مشکلات جدی و آفات جنبش سبز (۱)
اشاره: مدتهاست ميخواهم چيزهايی در اين مورد بنويسم و دست نگه داشته بودم چون در دو سه جا مشغول لک و لوکی بودهام و احتمال ميدادم که دوستانی در آن جمعها ممکن است دچار سوءتفاهم شوند که این حرفها کنایهای ست به مسائل موجود داخل آن جمع ها. حال اینکه مشکلات، کلی و ورای اینهاست و نمیشود حرفهای کلی را به خاطر دلخوری احتمالی آن دوستان ناشی از برداشت شخصیشان نزد و اینجا هم برای چارکلام حرف زدن، تا ابد معطل دوستان ماند. به هر حال صرفنظر از هرگونه مسائل حاشیهای و ورای همه مسائل موجود، چیزهایی با توجه به گرفتاریهای زندگی در کار و درس و البته باتوجه به کمیاب بودن عنصر مهمی به نام "گوش" در جنبش سبز و این غلیان احساسیگری، به اشاره و به طور کلی و عام مینویسم و امیدوارم بزرگان و همه کسانی که خودشان را اهل نظر میدانند روزی به این اشارات دانشجویی توجه کنند، شاید نکاتی بدردبخور در آن یافتند. کسانی که به جنبش ایمان دارند و پیروزی آن را حتمی میدانند لطفاً نخوانند. بحث و دعوایی هم ندارم و حوصلهاش هم نیست واقعاً.
آفت اول:
نظریهپردازی به جای عمل (خردورزی رمانتیک)
"جنبش سبز اخلاقی است، جنبش سبز ریشهدار است، جنبش سبز در بن و ذات خود دموکراتیک است و ..." از این دست احکام خوشبینانه زیاد اینجا و آنجا میبینیم. آدم بیتعارف یاد "اصلاحات" میافتد. محمد خاتمی هیچگاه در مبارزه انتخاباتی خود در سال هفتاد و شش از تعبیر "اصلاحات" استفاده نکرده بود. سال بعدش نظریه پشت نظریه بود که در مورد "اصلاحات" در روزنامهها چاپ میشد (خاتمی هم البته آن تعبیر را بعداً به کار گرفت)، جنگ فکری و تضارب آراء و گفتگوی بین اندیشههای زیبا، آدم را یاد مسابقات شطرنج مکاتبهای میانداخت. علاقمندی خاص به بحث و نظریهبافی و کمکم فربه کردن چیزی که بیشتر فلسفیده یا رشنالایز شده آمال و آرزوهای روز نخبگان بود، کار به جایی رسیده بود که همه باور کرده بودیم آزادی با همه مشکلات و موانع استبداد به پرواز درآمده است و اختلاف نظرهای شدیدی بروز کرده بود در جزییات و نقدزدنها بر نقدها و اندیشیدنها. راه با نگرشی رمانتیک، "بیبرگشت" بود. این تحلیل زدگیها البته جواب این سوال ساده را نمیداد که چطور میشود که آدم مثل فارست گامپ یکباره تصمیم بگیرد بایستد و برخلاف همه تحلیلهای اهل نظر دیگر ندود و برود خانه استراحت کند؟! چطور میشود و براساس کدام زمینه هاست که آدم دیگر حالش از هرچه اصلاحات است بهم بخورد و دیگر نرود سرصندوق رای شوراهای دوم - که آزادترین انتخابات جمهوری اسلامی تا کنون بوده - و مثلاً عبدالعلی بازرگان و مهندس توسلی را به شورای شهر نفرستد تا زمینه برای ظهور رایش دلقک اسلامی هم فراهم نشود.
معلوم نشد اگر جنبش اصلاحات را هم باید در راستای جنبش تنباکو میدیدیم پس فرق بین تحول اجتماعی و اصلاحات در کجاست؟ چرا ما تحولات اجتماعی را با یک طغیان، معادل جنبش میگیریم؟ معلوم نشد که چرا ما هی خودمان را در یک روند صدساله مشروطه میبینیم و برای خودمان هورا میکشیم و نوشابه بازمیکنیم بدون اینکه آفات همان جنبش مشروطه و عقب گرد کردنهایمان را بفهمیم و به دیگران هم یاد بدهیم و هی الکی خوش نباشیم که خودش درست خواهد شد! چگونه میشود که بعد از صدسال نهال دموکراسی در نبود انضباط و مسوولیتشناسی اجتماعی، در این خاک شورهزار و شوریده نمیگیرد و رشد نمیکند و هربار دلخوشیم به طغیان یک رود که بیاید و ما را به جایی پرتاب کند؟
عقلای قوم و نظریه پردازان از فاز تصویرسازی ذهنی بیرون آمدهاند و دارند با تصویرها و تصورات یکدیگر میجنگند! باز هرکسی از ظن خود یار جنبش شده و میگوید همینی درست است که او میبیند و لاغیر! جنبش در ذهن های ما -خصوصاً خارج نشینان - بیآنکه کاری جدی کرده باشیم، با پیروزی چندقدمی بیشتر فاصله ندارد. اخلاق گرایان هم که تریبونی پیدا کرده اند و همه چیزهای خوب دنیا را دارند به جنبش سبز میچسبانند. نمیدانم داریم با این معرکه گرفتنها به کجا میرویم. واژه دلفریب "جنبش سبز" میترسم به سرنوشت واژه "اصلاحات" دچار شود که آخر هم نفهمیدیم بعد از این همه دستمالی و پیچ و تاب و اعوجاج، اصلاحات چه بود و چه کرد و قرار بود چه کار بکند که نشد؟!
کسانی میگویند اینبار خیلی فرق میکند و "جنبش سبز مدرن است". البته هواداران جنبش سبز معمولاً از قشر تحصیل کرده و نخبه هستند، ابزارهای تکنیکی مدرن را میشناسند و برای اول بار خیابانها پر از کسانی میشود که کتابخوان هستند و نبرد بین کتابخوانها و کتاب نخوانهاست. دقیقاً مساله همینجاست که گمان داریم کتاب خواندن و دانستن، کافی و وافی به پرتاب شدن ما به دنیای دموکراتیک است. نقش تمرین کار جمعی، شنیدن حرفهای همدیگر، تحمل کردن، دادن تعهد جمعی به گروه و پایبندی به آن، سروقت بودن، در نرفتن از زیر کار، شفاف بودن و دقیق منظور خود را در کار جمعی مشخص کردن، ایثار، اهمیت دادن به جامعه (جامعه یعنی بقال دریانی سرکوچه و فلان بسیجی هوادار احمدی نژاد و بهمان مزدور و مش نجاتعلی. جامعه به معنی دوستان جون جونی فیس بوک و رفقای پاتوق روشنفکریمان نیست) و جدی گرفتن کار سازمانی، جمعی، باانضباط و موثر بسیار مهم هستند. ما (خصوصاً مای خارجنشین) با تکنولوژیزدگیمان و تاکید افراطی بر تاثیر بلاگ و رسانههای شبکهای، متاسفانه عرصه عمل و انجام کار جمعی موثر، تمرین دموکراسی در یک جمع واقعی و کارهای داوطلبانه و ایثارگرانه را فراموش کردهایم. هرچه قدرهم که زمانه عوض شده باشد و ابزارهای مدرن سبکهای جدیدی به فعالیتهای اکتیویستی اضافه کرده باشند، با حداقل سرمایهگذاری اجتماعی و جمعی نمیشود حداکثر بهره را برد.
ما بیش از حد به حرف و تحلیل و سخنرانی بها میدهیم، اهل عمل نیستیم. عمل هم به معنی فشار دادن دکمه "بفرست" نیست. عمل یعنی کار جمعی موثر، هدفمند و در چارچوب ضوابط مشخص و انجام دادن تعهدات به جمع که متاسفانه در اینکار ضعفهای جدی زیادی داریم که هم الان و هم به فرض در صورت دست یافتن به پیروزی های ملموس در جنبش گریبانمان را در آینده خواهد گرفت. در این مورد مدتی بعد خواهم نوشت.
Labels: تاریخ, جامعه, جنبش سبز