<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Friday, October 22, 2010


معمایی به نام گنجی و دعوت به مناظره

پیش‌درآمد: امروز كار را تعطیل كرده بودم درس بخوانم. دلی از عزا درآوردم در این وبلاگ! حال باید سری به محل كار بزنم و دانشگاه هم. ببخشیدم كه امكان وبلاگ‌داری و منظم نوشتن ندارم.

اكبر گنجی آزادیخواه بوده است، زحمت هم زیاد كشیده و رنج برده تا گنجی شده. برای آزادی خون دلها خورده است، یادمان هست كه چقدر ماها ناراحت بودیم از ماجرای اعتصاب غذای او كه البته درست موقع انتخابات اتفاق افتاد و این همزمانی هم جالب بود. هنوز به این نتیجه نرسیده‌ام كه گنجی با اطلاعات سپاه همكاری میكند اما برای این تردیدها اخیراً شواهدی جدی‌تر میشود پیدا كرد، با این همه هنوز به خودم اجازه نمیدهم چنین چیزی حیرت‌آور را باور كنم. باری گنجی آزادیخواه است. اما ایشان اخیراً و جسارتاً پرت و پلا زیاد میگوید. اخیراً هم شروع كرده دز دروغگویی ها و تحریفهایش را زیاد كرده است. به قول موسوی كسی هم نیست كه چیزش را (یعنی یقه‌اش را) بگیرد!

گنجی در گنجه است. به كسی جوابگو نیست. ایمیلی از خودش به مخاطبین نداده و پیدا كردن ایمیلش از پیدا كردن ایمیل خامنه ای و رفسنجانی هم سخت تر است (!)، باید دست به دامان بعضی از دوستان روزنامه‌نگار شد. از یكی از همین دوستان شنیده‌ام كه خودش هم بشدت حساس است كه ایمیلش را به كسی ندهند!! او متكلم وحده است. جواب سوالات را كه نمیدهد هیچ، جواب كسانی را كه به نقدهای آلوده به تحریف و دروغ او اعتراض دارند هم نمیدهد! بعضی از اینها خود كسانی هستند كه گنجی آنها را مورد نوازش قرار داده، مانند كیس بنی‌صدر، همینكه دروغهایش برملا میشود كاری دیگر به آن شخص و سوژه ندارد و با نهایت بی‌مسوولیتی میرود دنبال "صدق و كذب" یك ماجرای جنجالی دیگر و طرح یك سوال بی‌معنی-المپیادی دیگر و سركار گذاشتن آدمها و به قول معروف حواس همه را به چیزی دیگر پرت كردن.

بعد هم با پررویی تمام میگوید: بی‌رحمانه من را نقد كنید! (كه لابد گنجی بخواند و جواب ندهد و به ریش همه بخندد و سوژه جدید را از آستینش دربیاورد) بسیار خوب این هم نقد كه نه بلكه چند سوال راست و لری و پوست كنده از آقای گنجی، نیازی هم به مثال و شاهد و نقل‌قول بی‌ربط از جان لاك و ایزیا برلین و ماركس و شریعتی و پوپر و آرش نراقی و مجتهد شبستری نیست:

الف) اكبر گنجی نه تنها به نقش سپاه پاسداران در در تحولات ایران اشاره‌ای نمی‌كند، بلكه به طور كلی معتقد است كه در نظام سلطانی سپاه كاره‌ای نیست! گنجی حتی این نظریه را هم مورد بررسی قرار نمیدهد و اساساً واژه سپاه پاسداران در ادبیات گنجی، قبلاً هم اشاره كرده بودم، بكل غایب است. چرا چنین است؟ چرا گنجی سپاه را كه نیمی از قدرت در دست اوست از ادبیاتش انداخته است؟

ب) اكبر گنجی همه را نقد میكند همه را دارای ادبیات خشونت آمیز میداند اما از گذشته خشونت بار خود چیزی نمیگوید. چرا گنجی نمیگوید كه با دوستانش در سپاه - كه یكبار هم چند وقت پیش اشاره ای كرد كه نگران تامین آنهاست وگرنه ناگفته های زیادی از سپاه دارد - چه كارهایی می كرده‌اند و چرا خودش به تز خودش كه گذشته را باید شفاف كرد و فراموش نكرد اما بخشید، عمل نمیكند؟ یكی از دوستان معتمد موثق میگوید كه كسی را از نزدیك میشناسد كه هنوز جای پوتین گنجی بر پایش بعد از دو سه دهه هست و نه تنها در حافظه تاریخ مانده بلكه در مغز استخوان این آقا هم مانده است. چرا كسی نمیگوید كه عباس عبدی یا عماد باقی یا سازگارا لگد زده است؟ بالاخره این آقای اكبر گنجی عزیز بعد از اینكه از قهوه‌ای كردن تك تك بقیه آدمهای پوزیسیون و اپوزیسیون فارغ شد، آیا میخواهد مختصری جواب بدهد كه بولتن هایی كه در سپاه مینوشتند، كجا هستند و چقدر در فضایی كه آن سالها ایجاد شده بود نقش داشته‌اند؟ داستان لگد را هم لطف كنند بیان كنند كه در بحبوحه كار فرهنگی (بولتن سازی) چطور زندانیانی را كه از صف خارج میشدند لگد جانانه و بروس‌لی وار میزدند؟ بالاخره این هم نقدی است دیگر. بی رحمانه هم فكر نكنم باشد.

ج) گنجی اخیراً به جای اینكه جواب بنی صدر را بدهد و یا اگر جوابی ندارد، بابت دروغهای خود عذرخواهی كند - بنده هم هوادار هیچ بنی‌بشری از جمله بنی‌صدر نیستم و معتقدم یقه خود خدا را هم اگر وجود داشته باشد بابت بی عدالتی و دروغ، مورد به مورد باید گرفت و همه خاكستری هستیم - آمده در یك مقاله مبهم در مورد اینكه: معلوم نیست تقلب در انتخابات به حدی بوده باشد كه موسوی را از ریاست جمهوری باز داشته باشد، حرف زده. البته حرفهای گنجی در این باب هم جالب است كه در همین مقاله دچار قبض و بسط شده است. اولین دلیل و شاهدش هم (كه قاعدتاً هر تحلیلگری اولین دلیلش باید محكمترینش باشد) از فیلم مونتاژ شده مصطفی تاجزاده از سقف سلول در زندان اوین است كه میگوید: بابا ما انتخابات را باختیم، چرا نمیخواهیم قبول كنیم؟ چیزی كه ماهها پیش همه در اینجا و آنجا دیده بودیم. و تاجزاده هم قبل از برگشت مجدد به زندان جوابشان را داد. خلاصه شاهد آوردن از آن فیلم بیست ثانیه‌ای، نوشته گنجی را به چیزی در حد برنامه بیست و سی تنزل داده است. این تنها نیست نقل قولهای عباس عبدی را كه مجبور است برای اینكه دستگیر نشود بندبازی كند آورده از دیگران هم به همین ترتیب، مساله این است كه گنجی این همه شواهد در مورد تقلب را نادیده گرفته و شروع كرده به شك و شبهه كردن و آخرش هم نتیجه گرفته بابا داستان انتخابات را فراموش كنید و بیایید آنچه كه من میگویم عمل كنید! اولاً معلوم نیست كه چه كسی یا چه كسانی، اخیراً گفته اند كه در انتخابات موسوی پیروز قطعی بوده است؟ نكند گنجی میخواهد به حرف موسوی در شب انتخابات استناد كند؟؟ معلوم نیست گنجی جواب چه كسی یا چه كسانی را دارد میدهد! در ثانی او میگوید مدركی در دست نیست كه تقلب در حدی بوده كه مانع رییس جمهور شدن موسوی شده باشد. سوال این است كه این ادعا هم گزاره‌ای بلادلیل است، از كجا میگوییم تقلب در حدی نبوده كه نتیجه انتخابات را عوض كرده باشد؟ معلوم نیست این گزاره كه تقلب در حدی نبوده كه مانع رییس جمهور شدن موسوی شود، این شواهدش كجاست؟ این را اكبر گنجی جسارتاً از كجایش درآورده؟ با فیلم بیست ثانیه ای از تاجزاده، از نوع بیست و سی بازی؟ نامش را هم گذاشته كار تحقیقی؟؟ خوشبختانه از میان خیل عظیم فعالان سیاسی و بویژه روزنامه نگاران، آدمی باوجدان و صادق و اهل شرافت حرفه‌ای هم مانند محمود فرجامی پیدا میشود كه جلوی گنجی بایستند و ازش دلیل بخواهند و او را به مناظره دعوت كنند. ای كاش بقیه روزنامه نگاران هم مانند ایشان احساس مسوولیت میكردند و اینقدر مصلحت نگر و منفعت سنج نمیشدند، ببینیم آقای اكبر گنجی آزادیخواه، اینجا كه پای محك تجربه به میان می‌آید چقدر آزادیخواه و حقیقت طلب است و آیا جوابگو هست یا نه!

باری آدمها همه اشتباه میكنند یا وسوسه میشوند و در زندگی های پیچیده دنبال استراتژی هستند برای نون درآوردن یا یارگیری كردن، در كنار دهها كار آزادیخواهانه ای كه میكنند، شیطنت و شارلاتان‌بازی هم در می‌آورند. گنجی با دروغ پردازی های خود، نادقیق حرف زدنهای خود، سانسور كردن نوشته های دیگران و انتخاب گزینشی و كاملاً غیراخلاقی از مطالب و نوشته های دیگران كه نمونه ای آشكار از جعل و تحریف است، و بعد در رفتن و صورت مساله الكی و غیر واقعی دیگری درست كردن و رج زدن در مورد آنها و آب را گل آلود كردن بارها و بارها از زیر بار مسوولیت جوابگویی شانه خالی كرده است. حرفهای درست زیادی هم گنجی زده، آزادی خواه هم هست، نگاهی هنرمندانه و راهگشا به سیاست داشته و افقهای دورتری دیده است، اما دلیل نمیشود كه بیش از این، كارهای غیر اخلاقی او را نبینیم و به روی خود نیاوریم. ما كه امیدواریم گنجی سرعقل بیاید و به جای اینكه معركه دیگری با سوژه جدیدتری راه بیندازد، مسوولانه جواب دیگران و منتقدین را بدهد و حرفهای عجیب و غریب كمتر بزند. اینكارها هم از عواملی بودند كه جنبش را اتفاقاً زمین زدند در كنار بقیه موارد. كسانی مثل عمادالدین باقی یا احمد زیدآبادی نادر هستند كه البته باید اگر آدم احساس كند مشكلی در حرفهای آنها هست و با منطق جور در نمی‌آید، در شرایط آزاد و برابر یقه آنها را هم گرفت (شاید اشتباه از ما بوده باشد) در هر حال همه از همدیگر سوال باید بكنیم و مسوولانه به هم پاسخگو باید باشیم. بنده وبلاگنویس گردن شكسته حقیر هم در اندازه خودم پاسخگوی نوشته هایم و اعمالم هستم و خواهم بود. باز هم جسارت است این را تكرار میكنم اگر كسی فكر میكند كه این نوشته بنده مشكوك است و در اثر همكاری یا خوشخدمتی به اطلاعات جمهوری اسلامی نوشته شده، لطف كند دلایل و شواهدش را هم بیان كند كه بنده هم از خودم دفاع كنم. زیاده عرضی نیست.

Labels: ,

4 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


سیلی كه آمد و همه چیز را شست و رفت

مردم‌پرستی هم كه بعضی‌ها دارند، بد دردی است. "مردم" آمدند، "مردم" در صحنه هستند. "مردم" خوب میفهمند!

مشكل را باید از چند زاویه دید:

اول اینكه هی بگوییم مردم شعور سیاسی بسیار بالایی دارند و هی تاییدشان كنیم معادل این میماند كه هی بگوییم مردم شعور و آگاهی و دانش خیلی بالایی در علوم سیاسی دارند و همزمان مردم شعور كار جمعی خیلی بالایی دارند. برای اینكه شعور سیاسی هم جنبه تئوریك دارد و واقعاً مجموعه علوم سیاسی به عنوان علم وجود دارد و هم جنبه عملی. كار سیاسی،مسبوق به دانش سیاسی و معطوف به عمل جمعی سیاسی است. بله خیلی از مردم بدلیل علاقمندی به سیاست، شم سیاسی خوبی دارند، اما نه آگاهی از مطالعات سیاسی دارند نه تاریخ سیاسی (خصوصاً تاریخ سیاسی معاصر) را پیگیری كرده اند. در عرصه عمل هم قربانش بروم. دو ایرانی همینكه نفر سومی بهشان اضافه شود از دلش یا دعوا پیش می‌آید یا فتنه و دسیسه و نهایتاً‌ به انشعاب می انجامد (شوخی قدیمی دو نفر ائتلاف، سه نفر انشعاب، یك شوخی بسیار جدی است!). برای همین است كه این قربان صدقه مردم رفتن ها در تاریخ معاصر ره به جایی نبرده است و بیشتر تف سر بالاست.

دوم اینكه شور سیاسی با شعور سیاسی یكسان گرفته میشود. شور در ایران بالاست منتها این هیجان و شور معمولاً به شوری دیگ آشی كه سیاسیون با هزار بدبختی در بیابان برهوت، اندك اندك خار پیدا كرده‌اند و با دستان زخمی كشانده اند و بار گذاشته‌اند منجر میشود. هركس از راه میرسد با شور و هیجان قاشقی نمك به آن آش می‌افزاید (جسارتاً اگر كار بدی در آش نكند و حاجی انا شریك نگوید!)، كار به آنجا میرسد كه دیگر كسی حاضر نیست حتی در آخر كار لب به آن آش بزند. چه اتفاقی می افتد؟ خوب همه با آن آشنا هستیم، مردم همیشه در صحنه اندك اندك یا تند تند به راه خودشان میروند و دور دیگ آش خالی میشود و سیاسیون بیچاره میمانند كه همیشه گوشت دم توپ بوده‌اند. كافی است كسی اندكی تاریخ خوانده باشد تا ببیند كه مثلاً همین مردم لج‌باز و رقابتجو و شیرگیر شده چه پدری از محمد مصدق درآوردند! مصدق آدمی زودرنج و قهرو‌ بوده، هربار هم قهر میكرده و می‌كشیده كنار، چند بار این اواخر با شور و هیجان او را آوردند، بعد آخر كار با مغز كوبیدندش زمین. براساس همان شور بدون شعور و شور كردن آش و حمله برای گرفتن مصادر امور و خیانت و دوستی قروقاطی و ندیدن منفعت عمومی و نفهمیدن ارزش كار جمعی، هدفمند و توام با انضباط و نبود فرهنگ نقادی. البته مصدق دماغ گنده محبوب ما هم با لجبازی و خیره سری چند اشتباه بزرگ كرد كه بخشی از آن اشتباهات را هم باید به حساب همان فشار افكار عمومی مردم قهرمان جو گیر شده و شور برداشته گذاشت. همانهایی كه انصافاً پدر در می‌آورند. همانهایی كه ناگهان شهوتشان خوابید و گذاشتند و رفتند سرخانه و زندگی‌شان و سیاسیون ماندند و دیگ شور آش كه به جای آن هم نهایتاً چند سالی در زندان به جای آش شور، آب زیپو نوش جان كردند. سناریوی آشنایی است.

باری، كام كسانی كه اینجا را میخوانند، نمیخواهم تلخ كنم. قبل از انتخابات دقیقاً تا دیماه و بهمن ماه سال ۱۳۸۷ خیلی خبری نبود، عده ای بودند كه علاقمند به سیاست بودند و و گهگاه سیاسی می‌نوشتند، آنها كمی فعال بودند و تحلیل این بود كه آمدن كسانی مثل كرباسچی یا محمدعلی نجفی، در شرایط فعلی گزینه خوبی برای كشور است. تا اینكه سید محمدخاتمی آمد، كم كم هوا ابری شد، ابرها غلیظ شدند، نسیم خنك كم كم جای خود را به باد و تند باد داد، رعد و برق شدید شروع شد و در مدت دو ماه، به چنان طوفانی تبدیل شد كه همه چیز را زیر و زبر كرد. كی به كی بود؟ كی حرف سیاسیون را گوش میداد؟ شبكه هایی برای خودشان خودجوش شعار درست میكردند، برای خودشان خودبخود تظاهرات راه می انداختند و خودشان اعلام خودمختاری سیاسی كرده بودند، سیاسیون هم به روی خودشان نیاوردند و همراه موج شدند كه یعنی ما بودیم و ممنون بچه‌ها كه همراهی كردید! كسانی هم بودند كه فكر كردند آی انقلاب شد و ریختند كه مصادر را بگیرند و ما جا ماندیم. هركس از هرگوشه خودش را سخنگوی جنبش میخواند، تحلیلها همه تند شده بود، بگیرید ببندید، زنده باد آزادی، قفل باستیل را بشكنید، سلام بر رهایی ... خلاصه مردم دویدند و الیت هم به دنبالش دوید تا اینكه مردم شور و هیجانشان خوابید. سركوب شدند، هزینه های فعالیت سیاسی بالا رفت و دیگر كاری كول و جالب نبود. البته منظورم نادیده گرفتن تلاشها و جانفشانی های عده زیادی از مردم نیست. بله بنده حقیر گردن شكسته در خارج از كشور بودم و نرفتم در تظاهرات داخل كشور و شرمنده‌ام. اما به عنوان علاقمند به سیاست، دلیل نمیشود از این شور گرفتن های دفعتی و خاموشیهای سیاسی مردم و برق گرفته شدن های مجدد كه علی رغم جانفشانی ها و شور و حال عاشورایی و حسینی (در مكتب آیینی و "علامت من بلندتره" ایرانی)، پدر هرچه آدم كلاسیك سیاسی را درآورده و عرصه سیاسی ایران را "آباد" كرده است، انتقاد نكنم (خطاها و اشتباهات سیاسیون به جای خود، اما واقعاً مردم ما در چسبیدن به موج احساسی گری و فراموش كردن كار آهسته و پیوسته و معقول نوبرند و بدبختی هم دقیقاً از همینجاست). این اشتباه خیلی بزرگی است كه خاموش شدن مردم را تنها و تنها به سركوب حكومت نسبت بدهیم. این خلاف صداقت در روشنگری است.


به هر حال سیلی كه به تعبیر بازرگان بعد از دعای باران جاری شد، زد همه چیز را شست و برد. حال یكی دو سالی طول میكشد تا سیل بعدی. مردم برگشتند به خانه های خود و بخشی از سیاسیون ما (بخوانید سرمایه های سیاسی) رفتند در زندان و ما هم لوگو ساختیم كه فلانی را آزاد كنید و بهمانی را شكنجه نكنید، بخشی هم سرخورده و یا دنبال مفری برای خروج از كشور، بخش دیگر هم گوش خوابانده اند ببینند سیل بعدی كی خواهد آمد. جالب است. امیدوارم از این غر زدنها دست كم بیاموزیم كه دفعه بعد اینقدر مردم مردم نكنیم و بهشان توضیح بدهیم كه سیاست هم مانند پزشكی و مهندسی و اقتصاد و فایننس كاری تخصصی است و همینطوری نیست كه با توییت كردن بریزیم و اعتراض كنیم و انتخابات را برگردانیم و از همه شورتر حكومت را بگیریم. یا مردم ما در شور و هیجان هستند یا در قهر و عزلت. در هردو حالت گوش نمیدهند، كار خودشان را میكنند! عاقبت كار سرمایه‌ای مثل احمد زیدآبادی هم احمد آباد است دیگر. مگر تاریخ نخوانده‌ایم؟

این سرانجام زندگی سیاسی در فضای ایلی-طایفه‌ای- طوفانی-زلزله‌ای-سیلی فلات ایران است. امید كه دفعه بعد، اگر عمری باقی بود و احمد جنتی جانمان را نگرفت، بهتر عمل كنیم!

Labels: ,

3 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, October 05, 2010


از حسین درخشان و حسین رونقی تا غزل امید

نظراتی پیرامون ماجرای غزل امید، مطرح شده كه بد نیست در این مورد با هم بیشتر گفتگو كنیم.

۱) غزل امید بیمار روانی است، بر او خرده نگیرید.

پاسخ: ما نمیدانیم كه بر چه اساس باید او را بیمار روانی درنظر گرفت. قضاوت در مورد عملكرد افراد در حوزه عمومی، بر اساس پیشفرض سلامت روانی آنها صورت میگیرد مگر اینكه خود او یا اطرافیان با رای پزشكان آن فرد نشان دهند كه سلامت روانی او درحدی نیست كه بشود او را جدی گرفت و طبیعتاً این موضوع باید مستند باشد و از آن لحظه به بعد سخنی از آن فرد تا زمانی كه سلامت خود را بازنیابد مسموع نیست. این حرف به ظاهر انسان‌دوستانه و البته غیرمسوولانه و كلی، اگر كارشناسی و مستند نباشد، تبعات خطرناكی دارد و علاوه براینكه مسبوق به دلیل نیست، میتواند بسیار مفسده برانگیز باشد. مصداقها را میشود آشكار تصور كرد. مثلاً كسی برهمین سیاق هم میتوانست بگوید بر صدام حسین هم خرده نگیرید!

۲) بین غزل امید و حسین درخشان فرقی نیست، هردو خیانتكار هستند.

پاسخ: ما كسی را به خیانت متهم نمیكنیم. میگوییم هردو باید در شرایط آزاد و بدون فشار و عسر و حرج بتوانند از عملكرد خود دفاع كنند و پاسخگوی كارهای خود در حوزه عمومی به عموم شهروندان باشند. رفتن به ضیافت شام احمدی‌نژاد حوزه خصوصی نیست و در مورد مساله ای چنین حساس باید پاسخگو بود. هرجوابی هست باید شنید. البته اگر جوابی نیامد هركس مجاز و مختار است كه بر اساس وجدان خود قضاوت كند و نتیجه آنرا با دیگران هم اگر خواست درمیان بگذارد و از برآیند اینها نظر عمومی جامعه برمی‌آید. این هم البته یك وظیفه شهروندی است و شهروند بودن كار سختی است. هی نباید به حق و حقوق خودمان بچسبیم. ما در قبال اخلاق و بازتاب اعمال دیگران در حوزه عمومی وظایفی داریم اگر انجام ندهیم، پلشتی‌ها و سموم و آلودگی‌ها كل جامعه بشری را بیش از پیش میگیرند. در مورد حسین درخشان هم به همین ترتیب، در شرایط عادی و آزادانه او باید پاسخگوی اعمال و نظرات خودش باشد.

۳) چرا از حسین درخشان حمایت كردیم، اما غزل امید را محكوم میكنیم؟

پاسخ: ما از حق و حقوق حسین درخشان در مقابل قدرت و حاكمیت دفاع میكنیم همینطور كه از حق و حقوق او در مورد حق آزادی انتخاب برای مسافرت یا انتخاب محل زیست هم حمایت میكنیم. این حق مشروع و مقبول حسین است كه هركجا كه دوست داشت دوباره و بل ده‌باره مهاجرت كند. اگر به كانادا برگشت حق اوست، ممكن است من نوعی به استقبال او نروم اما از آمدن او به كانادا هم رو ترش نخواهم كرد. اگر خواست به اسراییل یا غزه برود هم حق اوست، البته از او سوال خواهیم كرد كه چرا مثلاً از ایران به غزه یا اسراییل یا كانادا یا هرجای دیگر دوباره مهاجرت كرده است؟ دلیلش هم مسبوق به تاثیر كارش در حوزه عمومی است. خوب طبیعی است كه در حوزه علوم انسانی هم گزاره های و فكتها سفید و سیاه نیستند. جاهایی هم هست كه حسین میتواند برگردد و بگوید به شماها ربطی ندارد و واقعاً هم شاید در محدوده هایی كارهای او به كسی ربط نداشته باشد، هرچند كه عملكرد او به طور غالب در حوزه عمومی بوده است و خصوصاً عقاید او كه تغییر فاز ناگهانی پیدا كرد و نیز معاشقه او با مامورین اطلاعات سفارت ایران در پاریس و گرفتن امان‌نامه كه كاری غیرقانونی و تبعیض‌آمیز است همگی قابل پرسش هستند. اما با این همه اتهامات حسین درخشان باید عادلانه و شفاف در دادگاه علنی بررسی شود، اتهام جاسوسی زدن به كسی كه آشكار و شفاف اعلام كرده به اسراییل سفر خواهد كرد و اینكار را هم كرده است و در آنجا هم شرح سفر خودش را مرتب نوشته است، اگر این اتهام جاسوسی مستنداتی نداشته باشد باطل و غیرقابل قبول است و او باید بی‌درنگ براساس قوانین موجود آزاد شود و از او اعاده حیثیت هم بشود. دفاع از او دفاع از حق و حقوق شهروندی او بر اساس قوانین مدنی و كیفری موجود ایران و نیز منشور جهانی حقوق بشر و در عین حال دفاع از خود آزادی بیان، دفاع از حاكمیت قانون و دفاع از خود حقوق بشر هم هست.

اگر همین الان دولت آمریكا یا كانادا یا ایران هركدام كاری غیرقانونی علیه خانم غزل امید انجام دهند یا حق و حقوق شهروندی او را زیر پا بگذارند، حتماً از حق و حقوق ایشان هم باید دفاع كرد. شخصاً در این مورد شكی نخواهم داشت.

متاسفانه سخت است در این شرایط چنین نوشتن. حسین رونقی كه به نام مستعار بابك خرمدین وبلاگ مینوشت او در شرایط بدی در زندان در اعتصاب غذا بسر می‌برد. پانزده سال حكم به او داده‌اند اینها. حتماً از او هم باید حمایت كرد.

متاسفانه دوستان همتی نمیكنند و در مورد این چیزها توجه دیگران را جلب نمیكنند، كنار كشیدن كاری اخلاقی نیست.

Labels: , ,

2 Comments | | Permalink

_______________________________________________