتری هم راضی می​شویم اما به روی خودمان هم نمی​آوریم. ما فقط می خواهیم پوز بزنیم، حتی اگر شده پوز خودمان را. ما لجبازیم و به قول آن ضرب المثل مبتذل چون به باسن​مان لج کرده​ایم، حاضریم در تنبانمان دستشویی بزرگ کنیم. ما با نفی، هویت پیدا کرده​ایم و جز زبان نفی نمی​دانیم.

ب) پیروزی مجدد احمدی​نژاد و عطر آگین شدن مجدد کشور با رایحه خوش خدمت، اینبار یک افتضاح نکبت​بار و پرهزینه برای همه ما خواهد بود. امیدوارم چنین اتفاقی نیافتد اما اگر بیافتد همه به چشم خودمان خواهیم دید که بسیار بدتر از این هم میتواند که بشود. خواهیم دید که پوپولیسم، فقر فرهنگی و اقتصادی، ورشکستی و بیکاری، جهل و تعصب و بیفکری از این هم سیاهتر می​توانند باشند. کتابهای درسی هم می​توانند به سمت ارتجاع و قشری​گری عوض شوند. پیاده​رو ها هم می​توانند زنانه و مردانه شوند. مداحان می​توانند کارگردانهای سریالهای صدا و سیما شوند، ده نمکی می​تواند چند بنگاه و رسانه و موسسه فیلم​سازی و تربیت کارگردان بزند و فروشی در فیلم دو سه برابر بیشتر داشته باشد. جوانان هیجان زده ما می​توانند بیش از پیش درگیر ابتذال، بی​فکری و احساسی گری باشند، حاجی بخشی میتواند دکترای افتخاری بگیرد، دکتر حسن رحیم​پور ازغدی می​تواند تمام کتابهای علوم انسانی دانشگاهی را بنویسد. سرداران سپاه می توانند به تدریج تمام هیاتهای علمی دانشگاهها را بگیرند. بنگاههای اقتصادی رانت​خوار می​توانند بیش از پیش کشور را به یغما برند، دعای قبولی در کنکور فوق لیسانس در مسجد جمکران توزیع شود و هزاران تن سرودست بشکنند. می​شود سلیقه مردم از این هم بیشتر تنزل کند و میشود دوران فقر فرهنگی بدتر از این هم در بیاید. می​شود احمق​تر از این هم بود و گرد حماقت و بی​فکری در همه جا بیشتر پراکنده شود. میشود کار به جایی برسد که حاشیه​نشینانی بدتر از اینها که بازی پوپولیسم را بهتر بلد هستند قدرت را در دست اینها بگیرند و ما با خواندن روسو و مونتسکیو و فوکو و دریدا و نیچه به این نتیجه برسیم که انشاالله گربه است! طوریکه دیگر درآوردن کشور از حضیض قهقرا بسیار سخت​تر از الان باشد (ایران را جردن به بالا فرض نکنید!). عرصه سیاست عرصه امکان​سنجی و مصلحت​اندیشی است، مانند شطرنج. کسی که یک یا دو پیاده عقب است نباید از حمله حریفش و اجبار بین واریاسیون بد و بدتر دلگیر شود و بگوید این استراتژی ترس است و نامردی و نامردمی است و انتخاب بین بد و بدتر کار ناصوابی است. بله کار ناصوابی هست اما گریزی از ادامه بازی نیست. بازی را که نمیشود بهم زد. ما مال به هم زدن بازی شطرنج و شروع کشتی​ نیستیم که شکستمان در بازی دوم حتمی است و بارها خاک شده​ایم. باید به همان شطرنج چسبید و تا جای ممکن چانه زنی هم کرد و در بازی حریف حمله کننده را با قواعد مورد توافق آزار داد و جلوی حمله بیشتر را گرفت. غیر از این چاره​ای نیست. از دموکراسی انتخاباتی باید در حد آماده شدن شرایط​ و باز شدن نسبتی وضعیت رسانه ها و درآمدن نمایندگان خوش فکر تر و شایسته تر به وزارت و وکالت توقع داشت. همینقدر که کسی معتقد باشد کشور نیازمند برنامه ریزی است خیلی بهتر از کسی است که معتقد است کشور را با جانم بسیج و تصمیم​گیری شکمی و هیاتی وسط​ جاده و درون هواپیما و بخشنامه های غیرقانونی می شود اداره کرد. هوش زیادی نمی خواهد که ببینیم زیربنای کشور رو به نابودی است و حکومت کردن آسان و اپوزیسیون بودن ساده​نگر هردو دوروی یک سکه بی​فکری و آسان​گیری است. نمی شود کشور را با دینامیت نابود کرد تا دوباره بسازیمش، این یک اشتباه بزرگ و بسیار هزینه​بردار است. از نابودی چیزی ساخته نمی​شود و دیدیم که در انقلاب اسلامی کشور عملاً پس​رفت داشت. این یک تناقض نما (پارادوکس) است که برای اصلاحات تدریجی لازم است از خود نیروهای وفادار درون نظام استفاده کرد و آرام آرام تحول تدریجی را در کنار اصلاحات اجتماعی به کار گرفت و در یک بازه ده بیست ساله به ماجرا نگاه کرد و لزوماً دنبال کله پا کردن کسی از آخوندها هم نبود. غیر از این چاره​ای نیست.

پ) آلترناتیو دیگری عملاً وجود ندارد و آمدن احمدی نژاد هزار بدی داشت حداقل این نتیجه پرهزینه را به وضوح نشان داد. نظام جمهوری اسلامی قوی و مستحکم است و اگر از ظلم و استبداد حکومت در سرکوب آزادی بیان و مخالفین به حق ناراحت و ناخرسند هستیم، نباید فکر کنیم که حکومت با ظلم نمی​ماند. این یک قانون کلی نیست. نخیر حکومت اگر ظلمش سیستماتیک باشد و دز سرکوب را در حد مناسبی نگه دارد و مهندسی کند، (کاری که دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی با هوشیاری از خود نشان داده، کاری به غیر اخلاقی بودنش ندارم،) می​تواند با ظلم در سرزمین و جامعه استبداد زده و اقتدارخواه ایران ماندگار باشد برای چند دهه. چه کسی حاضر است هزینه بدهد؟ بنده که اهلش نیستم. کسی را هم که بخواهد جلوی حکومت بایستد و منطقی و اصولی از حق دفاع کند از بیش از انگشتان دو دست بالاتر نمی رود، گیرم صدنفر. با این صد نفر قرار است چه کار بشود؟ همه آنها را با بلدوزر صاف خواهند کرد و از بقیه ملت از جمله بنده هم صدایی برنخواهد خواست. گیرم چندی هم ناله کنیم و فحش و فضیحت بدهیم. ما تا زمانی که بلد نیستم پنج نفر بیشتر دور هم جمع بشویم و دعوایمان نشود، کاری جدی نمیتوانیم بکنیم. مشکل از جای دیگری است و به ما کار جمعی را یاد نداده اند و تمرین هم نداریم و تنها بلدیم همدیگر را خراب کنیم. اینکه اپوزیسیون در شرایط سخت خودبخود متحد و منظم میشود هم یک افسانه دیگری بود که در این چهارسال ناکارآمدیش نشان داده شد. اپوزیسیون ما بدلیل ضعف فرهنگ ایرانی در کارهای جمعی تا چند دهه دیگر هم هیچ کاری از پیش نخواهد برد. آدم عاقل کافی است کمی به دوروبر خود نگاه کند و دنبال برهان و دلیل نگردد. ​

ت) بله، به هرحال شرايط​ ايده آل نيست. همه از دست ردصلاحيتها و نظارت استصوابی شورای نگهبان و تنگ نظريهای اين​ شورا که حمايت قدرتمداران جناح اقتدارگرا را هم به دنبال دارد به ستوه آمده​ايم. از ظلم به ستوه آمده​ايم. آزادی بيان نيست، به رهبری از گل خوشتر نمی​شود گفت. اما دغدغه ما فعلاً اینها نیست. ممکن است دغدغه شخصی من بلاگ دار و فلان نویسنده و دیگر فعال اجتماعی، آزادی بیان باشد. اما ورشکستگی اقتصاد کشور و بیکاری چند میلیونی جوانان در ایران و پسرفت فرهنگی و گسترش جهل و خرافه​پرستی و بی قانونی و بی مسوولیتی، اینها دغدغه​های ملی است. آیا به انقلاب دیگری امید بسته​اید دوستان روشنفکر؟ نکند شوخی میفرمایید؟ انقلاب بعدی انفجار زور هم نخواهد بود،بدتر از آن است، یک شورش کور و آنارشیسم بی​سابقه​ای خواهد بود که ممکن است فلان جوان دانشجوی صادق امیرکبیری را به ریاست حکومت هم برساند. اما این یک جوک است. از این شوخی ها نکنیم. ده هزار مدیر برای این کشور از کجا می خواهید بیاورید؟​ با کدام سابقه کار؟ نکند میخواهید انوشه انصاری را که هیچ​ از تهران هم نمیداند چه برسد به شهرهای دورافتاده، به عنوان وزیر آموزش عالی معرفی کنید؟​ فرماندار میرجاوه را چه کسی می خواهید بگذارید؟ سیاستگزاران حکومت جدید چه کسانی هستند؟ با کدام نیرو با کدام مدیر با کدام برنامه و کدام سابقه در کار تیمی؟ اینها همه شوخی های خطرناکی هستند. شخصاً از کسانی که با شرکت در انتخابات مخالفند میپرسم راه حل و آلترناتیوشان چیست؟​ چه کار میشود کرد جز رای دادن و به امید باز شدن فضا نشستن و اطمینان دادن به حکومت که قصدی بر براندازی نیست و حرکتهای پایه​ای برای حل مشکل فقر وگرانی و کارهای آرام آرام فرهنگی؟ کدام بدیل دیگر غیر از این میتواند کمک کند به بهبود اوضاع؟ راه حلتان را بیاورید دیگر و با این راه حل که مشکلات و ایرادهایی هم ممکن است داشته باشد مقایسه کنیم.

ث) اوباما هم متوجه شد و دوبار در پیامش به جمهوری اسلامی ایران اشاره کرد. فضا برای تغییر و آرام شدن اوضاع آماده است. هیچ چیز جز پذیرش آبرومند ایران در جامعه جهانی به رشد دموکراسی در ایران کمک نمیکند. شیمون پرز بر شکست راه حل نظامی در ایران معترف است. دیگر معدود کسی در دنیا از غیر ایرانیها، دنبال تغییر رژیم در ایران است. اما جالب اینجاست هنوز کسانی در ایران و خارج از ایران هستند و نشسته اند که آمریکا یا اسراییل بیاید بزند یا تحریمها را شدید کند و عرصه را تنگ بگیرد تا زمینه برای آزادی و دموکراسی و نافرمانی مدنی و رفراندوم و گلستان شدن ایران آماده شود!!! کسانی هنوز برایشان این مهم است که چه کسی باید حکومت کند نه اینکه چطور باید حکومت کند!!

این همان منطق کلنگی است. باید به کل کوبید و خراب کرد و کلنگ را زد و گیر داد و ریخت تا دوباره بنای دیگری عمارت نمود! مردمی که محتاج نان شب خود هستند و گرد بی تفاوتی همه جا را گرفته، مردمی که کار گروهی را در جامعه تمرین نمیکنند، مثلاً راه پله​های آپارتمان خودشان را هم تمیز نمیکنند یا ماهانه نمی​دهند یا هزار جور دعوا با همسایگان دارند اگر تصادف کنند اول با قفل فرمان و زنجیر بیرون می​آیند، در یک جمع شش نفره سی و شش جور دعوا و دلخوری پیش​می​آید، این مردم کدام نافرمانی مدنی انجام خواهند داد؟ (عملاً تنها نافرمانی مدنی خود تحریم انتخابات است که شخصی است، نفی کننده است (ما مردم نفی هستیم نه اثبات، تنها میدانیم چه نمی​خواهیم!)، هزینه​ای هم ندارد و نتیجه اش​ هم نشئه آور است چون رای های کسانی را که اساساً​ در هیچ انتخاباتی شرکت نمی کنند هم به حساب تحریم ریخته میشود) با کی؟ کدام نیرو؟ کی حاضر است همین الان برود شجاعانه جلوی بیت رهبری بایستد و بگوید مقام محترم رهبری ما با شما مشکل نداریم، اما نمیخواهیم آقای جنتی دیگر دبیر شورای نگهبان باشد ما چند روز همینجا به بست مینشینیم و هیچ​ مشکلی هم نداریم. چه کسی حاضر است حتی در همین حد هم هزینه بدهد؟ آیا ما خوابیم یا بیداریم؟​ چند سال دیگر باید خودمان را به خواب بزنیم تا متوجه شویم مشکل از کجاست؟​

دوستان ما در عرصه سیاست ایران دنبال چه هستیم؟ هدفمان تا پایان امسال چیست؟ هدفمان در پنج سال آینده چیست؟ هدفمان در بیست و پنج سال آینده چیست؟ چه کار می​خواهیم بکنیم به عنوان یک ایرانی؟

پیش از فحش دادن کمی فکر کنیم.

مرتبط: ما و انتخابات (۲)

Labels: ,

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


مقابله با اسپم​های فیس​بوکی

در راستای سبز بودن (!) روشی آسان برای راحت شدن از شر اسپم​های دوستان در فیس بوک هست و آن هم این است که در کنار فید هر کدام از نوشته ها و مطالب اسپمی​شان یک دکمه وجود دارد به نام هاید (Hide)، کافی است آن را فشار دهید تا از شر مزاحمت این دوستان خودخواه برای همیشه راحت شوید. البته دیگر مطالب خوبشان را هم نخواهید خواند مگر اینکه به صفحه خودشان مراجعه کنید.

متاسف هستم. کسانی​ خودخواه با عرض معذرت مانند باد بدبو دردادن، خودشان را راحت و دیگران را ناراحت میکنند. فیس​بوک وبلاگ شخصی نیست و کارهای ما بر صفحات دیگران اثر دارد. قبلاً هم در این مورد نوشته بودم. به نظرم کسانی که در روز بیش از چهار فید دارند و خصوصاً مرتب تبلیغ کمپین و کوییز میکنند، آدمهای بیکار، خودشیفته و بی​توجه به دیگران هستند (به نظرم یک فید یا نهایتاً دو فید در روز کافی است برای سرگرمی و دیده شدن که کار بدی هم اصلاً نیست). متاسف هستم که اینگونه در مورد دوستان، مجبور به واکنش​ هستم چون سرسام میگیرم و واقعاً نمی​توانم همه مطالب و عکسها و کارهای این پنجاه نفر دوست را با وجود کندی فراوان فیس​بوک دنبال کنم. خصوصاً نوشته های دوستانی دیگر که مطالب و عکسها و کارهای گزیده و جالبی می​فرستند. این دوستان امیدوارم رعایت کنند و با اعصاب دیگران بازی نکنند.

Labels: , , , ,

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


اعترافات سبز

در راستای قبول دعوت علی جان آليوس نویسنده فانوس آزاد:

الف) هنگام ظرف شستن آب زیادی هدر می​دهم حتی برای زمانیکه می​خواهم لیوان های آب را بشورم. راه حل این است که ظرفهای چرب را باید از ظرفهای کم چرب جدا کرد و با غلظت متفاوتی از مایع ظرفشویی شست (به عبارتی ظرف شستن بنده مثل سبک نوشتنم می​ماند!). ماشین ظرف​شویی هم که قربانش بروم حلال مشکلات است هرچند اصلاً سبز نیست اما من یکی خیلی دوستش دارم (خوشبختانه مقام محترم همسری هم با این موضوع موافق هستند!) اما جان من کانادا را به دلیل بارش برف و وجود لایه​های مستحکم زمین در نگهداری آن، آب شیرین (دریاچه و رود و چاه) برداشته و به هر سه نفر یک دریاچه آب شیرین میرسد، آب شیرینی که در جاهای دیگر دنیا گرانترین ماده حیاتی است. با این همه باید رعایت کرد. می توان مقدار پولی را که از صرفه​جویی مصرف آب شیرین پس​انداز کرد صرف کمک به کشورهای نیازمند آب کرد. کاش مکانیسمی بود که این چند دلار را جمع میکرد برای کمک.

ب) کامپیوتر و لپتاپ جهت مرور نوشته​های وب گاه روشن میمانند و در جای دیگری مشغول هستم. البته این عادت بد، تعدیل شده اما باید کمترش کنم.

پ) دستمال کاغذی زياد مصرف ميکنم، به هر بهانه​ای از پاک کردن سفره تا تمیز کردن کفش، دور انداختن آدامس تا تمیز کردن داخل لیوان قهوه در محل کار از دستمال کاغذی استفاده میکنم.

ت) از خودروی با دنده خودکار استفاده میکنم که مصرف بالاتری دارد. هر روز مصافتی در حد پنجاه کیلومتر را با همسر عزیز البته رانندگی میکنیم و دور بودن خانه مان از محل کار همیشه دغدغه بوده که متاسفانه با بی درو پیکر بودن شهر ادمونتون از نظر شهرسازی کاری نمی​شود کرد.

ث) بدلیل سرمایی بودن و در معرض سرماخوردگی قرار گرفتن در زمستان، گاه دمای هوای داخل خانه را تا هفتاد و دو درجه فارنهایت (بیست و دو درجه سلسیوس) بالا می​برم که سرما نخورم. بخش کوچکی (حدود دو متر مربع) از کف خانه بدلیل اشتباه در طراحی و زیر دک (Deck) قرار گرفتن عایق​بندی مناسبی ندارد و باید فکری به حالش بکنم.

ج)​ یک یخچال کوچک در زیرزمین دارم که بعضی وقتها که مهمان داریم برای کمک به یخچال اصلی برای خنک کردن نوشیدنیها و میوه​ها و دسر ازش استفاده میکنیم و یادم می​رود خاموشش کنم بعداً. احتمالاً دیوید سوزوکی (دوستدار معروف محیط زیست در کانادا که اساساً تبلیغی معروف هم در مورد یخچالهای زیرزمینی کاناداییها دارد!) اگر بفهمد حسابم را می​رسد!

اما برسیم به بحث شیرین عادات خوب:

الف) هنگام مسافرت در زمستان هوای داخل خانه را تا حد پانزده درجه سلسیوس و هنگام کار در روز که کسی خانه نیست تا حد هجده درجه پایین می​آورم. از باز کردن پنجره در روزهای معتدل زمستانی بشدت بدم می​آید.

ب) لامپ اضافی صددرصد و بی​معطلی خاموش است. لامپ کم مصرف هم فراوان موجود است. مهندس برق و مصرف بی​رویه؟ (بابا برقی، خاطر شریف سرکار هست که؟!) استفاده از شومینه حتی در سردترین ایام زمستان بشدت محدود است. به هیچ​ وجه جشن و چراغانی نداریم و چراغهای سردر و جلوی پارکینگ همیشه غیر از زمانی که بخواهیم مهمانان را راهنمایی کنیم خاموش خاموش​ است.

پ) تلویزیون را تعطیل کرده​ایم و بجز موارد بسیار اندک (این روزها متوسط چهار تا شش ساعت در هفته) این قوطی بگیر و بنشان را خاموش کرده​ایم. از تلویزیون برای تماشای فیلمهای سینمایی و بعضی سریالها (گاه ایرانی مانند هزاردستان و قصه​های مجید و غیره) به طور بسیار محدود استفاده میکنیم. امتحان کنید، اعصاب راحت، زندگی آرامتر و وقت بسیار بیشتری بدست می​آورید.

ت) تاکنون در مقابل خرید خودروی دوم بشدت مقاومت کرده​ایم، با اینکه حومه نشین هستیم و گهگاه مهمان از شهرهای دیگر هم داریم و مشکلات زیادی داریم در مورد هماهنگی کارها، از داشتن خودروی دوم، در این شش سال مقاومت کرده​ایم. تا آنجا که از دستمان برآمده آدمهای مختلف را از محل کار سوار کرده​ایم و هرروز هم با یک خودرو به سرکار میرویم به اتفاق همسر مهربانم. برگشت ها هم معمولاً یک مهمان خودرویی داریم. در این زمینه بشدت سبز هستیم و البته تا اینجای کار با نخریدن خودروی دوم و رفت و آمد با همان خودروی معمولی نیسان خود، جلوی چشم و هم​چشمی ایرانیان (و توی چشم دیگران فرو کردن دارایی خود!) ایستاده​ایم و به اینکار می​بالیم و برای خودمان زندگی میکنیم نه برای دکتر کامی جان و زی​زی جون و نونوش اینا. البته احتمالاً بدلیل مشکلات در جابجایی، نهایتاً مجبور به خرید خودروی دوم هستیم اما حتی​الامکان از آن استفاده نخواهیم کرد.

ث) تقریباً​ هر روز ده دقیقه هنگام ظهر در داون تاون پیاده​روی میکنم. تابستانها پیاده​روی زیاد میرویم (درحد استانداردهای کم تحرک بنده!). البته قصد دارم برنامه دوچرخه را هم بزودی راه بیندازم.

ج) دانه به دانه هرچیزی که قابل بازیافت باشد، جدا میکنم و مرتب و منظم آنها را برای بازیافت شخصاً به مراکز تحویل می​برم (شهر ادمونتون سیستم تحویل بازیافت دم در منزل را دارد ما در شهر کوچکتری چسبیده به ادمونتون به نام سنت آلبرت زندگی میکنیم).

و کارهای دیگری که الان یادم نیست اما به هر صورت تا آنجا که از دستم برمی​آید در این کشوری که بدلیل سبک زندگی، سبز زیستن چندان هم آسان نیست، دغدغه​های سبز دارم و داریم.

بدلیل کم​لطفی آشنایان وبلاگ​نویس کسی را به بازی دعوت نمیکنم. امیدوارم همه تندرست و سالم و شاد باشند.

اما برسیم به سبز بودن اجتماعی:

با ایرانیان دوست هستم و حال میکنم و بیشترین احترامها و عرض ادبها را به دوستان ایرانی خود میگذارم (این را دوستان نزدیک میتوانند گواهی بدهند)، اما ده​ها بار بدون اغراق (عدد درست است) به کارهای جمعی مخلتف و متفاوت مشغول شده​ام و هربار هم با دادن انواع و اقسام هزینه​ها به شکست و مشکلات جدی جمعی (و نه مشکل و دلخوری شخصی) برخورده​ام. خود من هم مشکل دارم. به ما چیزهای خیلی ساده مثل تحمل دیگران و شنیدن حرفهای دیگران و کار کردن ساده جمعی را یاد نداده​اند در مدارس و خانواده هایمان. به جایش به ما استبداد و خود​رایی و فرصت​طلبی و چاپلوسی و ریاکاری (تعریف و تمجید و زیرآب​زنی همزمان) و رقابت​جویی (بخوانید فاشیسم) و کوبیدن توی سر ضعیف و تحقیر دیگران یاد داده​اند، به جای یاد گرفتن اینکه باید مثل آدم رانندگی کرد، ما میدانیم که نیچه در کجا چی گفت و فرق کانت و اسپینوزا چه بود و روسو و ولتر و مونتسکیو از یک طرف و فانون و کامو و سارتر از طرف دیگر چه ها گفتند و مغزمان را پر کرده​ایم از معلومات و محفوظات بدرد نخور و میلیونها نظر و ایده و دغدغه تئوریک فلسفی، کلامی، اجتماعی و انسانی داریم اما از دو کلمه حرف زدن با هم و تمیز کردن دم در خانه خود و توجه به جامعه خود عاجزیم. زبانمان بدرد دروغگویی و حماسه​سازی و غلو و شعر و شاعری و خوشباشی میخورد و اسیر هزار سنت دست و پاگیر خصوصاً سنتهای دینی هستیم. ما به نوعی فاشیست هستیم، یکی از اقسام و اصناف فاشیسم را (از سیاسی، فرهنگی، روشنفکری، دینی گرفته تا علمی، نظری، فمینیستی، جنسی و ...) داریم. از دل همه اینها گلستان یک جامعه مدرن و مسوولیت​پذیر در نمی​آید. بله در غرب هم بهشت یافت نمی​شود اما آدمهای متوسط غربی با وجود دانش کمشان در مورد دنیا (به طور میانگین) چند چیز ساده را می​دانند و از کودکی تمرین کرده​اند: به همدیگر به خاطر احترام به خودشان و گروه​های اجتماعی مرتبط با زندگی​شان، احترام بگذارند و کمک کنند درجایی کوچک برای حل مشکل اگر بتوانند. قضاوت بیجا نکنند و نیز اگر چیزی نمیدانند، بگویند: نمیدانیم. ما (از جمله بنده) گفتن: "نمیدانیم" را نمیدانیم و این یک اعتراف سبز است!

ما ملت آریایی-اهورایی-هخایی به بیگانگان (وقتی سوار قدرت باشند) احترام میگذاریم (در واقع به قدرت کرنش می​کنیم) و همان زمان و دقیقاً در لحظه، خودمان را تحقیر میکنیم (دقیقاً مانند همین نوشته! بدون اینکه تعارف داشته باشم خودم هم با اینکه دارم با آن می جنگم اما خود مبتلا هستم و این چیز عجیبی نیست اما عیب است!). ما عیبهای دیگران را خوب میبینیم اما از عیوب خود به راحتی می​گذریم و اصلاً نمیبینیم و عیوب خود را حسن هم می​انگاریم. قضاوت​های بی​مورد خودمان را، تیزبینی جسورانه میدانیم! فضولی در کار دیگران را روشنگری می​بینیم. استبداد فکری و فاشیسم فرهنگی خود را روشنفکری میدانیم و به همین ترتیب. سالها باید بگذرد. آدمی مختصر عقلی داشته باشد در چنین شرایطی و این بلبشوی جامعه ایرانیمان، دنبال یافتن عیوب زننده و ضداجتماعی خود باید باشد و از عیب جویی در جامعه ایرانی باید احتراز کنیم که سالها میشود در این موارد چیزها نوشت و روشنگری​ها کرد و اما از عیوب خود هم غافل ماند. باید عیوب شخصی خود را کم کرد، از زندگی لذت برد و سربسر ایرانی جماعت هم نگذاشت و فقط گهگاه اشاره​ای کرد. این چیزها درست بشو نیستند در کوتاه مدت و البته این حرف هم به معنی بی​عملی و مسوولیت​گریزی نیست. اگر جایی را می​شود درست کرد لازم است قدری درستش کنیم، تدریجی و آرام و با صبر و حوصله کار میشود کرد تا کم کم فضا برای فرزندان ما برای کارهای کوچک جمعی آماده شود و آنها در شرایط اجتماعی اندک بهتری زندگی کنند. اگر عیبی در دیگران دیدیم آن را در خود بیابیم ما هم به نحوی شاید مبتلا باشیم. اگر همه چیز را رها کنیم جامعه​مان روز به روز ضدمدرن​تر و بی​مسوولیت​تر خواهد شد.

ما چند دهه کار داریم، اگر همین امروز شروع کنیم که رذیلت​های افراطی و ضد مسوولیتهای اجتماعی و شهروندی را تا آنجا که میتوانیم از خود دور کنیم و مسوولیت شناس باشیم و انضباط در حد معتدل داشته باشیم به نسلهای بعدی تربیت صحیح​ ارائه بدهیم (انسان بدون رذیلت نمیشود و نباید گمان برد که دنبال تطهیر انسان و یافتن "ابرمرد" باشیم). چند دهه کار داریم. شرمنده​ام که کار جمهوری اسلامی را با این حرفها و روضه​ها نمی​شود ساخت و دوستان غیور چمدان​بسته خارج​نشین و شامپاین آماده کرده داخل​نشین، چنان عصبانی میشوند که بیا به تماشا. چه کنم. دوستان نوشته ها و بالای منبر​رفتن​ها را نخوانید و نشنوید. اما بنده حرفم را میزنم و تا زمانی که کسی با دلیل بهم نشان ندهد کجاهای حرفهایم غلط یا تند است (که حتماً هم در جاهایی هست و حق با هیچ کس نیست) گهگاه این ناله​های خود را به طور کلی و بدون تعیین مصداق، تکرار خواهم کرد. بله من هم دوست دارم که آزادی در ایران باشد و کسی به خاطر حرف زدن کتک نخورد و زندان نرود. دوست دارم عدالت هم باشد. در رسیدن هرچه سریعتر به چنین اهدافی هیچ شکی ندارم و هیچ مخالفتی نمی ورزم. ​حرف چیز دیگری است. حرف در مورد مسوولیت تلاش​ برای بدست آوردن چنین آزادی و عدالت و قابلیت حفظ آنها و تمرین تحمل کردن دیگران است.

ببخشید این دغدغه​ها ظاهراً سبز نبود. اما گهگاه اشاره به این چیزها که بنظرم در درون سبزند، لازم است. راه حلی هم اصلاً وجود ندارد جز اینکه با ایرانیان بود و از چیزهای خوب آنها مانند مهرورزی و گرم بودن​شان استفاده کرد و دنبال دوست شدن بود و با دیگران همدلی کرد و حرفها را شنید و از هر بوستان گلی چید و از رفتارهای عجیب و غریب دیگران تعجب نکرد (خود ما هم رفتارهای عجیب و غریب داریم) و سعی کرد آن رفتارها را درک کرد، اما فاصله ها را هم حفظ کرد و همه آن چیزهایی که به عنوان آفت جمعی میدانیم احتراز کرد. این سبز بودن از آن سبز بودن محیط زیستی به گمانم مهمتر باشد. همه اینها هم شخصی است و توصیه به کسی هم نیست. نوشته در مورد اعترافات سبز بود و خود من هم دنبال برطرف کردن معایب خودم هستم و با کسی کاری ندارم البته همگان را همیشه به گفتگو و مناظره در مورد این چیزها برای اصلاح کردن نظراتمان و نهایتاً رفتار خودمان، دعوت کرده​ام و باز ادامه خواهم داد.

اگر کسی میخواهد هر قضاوتی در مورد دیگران کند، لازم است دست کم فرصت دفاع به متهمان بدهد. قضاوت بی​دلیل و شخصی در مورد دیگران و اعمال مجازات بیرونی بدون دادن فرصت دفاع به متهم یعنی بدترین نوع فاشیسم. حال اینکه سبز بودن یعنی مخالفت همه جانبه با فاشیسم و زندگی در صلح و دوستی. بد نیست بیابان​زایی فکری و عملی را در حد مقدورات شخصی مهار کرد. برای شادی و مهرورزی لزوماً نیازی به کارهای عجیب و غریب نیست، کافی است آدم سبز باشد و به دیگران توجه (Care) کند و گوشه​ای بسیار اندک از مسوولیت زندگی جمعی را برعهده بگیرد. حفظ دو سه بوته خار در این بیابان، عملی​تر و نتیجه​بخش​تر است از رویای یک جنگل خرم دیدن و هیچگاه به آن نرسیدن. خوابیدن و چرت زدن چیز خوبی است اما نه برای همه عمر.

اگر حرفها کلی و تکراری است، ببخشید. مجبور به تکرار کردنشان بودم و از این به بعد به مسیر آرام و سبزی در نوشتن​های خود خواهم افتاد.

Labels: , ,

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, April 13, 2009


درجه و دقيقه و ثانيه

آيا ميدانيد چرا درجه يک سيصد و شصتم کمان دايره کامل است و چرا مثلاً يکصدم يا يک هزارم نيست و اصولاً چرا ده​دهی نيست؟
آيا ميدانيد چرا يکساعت به شصت دقيقه و يک دقيقه به شصت ثانيه تقسيم شده​اند؟
آیا میدانید کدام تمدن این واحدها را ابداع کرده است؟

اگر از قبل میدانستید که زنده​باد! معلوم می​شود اهل ریاضی و تاریخ علم و تمدن هستید. اگر نمیدانستید، خودتان جواب را با اندکی جستجو بیابید که شیرین و آموزنده است. اگر به نتیجه​ای نرسیدید، خبر بدهید.

نکته: جالب است که در این همه کثرت و تنوع آحاد اندازه​گیری، واحد اندازه گیری زمان در طول تاریخ دست نخورده باقی مانده است. دلیل آن واضح است.


پاسخ: بنا بر شواهد تاریخی و باستان​شناسی این تمدن بابل بود که درجه و دقیقه و ثانیه را ابداع کرد. بابلی​ها دستگاه اعدادشان در مبنای شصت بوده! (به جای دستگاه ده​دهی). آنها در زمینه ستاره شناسی و نجوم پیشرفته بودند و میدانستند که سال سیصد و شصت و پنج روز و خورده​ای است، اما مبنای کار و تعداد روزهای سال را برای سهولت ۳۶۰ گرفته بودند و دستگاه اعداد و واحدهای اندازه​گیری خود را بر این مبنا ساخته بودند. بر همین اساس دایره را به ۳۶۰ درجه تقسیم کردند و از ۳۶۰ به که حاصل ضرب ۶۰ و ۶ بود به این دو عدد مقدس رسیدند. کار سختی نیست حدس زدن اینکه چطور به ۲۴ ساعت در شبانه روز رسیدند نیمی از دایره را (که ساعت آفتابیشان بود)​ به شش قسمت تقسیم کردند. به همین ترتیب هر سه عدد ۶، ۶۰ و ۳۶۰ را در زمان و کمان به کار گرفتند! این اتفاقات از حدود چهارهزار سال پیش به تدریج تا دوهزار و ششصد سال پیش افتاده است. ریاضی​دانان بابل بر اساس لوح هایی که بدست آمده و محتویات آنها جداول تقریبی هستند، روشی عددی برای حل بعضی از معادلات خاص تک مجهولی درجه سه (که بخش درجه دو ندارد) را یافته بودند! آنها قبل از فیثاغورث توانسته بودند با استفاده از مربع های کوچک و شمارش تعداد آن مربع​ها جذر عدد دو را با تقریب بسیار خوبی بدست آورند که روششان در واقع استفاده از قاعده فیثاغورث بوده است.

Labels: ,

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, April 10, 2009


ما و انتخابات(۲)

نگاهی به انتخابات قبلی


خوب! شروع میکنیم. موضوعات همه به هم مرتبط هستند اما باید از جایی شروع کرد نهایتاً.

قبل از هرچیز بیاییم رفتار انتخاباتی خودمان را در دور پیشین انتخابات ریاست جمهوری بررسی کنیم. نظرات زیادی به انگیزه​های مختلف مطرح​ شد در دور پیشین. به نظر می​رسد کسانی که معتقد به تحریم انتخابات به عنوان یک کنش سیاسی بودند و از این زاویه، تحریم را یک اقدام هماهنگ (یا حتی غیر سازماندهی شده اما موثر) برای تحت فشار گذاشتن جمهوری اسلامی و باز شدن فضا در اثر فشارهای بین​المللی و ایجاد بحران مشروعیت برای به میدان آوردن بدیلهای دیگر مانند طرح​ رفراندوم می​دیدند، کسانی که معتقد بودند اصلاح​طلبان کوتاهی کرده​اند و باید با رای ندادن به آنها فیدبک رساند که خود را اصلاح، بازسازی، سازماندهی و تقویت​ کنند و ضعفهای خود را برطرف کنند (یا از دلشان اصلاح​طلبهای واقعی بدر آید)، کسانی که معتقد بودند با یکدست شدن حاکمیت و عدم درگیری جناحهای درون حاکمیت امکان فعالیت فعالان سیاسی یا اجتماعی بهتر خواهد بود و جامعه مدنی قویتر خواهد شد، کسانی که معتقد بودند بدیلهای دیگری مانند نافرمانی مدنی در یکدست شدن حاکمیت بهتر سازماندهی و تقویت خواهد شد، در کنار کسانی که از هرگونه امکان تغییر و تحول یا اثرگذاری آرای خود ناامید شده بودند و از همه بدتر کسانی که معتقد بودند و هستند که باید کمک کرد نظام جمهوری اسلامی خود خودش را نابود کند (منطق کلنگی به هزینه نابودی کشور و برباد رفتن کلی منافع ملی)، یا کسانی که متاسفانه معتقد بودند بوش ​بیاید بزند (مرگ یکبار و شیون هم یکبار!) یا کسانی با ایده​های دیگر مانند اصلاح​طلبی از بیرون و طرحهای تئوریک و غیرعملی این چنین، همه در مجموع اشتباه کردند و اشتباه کردیم و خود من هم اشتباه کردم و به آن اذعان دارم. باید واقع​بین بود و عرصه سیاست عرصه واقع​بینی با تمام توان است. شرایطی بوجود آمد که دولت احمدی​نژاد که عملاً دولتی بسیار ناکارآمدتر، سرکوبگرتر و بی​انضباط​تر از همه دولتهای پیشین بوده، استقرار پیدا کند و زمینه برای گسترش و اندک اندک نهادینه شدن بی​برنامگی، ندانم کاری و حیف و میل، عوام​فریبی و پوپولیسم، سرکوب نیروهای اجتماعی و سیاسی، قشری​گری دینی رواج خرافات و تعطیل کردن عقلانیت، سانسور و تحت فشار قرار دادن نیروهای آزاداندیش و مدرن و ضعف مفرط اقتصاد و برنامه​ریزی کشور فراهم شود و در مقابل تحولی ملموس و پیشرفتی در بدیلهای دیگر اصلاحات انتخاباتی بوجود نیامده است که در بحثی جداگانه به آنها خواهم پرداخت.

البته در مقابل این هزینه ها عملاً فایده​های اندکی مانند مستقل شدن جنبش دانشجویی از جریانات سیاسی (نقد جنبش دانشجویی هم خودش موضوعی جداگانه و مرتبط است)، تعدیل در رفتارهای سیاسی تند و احساسی، شکسته شدن تابوی بحث در مورد رابطه ایران و آمریکا، تحت فشار قرار گرفتن جمهوری اسلامی در پرونده هسته​ای (از زاویه تلاشهای بین المللی برای دادن امتیازاتی به جمهوری اسلامی و برقراری نوعی مصالحه) و کمک به حل مشکل ایران و آمریکا (که هنوز به نتیجه ملموسی نرسیده) انجامیده است. به هر حال در مورد همه اینها میتوان بحث کرد اما هیچ به نظر نمی​رسد که استقرار دولت احمدی​نژاد در مجموع به نفع منافع ملی و مصالح​ مردم ایران بوده است. مگر اینکه کسانی معتقد باشند: "جمهوری اسلامی خوب خودش را نشان داد و کار رژیم به زودی تمام است" (!) که عملاً میدانیم اینگونه تحلیل کردنها کاری بوده که در سی سال گذشته کماکان ادامه داشته است و این منطق کلنگی که باید به​کل نابود کرد تا دوباره بنای دیگری ساخت با عمر بیست -سی ساله(!) عملاً چه منطق هولناک و ویرانگری در مقاطع زیادی از تاریخ معاصر ایران بوده. میتوان از تاریخ​ معاصر و حتی تاریخ بعد از انقلاب نمونه آورد که دولتها حتی اگر تشریفاتی و تدارکچی هم بوده​اند در رفتار حکومت با مردم و منافع ملی اثرگذار بوده​اند. رهبری جمهوری اسلامی و نهادهای اسلامی و انتصابی نظام عملاً در ابتدای کار، دوم خرداد را پذیرفتند و به دنبال همکاری با ایده​های اصلاح (و صد البته تعدیل و انحراف آن) بودند، خوب یادمان هست که شبی که خاتمی قرار بود با کریستین امانپور صحبت کند و برای مردم آمریکا پیام بفرستد، اقتدارگرایان خواب و خوراک نداشتند و سخت نگران بودند که خاتمی چه میخواهد بگوید اما توان ایستادن جلوی او و جلوگیری از پیام فرستادن او را نداشتند. کم​کم مشکلات زیادی بوجود آمد و یکیش هم (و به گمانم مهمترینش) کوتاه آمدنهای خود خاتمی بود. باز کردن این بحث خودش بماند برای زمان دیگری. به هر حال ما دور اول هاشمی با دور دوم هاشمی، دوران خاتمی و دوران احمدی نژاد را دیده ایم و می توانیم مقایسه کنیم. انصاف حکم میکند که در عین این که معتقدیم ریاست جمهوری در نظام جمهوری اسلامی بسیار کمتر از نیمی از قدرت را در دست دارد، اما حضور هر رییس جمهور به هرگونه قدرت و کیفیت متفاوت، مناظر متفاوتی در عرصه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ایران ایجاد کرده است.

تحريم و رای ندادن در انتخابات قبل خصوصاً​ در دور دوم اشتباه بود. کسانی گمان کرده بودند که با رای ندادن، جمهوری اسلامی دچار بحران مشروعیت میشود. افسانه​ای که هیچ گاه به تحقق نپیوست و نخواهد هم پیوست. هیچ گاه و تحت هیچ شرایطی هیچ یک از سردمداران کشورهای غربی، وزرای خارجه، حتی در حد معاونین منطقه​ای یا سخنگویان وزارتهای خارجه آن کشورها بحثی در مورد مشروعیت نداشتن انتخابات شوراها، مجلس و ریاست جمهوری در ایران حتی با وجود آمار مشارکت پایین در شهر تهران که حدود بیست درصد باشد مطرح​ نکرده​اند و اساساً​ زمینه ای برای بحث بحران مشروعیت نیست چه در خود این کشورها آمار مشارکت بیست تا بیست و پنج درصدی همواره موید دموکراسی است و اساساً آمار مشارکت، معیار اصلی دموکراتیک بودن یک نظام نیست. هرگونه سرمایه​گذاری روی این موضوع خصوصاً در انتخابات ریاست جمهوری ایران که تحت بدترین شرایط، آمار مشارکت کشور همیشه بالای سی و پنج درصد خواهد بود کاری اشتباه و خطاست. ضمن اینکه به هرحال نظام جمهوری اسلامی صاحب پشتوانه جدی و بلاقیدوشرط ده درصدی یا حتی بیشتر است که ​بخش قابل توجهی از آنها هرآن با یک اشاره به خیابانها میریزند و حاضر به پرداخت هزینه هم هستند. این اشتباه است که گمان کنیم تمام مردمی را که برای دیدن احمدی​نژاد به اصفهان میروند، مزدبگیر هستند و آنها را با اتوبوس می​آورند. عده قابل توجهی از مردم در سراسر کشور شاید به تخمین حدود پنج تا ده میلیون نفر احمدی​نژاد را دوست دارند و اشتباه است که فکر کنیم همه آنها مزدبگیر بسیج هستند. علاوه بر آن درصد قابل توجهی از مردم ما (شاید بیست تا سی درصد) موضع سياسی مشخصی ندارند و هرآن ممکن است با هر گروهی همراهی کنند.

باز در این مورد خواهم نوشت.

مرتبط: ما و انتخابات (۱)

Labels: ,

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


"بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری"!


جداً بعد از اندوه لبنان، اندوه فيس​بوک دارد ما را ميکشد! موجی راه افتاده توسط دوستان که عطسه هم میکنند در مدت بیست و چهار ساعت لاگ می​فرمایند:

پارسا: الان حالش خوب نیست و تو رختخوابه،
پارسا: شاید ماموریت اهواز رو کنسل کنم. ولشون کن روشون زیاد میشه.
پارسا: کوییز گرفت گفتند تو خود مهران مدیری هستی. بدک نبود. البته این یارو خیلی طماع و دندون گرده. کاش​ یکی دیگه میومد.
پارسا: عکس سفر دو سال پیشم به رم
پارسا: دل من برای آبگوشت غوره تنگ شده
پارسا: کوییز میگه از نظر فکری شبیه دکتر حسن رحیم​پور ازغدی هستم. مرده​شور!
پارسا: دارم فکر میکنم که باید کاری کرد کارستان
پارسا: حالم خیلی خوب شده، برم خودم رو برسونم به آزادی
پارسا: تو خرتوخری انقلاب گیر کردم و دارم از وایرلس اتوبوس شرکت واحد پیغام میدم(!) سرعتش خیلی کنده.
پارسا: در فرودگاه هستم و فقط خواستم خبر بدم نگران نشید!
پارسا: بغل دستی من تو هواپیما انگشتش همش تو دماغش بود دارم فکر میکنم که کی ایران ما هم اروپا میشه، حالش رو ببریم. نکبت!
پارسا: کوییز گرفتم گفتند تو خود به احتمال نود و دو درصد خود ابوالقاسم فردوسی طوسی هستی و شاهنامه رو خودت نوشتی. این شد یه چیزی. البته زیاد حال نمیکنم باهاش.
پارسا: یک عکس از سفر سه سال پیشم به ابیانه، تو لپتاپم چه چیزها که نیست.
پارسا: دلش​ برای پیازچال تنگ شده
پارسا: دارم فکر میکنم که فردا که برگشتم تهران ماشین رو ببرم روغنش رو عوض کنم
پارسا: کوییز گرفتم گفتند تو کمر اینکارها رو نداری. فکر​ش هم نکن
پارسا: دلم برای اون کوییزی که هفته پیش گرفتم و جواب داد: "تو گی نیستی لاکن گی​ها رو دوست داری"، تنگ شده
پارسا: یک دو سه تا عکس دیگه بزنم اینجا جلوه داشته باشه ویترین من امشب. چشم حسود هم بترکه!
پارسا: خسته شد ساعت دو شب رفت بگیره بخوابه
پارسا: هنوز خوابش نبرده، تهویه هتل خرابه.
پارسا: فردا صبح اول وقت یادم باشه یک کوییز دیگه بدم ببینم بالاخره اصفهانی بودم یا رشتی
پارسا: کاش خواب ببینم که ...

استعداد خاص ما در ايرونی کردن ابزار و ادوات مدرن چیز جدیدی نیست. تا آنجا که يادم هست تا قبل از نوروز اين امواج احوال​نويسی خيلی کم​ارتفاع و کم​انرژی بودند! با آمدن حال و هوای عید از اسفندماه و فرارسیدن نوروز و جو زده شدن دوستان، بساط نويز (به قول ما برقیها) و همهمه​ای است در حمام عمومی فیس​بوک که بيا به تماشا. آن وسط اگر يکی يک مقاله درست حسابی هم معرفی کرده باشد و يا يک دقيقه تاری زده باشد و پیامی برای من نوعی دوست فیس بوکی خود گذاشته باشد و حرفی دلنشین بخواهد بزند و نکته لطیفی بخواهد اشاره کند، در ميان صدها پيام و احوال​نگاری و عکس و کوییز و کمپین و دعوت به فلان گروه و معرفی بهمان موسیقی و فلان روشنفکر و بیسان فیلم و غیرذالک کاملاً گم و عملاً نابود میشود. من مانده​ام این دوستان بنده در فیس بوک که همه طیف خاصی هستند، همه دستی هم به کار نوشتن دارند و اهل فرهنگ هستند و دغدغه آزادی و دموکراسی و برابری و عدالت هم دارند، تعداد قابل توجهی از آن عزیزان (نه اکثرشان) این چنین از خود بیخود شده اند و جوزده، وای به حال آن نوجوان هیجانی در ایران که در هزار محدودیت، اتوبان چاربانده بیرون از مجموعه فیلتر جمهوری اسلامی را دیده و تخت گاز بخواهد براند. او تکلیفش چیست؟

حرفی نیست، هرآنچه دوست دارید مطرح​ کنید اما بهتر است روزی یک پیغام بگذارید دوستان. این فیس بوک حالا حالا هست و تمام نمیشود. به دیگران هم مجال بدهید حرف بزنند و شنیده بشوند. دغدغه آزادی و عدالت داشتن ما، روشنگری و روشنفکری ما، با این احساسی​گری و بی​فکری و سرسری گرفتن و خوشباشی و اعتماد به نفس به دست​فرمان بیست و راندن​های عصبی و پیچ​در​پیچ و دلبخواه یا عشقی یا عصبی و دیوانه وارمان به درد هیچ کس نمیخورد. بدمان نیاید اما واقعاً ما اینگونه ما شدیم و همینجا بعد از صدسال دست و پا می زنیم که ملاحظه میفرمایید. ما در دو ماه قادریم با خنده و شوخی و جوزدگی و مهربانی و خیرخواهی و شیرینی ایرونی، فیس بوک را هم به یک ابزار ارتباطی کم فایده و پراز هیاهو و وقت تلف کن و به یک مانع عمده فعالیت معتدل و معقول و وسیله کسب لذت محدود همگانی تبدیل کنیم. نمیدانم چند آزمون و کوییز (!) باید بگیریم در جامعه​مان تا متوجه شویم، ما مشکلمان بیشتر از خودمان است. به نظر من فیس​بوک ایرونی خود یک کوییز خوبی است که با چشم خود ببینیم چه قوم شیرین​زبان و خوش​ذوق و در عین​حال بی​مسوولیت و ضداعتدال و مدرنیت هستیم.

مسوولیت کارهای خودمان و مسوولیت تاثیرات اجتماعی آنها را همین امروز برعهده بگیریم.

Labels: , , ,

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, April 08, 2009


ما و انتخابات (۱)

انتخابات رياست جمهوری که حدود دو ماه ديگر برگزار خواهد شد، به نظرم مهمترين انتخابات رياست جمهوری در حکومت جمهوری اسلامی است. دلایلم را برای این ادعا خواهم آورد.
برای همين در سلسله نوشته​های وبلاگی و احتمالاً نامنظم سعی خواهم کرد در اين مورد بيشتر بنويسم. اميدوارم بحث های خوبی در اين زمينه پا بگيرد و ديگر دوستان وبلاگ​نويس هم در اين زمينه در وبلاگهای خود وارد بحث و گفتگو شوند. البته کسی را دعوت نمیکنم چون آنقدر بی​اعتمادی و بی​حسی و تنبلی بین همه ما زیاد هست که کسانی ممکن است فکر کنند من هم دنبال منفعت خاصی هستم در این میان. البته به هر حال دوست دارم چیزی بنویسم و ایده​های خود را مطرح​ کنم که دیگران هم بخوانند. مگر این اشکالی دارد؟ مگر آزادی بیان غیر از این نیست؟

شخصاً زبان نوشتاری من در اینگونه موارد با لحاظ کردن کم​سوادی خود، رسمی است و شما به بزرگواری و دانش خود ببخشید چون نمی​دانم چطور باید بنویسم که هم به نظر خودم دقیق باشد و هم خیلی پرت نباشد و هم اکثر شما راضی باشید و هم لذت ببرید از نوشته من. زبان بنده متاسفانه در این موارد رسمی و خشک و قدرت​محور است (چون راجع به قدرت و سیاست است) و این رسمی بودن دلیل بر بهتر بودن و سواد بیشتر داشتن نیست. مثلاً بلد نیستم مثل بعضی از دوستان در مورد سیاست بنویسم و تحلیل شخصی کنم که حرفم را تمام و کمال و دقیق هم زده باشم (دقت در حد سواد خودم) و هم رماتیک و نوستالژیک و شیک باشم! الان خیلی سعی کرده ام خودمونی باشم و کمی هم شوخی کنم در عین اینکه اصل موضوع را در هر مورد لوث نکرده باشم. اگر کسی دوست ندارد یا اعصاب ندارد، خوب لطف کند و نخواند. اینجا جای سوت و کوری است و پایه های هیچ نظام فکری و ایدئولوژی و هیچ​ جزم اندیشی را نخواهد لرزاند. اگر به شیوه ایرانی​گرانه و پیشداورانه خودتان را قاضی​القضات و حاکم شرع شخصیت و اعمال دیگران میدانید و در مورد خود بنده حکم صادر می​فرمایید که شرمنده​تان هستم اگر شواهد محکمه پسندی ندارید. جسارتاً با این کار (حکم دادن بدون توجیه و مبنای منطقی و محکمه پسند) نادانی و بلاهت خود را نشان می​دهید. اگر میخواهید نظر بنده را نقد کنید، زنده باد و ممنون​تان هستم بابت لطف به بنده، اما لازم است دلایلتان را هم به حکم عقل و منطق ضمیمه کنید. چون جز با منطق نمیتوانیم با هم دیالوگ کنیم. با برقراری دیالوگ می​توانیم حتی بدون هیچ نتیجه​ای هم بحث خودمان را جمع و جور کنیم و بلند شویم برویم دنبال کارمان. شخصاً از شدیدترین حکمها و تندترین نقدها اگر با ادله همراه باشند و آن ادله قابل قبول باشند، به هیچ وجه نمی​رنجم و عصبانی نمیشوم. اما از کار بی​دلیل و حکم بی​حجت و انتقاد بدون استدلال و نیت​سنجی بدون نشان دادن دستگاه اندازه​گیری نیت(!) سخت می​رنجم و عصبی می​شوم. دلیل بیاورید در خدمتتان هستم و کمک خواهید کرد که خود و نظرم را اصلاح​ کنم و لطف میکنید بهم. اگر دلیل ندارید و استدلال نمی​کنید و همینطوری از روی شکم حرف میزنید، با عرض معذرت لطفاً​ مزاحم نشوید، چون با شما هیچ حرفی ندارم و کار شما جسارتاً جز مثل مردم​آزاری یک دیوانه یا لات لاابالی چیز دیگری نخواهد بود. بی​تعارف امیدوارم موضوع روشن شده باشد که جنگ اول بهتر از صلح​ آخر است. اما ذکر چند نکته دیگر به عنوان مقدمه الزامی است:

الف) طبيعتاً ديدگاه های شخصی خودم را در مورد انتخابات به عنوان کسی که از خارج از ايران دارد تحولات را به عنوان يک آدم دور و غير فعال پيگيری ميکند بيان خواهم کرد و نه دیدگاههای دیگری را یا گروهی خاص را. اين ديدگاهها در دو ماه آينده ممکن است به تدريج اندکی یا بیشتر به هر دلیل تغيير کنند و به هر حال پخته​تر شوند. نکته اینجاست که حق و حقیقت با کسی نیست و هر استدلالی ممکن است خواندنی و شنیدنی باشد.

ب) نیازی نمیبینم که کسی را متقاعد کنم نظر من را بپذیرد یا دیگران سعی ​کنند بنده را متقاعد کنند. این چیزها معمولاً در عرصه حرف جز بدیهیات است و همه آنها را قبول داریم اما ما گاه عادت داریم دیگران را متقاعد کنیم مثل ما فکر کنند و چون ما عمل کنند. اینکار عبث و خطایی است. فاشیست فرهنگی-سیاسی-اعتقادی-عقلایی نباید باشیم. هرکس هرطور که دوست دارد میتواند باشد و فکر کند و عمل کند.

پ)​ بیاییم در بحثها به هم احترام بگذاریم. حاشیه​سازی نکنیم. دنبال این نباشیم که با پیش​آمدهای آینده ما چه منفعتی خواهیم برد و انگیزه هرکدام از ما از مطرح​ کردن بحثها یا نوشتن این نوشته​ها چه خواهد بود. انگیزه شخصی من از نوشتن اینها این است که در شرایط فعلی جای خالی این بحثها را در میان قدیمیهای وبلاگ​نویس (دوستانی در فضای مجازی که میشناسم و نوشته هایشان را دنبال میکنم) احساس میکنم. همین! بهانه ای است که گپی بزنیم. اگر هم نشد و شما کلاس کارتان بالاتر از این حرفها بود که ما را بابت این جسارت ببخشایید. ما نبودیم. به هر علت ممکن است شما با بنده و نوشته های بنده حال نکنید یا به قول معروف اصلاً بنده را ریز ببینید، این باور کنید که مهم نیست و من هم ادعایی نداشته و ندارم و لابد حق با شماست. اما با اجازه، بنده حرف خودم را می زنم به هرحال. چون آزادی بیان بنده دست شما نیست و برای این یک قلم جنس یعنی آزادی بیان برای همه از جمله سرکار و بنده حاضرم هزینه بدهم. شما به بزرگواری خود لطف کنید بایکوت بفرمایید. آن هم از دید بنده مهم نیست و هرکس کار خودش را میکند. وبلاگ​نویس هم اسمش روی خودش است. چیزی مینویسد و بلند بلند هم ممکن است فکر کند و بلند میشود می رود دنبال کارش تا چند روز دیگر. من الزامی نمیبینم که مرتب و منظم بنویسم که متاسفانه وقتم دست خودم نیست. سعی خواهم کرد تا حد امکان نظمی داشته باشم البته و خیلی بی​نظمی متعارف ایرانی چاشنی کار خود نخواهم کرد. قول میدهم که کوتاهتر بنویسم. باز اگر کسی معتقد است که بنده مامور اطلاعات هستم و برنامه و سناریو دارم که او را به چراغ نفتی حواله میدهم و نوشته قبلی خود در این مورد!

ت) ما چه بخواهیم چه نخواهیم، اگر شهروند کشورهای دیگر هم باشیم یا خودمان را شهروند جهانی بدانیم کمابیش نگران سرنوشت ایران هم به عنوان کشوری قدیمی و زادگاهمان هستیم. شخصاً دنبال این نیستم که نشان دهم انتخابات علیرغم اهمیتش می​تواند تاثیرات شدید و شگرفی در وضعیت عمومی داخلی ایران بگذارد اما به هر حال پیگیر خبرها و تحولات هستم. کسی نمی​تواند ما را از اینکار منع کند. شهروند جهانی بودن هم حتی مسوولیت می​آورد. شخصاً​ در مورد خودم معتقدم این حق ماست که نسبت به ایران، البته نه به اندازه کسانی که دارند در داخل ایران زندگی میکنند، بلکه در حد معتدل و معقول حساس باشیم و این حساسیت معقول و نه افراطی خود را ناشی از مسوولیت شهروندی خود به عنوان عضوی از جامعه بشری میدانیم. شخصاً خودم را شهروند ایران به عنوان کشور زادگاه خود و خاستگاه فرهنگی خود هم میدانم و همانطور که گفتم در مورد سرنوشت کشور زادگاه خود به عنوان یک ایرانی-کانادایی که به ملیتهای دیگر هم به همان اندازه احترام میگذارد، حساس هستم. نه دنبال تغییر رژیم ایران هستم نه با گروهی سیاسی چه در داخل یا خارج همراه هستم و نه توصیه​ای به مردم ایران دارم که چه کار بکنند یا چه کار نکنند. مردم خودشان باید در مورد هرچیزی که دوست دارند تصمیم بگیرند. اگر هم تک​تک​شان تصمیم گرفته باشند که هیچ تصمیمی نگیرند باز به خودشان مربوط است و ما هم فقط در وبلاگ خود غر می​زنیم و می رویم پی کارمان.

ث) نیازی نیست که به همدیگر توهین کنیم. اگر کسی به این نتیجه برسد که باید رفت و به احمدی نژاد رای داد، لازم است حرفش را بشنویم و او هم از نظر عقلایی لازم است استدلال خودش را بیاورد. اگر کسی معتقد است که همه اینها سروته یک کرباس هستند و نباید شناسنامه خود را به مهر انتخابات جمهوری اسلامی آلود، لازم است دلایل خود را بیاورد. این الزام یک الزام عقلایی است و حکم بنده نیست. اگر کسی هم معتقد باشد که استدلال نکردن و بحث نکردن و هیچ کار نکردن چاره کار است، نظر او هم محترم است. مهم این است که استدلال کنیم و همدیگر توهین نکنیم و برچسب نزنیم و حرف همدیگر را بشنویم و فقط بشنویم حتی اگر نتوانیم به جمع بندی برسیم. اگر هم نشنیدیم نشنیدیم دیگر.

ج) اگر کسی معتقد است که این بحثها آب در آسیاب جمهوری اسلامی ریختن است، لطف کند برود و کلی نویز تولید کند در وبلاگش و همه را به خود جلب کند و حواسها را پرت کند. آخر دعوا که نداریم.

چ) اگر کسی معتقد است که حرف او از همه درستتر است، در وبلاگ خود حرف خودش را بزند و به حرف دیگران کاری نداشته باشد. تیم خودمان را تشویق کنیم و به تیمهای دیگر کاری نداشته باشیم!

ببخشید که طولانی شد. باید حساب همه​جا را کرد و دقیق بود و همه حرفها را زد که سوتفاهم به حداقل برسد. به گمانم فضای خوبی است و بلوغ فکریمان به حدی رسیده که با هم دعوا نکنیم و اختلاف نظر خودمان را هم داشته باشیم و نظراتمان را پخته​تر کنیم. البته امیدی به اینکه کاری کارستان در این انتخابات بشود، با اینکه انتخابات مهمی است، ندارم و باز تاکیدم بر خود بحث و تمرین گپ و گفتگوست. همین! اگر شما بهتر میزنید بفرمایید این کلاب گلف خدمت شما، بستانید و بزنید و همه​اش​ مال شما. هرکس هم بیش از حد ناراحت است و زورش گرفته از اوضاع فعلی، برود میدان پاستور خدمت مقام رهبری آنجا داد و بیداد یا نافرمانی مدنی کند یا عین اکبر گنجی سی تا مقاله بی​ربط​ بنویسد. به بنده چه مربوط است؟ به هر حال به تدریج در این مورد خواهم نوشت.

مرتبط: حکایت بیماری تاریخی ما و مشکوک بودن بنده! (*)

Labels: ,

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, April 05, 2009


حکایت بیماری تاریخی ما و مشکوک بودن بنده!

حکايت مسخره​ای است و مدتی است میخواهم اشاره​ای کنم به این داستان. تلخ و منفی و تکراری و ملال​آور هم هست و خوش​ ندارم کام خوانندگان را تلخ​ کنم به خصوص که چند هفته است میخواهم در مورد چیزهای مهم​تری بنویسم. اما چه کنم که اگر اشاره نکنم کسانی با ذهنیتهای عجیب و غریب، اين سکوت را بعد از اتفاقاتی که افتاد و حوادثی قبل​تر، حمل بر حقانيت خود مي​گيرند. مردشور اين بدگمانی و بی​اعتمادی و استبدادزدگی ايرانيمان را ببرد. خلاصه​اش خواهم کرد. اما لطفاً بدقت بخوانید و اگر حرفی دارید به خودم چه به صورت سرگشاده یا بصورت نامه بزنید، صریح​ هم بزنید. حرف حساب و منطقی را لابد می​پذیرم.

صدها بار گفته​ام که یک وبلاگ​نویس معمولی هستم و حرفه​ام مهندسی است و از آن راه ارتزاق میکنم. هفت سال است دارم همین را می​نویسم، چه زمانی که با نام مستعار خالص مينوشتم و کسی جز دوستان نزديک اهل وبلاگ خبر نداشت از هويت واقعی من، چه زمانی که کم کم از پشت پرده برون آمدم و امروز هم از اين نام مستعار جز نامی باقی نمانده و ترجيح ميدهم آن را بنامم نام بلاگی یا نام قلمی خود، همواره جز برای یافتن حقیقت و دفاع از حق با ذهنیتی که خودم از آن دارم و باسواد محدود خودم قلم نزده​ام. چندين و چند بار توضيح​ داده​ام که اهل کجا هستم و در چه سالی در کدام دانشکده درس خوانده​ام و کسانی هم از دوستان بیرون دنیای مجازی بنده را از همین طریق یافته​اند و لطف کرده، خبرداده​اند. چندین بار خودم را به دوستان روزنامه​نگار و ژورنالیست نشان داده​ام و عکس هم گرفته​ایم و با بعضی از آنها گهگاه تماس تلفنی داشته​ام و لطف کرده​اند گاه به منزل بنده هم زنگ زده​اند. جز به صداقت، اعتماد داشتن کامل به دیگران (دیگرانی که همه​گونه ارتباط​ با هزاران نفر داشته​اند) و به قصد همکاری و همفکری دلسوزانه با دوستان بلاگ​دار، ژورنالیست و خبرنگار و نویسنده، قلم نزده​ام و ارتباط​ نداشته​ام. اساساً کاری به کار دیگران ندارم و در احوال شخصی آدمها و نحوه ارتزاقشان یا ارتباطشان با آدمهای دیگر ریز نمی​شوم. در فیس بوک هم عضو هستم و عکس از خود گذاشته​ام و در مورد خود نوشته​ام و اساساً چیزی برای پنهان کردن ندارم و اگر آن مجموعه های اطلاعاتی داخل کشور قدری هوشیار باشند از قبل هویت واقعی من را بدست آورده​اند و بابت کاری که نکرده​ام برایم از قبل پرونده ساخته​اند و نیازی به معرفی و گذاشتن عکس در وبلاگم دیگر نمیبینم (اساساً دوست ندارم عکس خودم را در وبلاگم بگذارم، آیا واقعاً مشکل این است؟) واقعاً​ چه کار باید میکردم که نکرده​ام؟ البته روی سخنم با همه نیست، اگر شائبه آخوندبازی و پوپولیسم نرود این را باید بگویم که واقعاً عموم دوستان به بنده لطف داشته​اند اما واقعاً انگار کسانی هستند که در گوشه و کنار مشغول آتش سوزاندن هستند و نمیدانم انگیزه​شان چیست. بعضی از افراد گهگاه من را آدمی مشکوک و مساله​دار میدانند و به خودم هم نمیگویند و در گوشه و کنار مشغول سمپاشی هستند که گهگاه نتایج شیرینکاریهای بعضی​شان و دسته گلهایشان بدستم میرسد (پارانویا هم ندارم و از شیرینکاریهای واقعی دارم حرف میزنم). ذهنیتهای منفی هم که بین ما زیاد است. کافی است کسی چیزی بگوید و علامت سوالی جلوی رفتاری بگذارد، ما تا آخر شاهنامه را از بر داریم و داستانها در ذهنهای خود میسازیم.

همینجا به همه کسانی که چنین فکر میکنند خیلی صریح​ و مختصر و مفید اعلام میکنم که دلایل و شواهد خودتان را در مورد مشکوک بودن بنده و هرگونه شائبه ارتباط​ من با اطلاعات جمهوری اسلامی یا هر سازمان جاسوسی دیگری یا هر نهاد امنیتی اطلاعاتی داخلی یا خارجی، یا هر گروه سری و مخفی ایرانی یا غیر ایرانی این بیاورید و بریزید روی دایره. بیایید به دیگران هم نشان بدهید که این پارسا (علیرضا) اساساً چرا در هر سوراخ چوبی فرو می کند و دنبال شر و دردسر می​گردد و هی می​رود و می​آید و زیادتر از کوپنش نظر می​دهد و گهگاه دنبال همکاری جمعی با دیگران است و فعالیتهایش دچار قبض و بسط می​شوند و غیر ذالک، بیایید و داستانهایتان را روباز و با آب و تاب برای دیگران صریح​ در هرکجا که دوست دارید مکتوب مطرح​ کنید، بیایید افشاگری کنید و اجازه بدهید که این متهم هم از خودش اگر بتواند دفاع کند.

ممکن است دوستانی نزدیک به بنده در دنیای واقعی و حتی دوستان نزدیک دنیای مجازی این چیزها را بخوانند و تعجب کنند و فکر کنند بنده حالم خوب نیست یا باز دنبال معرکه گرفتن هستم، خوب تعجب هم دارد آنها که من را از نزدیک می​شناسند، باید روانی باشند که چنین گمانهایی در مورد بنده ببرند. چون به قول معروف ما مال این حرفها نیستیم و اساساً زمینه​ای برای بدگمانی هم نیست. اما متاسفانه در کمی دوردست​تر کسانی هستند که واقعاً نمیدانم این بدگمانی​شان و شک بردنهایشان و قلیلی سمپاشی​هایشان یا کینه​ورزیهایشان تا کی می​خواهد ادامه پیدا کند.

بیایید نظر بدهید و حرفتان را بزنید و از چیزی هم نترسید. امیدوارم این نوضیحات دست کم کمک کند به کسانی که غرضی ندارند و با همین اشارت مجاب شده باشند، اگر کسی خیال​اندیش و دچار توهم ذهنی باشد، هزار بار هم توضیح بیشتر بدهی، دنبال این خواهد بود که همه چیز را در درون یک مجموعه توطئه پیچیده و در چارچوب یک سناریوی بزرگتر برای فرستادن نیروهای نفوذی به درون خودی​ها ببیند (این ذهنیت آشنایی است برای ما!). چنین کسی باید به فکر درمان خود باشد.

نمیدانم ما کی می​خواهیم ملتی جدی و مسوولیت​پذیر باشیم و به جای تخریب، بسازیم؟ آیا این همان بیماری دیرینه استبداد زدگی​مان نیست که یک وبلاگ​نویس فزرتی کم​سواد ولی حق​گو و منتقد و در عین حال معترف به اشتباه و نقص خود را هم نمی​توانیم تحمل کنیم؟​ کی روزی می​رسد که یک نفر قدری با ما فرق کند و ما او را بپذیریم و به رسمیت بشناسیم؟ کی ما همدیگر را تحمل خواهیم کرد و کی دست از بدگمانی نسبت به هم برخواهیم داشت؟

Labels: ,

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, April 04, 2009



روز اعتدال بهاری (اولین روز بهار) در کانادا نوروز نام گرفت

همین الان از یک جلسه شبانه رصد با تعدادی آدم حرفه​ای برمیگردم. ما که در نجوم حرفه​ای نیستیم اما نگاه کردن به آسمان و احساس حرکت زمین با سرعت زیاد آدم را آرام میکند. جای دوستان خالی یک عدد زحل با چهارتا از ماههای زیاد دوروبرش زدیم تو رگ. تیتان هم را هم زیارت کردیم.

امروز هم در پارلمان کانادا لایحه نوروز به تصویب رسید و در سراسر کانادا رسميت يافت. ظاهراً موضوع جدی است و دروغ سیزده نیست، هرچند هنوز رسانه​ای جدی آن را منعکس نکرده است. اینهم اصل لایحه:


BILL C-342

An Act respecting Nowruz Day

Whereas “Nowruz” means “New Day” in Persian and traditionally marks the astronomical beginning of spring and the beginning of the Persian new year;
Whereas it is a time of great joy and family celebrations shared by people of many faiths and in many countries that trace their history back to the ancient Mesopotamian civilization and the Persian Empire;
And whereas many Canadians celebrate Nowruz;

Now, therefore, Her Majesty, by and with the advice and consent of the Senate and House of Commons of Canada, enacts as follows:

Throughout Canada, in each and every year, the vernal equinox (first day of spring) shall be known as “Nowruz Day”.



اصل لایحه (*)
رای گیری و تصویب لایحه در پارلمان (*).
با تشکر از سایت بالاترین که بعضی وقتها خیلی بدرد میخورد.

تبریک به همه کاناداییهای ایرانی تبار و همه کسانی که نوروز را در فرهنگ بومی و ملی خود جشن میگیرند.
امیدوارم ما ایرانیان و ایرانی​الاصلها بیش از پیش با هم مهربانتر باشیم و از هم نگریزیم و به هم اعتماد بیشتر داشته باشیم و از همدیگر توقع کمتر. یکدیگر را تحقیر نکنیم و دوستی-دشمنی نورزیم و با این مصوبات گمان نکنیم که برترین قوم و بهترین ملت باستانی دنیا هستیم و دیگران باید از ما درس بگیرند. نه ما باید متواضعانه از دیگران بیاموزیم که میشود قومیتها و فرهنگهای دیگر را تحمل کرد و فاشیست فرهنگی نبود. هیچ فرهنگی بر دیگری برتری ندارد. ما از دیگران وام گرفتیم و وام دادیم و زمانی عقلانیت در سرزمین ما وضع بهتری داشت.

ما تقارن مجدد نوروز و اعتدال بهاری را از خیام داریم و آفرین بر او!

Labels: , , ,

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________