امید همراه با كارهای پایهای و آرام
گرفتار هستم در كارهای عقب مانده زندگی و كمتر فرصت شد كه بنویسم و احتمالاً خیلی هم فرصت زیادی نباشد. باری امیدمان را از دست ندهیم و اندك اندك كار كنیم برای سالهای نه چندان دور آینده.
آدم كه از همین موضع انتقادی و تحلیلی خودش هم دورتر میشود میبیند كه عملاً موضوعات و دغدغههای مهمتری را دارد از دست میدهد یا كمتر بهشان توجه میكند. منظورم دغدغههای شخصی نیست، ما كار پایهای و سازنده و بسترساز نمیكنیم و سیاست را نیز یك هیجان و كاری میبینیم كه باید ما را به یك نتیجه ملموس و سریع برساند، به حرف باتجربه های سیاست و خردمندان هم گوش نمیدهیم و برای تجربیات و تحلیلهای دیگران هم ارزش زیادی قائل نیستیم و اساساً مفهوم شهروندی را هم به اشتباه زیاده از حد بال و پر دادهایم و هم بد ترجمه كردهایم. ما مفهوم حقوقی شهروند را (كه درست و بجا و مقبول است و باید در عرصه باشد) به همه جا گسترش دادهایم بدون اینكه به وظایف شهروندی تاكید كنیم. با شهروندی به این مفهوم نمیشود جنبش دوران گذار و گریز از اسلام طالبانی-سپاهی، درست كرد. از ترس خشونت ما به تفریط بیعملی و تنبلی رو آوردهایم. حرف در این زمینه كم زده نشده اما باز حتی این حرفها هم به عملی ملموس و سازنده منجر نمیشوند. عمل نه لزوماً به معنی فعالیت بارز سیاسی است. ما عموماً و علیالاغلب مسوولیت پذیر و اهل كار جدی نیستیم و حیرت آور اینكه مرتب داریم خودمان را گول میزنیم و دلمان را خوش میكنیم به یك بیانیه یا یك جوابیه فلان آدم و كار خودمان را در هورا كشیدن یا انتقاد كردن به آن آدم میبینم و بس! اكثریت قریب به اتفاقمان چنین هستیم و عملاً اگر هم جزء آن اقلیت خیلی كوچك اهل كار باشیم هزار مشكل و گرفتاری و پیچیدگی و اشتباه بر سر راه هستند كه موانع زیادی ایجاد میكنند و نتیجه كار همین میشود كه هست.
عملاً همانطور كه پیشبینی میشد، جنبش اعتراضی بعد از انتخابات، به طور رسمی با پایان یافتن فعالیتهای خیابانی و شكست برنامه های دیگر مانند اعتصاب یا تحصن بدون كلام، عملاً به پایان رسیده و فرصتی است كه همدلانه با یكدیگر گفتگو كنیم كه ببینیم برای كمك به انتقال تجربیات، بستر سازی در آموزش و تمرین كارهای جمعی، ایجاد فضاهایی برای گفتگوی بین گروههای مختلف، تحلیل تاریخ معاصر و درس گرفتن از تك رویها، لجبازیها و رقابتجوییهای بین ایرانیان و چاره اندیشی در میان مدت (برای چهار پنج سال آینده) و نیز بلند مدت برای ده بیست سال آینده، چه كارهایی میشود انجام داد. كارهایی كه به نسل جوان و جدید بیشتر كمك كند كه بتواند بهتر تصمیم بگیرد، كارهایی كه زمینه گفتگو و همدلی را بین گروه های مختلف از جمله دیالوگ با موافقین دولت فعلی فراهم آورد. نیز كارهایی كه كمك كند به آموزش قانونمندی و قانون گرایی و تربیت و آموزش زندگی مسوولیتپذیرانه به كودكان ایرانی.
شخصاً در سال گذشته تلاشهایی جسته و گریخته كردم در حد خودم به عنوان یك وبلاگنویس كه از كار رسانهای ارتزاق نمیكند و نمیخواهد هم كه چنین كند (البته اگر میخواست هم كار غیراخلاقیی نكرده بود و از حرفهای های رسانهای هم گهگاه بدون طمع و چشمداشتی به حرفهشان، میآموزد) كه بشود كارهایی جمعی و هدفمند راه انداخت. پیگیر هم بودم، موانعی عمده درهر مقطع بر سر راه می آیند كه ریشه در ذهنیت و تفكرات بسته ما و نیز همان موانع از جمله احساسیگری، رقابتجویی، بیاعتمادی و قیم مآبی دارند. ما همه هنوز كودك هستیم. ما همه بچههای استبداد و تربیت نادرستی هستیم كه از ما آدمهای مسوولیت ناپذیر درست كرده است. ما دیكتاتورمآبهای كوچولو و كودك، مسوولیت كارهای خودمان را نمیخواهیم بر عهده بگیریم. این اس و اساس همه مشكلات ماست، چه منشور حقوق بشر باشد چه نباشد. چه اسلام طالبانی و سپاهی باشد چه نباشد.
خاتمی در كنار همه اشتباهاتش كاملاً درست میگفت كه در این سرزمین سالهاست استبداد ریشه كرده و به قول سعدی بیرون نمیتوان كرد الا به روزگاران (البته با این قید كه این بیرون كردن استبداد را از جسم و جانمان مرتب و پیگیرانه هم فردی و هم جمعی (به طور سیستماتیك و هدفمند) و همه جانبه و نه یك بعدی، باید پیش ببریم تا به روزگاران و اندك اندك در گذر زمان، كار بهبود پیدا كند).
راه چاره هم در خرد كردن پیوسته مسائل و پیدا كردن جوابهای غیر قطعی، متكثر (پلورال)، سیال و خارج از چارچوب منطق دوقطبی درست و نادرست و در عین حال عملگرایی و سعی در به كار بستن همان راهحلهای نسبی تا آمدن راهحلهای نسبتاً بهتر آتی است و هیچ چاره دیگری هم غیر از آهسته و پیوسته رفتن و گریز از تمامیتخواهی و كمال طلبی و ایدهآلگرایی، نیست.
امید همراه با كارهای پایهای و آرام و متواضعانه و جذب كننده همگان - اگر اینكارها هدفمند، جمعی، دموكراتیك و عقلانی باشند - راه نجات نسلهای جوانتر ماست. بالاخره این تلاشها كم كم نتیجه خواهند داد.
كناری مینشینم و اگر كسی پیشنهادی به كاری چنین بدهد و فكر كنم كه میتوانم قدری در آنكار مفید باشم و بال ملخی جابجا كنم، دریغ نخواهم كرد.
Labels: پیام, تاریخ, جامعه, جنبش سبز, سیاست