هجده تیر ۱۳۷۸
و ضربه اولی كه خوردم
تا قبل از اینروز، محكم معتقد بودم كه باید ماند و با مشكلات دست و پنجه نرم كرد و كشور را ساخت، هجده تیر روزی بود كه
ضربه هولناك اول را خوردم، یكماه نكشید به این نتیجه رسیدم كه باید از این كشور (یعنی آن كشور) بروم، از سیستمی گریختم كه پایه چوبی تختخواب خراطی شده كلهگرد، بدست پسر بچه دوازده سیزده ساله میدهد میگوید: برو به اسم سیدالشهدا حقت را بگیر! بزن توی فرق دانشجوها هرچه قرتی تر و سوسولتر بود محكمتر بزن، دیدم این بچهها را كه وقتی آدم را هول میدهند ترس را در چشمان خیلیهایشان میبینی.
از سیستمی گریختم كه مسافركشهای آن كه مردم عادی بودند، ریشخند میزدند كه: "باز این دانشجوها كاه یونجهشان زیاد شد"، " اینها میخوان دوباره ما رو بدبخت كنن" یا اینكه از آنطرف حمایت یواشكی حرفی و مفت و بیفایده میكردن: "دمشون گرم بزنن ما رو نجات بدن، ما كه تخمامون رو كشیدن"
از سیستمی گریختم كه دانشجوی آن در چهل و هشت ساعت چنان در قلب دانشگاه تهران و جلوی مسجد مطالبات را بالا برده بود كه دیگر به شعار: "ریاست سه قوه استعفا استعفا" هم بسنده نمیكرد و میخواست كار رژیم را با سرود یار دبستانی تمام كند.
از سیستمی گریختم كه هركس حق را صددرصدی مال خود میدانست و میداند.
از كمبود عقلانیت و تلاش جمعی برای حل مشكل و مازاد بودن فقر فرهنگی و هردم به یك مزاج بودن و شوروحال احساسی گریختم و تلاشم این بود كه چهارچشمی مواظب خودم باشم كه خودم مشكلی بر مشكلات اضافه نكنم. سالها طول كشید تا كم كم آموختم كه قدری با تمرین خودم از این اشكالات قدری فاصله بگیرم. راه زیادی در پیش روی خود دارم و مواظب خودم باشم خیلی هنر كردهام.
یكماه نكشید خودم را در دمشق دیدم جلوی سفارت.
اما امید را زنده نگه داشتم و نگه داشتهام اما نمیتوانستم و نمیتوانم بیشتر از این كمك كنم و اهل هزینه دادن زیاد هم نبوده و نیستم، كاری از دستم بربیاید، با كوتاهی های زیاد به آدمهای ملل دیگر كمك میكنم همینطور ایرانیها و امیدوارم كه نسل جدیدتر كه بچه های خوبی هستند- در كنار اینكه آدمهای سطحی تری ممكن است بنظر برسند - اما امیدوارم آنها تحت تاثیر جهانی شدن و خطاهای قبلیها - از جمله جنبش سبز - كمتر اشتباه كنند و كمتر تحت تاثیر دلالان و دكان داران و بیزینسمن های سیاسی قرار بگیرند و واقعاً شرایطی فراهم شود كه كشور در مسیر صلح و آرامش با مشاركت همه جوانان دانشجوی داخل كشور و همه جانبه نگری آنها و گریز از سیاسی زدگی، كمكم و در ابعاد مختلف در دهه های آینده ساخته شود. مساله خودكامگی فرهنگی و استبداد سیاسی دینی هم بالاخره در ایران با همه جانبهنگری حل خواهد شد.
دهه فعالیت ما بدین ترتیب تمام شد. فوج فوج نسلهای بعدی، آنها حرف اصلی را خواهند زد و ما از رده خارج شده ها (قربانش بروم جوانهای نسل انقلاب، نمیدانم آنها چه فكری میكنند كه بعضیهایشان كنار برو هم نیستند از هیچ كجا و انگار كه آنها را از وسط یك سكس ناتمام و ناكام بلند كرده باشند) تنها میتوانیم نظارهگر باشیم و برای دلخوشی خودمان گهگاه دو سه خطی بخوانیم و بنویسیم كه فانوس امیدی در این ساحل سیاه و مواج برای آنها روشن نگاه داشته باشیم شاید بدردشان خورد، شاید هم نه.
Labels: تاریخ, سیاست