<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Saturday, January 28, 2012


به بهانه برهنگی گلشیفته

۱. میگویند موضوعی را كه چند ده هزار نفر دست‌مالی كرده‌اند برندارید. با این حرف موافق نیستم گمان كنم حتی لازم باشد بارها و بارها در مورد این رویداد و رویدادهای مشابه البته در فضایی آرام و غیراحساسی و بدور از پیشداوری و تعصب نوشت.

۲. جدای از مساله زیبایی‌شناختی و هنری، برهنگی گلشفیته ناخودآگاه البته تكرار این واقعیت بود كه بدن انسان مهمترین و شریفترین مایملك هرفرد است. یك تمرین عملی و البته جنجال برانگیز در مقولات فردگرایی و اومانیسم هم بود و نشان داد كه ما هرچقدر هم كه در باز كردن مفاهیمی جمعی مانند آزادی و دموكراسی و مدرنیته و حقوق بشر و سكولاریسم و چیزهایی از این دست حرف برای گفتن داریم در مورد فردگرایی و حقوق هركس بر خود (مثلاً حق خودكشی) و برهنگی و اروتیسم و تكریم بدن عقب هستیم و بحث عمومی را باز نكرده‌ایم. مثلاً ممكن است همینجا در همین یادداشت حقیر با دیدن واژه "تكریم بدن" ترش هم بكنیم! در عرصه روشنفكری عمومی هم حتی معمولاً تك صداهایی گهگاه از جانب روشنفكران (مثلاً مهدی خلجی) بگوش میرسد و در میان هیجان عمومی ناشی از فضای ژله‌ای جنبشی-اجتماعی در آوردگاه سنت و مدرنیته ایران، این مفاهیم (كه حتی در چنین آوردگاهی باید پایه‌ای و مهم تلقی شوند) فراموش میشوند، اگر هم به میان آیند، جدی گرفته نمیشوند. هركس به فراخور موضعی كه در این آوردگاه دارد، تلقی های خود را از این مفاهیم پیش خود دارد و گفتگوی عمومی بر سر اینها در نمیگیرد.

۳. قربانش بروم اعصابها همه گل و گلاب است. بدتر هم شده ظاهراً. شاید ملت ایران (یعنی بخشی از ملت ایران كه مورد بحث ما اینجا هستند) در حال لذت و هیجان عمومی ناشی از پیشبرد یك جنبش سیاسی و جنبشهای وابسته اجتماعی بودند و بشدت سركوب و تحقیر شدند و شاید بشود گفت تبعاتش به این عصبیت و تعصب عمومی و گلادیاتوربازیهای مجازی بر سر هرموضوع باربط و بی‌ربط دامن زده است. البته نباید در عین حال جنجالها در فضاهای كمتر جدی مجازی مثل كامنت‌گذاران در فیس‌بوك را به جنجال در عرصه عمومی یا حتی كل فضای مجازی تعمیم داد و همه را یك كاسه كرد. اما به هرحال گویا دیگی بسیار بزرگ در دنیای مجازی هست كه فشار و دمایی بسیار زیاد دارد و هربار از جایی سرباز میكند. كتك كاریهای مجازی و یقه گیریها نشان از یك جامعه ناسالم و نامتعادل دست كم در دنیای مجازی دارد. همه به همه كار همدیگر كار داریم با قاطعیت و جزم‌اندیشی تمام در مورد دیگران بدون هیچ دلیل محكمه پسندی حكم صادر می‌كنیم (اساساً "محاكم انقلابی" و قاطعانه را باید برچید، وجود دلیل محكمه‌پسند هم جوازی به محكومیت دیگران به دیگراندیشی و دگرباشی نمیدهد) و دیگران را محكوم میكنیم و تا میتوانیم در هرجایگاه كه هستیم نسبت به موضعی كه داریم تعصب می‌ورزیم. تعصب هم تنها دینی نیست، ضد دینی هم هست، سكولاریستی هم، لاییك هم، در جمهوریخواهی هم هست، در مشروطه‌خواهی هم هست، در شجریان پرستی هم هست، در شجریان ستیزی هم، در دفاع جانانه از نظرات اجتماعی و اقتصادی و تعصب داشتن به تعدادی از آنها هم هست و ... این رشته سر دراز دارد و ده ها و صدها مورد دیگر را میشود به آن افزود. مساله و علت زدوخورد تنها ناموس‌پرستی و مناسب نبودن زمان لخت شدن گلشیفته و حیا و عفت عمومی و این چیزها نیست. به گمانم مساله مهمتر این است كه شاید ما دعوا و بزن بكش راه می اندازیم كه كافه گفتگو را به هم بزنیم چون خارج از منطقه آرامش (كامفورت زون) ماست. شاید خود ریشه مخالفت با پدیده غیرعرفی و هنجارشكن هم همین باشد. به تعبیر اریش فروم كه انگار برای جامعه ما گفته، زیاد آزادیخواه نیستیم و بلكه بیشتر آزادی گریزیم و از مسوولیت آزادی فرار میكنیم چون باز به طریق مضاعف و بلكه چندباره خروج از منطقه آرامش ماست. اینها را بگذاریم در كنار نشو و نمای وافر ویروس تعصب و صدالبته فقر آموزش در تحمل و رواداری از سنین كودكی در دبستانهای ایران و در پس زمینه آن رقابتجویی و حسادت و بخل متداول ایرانی را در كنار تحریك جنسی-عصبی-روانی در فضای مجازی (منظورم تحریك مستقیم ناشی از دیدن این عكس نیست، ساكنین دنیای مجازی در روز صدها محرك، خصوصاً محرك عصبی میبینند و مرتب واكنش نشان میدهند و روان خود را می‌فرسایند) ورای آن هم كه بگذاریم، میتوانیم آنچه را كه پیش آمده بهتر درك كنیم.

۴. در عین بحث عمومی پیرامون تعصب زدایی، بیش از هرچیز باید تمرین كنیم و تحمل و مدارای خودمان را بالا ببریم. این هم به شعار ممكن نیست و اندك اندك و به سالیان كم كم باید در عمل بیاموزیم. انگار پروژه‌ای به عنوان "ساختن و عمارت كل كشور ایران و سربلند كردن همه ایرانیان عالم "(و در گرایشهای افراطی پروژه احیای امپراطوری ایران زمین) تعریف شده كه خیلیها خودمان را از عوامل كلیدی این پروژه میدانیم! واقعیت اینجاست كه چنین پروژه‌ای عملاً وجود ندارد و تنها میشود امیدوار بود كه در آن سرزمین خود ما مشكلی بر مشكلات نباشیم و جنجالی بر جنجالها نیافزاییم و كمك كنیم همدیگر را بهتر درك كنیم.

فرصت به همدیگر بدهیم كه بهتر دنیا را درك كنیم. همه ما از مادر اینگونه متولد نشده‌ایم و تعصباتی داشته‌ایم، از جمله خود بنده كه كم هم نداشته‌ام. تغییر آدمها را به رسمیت بشناسیم و هیچكس و هیچ چیز را واجد حق مطلق نبینیم و مخالف هرگونه تعصب باشیم.


مرتبط در حلقه گفتگو:

سام‌الدین ضیایی در تارنوشت (*)

مسعود برجیان در پیام ایرانیان (*)

آرش بهمنی در مرثیه‌های خاك (*)

Labels: , ,

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, January 24, 2012


اسكار نادر، اسكار سیمین

خوب ظاهراً آنچه كه پیش‌بینی میشد باز بوقوع پیوست و جدایی نادر از سیمین نه تنها كاندیدای بهترین فیلم خارجی شد بلكه كاندیدای بهترین فیلمنامه غیراقتباسی هم در اسكار امسال گردید، چرا كه اساساً قوت این فیلم به فیلمنامه درخشانش بود.

دوستانی مثل مجید زهری میگویند همه اینها سیاسی كاری است كه دیپلماسی در عرصه عمومی را پیش ببرند و اصطلاحاً از مردم ایران دلجویی كنند در كنار تحریمها و تهدیدها، من این نكته را رد نمیكنم كه سیاسیون هم استفاده‌های خودشان را میبرند، اما دو نكته اضافه میكنم كه به گمانم معادله این تحلیل را شاید عوض كند، اول شایستگی های ذاتی و هنری این فیلم است كه فارغ از سیاسی كاریها واقعاً فیلم موفقی بوده است، مثلاً بنا به تجربه شخصی تعدادی از دوستان غیرایرانی كه این فیلم را دیده بودند، با اینكه فیلم تاریكی است و ذائقه تماشاگر غربی را چندان شیرین نمیكند، از آن خوششان آمده بود. زبان و پیام فیلم قابل لمس و درك است و سناریویش هم در عین خاكستری بودن در نماهای بسته بشدت غیرقابل پیش بینی و در عین حال چندلایه و تودرتو است. این هنر بزرگی است كه دروغ و خشونت و تعصب را ریشه اصلی مصائب ما و جهان نشان دهد. خصوصاً دروغ را.
نكته دیگر اینكه نقش لابی و چانه زنی دست اندركاران سونی پیكچرز در معرفی و گفتگو و تبلیغات درباره فیلم را در محافل هنری نباید نادیده انگاشت كه به هرحال این لابی كردنهای هنری عامل مهمی در موفقیت فیلمها هستند. با این همه در عین حال میشود خودشیرینی سیاستمداران از جمله وزارت خارجه آمریكا را در سو استفاده از موقعیتها دید و از جمله خفقان گرفتن مقامات وزارت بی‌فرهنگ ما و سایر مقامات جمهوری اسلامی (انگار كه فرهادی از كره مریخ آمده و به كشور ایران تعلق ندارد. دولت و حكومتی كه جسارتاً اما بدون اغراق تا داخل شورت همه شهروندان شناسنامه دار ایرانی حتی در قطب شمال را هم كار دارد و بو میكشد، فعلاً خفقان مرگ گرفته است و جا داشته باشد در عین بی‌همه‌چیزی متلكی هم حواله كارگردان فیلم میكند، فرهادی اما حرف از ملتش میزند و مسوولانه پیام صلح و دوستی میدهد گویی كه اوست كه نماینده واقعی ملت ایران است).

معمولاً انتخابهایی از این دست غیرسیاسی هستند اما نقش همفكری و شور و همفكری و لابی كردن غیرقابل انكار است و در آنزمان است كه نقش تبلیغات در جلب نظر اعضای آكادمی یا سندیكاها پررنگ میشود. اما در كل گمان ندارم مقامات حكومتی در این پروسه دخالتی داشته باشند.

در كل خیلی امیدوار هستم به گرفتن یك اسكار البته احتمال گرفتن اسكار دوم را هم بعید نمیدانم هرچند كه رقیبی جدی به نام وودی آلن در فیلم "نیمه شب در پاریس" را دارد كه اتفاقاً در عین حرافیهای روانكاوانه معمول وودی آلنی (كه اوون ویلسن به عمد عملاً كار وودی آلن را در گیجی و حرافی و سلوك روانكاوانه (!) پیگیری میكرد) به زیبایی بزرگان ادبیات و مقوله مهم نوستالژیا را به چالش سقراطی-وودی آلنی كشیده است! با این همه بخت بیشتر را شاید به فرهادی باید داد.

از شادی و خوشحالی همگانی در این ایام سخت باید راضی و خشنود و خوشحال بود و روحیه گرفت. قرص مسكن یا هرچیز دیگر میخواهد باشد، باشد. خیلی‌ها را امیدوار میكند.

Labels:

3 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, January 23, 2012



فرصتهای آخر

واقع‌بینانه نگاه كنیم فرصتی برای جمهوری اسلامی در مذاكرات هسته‌ای باقی نمانده و دیپلماتهای ایرانی در بدترین موقعیت باید یكی از حساس ترین مذاكرات تاریخ معاصر را خیلی مهمتر از مذاكرات بعد از قبول قطعنامه ۵۹۸ پیش ببرند. تازه اگر این آخرین فرصت برای مذاكره واقعی تحقق پیدا كند و گرنه كه خود آنها هم خوب واقف هستند كه تا بسته شدن نهایی همه راههای دیپلماتیك چند گامی بیشتر باقی نمانده است.

عملاً جهت حفظ منافع ملت ایران و جلوگیری از وقوع یك فاجعه وسیع - كه كشورهای غربی هم در بروز آن و نمدمال كردن ملت و زمینه سازی برای مشروعیت دادن به قحطی و فلك‌زدگی عمومی و آماده سازی برای حمله نظامی جهت پایان دادن به غائله و استثمار متعاقب آن، كاملاً در كنار سران جمهوری اسلامی مقصر و جنایتكار هستند كه باز هم به آن خواهیم رسید - یك راه اصلی بیشتر باقی نمانده است و آنهم توقف موقت (بر قید موقت تاكید دارم) و داوطلبانه غنی‌سازی است برای گشودن راه مذاكرات و تفاهم بیشتر.

شخص رهبر جمهوری اسلامی امیدوارم آنقدر هوشیار و هوشمند باشد كه بداند اینبار سمبه كاملاً پرزور است و كشورهای غربی دارند خودشان را آماده جنگ هم میكنند چه برسد به گذاشتن پا بر روی حلقوم تك تك كودكان ایرانی و تحریمهای فلج كننده. اقتصاد خودش به حد كافی متزلزل هست و مردم كشورهای غربی تحمل میكنند اگر دو سه ماه هم قیمتها ناگهان گران شود و بیكاری زیاد گردد. اینكه گمان كنیم غرب الان در بحران است و آماده جنگی دیگر نیست، كاملاً اشتباه و بی‌معنی است. به گمانم غرب با جنگ تنها دو سه موج بزرگ رسانه‌ای دیگر فاصله دارد و هربار تبعات منفی آنرا میرا تر و ذهنها را برای قبول بدترین سناریو آماده‌تر خواهد كرد كما اینكه در این زمینه بشدت جنگ روانی را بالنسبه موفقیت آمیز پیش برده. در موجهای بعدی نه تنها ایرانیان اعتراض كمتری خواهند كرد بلكه نوابغی هم درحد استاد اسدی و غضنفر پیدا میشوند كه هر اتفاقی بیافتد و كسی ترور شود، بیانیه بنویسند و از جمهوری اسلامی بخواهند غنی‌سازی را برای همیشه متوقف كنند به كشورهای غربی هم البته كوچكترین انتقادی نكنند و نامشان را هم دلسوزان و فعالان جنبش دموكراسی خواهی و آزادی و حقوق بشر بنامند! نمیدانم این دوستان چه فكر میكنند. برچسب هم نزنیم. اما شاید بعضی از اینها كه از دیدن چنگال پر از تیر عقاب هم، دلشان آب میشود و شاید هم خودشان را در جام‌جم یا كاخ سعدآباد یا بهارستان می‌بینند، ممكن است به نام آزادی و حقوق بشر خودشان هم سوار بر بمب‌افكنهای مرحمتی آمریكا مشغول گزارش دادن، عكس گرفتن، تحلیل و محكومیت جمهوری اسلامی در عدم تعلیق غنی‌سازی باشند و از همان بالا به هم ایمیل بزنند و بیانیه محكومیت جنگ‌طلبان و عاملین كشتار مردم بی‌دفاع (كه خوب از دید این نوابغ، تنها مقصر و تنها جنگ‌طلب میدان، جمهوری اسلامی است!!) امضا كنند!


به هرحال نفوس بدنزنیم و همه آنرا را دلسوز بنامیم. اما و صد اما به امید روزی كه این جماعت روشنفكر و فعال و روزنامه‌نگار "بی‌طرف" یك بیانیه هم در محكومیت دولتهای غربی صادر كنند و لااقل مختصر غری هم به آنها بزنند كه دست كم مشوقهای پیشنهادها را بیشتر كنید! آرزو و امیدی است برای خودش. امان از نساختن شكم خیره به تایی! بگذریم.

شاید اگر در حوزه داخلی نیاز به اقداماتی اصلاحی هست، باشد. راهش با امكانات موجود جهت اقدام عاجل خود رهبر در حوزه داخلی شاید در كنار گذاشتن همزمان هاشمی رفسنجانی از مجمع تشخیص (جهت آرام كردن افراطیون) و بازنشست كردن او و اجازه دادن به استیضاح و عدم كفایت احمدی‌نژاد از ریاست جمهوری توسط همین مجلس گوش بفرمان یا مجلس بعدی است. كنار زدن احمدی‌نژاد از تصمیمگیری و گرفتن ترییون هارت و پورت و قدرت تصمیمگیری در بهم زدن جو گفتگو از او (كه میتواند لزوماً با هزینه زیاد استیضاح هم همراه نباشد، مثلاً میشود او چند مدتی مریض شود یا قهر كند و خانه نشین شود!) و به روی كار آوردن نیروهای معتدلتر در خود حلقه معتمد رهبر مثلاً وزیر خارجه فعلی یا سعید جلیلی باشد كه دست دپیلماتها را برای اطمینان بخشیدن در جهت شفافسازی و پاسخ به ابهامات كاملاً باز میكند، با برگرداندن اعتماد سازی و مذاكرات جدی و سازنده مستقیم با آمریكا شاید بشود امید بست كه چرخه سوخت از دست ایران برای همیشه و الی الابد خارج نخواهد شد و در یك بازه زمانی با نظارت كامل آژانس برخواهد گشت.

مثلاً جمهوری اسلامی میتواند با یك ژست در قبول تعلیق داوطلبانه غنی‌سازی (و باقید موقت و مدت دار) كه میتواند ضربتی و شوك آور و توام با تبلیغات زیاد هم باشد، و غرب را به میز مذاكره بكشاند، میتواند یك طرح بینابین بین طرح روسیه و بسته پیشنهادی غرب را با كمك چین و روسیه به روی میز بگذارد.

زمان دارد برای ایران و ایرانی و جمهوری اسلامی می‌گذرد و این آخرین فرصتهاست شاید چند هفته دیگر خیلی دیر باشد. ائتلاف علیه ایران بشدت قوی و فعال و آماده فشارهای بیشتر است.

در حاشیه: اگر كسی با دادن فحش و زدن برچسب به بنده و پاك كردن لینك پارسانوشت و بی‌محلی آرامتر میشود، با كمال میل می‌پذیرم! آری، فرض كنیم شما درست میگویید. من مامور اطلاعات جمهوری اسلامی هستم كه مزدی هم نگرفته‌ام و منفعتی هم بدست نیاورده‌ام و احتمالاً من را در طبقه‌بندی حسین درخشان بگذارید (از او هم فلك زده تر شاید!) كه خوش رقصی میكنم یا میترسم كه حسابم را برسند یا اینكه وعده‌ای بهم داده‌اند. به هرحال هرچه كه دوست دارید فكر كنید! من مانع تئوریهای بیمارگونه شما نمیشوم. اینها الان در این روزهای حساس مهم نیستند. مهم این است كه جان فرزندان و هموطنان ما در ایران در خطر است. من از دید شما ترسو و بزدل و مامور جمهوری اسلامی. باشد. شما دست كم نشان بدهید كه شجاع هستید و از غرب هم انتقاد دارید و در این دریاچه‌ای از كثافت كه همه با هم و بی‌تعارف گرفتار آمده‌ایم شما هم غیر از فحش بستن به جمهوری اسلامی كاری سازنده كنید (راستی یكسال است كه موسوی و كروبی هم از سر راه شما كنار رفته اند. یك صدای جیك هم از كسی از یاران و هواداران نیروهای اپوزیسیون در داخل كشور نشنیدیم. بگذریم).

دوستان بیدار شوید، به جای چیزشعر گفتن و استمنای فكری، یاد بچه‌های بی‌دفاع ایرانی باشیم. من هم از مقامات جمهوری اسلامی هیچكدامشان خوشم نمی‌آید از جمله رهبر. چه كنم كه فعلاً جان همه در دست اینها و نیز سران كشورهای غربی است. بچه‌ها را یاد آورید. مردم كوچه و خیابان را كه اتفاقاً شاید از ما هم هیچ خوششان نیاید.

Labels: ,

2 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, January 17, 2012


آنچه گذشت (۲)

كنشگری در حوزه رسانه‌های مدرن

- دكتر بسلامتی بعد از پست داك مشغول كار هستید؟
- تمنا میكنم، بله پاره وقت فعلاً مشغول هستم
- در كار ریسرچ هستید یا اینداستری؟
- بیشتر در حوزه رسانه‌های مدرن كار میكنم.
- به به چه نیكوست! یعنی با اهالی رسانه هم كار میكنید؟
- بله البته بیشتر در حوزه عكس گرفتن از خودم در آیینه و تبادل لایك با تعدادی از دوستان كار مشتركی شروع كرده‌ایم.
- چه عالی، تولیدی هم خواهید داشت؟
- تولید همین الان داریم دیگر. عرض كردم داریم عكسهای خودمان را كه در آینه از خودمان گرفتیم هی در فیس‌بوك بازنشر میكنیم و لایك میگیریم
- دكتر زنده باشید كه در كنار اینهمه گرفتاری و تحقیق، پیگیر مسائل رسانه‌ها هستید، امیدوارم از همونجا برید برای تیم ملی!
- ممنون. بیشتر دوست دارم مستقیماً در تیم منتخب جهان بازی كنم

Labels: , ,

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, January 15, 2012


همراهی نه جدایی "ملت واقعاً صلح‌دوست ایران"

خوب همانطور كه پیش‌بینی می‌شد، جایزه گلدن گلوب را فرهادی برد و جهانی شد و چه زیبا و مسوولانه هم پیام داد، دستش درست! حتی اگر او ده روز دیگر نامش به عنوان نامزد اسكار درنیاید، حتی اگر اسكار هم نبرد، حتی تمام جوایزی را هم كه گرفته نمی‌برد، چیزی از تواناییهای او كم نمیكرد. او یك فیلمساز در سطح جهانی است، چیزی میسازد كه برای عامه مردم دنیا و همه روشنفكران هم جذاب است هم سرگرم كننده و هم حاوی پیام.

در این ساعات در فضای مجازی هلهله و غوغایی است. حق هم داریم. با اینكه شانس بردن گلدن گلوب را خیلی بالا (مثلاً بالای نود درصد) پیش‌بینی كرده بودم، در لحظه ای كه مدونا پاكت را باز كرد، درست در آن لحظه مردد شدم حتماً خیلیها هم چنین احساسی داشته‌اند، به هرحال در نهایت هیچوقت هیچ اطمینانی قطعی به نتایج آرا و تطابق آنها با پیش‌بینی‌ها نیست. پیش خود گفتم الان نام فیلم انجلینا جولی را می‌برد اما ناگهان با شنیدن نام ایران بدون اغراق یك متر به هوا پریدم چون هنگام دیدن گل خداداد به مارك بوسنیچ! درست همان حس و همان حال!

باز چه خوب شد كه فرهادی و احتمالاً گردانندگان برنامه همگی حواسشان بود كه با دست دادن و بغل كردن گزك بدست تعدادی آدم مریض حكومتی ندهند. امان از این "ارزشها" و "عرف دیپلماتیك" جمهوری معظم اسلامی ... نمیدانم چند دهه دیگر لازم است تا كسانی با جهان بیشتر آشنا شوند و ... بگذریم. به هرحال برادرانه توصیه میكنم دوستان لطف كنند زودتر با عرف دیپلماتیك جهانی بیشتر آشنا شوند! دست دادن با یك خانم زیبارو كه حتی بخشی از اندام خودش را هم قدری باز گذاشته باشد باعث لذت جنسی و جنب شدن آدم نمیشود مگر اینكه كسی بیمار جنسی یا عقب‌مانده باشد.

اصغر فرهادی یكی از خیل كسانی است كه میخواهد سرش به كار خودش باشد و در آن كشور كار كند. دنبال سیاست هم نیست، دنبال فیلم حكومتی هم نه. ما با این نخبگانمان چه میكنیم؟ حكومت چه عداوتی با متخصصین مستقل دارد كه دل در گرو حكومت ارزشی و ایدئولوژیك ندارند اما دشمنی و عداوتی هم ندارند؟ خوب بگذارند اینها كارشان را بكنند، حكومت آدمها را تحقیر نكند و از تمدن جهانی از طریق اهل فن و كسانی كه میخواهند كار كنند، متواضعانه چیز بیاموزد، آن حضرات حكومتی هم نفعشان را آخر كار می‌برند بالاخره! بگذریم. نفهم بودن دلیل نمیخواهد، علت میخواهد كه فراوان هم یافت میشود. بگذریم خلاصه!




Labels: , ,

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, January 13, 2012


"همراهی" اصغر و تیمش در درو كردن جوایز "نادر" و "سیمین"! *

خوب دیشب، "جدایی نادر از سیمین" جایزه بهترین فیلم اتحادیه منتقدان فیلم آمریكا (BFCA) را هم دریافت كرد، بی‌صبرانه منتظر هستیم ببینیم روز یكشنبه عصر آیا سینمای ایران با دریافت جایزه بهترین فیلم خارجی گلدن گلوب، به این افتخار مهم "نادر" و "سیمین" (!) دست خواهد یافت یا نه.

فارغ از آرزومندی، این شانس را البته خیلی بالا می‌بینم (شاید بالای نود درصد)! رقبای "جدایی"، این فیلمها هستند: "گلهای جنگ" از چین، "در سرزمین خون و عسل" از آمریكا، "بچه‌ای با یك دوچرخه" از بلژیك، "پوستی كه درش می‌زیم" از اسپانیا آخرین ساخته جناب آلمادوار طبق معمول با ساختارشكنی خاص خودش. در این میان شاید شانس فیلم آلمادوار از بقیه بیشتر باشد كه صد البته در مقایسه با فیلم حضرت فرهادی كمتر از آن فیلم استقبال شده است. فیلمهای دیگر هم چندان در طرح داستان فوق العاده بنظر نمی‌رسند. بسیار ناامید كننده خواهد بود اگر فیلم پرهزینه و تبلیغاتی "گلهای جنگ"، كه ماجرای كلیشه‌ای و هالیوودی تلاشهای یك كشیش آمریكایی برای نجات كودكان چینی از چنگ اشغالگران ژاپنی است، و احتمال دارد كه قدری از آرا عوام را به سمت خود بكشاند، برنده گردد. بخت اصغر فرهادی متین و خوشفكر واقعاً بالاست كه نشان داد میشود هم فیلم عالی كم هزینه ساخت كه همه نوع مخاطب داخلی و خارجی را جذب كند و هم در جشنواره های هنری و نیمه هنری خوش بدرخشد و نیازی به كاشتن یك دوربین مسخره جلوی داشبورد خودرو به شیوه "استاد كیارستمی" و دیالوگهای كسالت بار و دونفره رو به پنجره جلوی خودرو جهت تولید سی دقیقه تا یكساعت از یك فیلم "جشنواره‌پسند" هم نیست.

به گمانم در میان این همه خبرهای بد و تهوع آور سیاسی، شاید بشود امید بست كه دست كم جدایی قدری ناكامیهای ما را موقتی هم كه شده التیام دهد.




به افتخار اصغر فرهادی فیلمسار نابغه‌ای كه مفتخرم به هم نسلی با او! (نمردیم و كسی هم از نسل ما جهانی شد!) امیدوارم نام فیلمش مجدداً در روز بیست و چهارم ژانویه در مراسم معرفی كاندیداهای اسكار هم به عنوان كاندیدای بهترین فیلم خارجی و هم به عنوان بهترین فیلم‌نامه بیرون آید و در روز بیست و پنجم فوریه دو اسكار هم بگیرد!

-----------------
* این مضمون هم هدیه كوچك حقیر وبلاگ‌نویس

Labels:

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, January 01, 2012



یادداشتی در مورد "جدایی نادر از سیمین"

پیش‌نوشت: در خلوتگاه كم‌هیاهوی امروزه بلاگ‌سپهر، با تعدادی از دوستان عزیز بلاگ‌نویس قدیمی از مدتی پیش تصمیم گرفته‌ایم حلقه‌ای بلاگی راه بیندازیم به نام "گفتگو"، كار عجیب و غریبی و شاذی هم نمیخواهیم بكنیم، هر دو هفته یكبار برسر موضوعی توافق شده در وبلاگهای خودمان مینویسیم و لازم هم شد در این زمینه ها با هم گاه گفتگو میكنیم و موضوعات را مجدداً برمی‌رسیم. انتخاب موضوعات هم كاملاً آزاد است و كار هم كاری بلاگ‌سپهری است و امیدواریم بتدریج بارش فكری، تضارب آرا، تمركز و هم‌اندیشی ایجاد شده ثمرات خودش را در همین فضای وبلاگها نشان دهد. كارمان را هم اكتشافی پیشخواهیم برد و در هرمرحله در حین كار با ارزیابی
، روشها و سازوكار و حتی اگر لازم شد اهداف را بر اساس اصول كاملاً دموكراتیك، اصلاح و متحول خواهیم كرد. پیام‌مان و اهدافمان هم گفتگو، تداوم دوستی های وبلاگی در عین تحقق امكانی برای فهم بهتر نظرات همدیگر، در عین حال بازگشت به نوشتن در بلاگ و جدی‌تر گرفتن كار وانهاده شده وبلاگ‌نویسی در حد توان و محدودیتهایمان به عنوان بلاگ‌داران قدیمی و باسابقه است. البته ادعایی هم نداریم و كار را كم كم از همین نقطه به همت و كار همه دوستان شروع كرده، تا هروقت كه امكان‌پذیر باشد، پیش خواهیم برد. طمعی هم به جایی، رسانه‌ای، صاحب قدرتی، روشی، برنامه و اجندایی نداریم و از انواع هیاهوها و رقابتهای ناسالم خصوصاً بیرونی و ایضاً درونی دوری خواهیم گزید و البته از نظرات و انتقادهای دوستان منتقد بی‌غرض هم استفاده خواهیم برد.



پیش‌درآمد: فیلم اخیر اصغر فرهادی با نزدیك شدن به روزهای اعلام نامزدهای اسكار در كنار مراسم جوایز گولدن گلوب و نیز اكران عمومی در آمریكا برای چندمین بار در صدر توجه محافل هنری فرهنگی جهانی قرار گرفته است. یادداشتی كوتاه در مورد طرح داستان این فیلم، نوشته‌ام و باز به بهانه موفقیتهای جهانی این فیلم، حرفهای كه به نظرم میرسد میزنم و این هم طبیعتاً نقد فیلم نیست:

الف. شاهكار اصغر فرهادی را باید در ادامه كارهای قبلی او دید، اگر خطی از "چهارشنبه سوری" و "درباره الی" بگذرانیم و آنرا به "جدایی نادر از سیمین" وصل كنیم، می‌بینیم كه دغدغه عمده ذهنی فرهادی، دروغ است. گاه به شكل دروغی بزرگ كه در چهارشنبه سوری پنهان مانده و بعد از تعلیق طولانی وقتی آن دروغ بزرگ عریان میشود تماشاگر را میخكوب میكند. در "درباره الی" به قول انگلیسی زبانها "دروغهای سفید" و بیخود و بی‌جهت ما ایرانیان عاقبتی شوم برای همه ما رقم میزند؛ و در آخر زمانی كه دروغهای كوچك و بزرگ و گاه مصلحت‌اندیشانه ما در "جدایی" باز همه ما را اسیر خود كرده است و تعلیقی كه در پایان فیلم جدایی (تصمیم ترمه به انتخاب یكی از والدین) هست همان بدل از تعلیق زندگی ما ایرانیان و بلا تكلیفی ماست. بنظرم این پیام اصلی فرهادی در فیلمهایش است، ما ایرانیان و بلكه انسانها، گرفتار و اسیر دروغیم.

ب. در عین حال داستان "جدایی" چند لایه و تودرتو است در پوسته بیرونی پیام فیلم مضمونی دینی دارد، راضیه حاضر نیست قسم دروغ‌ بخورد و بر ارزشهای دینی خود می‌ماند. ارزشهایی كه همسرش حجت (شهاب حسینی) نیز در عین گرفتاری و تنگدستی، عملاً نمیتواند آٔنها را دور بزند و او خود راساً دست كم برای اینكه دل خودش را خنك كند و عدالت برقرار كند با سنگی به شیشه خودروی نادر (پیمان معادی) و شكستن آن تسویه حساب میكند. واكنش حجت تنها یك واكنش خشونت آمیز نیست، برقراری عدالت دست اولی و بسیط و ساده اندیشانه هم هست (چیزی كه همه ما گرفتارش هستیم)، كنشگری یك پایین‌شهری در مقابل بن‌بستی كه بوجود آمده هم هست. حتی با همه این ماجراها نمیشود حجت را یكسره و صددرصدی محكوم كرد و یكی از جلوه‌های هنر كار فرهادی همین است كه همراه با بازی فوق العاده و درخشان شهاب حسینی حجت اساساً بازیگر منفی فیلم نیست، اگر هم در این طیف خاكستری از همه منفی تر باشد، تماشاگر را اسیر و مفتون حرفهای خود میكند و رفتارش قابل درك است. این همه ماجرا البته نیست.

پ. لایه میانه ماجرا جدال و كشمش سنت و مدرنیته در صحنه اجتماعی ایران امروز است و هركدام از شخصیتها نماد و نماینده یك قشر از اقشار (اگر نگوییم طبقات) ایرانی هستند.



ت. لایه دیگر داستان (به نظرم مهمتر از جدال نمادین فوق الذكر)، فاصله عمیق اجتماعی ما جدای از همه كشمكشهای فرهنگی و جدال سنت و مدرنیته است. گسلی بشدت خطرناك كه در ابرشهر تهران به حد كافی خود را نشان میدهد و آن فاصله عمیق بین بالاشهریها و پایین شهریهاست. شكافی كه روزبه روز دارد عمیق‌تر میشود. طرفین با پیشداوری‌ها و ذهنیات غیرواقعی و كاذبی كه از همدیگر درست كرده‌اند دارند روز به روز از همدیگر دورتر میشوند. بالاشهری گمان دارد كه پایین شهری دست كج و دزد و فرصت‌طلب است، پایین شهری گمان دارد كه بالاشهری است كه از قضا دزد است منتها شیك و پیك و تروتمیز دزدی كرده یا پدرش دزد بوده و اگر فرصتی شد شاید بشود او را تیغید. دغدغه اینكه كی دزد است و كی دزد نیست و چطور میشود دزدها را ادب كرد یا تیغید و پیشداوریها در این مورد جانمایه انگیزه‌های اجتماعی و به طریق اولی سیاسی جامعه امروز ایران است. برای همین است كه بحث دزدی و سواستفاده فلان آقازاده یا بهمان وزیر می تواند همه رشته ها در مورد آزادیخواهی و دموكراسی طلبی و غیرذالك را كه در یكسال ریسیده شده در دو روز پنبه كند. بالاشهری و پایین شهری تنها با دو زبان توانستند در این فیلم با همدیگر حرف بزنند: زبان خشونت (یقه گیری و فحاشی و تهدید و كتك كاری) و زبان قسم آیه خوردن و دروغ همدیگر را درآوردن. ایندو زبان اصلاً برای تفاهم كافی نیستند.

ث. لایه دیگر و فلسفیتر ماجرا به گمانم دغدغه اخلاق و عدالت و وابستگی و همبستگی ایندو به همدیگر است كه عملاً چسبیده به هسته اصلی پیام فرهادی یعنی مساله یا در واقع رذیلت مهم دروغ در سپهر اجتماعی ایران است. بدون دروغگویی (حتی اگر دروغگویی بسیار ظریف رییس دادگاه برای كشف سرنخ و یافتن حقیقت) كاری انجام نمیشود، هركدام از شخصیتهای ماجرا دنبال عدالت هستند و در عین حال اخلاق را از دید خود تفسیر و تعبیر میكنند و از میانه میشود فهمید كه فرهادی هم به نوعی به نسبی بودن عدالت و اخلاق معتقد است. در عین حال همه آغشته به دروغ هستند و كسی در این میانه مبرا و منزه نیست. این هم پیام مهمی است.

ج. هنر بزرگ فرهادی این بوده كه همه این پیامهای تودرتو و لایه‌دار را به گونه‌ای بسته بندی كرده كه هم تماشاگر عام داخلی آنرا ببیند و بپسندد و هم منتقد فیلم خارج كشوری، هم بتواند از ارشاد مجوز بگیرد و هم اصولگرایان با آن دست كم مخالفتی نداشته باشند (بلكه بعضاً این فیلم را تحسین هم بكنند) و هم روشنفكران آن را بپسندند. دغدغه های این فیلم در عین بومی بودن، دغدغه های امروزی جهانی هم هستند. دروغ جهان را درنوردیده است، چه در عرصه سیاسی چه روابط بین الملل چه در خود جوامع دیگر. فاصله فقیر و غنی چنان وحشتناك است كه در شهرهای متمدن غربی هم بوضوح ملموس هستند. در عین حال جامعه ایرانی هم درگیریهای بیشتری از این دست دارد، مساله دروغ در جامعه ایرانی تشدید شده و بشدت جدی است. فاصله فقیر و غنی هم بیشتر شده. گسل فعال و در آستانه زلزله بالا شهریها و پایین شهریها را نمیشود ندیده گرفت و بر رویش برج لاغر و خوش ساخت و لرزان "دموكراسی مبتنی بر حقوق بشر" ساخت و امیدوار بود كه این بنا كه بحق هم باید مقاوم و درست ساخته شود، هراز چندگاه نلرزد و فرونریزد.

فرهادی شعار و پیام صریح و آشكار نداده، فیلمش در عین جسورانه بودن و نیشتر زدن به عمق مسائل و مشكلات ما تا حد امكان بی‌طرفانه است در هیچ لحظه از فیلم نمیشود آخر آنرا حدس زد. استقبال جهانی از فیلم او برخاسته از چنین ویژگیهایی است و نباید آنرا به سیاسی كاری جشنواره‌های غربی در تعامل و دیالوگ با مردم ایران و دیپلماسی در عرصه عمومی (كه البته غرب بشدت پیگیر آن است) پیوند زد.

مرتبط در حلقه گفتگو:

سام‌الدین ضیایی در تارنوشت (*)

مسعود برجیان در پیام ایرانیان (*)

Labels: , , , ,

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________