<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Monday, February 23, 2009


هفته​نامه ششم رسید: عشق

ششمین شماره هفته​نامه Iranian Journalists منتشر شد به سردبیری نسیم راستین. نسخه چاپی هم به زودی در پیشخوان روزنامه فروشیها عرضه خواهد شد!

به همین مناسبت تا آماده شدن نسخه چاپی، نیز شما را به تماشای دو ویدیوی کوتاه از کنسرت داریوش که هفته گذشته در ونکوور اجرا شد، دعوت می​کنم:








Labels:

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, February 22, 2009


کشکول بیست و دوم فوریه

مثل اينکه از کشکول نويسی نمی شود فرار کرد و خيلی جاها بدرد می​خورد. مخصوصاً وقتی که آدم مدتی دور باشد و چندتا موضوع همزمان بروند روی نرو!


الف) قبل از هرچیز در نوشته قبلی در مورد ورود خاتمی به انتخابات و مقایسه آن با نوشته حامد چند تا موضوع را دوباره باید روشن کنم. همانطور که گفتم مخالف آمدن خاتمی بوده و هنوز هم هستم. حتی دیدیم که آمدن خاتمی در این چند روز، چندان هم سروصدا نکرد. نوشتم که حال که آمده است کاش چنین و چنان کند و در نهایت به نفع کاندیدای تکنوکرات مناسبی کنار برود (از قضا شاهد هم از غیب رسید و زمزمه آمدن کرباسچی هم مطرح​ شده است، شاید کرباسچی کاندیدای مناسبتری باشد باید برنامه هایش را دید و قدرتش را در مبارزات انتخاباتی)، نوشته حامد اما بکل موافق آمدن خاتمی است و در واقع خواستار حضور قوی و با برنامه او شده است. این دو زاویه دید متفاوت هستند و قبلاً هم به این موضوع اشاره رفته بود. مساله اینجاست که در دو مجموعه توصیه​هایی که شده شباهتهای زیادی دیده میشود که نشانه این است که عملگرایی و واقع بینی دو نیاز جدی هرگونه حرکت و ایده سیاسی در ایران فعلی است. هم بنده و هم به گمانم حامد زياد از سياست و پیگیری دائمی آن خوشمان نمی​آيد. بنابراين فکر کنم همينقدر توضيح کافی باشد.

ب) ف.م.سخن این فعال و نویسنده آزادیخواه مجازی هم ظاهراً دود شده و به هوا رفته است. اسد هم چند وقت پیش چیزی نوشته بود در این مورد. جالب اینجاست که نوشته های سخن در گویا نیوز هم ناگویا (یعنی غیب) شده اند و فرشاد بیان هم ظاهراً قدری با آزادی بیان مشکل پیدا کرده است. امیدوارم که همه چیز انشاالله گربه باشد! گاهی فکر و خیال زیاد می آید به سراغ آدم در این دنیای عجیب و غریب سیاست ایرانی که در عرصه مجازی پهن شده. فکر و خیال و گمان و وهم است دیگر. حالا فکر بد نکنیم و ببینیم این استاد سخن بالاخره کی نزول اجلال میفرمایند در میان تدابیر شدید امنیتی (!) به وبلاگ خود و دو خطی به خوانندگان آثار خود توضیح می​دهند در مورد غیبتشان. از سخن که - استاد نصیحت و اندرز اخلاقی به دیگران است - بابت این بی​مسوولیتی باید گلایه​مند بود. نکند زبانم لال اتفاقی افتاده باشد؟ به هر حال همچنان منتظر هستيم.

پ) برای من قابل درک است که بی​اعتمادی در فضای مجازی يعنی چه. چندين مورد پیش آمده که گاه دوستانی به من اعتماد نداشتند که در روابطمان تاثیر زیادی داشته. خوب این مربوط به گذشته بود. بنا را بر اعتماد به ديگران گذاشته​ام و از اين بابت واهمه​ای ندارم و اتفاقاً خوشحال هستم که خودم باشم و از این بابت همه آنچه که پیش آمده خوب و مطلوب بوده. به دیگران هم دوستانه توصیه می​کنم خودشان باشند. هرچه باداباد. مدتی است به این نتیجه رسیده​ام این زندگی ارزش اینهمه دقت و حساسیت را ندارد و با عرض معذرت تخمی​تر از این حرفهاست.

ت) سرنوشت این بچه حسین درخشان دیگر دارد به یک تراژدی کامل تبدیل می​شود. از سالها پیش چندین بار در موردش​ نوشته بودم و هم نقدش کرده بودم هم تندی کرده بودم هم برادرانه و دوستانه نصیحتش کرده بودم. خیلی ها چنین کرده بودند. افسوس که گوش نکرد. خودکرده را تدبیر نیست دیگر. اینکه آدمی به این هوش و جسارت چنین دستی دستی و مرحله به مرحله زندگی خودش را به یک جهنم تبدیل کند جداً نبوغ خاصی میخواهد. آیا این همان میل انسان به نابودی خود نیست؟ روانشناسان میتوانند روی این سوژه کار کنند. باری او رفت به ایران چون امیدوار بود که برایش قوچ دست و پا سفید قربانی خواهند کرد. غافل از اینکه برایش دام گذاشته بودند. هرچند که بیرون بیاید دوباره برای هرکسی که سرراهش سبز شود دهن کجی خواهد کرد و شکلک در خواهد آورد، اما کاش میشد یکجوری به این بشر کله​شق کمک کرد برگردد یک شکری بخورد و یک کسی بشود برای خودش در کانادا و از توهم دست بردارد. نمی​دانم از این دوستان فوق تخصص حقوق بشری و دوستان اکتیویست کاری برمی​آید با شرایط حسین​ و محافظه کاری خانواده​اش کاری میشود کرد الان دیگر؟ خلاصه جایش خیلی خالی است. هرروز نوشته های عجیب و غریبش را میخواندیم و سعی میکردیم بفهمیمش. امیدوارم هرچه زودتر نجات پیدا کند و دست از سرش بردارند. این طفلک کاره​ای نیست و حدس میزنم نگهش داشته​اند برای قهوه​ای کردن خاتمی لابد به وقت مناسبش. مردشور سیاست را ببرند.

ث) این بلاگ رولینگ به قول دوستان انگلیسی زبان ساکس! نمیدانم کدام بی​شعوری این را طراحی کرده بود که اصلاً دیگر پاسخگو هم نیست. در برنامه دارم که به تدریج لینکهای دوستان را اصلاح​کنم (لینک تعدادی از دوستان باید زیاد و کم بشوند) و اگر بشود اساساً برای همیشه از شر بلاگ رولینگ خلاص شوم و یا به لینک دائمی نیک​آهنگی پیش بروم یا فید گوگلی. این خودش​ یک پروژه است و قربانش بروم کو فرصت. برای همین کشکول کلی برنامه ریزی کردم تا وقت پیدا کنم.

ج) تا چند ساعت دیگر مراسم روح بخش و معنوی اسکار آغاز میشود (از این ادا و اطوارهای چه​گوارایی و شکم​سیری چپ​نمایانه خوشم نمی​آید که این مراسم چنین و چنان است ونماد سلطه نظام مصرفی و سرمایه​داری است و چه و چه. جسارت است خیلی هم جسارت است و تعبیر بهتری سراغ ندارم، شرمنده تا دسته به​همه​مان فرو کرده​اند قبلاً و خبر نداریم. بنابراین سعی کنیم لذتش را ببریم. زندگی مسخره تر از این حرفهاست. ناراحت هستید، برم گل برسرم بگذارم و هی گریه کنم برای محرومان جهان، بلکه درست بشه خودبخود؟) خلاصه که ما هم به اتفاق در خدمت دوستانی خواهیم بود و مهمانشان هستیم. به هر حال شما هم بهتان خوش بگذرد، (فیلم ها هم که در ایران در دسترس هستند و حتماً تعدادی از آنها را دیده اید ماهی دویست سیصد دلار هرکدامتان با دیدن آن فیلمها و سریالهای مفت و مجانی به "نظام سلطه" ضربه میزنید و پس انداز میکنید! اینجا در این مناطق محروم غرب از این خبرها نیست ها!) به هر حال امیدوارم کیت وینسلت، زن خوب و بی​ادعای انگلیسی اینبار کار را تمام کند (اگر کیت بلنشت نیست، کیت وینسلت که هست!). مهم این است که آدم اسیر هالیوود نشود و فیلمهای دیگر را هم حتماً مرتب ببیند. اصلاً گور پدر هر چی آدم روشنفکره! سر کار این جماعت کلمه​فروش نروید ها! زندگی را تماشا کنید و ازش لذت ببرید. همینی است که هست.

چ) این هفته نامه (یا به قولی روزنامه یک صفحه​ای) "روزنامه​نگاران ایرانی" را که آخرین نسخه آن هم همین پایین است و شماره جدید هم تا ساعاتی دیگر درمی​آید، در یابید. (نکته: من روزنامه​نگار نیستم لاکن روزنامه​نگاران را دوست دارم!)، ما هم برخورده ایم وسط این دوستان (ترب هم قاطی میوه​جات شده است!) بزرگان این قوم گفته​اند کسی مادرزاد روزنامه نگار متولد نشده و باید تمرین کرد، البته این محصولی که مشاهده میفرمایید جا برای پیشرفت دارد و سعی جمعی و گروهی هم بر همین است که کار را بهبود بدهیم به تدریج. اما باور کنید که نوشتن در یک پاراگراف در مورد موضوعی خاص تمرین خوب و در عین حال مشکلی است. نمیخواهم بترسانمتان بلکه میخواهم دعوت کنم که همه بیایید در این کار مشارکت کنید، درها به روی همه باز است و باز چند تا ایرانی جسارتاً به کله شان زده می خواهند کاری گروهی را تجربه کنند، ما هم در همانجا در خدمت هستیم و خیلی هم امیدوار به این کار. خلاصه که حمایت کنید از این حرکت و اگر اهل نوشتن هستید در فیس بوک گروهی به همین نام هست عضو شوید. اگر اهل خواندن هستید با خواندن این هفته نامه اشکالات کارمان را گوشزد کنید (راستی حال دکتر گوشزد چطوره؟) و ازمان "حمایتهای معنوی" کنید، نه قربان شما لطفاً موشک برایمان نفرستید! (درحاشیه: جهت اطلاع دوستان، الکل خون بنده صفر پی​پی​ام است الان، گمان نکنید بنده مست کرده​ام و دارم چیز مینویسم)

همین دیگر. خوش و خرم باشید و همیشه در حل کردن مشکلات زندگی موفق!

Labels:

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


درگذشت و یادش هنوز هست

تا قبل از آن فکر میکردم مرگ چیز عجیب و غریب و مخوفی است. تشریفات دارد و قبل از آمدن یکجور خبر می​دهد. باری دورباش کورباشی در کار نبود. در سحرگاه یک روز زمستانی با همان سحرخیزی خود -بیدار شده بود که سحر را آماده کند از قضا - ما را به آنی تنها گذاشت و رفت. چنان راحت رفت که باور نکردیم. مرگش هم مانند زندگیش بی سروصدا بود و بی​اذیت و آزار. به سکته​ای تمام کرد. به بیمارستان رساندیمش. "همه عمر دیر رسیدیم." مرگش واقعیت زندگی را بسیار بیشتر از پیش عریان کرد.

پدرم آیین خودش را داشت و لیبرال بود به تمام. تعلق خاطری به هیچ جا نداشت حتی با اینکه کمابیش مذهبی بود و خانواده خودش خیلی مذهبی​تر، روشنفکرانه با زلم زیمبو​های دکان دینداران هیچ میانه​ای نداشت. هیچگاه "روحانیت" را جدی نگرفت. پدرش که دباغ و موذن مسجد هم بوده، در کودکی مجبورش کرده بود درس طلبگی بخواند تا بهش خرجی بدهد. او یکسال بیشتر در آن مدرسه نمانده بود و خودش از آن به بعد همیشه کار می​کرده تا خرج تحصیلش را درآورد. سالها بعد در دانشگاه تهران حقوق خواند و رفت خودش را از فرهنگ به دادگستری منتقل کند، بهش گفته بودند فلانقدر برایش آب میخورد. گفته بود: این دادگستری را که همینجا دم درش گوش آدم را ببرند، نخواستیم. همه چیز زندگی خود را خود اندک اندک ساخته بود. درویش مسلکی را اما هیچگاه ترک نکرد. هرچیز دستش می​رسید میخواند و از بوستانی گلی میچید. خط قرمزی نداشت. هیچگاه بابت هیچ چیز نه توصیه​ای کرد و نه برایمان خط و نشان کشید و نه به کاری ما را مجبور کرد. یاد ندارم که تنبیهم کرده باشد. ندرتاً اخم و تخمی می​کرد. آزاده بود و با رفتارش درس آزادی و آزادگی می​داد، سایه​اش روی سرمان بود همیشه و دورادور مواظبمان بود. هیچگاه ازمان نخواست در آینده چیزی بشویم یا کاری بکنیم. لیبرال لیبرال بود و با همه رفیق. بعد از "انقلاب شکوهمند اسلامی" به اتهامات کاملاً واهی او را مجبور به بازنشستگی پیش از موعد کردند و به اجبار پذیرفت - ایامی بود که بیگناهان هم برسر دار و روبروی جوخه می​رفتند - بر کسی نگرفت و آمد خانه​نشین شد. دردش از نامردمیها البته زیاد بود و باخود نگه داشت و سالها در درون ریخت. شاگردانش تا سالها بعد در شهرهای دور و نزدیک که او را در کوچه و خیابان می​دیدند، هنوز او را خوب میشناختند و می​پریدند به طرفش و با او دیده​بوسی میکردند، در کلاسهایش با شاگردانش رفیق ​بود و در اداره با زیردستان به نرمخویی شهره.

شبها هر از چندگاه هنوز به خوابم می​آید، معمولاً مشغول گلکاری و ور رفتن با باغچه خانه کرج است. خوش و بشی میکند و به کار خودش مشغول میشود، همچنان کار به کار آدم ندارد. گاه همراه آدم میشود و معمولاً کم​حرف است. او را همانگونه که بود یاد میکنم. مرگ کدام عزیزی باورکردنی است حتی بعد از پانزده سال؟

Labels:

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, February 18, 2009


علم بهتر است یا ثروت؟

چند روزی نبودم در صحنه شاید به دنبال یافتن پاسخ این سوال که: "علم بهتر است یا ثروت؟" !

عجالتاً مطالب دوستان را در اينجا بخوانيد در چاپ دوم(!)، اگر تا کنون نخوانده​ايد. سردبیر این شماره هم فرناز سیفی عزیز بود.

فعلاً کارهای عقب​افتاده ناشی از مسافرت دارند همینطوری هی آلارم می​دهند. تا بعد که خدمت برسم.








Labels:

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, February 08, 2009


سفر

هفته​نامه روزنامه​نگاران هم درآمد

هفته​نامه این هفته با موضوع سفر را روی پیشخوان روزنامه​فروشی​های بریزبین، خرمشهر، آبادان، تهران، لندن، آمستردام، ال​ای، دوبی، تورنتو، ادمونتون، سایر اقصا نقاط عالم بیابید و بخوانید.









Labels:

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


شاید وقتی دیگر

خبر آمدن خاتمی با اينکه مدتی است تقريباً قطعی شده بود، هنوز باور نکردنی و شوکه​کننده است.

دست کم ربع جمعیت این کشور جوانانی رو به میانسالی هستند که سی سال است منصبی از مدیریت عالی این کشور در عین توانایی، خوش​فکری، آزاداندیشی، روشن​نگری و سلامت​نفس بهشان داده نشده، اساساً مجالی بهشان داده نمی شود نفسی بکشند چه به اینکه در مدیریت این کشور نقشی داشته باشند، کشوری که بیش از نیمی از آنها جوان هستند - و کشور مال آنهاست - از حداقل آزادیها محروم هستند و پیران این قوم حاضر به بازنشستگی هم نیستند. محصولات این نظام کدام است؟ آیا بعد از سی سال کسی دیگر در چنته ندارند این آقایانی که قرار است دنیا را مدیریت کنند؟ آیا باید باز از بین خاتمی و کروبی و احمدی​نژاد یکی را انتخاب کرد؟ آیا واقعاً محصولات این نظام امثال محصولی و احمدی نژاد هستند؟​


البته باز پیش​داوری نباید کرد و باید دید برنامه عملی خاتمی (نه شعارهای کلی و بی​معنی) چیست و تیم کاری او شامل کیست. هرچند که بوی خوشی به هیچ وجه از این اوضاع تاحالا شنیده نمیشود. آیا دیرآمدنها و عشوه​ها برای در رفتن از زیر بار برنامه دادنها نیست؟

اصل داستان این است: اصلاح​طلبی واقعی در شرایط موجود جز با تکنوکراسی و بستر​سازی سیستماتیک و طرح خواسته​های محدود در عین مقاومت نامحدود برسر آن خواسته​ها میسر نمی​شود. باید حرفهای اپوزیسیونی را که بعد از نوش جان کردن کباب و خورشت قورمه سبزی و هنگام خلال کردن دندانها و زدن آروغ، میخواهیم ایران را یکشبه به پاریس تبدیل کنیم فراموش کرد.

هنوز شخصاً امیدوارم که خاتمی حال که آمده، بفهمد و موج​سازی واقع​بینانه بکند و تبلیغاتش را در شهرستانها شروع کند. اگر این جماعت اصلاح​طلب، دیگر کله​پوک خط امامی نباشند و واقعاً بخواهند نظام را به نفع منافع ملت و با رای و نظر مستقیم مردم اصلاح کنند، بیایند و از خاتمی به عنوان تبلیغات​چی خودشان برای هموار کردن راه یک کاندیدای تکنوکرات چراغ خاموش و باچهره​ای جدید و در عین حال باتجربه مثل دکتر عارف یا دکتر نجفی یا کس دیگر استفاده کنند و دنبال بازی با کلمات آزادی و کرامت انسانی و این مزخرفات کلی حساسیت برانگیز و غیر قابل اندازه​گیری نباشند و دانشجویان، فعالان، روزنامه​نگاران و روشنفکران را بار دیگر گوشت دم توپ و مرغ عروسی و عزا نکنند و یک برنامه شفاف و روشن و عملی و ساده و حداقلی در راستای کم کردن بوروکراسی دولتی، سروسامان دادن به اوضاع اقتصادی، مبارزه با فساد، طرح​ کلی برای بازنشستگی تدریجی مدیران سی​سال سنواتی عزیز و جایگزین کردن نظام شایسته​سالار به جای نظام گزینشی تبعیض آمیز، عفو عمومی و کم کردن بودجه تمام نهادهای امنیتی و اطلاعاتی کشور، فراموش کردن امام و امام​بازی، شفاف​سازی آمار و ارقام و بکار گیری مدیران توانا در سازمان برنامه و بودجه و اصلاح​ نظام آموزش و پرورش در راستای آموزش عمومی حقوق شهروندی و شهرنشینی و کمک به استقرار تخصص​گرایی خصوصاً​ در حوزه​های اقتصاد و سیاست خارجی و برنامه​ و بودجه.... کنند، شاید بشود امیدوار بود که آمدن خاتمی و کنار کشیدن او به وقت مناسب قبل از انتخابات در حمایت از کاندیدای تکنوکرات، کاری مفید بوده و گرنه که رییس جمهور شدن دوباره خاتمی -که در رای دادن ملت به او هم شک دارم - چندان عاقلانه نیست. عقل تنها با تجربه آموزش می​بیند و رشد میکند. نمی​شود همه تجربیات گذشته را دور ریخت و با ساده​دلی گفت خاتمی کاملاً جدیدی آمده که قرار است همه چیز را جبران کند. اگر قرار است از شر احمدی نژاد خلاصی پیدا کنیم و تنها هدف این است، بیایید باز پشت همان کاندیدای تکنوکرات بایستید که هم موفق خواهد شد گندهای احمدی​نژاد را پاک کند و هم چهره جدیدی خواهد بود برای حرکتی رو به جلو و امید به ساختن فردای بهتر. شاید برای همیشه از کابوس امام و خط امام هم بشود راحت شد. دوران امام دو دهه است که تمام شده آقایان.

واضحاً عقل و تدبیر و مدنیت که به هر اندازه از یک در تو بیاید، حرف​مفت و گنده​گوزی و برای دنیا تعیین تکلیف کردن و برای فلسطین دایه مهربانتر از مادر شدن و در یک کلام ایدئولوژی نکبت​بار امپراطوری ایران اسلامی خودبخود از در دیگر به تدریج بیرون میرود. گیرم این آقایان هم سرکار باشند، بیست تا سی درصد پیشرفت در هر کدام از این زمینه ها خودش یک تحول عمده خواهد بود. راست حسینی و صریح بگویم هنر سیاستمدار این است که از فرصت استفاده کند برای اصلاحات ساختاری و سیستماتیک به طوری که کار دیگر خود بخود بعد از چهارسال اتوماتیک پیش برود. گیرم این آقایان هم همه سرکار باشند و کسی هم ازشان نمرده باشد. برای تکنوکراسی احتیاج به سروصدا و قیل و قال نیست، میشود اندک اندک به اهدافی جزیی رسید و فضا را به تدریج برای آزادیهای بیشتر باز کرد. حرکت رو به جلو باید کرد. آزموده را آزمودن خطاست. اشتباه نکنید.

آیا این حاکمیت روزی می​فهمد که چه بلایی دارد سر ایران و ایرانی و حتی اسلام می​آورد؟ آیا مردم ما دوزاری​شان خواهد افتاد؟ آیا خاتمی متوجه هست که کار کار سختی است و او خندرویانه فرصتها را قبلاً سوزانده و فرصتی دیگر نیست و تدبیر و حیله​گری می​خواهد و با تعارف و آقامنشی و خوش​باشی و کلی​بافی و ارسطوبازی و قایم شدن در دستشویی نمیشود موفق بود؟ آیا ایرانی می​تواند سرافراز و آزاده در دنیا اندازه کوپنش (به اندازه کمتر از یک درصد دنیا) حرف بزند و کشورش را بسازد و شاد زندگی کند؟ بنده حرف خودم را میزنم، خیلی هم لری و شفاف برای ثبت در وبلاگ خودم که اگر روزی خواستم، به فرض در آینده به خود بگویم در روزی که خاتمی کاندیداتوری خودش​ را اعلام کرد حرف من این بود، چقدرش درست بود، چقدرش نادرست بعدها معلوم خواهد شد. حتی امیدوارم که همه این تحلیل اشتباه باشد و همه چیز اساساً عالی و بهشتی پیش برود. ما که بخیل نیستیم.

ما دیگر بیشتر از این از دستمان برنمی​آمد. این را هم ناپرهیزی کردیم. دیگر خود مردم ایران که داخل کشور هستند، بهتر صلاح​ می دانند که در مورد ایران چه کنند. به من چه مربوطه
اصلا؟

پی​نوشت: بعد از اين نوشته چند ساعتی بيرون زدم به یک قهوه​خانه و در بازگشت از طریق فیدر وبلاگ مهدی جامی، نوشته حامد قدوسی را خواندم و پيش خودم گفتم شايد حامد بعد از خواندن نوشته من، نامه سرگشاده به خاتمی را نوشته. با اینکه دو نوشته از دو زاویه مختلف به قضیه نگاه میکنند اما شباهتهایی با هم دارند، خصوصاً در جاهایی تعابیری در نامه او هست که در نوشته من دقیقاً همانها هست. بعد که به بلاگ چرخان​گوگلی رسیدم و ساعت انتشار نامه حامد را در وبلاگش چک کردم دیدم که نه، این من بوده​ام که بعد از حامد نوشته خود را منتشر کرده​ام! از آنجایی که مطمئن هستم قبل از نوشتن این متن، نامه او را نخوانده بودم و نیز مدتی بسیار طولانی است که اساساً از حامد بی​خبرم، جداً​ از شباهت این نوشته خود به نامه از پیش انتشار یافته او حیرت کردم! یاد محفل​های اصلاح​طلبانه و تحلیلهایمان از "منطق اصلاح​طلبی" دکتر حسن باستانی بخیر.

Labels: ,

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, February 01, 2009


مهمانی ايرانی

"روزنامه​نگاران ايرانی" هفته​نامه اینترنتی خود را اینبار به موضوع "مهمانی ایرانی" (به سردبیری رضا گنجی در این شماره) اختصاص داده​اند. من هم چیزی نوشته​ام و فرصتی باشد، حتماً باز در این کار جمعی مشارکت خواهم کرد. امیدوارم همه دوستان عضو این مجموعه هم فعال شوند و کمک کنند به پرباری بیشتر این هفته​نامه.

قرار نیست تیترهای اصلی رسانه​ها را سوژه کار خود کنیم. به هر حال همه داریم یواش یواش همکاری در این چارچوب نو را یاد می​گیریم و خواهشمندیم ما را از نقد و ارائه ديدگاههای سازنده خود محروم نکنيد.

Labels:

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________